۱۳۹۵ مهر ۱۸, یکشنبه

امام زمان (عج) و رجعت حسینی ایشان ماه محرّم آمد!!


ماه محرّم آمد!!


«مظلوميت مضاعف حسين (ع) از جانب شيعيان»


يغمای جندقی عارف و شاعر عمله و آواره عصر قاجار در پيش درآمدی بر ماه محرم می گويد:
ماه محرم آمد هنگام عيش و عشرت ای شيعيان خالص يک اندکی مروّت
اين بيت شعر گويی زبان حال امروز ما نيز هست. گويی که امام حسين (ع) به کربلا رفت و هفتاد و دو تن از عاشقان حق را با کل خاندانش به ذبح عظيم کشاند تا ما پيروانش سالی ده شبانه روز پلو و شربت و شيرينی بخوريم و خستگی سال از تن بدر کنيم. آنان که به ياد حسين دلشان غرق عشق و اندوه می شود و عرق شرم بر جبينشان پديد می آيد اين پلوها از گلويشان به سختی پايين می رود همانطور که نمی توان پلوی عزای جوانمرگ خود را خورد. به لحاظی هم می توان اينهمه عيش و شکم چرانی در طی ده شبانه روز را تعبير بر اين امر نمود که حسين خود و خاندان و یارانش را به خاک و خون کشيد تا ما شيعيانش با خيال راحت گناه کنيم و نگران عقوبت اعمال خود نباشيم زيرا برايش سينه زده و اشک ريخته و پلو داده و خورده ايم همچون ماجرای شفاعت مسيح برای مسيحيان که خود را از قيد و بند هر اخلاقی رها ساخته و خود را بخشوده دو جهان پنداشته و به ريش جهانيان هم می خندند و هر پرهيزکاری را ابله و وحشی می نامند. براستی حاصل اين عزاداريها و عياشيها که هر ساله افزون تر از سال پيش است و هزينه ها سر به فلک می زند و در طی اين چند دهه اخير به اندازه هزار سال گذشته عزاداری حسينی شده است در قلمرو اخلاق اجتماعی و اقتصادی و سياسی ما چه بوده است؟ آيا غرور حاصل از اين مراسم بر کفر ما نيفزوده است؟ آمار فزاينده بزهکاری و قانون شکنی و فحشاء و رباخوری و اعتياد و تصادفات و کلاه برداريها و. .. نشان دهنده رابطه معکوس اخلاق اجتماعی ما با اين مراسم است. گويی که با اين مراسم حق حسابی به حسين (ع) می دهيم و گناهان سال گذشته خود را بی حساب و بی خيال می شويم و باز از صفر شروع می کنيم اگر آمار خلاف کاريهای ايام بعد عاشورای حسينی را بدست دهيم اين واقعيت آشکار می شود. بجای اينهمه بريز و بپاش و خوردن تا سر حد استفراغ آيا بهتر نيست که روز تاسوعا و عاشورا روزه بگيريم؟ آيا اين به عزا و عبادت نزديک تر نيست و اينکه هزينه اين غذاها را يک جا به حسابی واريز کنيم و به مستمندان برسانيم؟ آخر در کدام قاموس و فرهنگ و اخلاقی روز عزا را جشن می گيرند آنهم عزايی اينچنين تراژیک که کل تاريخ بشر مشابهش را به خود نديده است. آيا می شود در کنار نمايش قتل گاه نينوا اين همه سفره پهن کرد و با تماشای هفتاد و دو تن سر بريده و بدن قطعه قطعه و خيمه های آتش گرفته و کودکان پا برهنه و سر به بيابان نهاده و زنان سر برهنه در زير تازيانه چگونه می توان اينهمه عياشی کرد؟ اين عياشی در همان روزها فقط در شام و در کاخ سبز يزيد بر پا شده بود و ما هم همان سنّت را ادامه داده منتهی کمی سينه هم می زنيم تا کسی متوجه مسئله نشود و شک نکند. آدمی اگر برای مرده اش هزينه می کند اين هزينه را به غريبه ها و مستمندان می پردازد نه برای خود و اهل و عيالش. اگر ما صاحب عزای حسينی هستيم بايد چنين کنيم. بياييم اندکی هم مرّوت کنيم و کمی در محضر حسين خجالت بکشيم و از خدای حسين بترسيم که غيورترين خدايی است که تجلی نموده و تجلی قهارانه اش در ظهور امام زمان است که رجعت حسينی است. اگر دو روز تاسوعا و عاشورا روزه بگيريم و سينه زنيم واقعاً عزادار حسينی هستيم و اين پلو ها را به مناسبت تولد حسين و عباس و علی اکبر بخوريم. البته خواهيد گفت که اگر پلو و شربت و شله و شيرينی در کار نباشد کسی برای عزا نمی آيد بسيار خوب آنگاه اندکی شيعه گری ما پالايش می شود بگذاريم اندکی نفاق از رونق بيفتد زيرا دين خدا حزب بازی و لشگرکشی نيست. بياييم اين مظلوميت مضاعف را از حسين برداريم و نام حسين را ملوّث به آهنگهای کاباره ای نسازيم و صحنه های سينه زنی و زنجير زنی را مبدل به ديسکوتکهای حسينی نکنيم. و بدانيم که حسين غيورترين انسان تاريخ است. اگر گريستن بر حسين موجب بخشودگی کل گناهان فرد می شود در اين صورت بايستی کل دين و شريعت را مختومه اعلان کرد و معاد را از اصول مذهب شيعه حذف نمود. درستی هر حديثی منوط به عقل و کتاب خداست و چنين حديثی ضد عقل و ضد آيات الهی در قرآن است و بر کل دين خدا خط بطلان می کشد درست به همين دليل است که بخشی از مراسم عزای حسينی همواره در دست اراذل و اوباش و رباخواران و تبهکاران حرفه ای بوده است که خود بزرگترين لکه ننگ بر دامن شيعه حسين است. اين ظلم کبيری که بر حسين وارد می شود دامن جامعه ما را گرفته و ما را به صدها ظلم و ضلالت مبتلا کرده است. اين امر مسئله ای صرفاً شخصی هم نيست بلکه مربوط به هويّت و سرنوشت ملی و دينی ماست و اگر دولت در چنين مواردی دخالت نکند پس مسئوليت شرعی حکومت اسلامی در حراست از نواميس ملی و دينی در کجا بکار می آيد آيا همينکه مردم و جوانان در عزای حسينی مشغول باشند کفايت می کند آيا عزای حسينی هم نوعی اشتغال و تفريح است اگر هم هست ناسالم ترين تفريحات ممکن است. اين بساطی که درباره شهادت حسين براه انداخته ايم عملًا خط بطلان بر همه امامان ديگر کشيده ايم و گويی که تشيع يعنی قيام برای حکومت. و درست به همين دليل است که از چنين منظری ما بقی امامان ما تعارفی بيش نيستند. اصلًا امر به گريستن بر امام حسين (ع) ذاتاً زير سؤال است مگر اينکه بگوييم در آيينه عظمت کربلا و پيروزی دين خدا در عاشورا بر خفت و خواری خويشتن می گرييم. وقتی زينب در محفل يزيد اين واقعه را کمال لطف و نعمت خدا بر خاندانش می داند و مظهر زيبايی جمال حق معرفی می کند پس گريستن بر اين واقعه در حقيقت طرد و لعن کردن اين واقعه است و اين نگاه يزيديان و کوفيان است همانطور که حسين (ع) پيشگويی کرده بود که نخستين گروهی که بر اين واقعه عزاداری خواهند کرد اهل کوفه اند. چهارده قرن از آن حجله گاه حق بر روی زمين می گذرد که تعبير و فهم ما از آن هنوز هم چه کافرانه و کوفيانه است. به اميد روزی که به مناسبت عاشورای حسينی روزه بگيريم و سرود فخر و گلبانگ سربلندی سر دهيم تا کافران جهان به هوش آيند و بر سر و سينه خود بکوبند. ظلمی که شيعيان حسين به او کردند امويان نکردند همانطور که آنان که سر حسين بريدند روزی از مريدانش بودند. پناه بر خدای حسين از اينهمه ظلم و ظلمت که کرده و نموده ايم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۴۰
و محمد (ص) بود که خودشناسی را ممکن نمود و اولين فارغ التحصيل اين مذهب نو در تاريخ هم علی (ع) بود که خدا را در خود يافت و به چشم ديد. زيرا آنچه که انسان را از اکنونيّت حضور خود غافل می نمود همانا تاريخ بود که بصورت دو موج گذشته گرائی و آينده پرستی موجب گريز انسان از «حال» بود. و اينک انسان می تواند خودش باشد و خود را بيابد و در خود بنشيند و خليفه خدا گردد. اين مقامی بود که محمد (ص) برای بشر امکان پذير ساخت. و درآخرالزمان ، تاريخ به ترمينال خود رسيده و باز ايستاده و تمام ذخائر ابليسی خود را آشکار و رسوا می سازد و اين همان است که بصورت جهان صنعت و تکنولوژی می يابيم که همان ظهور دوزخ است که برای رهائی از آن راهی جز پناه بردن به خود و خودشناسی نيست. اگر ماهيّت تاريخ و راز آخرالزمان را نشناسيم دين اسلام و عرفانعلوی و دوران خود را نشناخته ايم زيرا تنها تفاوت دين محمد (ص) از سائر مذاهب در همين يک نکته است و بس. زيرا دين محمد (ص) دين آخرالزمان است. و امام زمان هم کسی است که به آخر زمان رسيده و از زمان خروج کرده است و فراسوی تاريخ قرار دارد. لذا بی درک وجودش امکان بازگشت بخود و رهائی از دوزخ آخرالزمان نيست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۵۰

تکنوکراسی بزرگترین دشمن انقلابات

با نگاهی به سرنوشت انقلاب روسيه در يک کلام می توان عاقبت شوم آنرا حاکميت تکنوکراتها (تکنولوژی پرستان) دانست که همه اهداف انسانی و اجتماعی انقلاب را به پای پيشرفت تکنولوژیکی و رقابت با آمريکا٬ قربانی کردند و نهايتاً به پابوسی آمريکا رفتند و همه زحمات هفتاد ساله يک ملت بزرگ را بر باد دادند و روسيه را مبدل به بزرگترين حکومت مافيا و بزرگترين صادر کننده روسپی در جهان نمودند و نيز بزهکارترين کشور دنيا. پس از فروپاشی انقلاب شوروی بسياری از ماها گفتند که اين فروپاشی برحق بود زيرا ايدئولوژی آنها ملحد بود و مادی. ولی ما چی؟ انقلاب ما اسلامی بود و ايدئولوژی ما الهی ولی به تکنوکراسی مهيبی مبتلا گشته ايم و در رقابت با غرب و ژاپن اصول دين خود را نيز در حال فراموشی هستيم. ارکان اجرائی کشورمان بدست کسانی افتاد که جملگی غرب زده و اکثراً تحصيل کرده غرب بودند و از غرب جز نمادهای تکنولوژیکی و زرق و برقش را نديدند و گمان کردند که اگر غرب مقداری اخلاقش را اصلاح کند و مينی ژوپ نپوشد همان مدينه فاضله و جامعه امام زمان است. آنها درک نکردند که تکنولوژیزم (مکتب اصالت تکنولوژی) فرهنگ ويژه خاصی را پديد می آورد و اين يک جهل عظيم است که دانش و فن غربی را خوب ولی فرهنگش را بد بدانيم. گفتند که: ما تکنولوژی را از غرب می گيريم ولی اسلام را بر آن سوار می کنيم. و سوار کردند ولی از این سوارکاری جز نفاق حاصل نشد. فقط فرهنگ ما نيست که منافق و رنجور و ديوانه است بس که حتی تکنولوژی ما نيز چنين است. در حاليکه هنوز سنجاق قفلی را از چين وارد می کنيم در حال پيوند ژنتيکی و ساختن ماهواره و غنی سازی اورانيوم هستيم. چگونه خانه ای که پی آن از کلوخ است می تواند مبدل به آسمانخراش شود. اسلام را نمی توان بر تکنوکراسی سوار کرد. اسلام دين کراسی (خدا- سالاری) است نه فن– سالاری. اسلام دين خرسواری و خرسالاری نيست ولی دين موشک سواری و موشک سالاری هم نيست. اسلام دين انسان سالاری است. سياستهای اقتصادی و علمی و فنی بايستی در خدمت و تحت الشعاع منافع ملی و دينی باشد و نه بالعکس. اسلام دينی است که حتی حکم وحی را به مشورت می نهد و دين را به جبر به مردم تحميل نمی کند. تشيع مذهبی است که امامش به نفع رأی عامه مردم از حق خود می گذرد و خانه نشين می شود. اسلام دين مردم سالاری است که البته ربطی به دموکراسی ليبرالی ندارد. وقتی عزت و ناموس و جان و سلامت تن و روان مردم در خطر استت نانوتکنولوژی و تکنولوژی هسته ای و ژنتيک به درد چه می خورد؟ امروزه غرب زدگی عين تکنوکراسی و افسون تکنولوژی است و همه انقلابات بدينگونه از محتوا تهی گشتند و نهايتاً به شيطان بزرگ که صاحب تکنولوژيهای برتر است سرسپردند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۵۹
بنابراين جنگ تمدنها يک توهم و دروغ است. لذا گفتگوی تمدنها هم يک نمايش است زيرا اصلًا قرار است که بر سر چه چيزی جنگ يا صلح درگيرد؟ جنگ و صلحی جز بر سر قدرت نيست دعوا بر سر تصاحب تکنولوژی برتر و انرژی برتر و تسليحات برتر و تبليغات قوی تر است و همه اينها تکنولوژیزم است: تمتدن تکنولوژيستی! تفاوت لباسها و زبانها تفاوت تمدنها نيست هر چند که اين تفاوت هم تا يک سده ديگر از ميان می رود. جنگ واقعی فقط می تواند بر اساس آرمانشهر (مدينه فاضله) باشد که آنهم مستلزم ايدئولوژی ديگر و برتر است. کدام است آن ايدئولوژی برتر و دگر. فقط يک تمدن دگر می تواند ممکن باشد که آن تمدن امام زمان (عج) است که مسلماً يک تمدن تکنولوژیکی نيست زيرا سوسياليزم شوروی آن را به محک زد و بر بشريت اتمام حجت شد که تمدن تکنولوژیستی تحت هر عنوانی که باشد دارای ماهيتی واحد است. و وای به آن روزی که تکنولوژی بخواهد دعوی ناجيگری کند و لباس امام زمان بر تن نمايد که در آن صورت همان دجال کبير قبل از ظهور امام است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۳۸
اتحاد شيعيان لبنان به تنهائی ضامن نجات اين کشور و بلکه فلسطين است ولی متأسفانه خود شيعيان نیز به نوبه خودشان مبتلای به اين سرطان ژنتيکی هستند. با نظری به جناح بندی شيعه – سنی در لبنان بوضوح جناح بندی نژادی را می يابيم و نه عقيدتی. و سپس در جناح بندی بين اثنی عشريه و دروزی ها که شيعه اسماعيليه هستند نيز جز جناح بندی نژادی نمی يابيم. و سپس جناح بندی بين دو فرقه مسيحی کاتوليتک و مارونی عيناً همين نژادپرستی را درک می کنيم. در واقع در لبنان شاهد نبرد تاريخی بين شش نژاد مشهور و عمده هستيم و نه شش مذهب. آيا براستی در شيوه عملی زندگی و فضايل اخلاقی چه تفاوتی بين اين شش فرقه به چشم می خورد؟ عملًا هيچ! اگر هم تمايزاتی سطحی و نمادين می بينيم تلاشی برای تفکيک و تمايز نژاد است و نه اعتقاد عملی. مثل تفاوت در سلايق پوششی که اموری شخصی هستند. بطور مثال چرا سازمان «امل« و حزب الله که هر دو شيعه اثنی عشری هستند و اهداف سياسی واحدی دارند متحد نمی شوند؟ اختلاف بين سازمان فتح و حماس در فلسطين ماليخو ليائی تر است الا اينکه از دريچه نژادپرستی نگريسته شود. هر دو سنی مذهب و زير تيغ اسرائيل هستند و با يکديگر نيز در جنگ خونين بسر می برند. اختلاف خونين بين سازمان امل و فتح (موسی صدر و عرفات) چه بود؟ تفاوت عرب و عجم! جنگ بين مجاهدين افغان و طالبان چه بود؟ جنگ بين فارس و پشتو! مسلمان آفت و فساد و دشمنی جز نژاد پرستی ندارد. به ياد آوريم تاريخ صدر اسلام را که تمام جنگها برعليه پيامبر و علی (ع) برخاسته از نژادپرستی بود نه اختلاف عقيدتی و نه حتی اختلاف طبقاتی. و نيز می دانيم که نخستين گروهی که بدست امام زمان در ظهور جهانی اش کشته می شوند گروهی از سادات آل محمد هستند!!!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۲۶

گرایشات کاذب عرفانی

به لحاظی عصر جديد عصر گرايشات عرفانی در افراد و گروههای بشری است و بدين لحاظ نیز عصری ويژه بی سابقه می باشد. اين پیرايش جهانی حتی در طبقات اشراف و حکومتها و امپريالیستها کاملا مشهود است و به قول هانری برگسون فیلسوف شهیر فرانسه امروزه حتی امپريالیزم نیز برای ادامه بقایش مجبور به عرفانیزه کردن هويت خويش است و اين همان جريان اسطور ه ای ساختن و جاودانه نمودن هويت خويش می باشد. اين بیان متافیزيکی جريان موسوم به «جهانی شدن» است. اين همان ظهور احساس خود خدائی در بشر مدرن است که امکان بروز يافته است و اساس عمده اين امکان نیز چیزی جز تکنولوژی مدرن و ارتباطات جهانی نیست. احساسات عرفانی در انسان اصولا به لحاظ تاريخی امری جديد نیست ولی همگانی شدن و جهانی شدن و به عرصه بیان و حضور درآمدن امری کاملا جديد است. اين واقعه دارای دو جنبه کاملا متضاد است. جنبه ای که حق واقعه است و جز در بستر معرفت دينی قابل درک و تصديق نیست و جنبه ای که ابطال حقیقت است و قلمرو رشد و نمو دجالیت و عرفان ضدعرفان است. در جنبه حقانیت اين واقعه بطور خلاصه می توان معنای تاريخی آخرالزمان و قیامت را درک نمود که عرصه ظهور حق از جهان و خاصه انسان است که تمامیتش همان ظهور ناجی آخرالزمان و انسان کامل و خلیفه خداست که جمال ذات يگانه پروردگار عالم خاک می باشد و علائم چنین دورانی در دهها آيه و حديث در جهان اسلام قابل بررسی و تصديق است و ما نیز در کل اين نشريه و در هر مقاله سعی در بیان يکی از جلوه های اين دوران ويژه داريم. از جنبهمعرفت اين امامیه اين واقعه جهانی دال بر نزديکی بسیار زياد به آستانه ظهور امام زمان می باشد. و اين ظهور جهان در نفوس بشری منجر به پیدايش احساسات عرفانی و خود – خدائی و ناجی گر می شود که بايد درک شود. و اما طبق احاديث فراوانی از ائمه اطهار (ع) در قلمرو آخرالزمان هر چه که به ظهور ناجی موعود نزيکتر می شويم دجالان عجیب و غريب نیز ظهور می کند که دعوی نجات و الوهیت دارند و اکثر مردم را می فريبند در حالیکه شیطانهائی در صورت بشری می باشند. جذابیت جهانی اين دجالان در میان جوامع به آن دلیل است و عذابها و بن بست ها و توصیه های حاصل از اين تمدن باعث شده افراد و گروهها بطور روز افزون چشم امید به يک ناجی و نجات آسمانی پیدا کنند و از هر نجات زمینی و بشری و علمی مأيوس باشند. بدين لحاظ نیز هرگز بشر در طول تاريخ تا به اين اندازه از خود و امکانات مادی مأيوس نبوده و چشم امید به معجزه بزرگ نداشته است. اين وضعیت طبعاً نفوس شیطانی را وسوسه نموده که دعوی ناجیگری نمايند و عقل و جان و جیب مردم را غارت کنند. اين گرايشات کاذب عرفانی و ناجیان دجالی از اوايل قرن بیستم از مهد تمدن مغرب زمین خاصه بريتانیا و آمريکا شروع به رشد نمودند و ادامه اين جريانات به کشورهای جهان سوم نیز سرايت نمود مثل نهضت هیپی گری و شعبات مبتذل آن در دهه های اخیر که تا سر حد گروههای شیطان پرست و آدمخوار استمرار يافته است همچنین افرادی تحت عنوان نهضیت دی تئوسوفی ( عرفان ) در آمريکا شروع به تبلیغ نمودند و در کشور خودمان نیز طرفداران بسیاری يافته مثل کريشنامورتی، اوشو ، کارلو کاستاندا (دون خوان) و غیره. و جالب اينکه اساس همه اين نهضت ها مواد روان گردان و توهم ذائی مثل ال. اس. دی بوده است که بدون مصرف اين مواد امکان درک اين عرفانها نیست همچون افیون که ماده اولیه درك اکثر گروههای درويشی در کشور ماست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۴

آیا سوسیالیزم ممکن است؟

پايان قرن بیستم را بايستی پايان عمر انقلابات ايدئولوژيکی و مخصوصاً سوسیالیزم دانست چرا که پدر سوسیالیزم جهان يعنی شوروی فرو پاشید و به آغوش امپريالیزم پناه برد و يک دهه قبل از آن نیز چین کمونیسیت اين راه را به طرزی رندانه تر آغاز کرد تا قبل از فروپاشی ذات خود را تغییر داده باشد. مابقی کشورهای کوچک سوسیالیستی مثل کره شمالی و کوبا هم در حال جان کندن می باشند و کل اروپای شرقی نیز از خود جهان سرمايه داری هم سبقت جسته است. راز رجعت اين سوسیالیزم به آغوش امپريالیزم همانا ذات واحد اين دو فلسفه بود که همان مکتب اصالت تکنولوژی می باشد. سوسیالیزم مارکسسیتی که فعال ترين نوع سوسیالیزم است می پنداشت که پیشرفت تکنولوژی می تواند زمینه را برای عدالت جهانی فراهم کند. فلسفه مارکسیسیم در واقع مکتب اصالت ابزار تولید است و اين ابزار قرار بود که خالقش يعنی انسان را نجات دهد و اين يک نگرش ظالمانه به انسان است. عدالت از اين منظر يک انحراف از اصل آن فلسفه محسوب می شود. روند طبیعی اصالت تکنولوژی همان نظام سرمايه داری و امپريالیزم است. بنابراين سوسیالیزم بر اساس چنین بینشی ممکن نبود الا اينکه پديده ای مالیخولیايی از جنس شوروی سابق رخ نمايد که يک سرمايه داری دولتی بود و به مثابه يک نظام امپريالیسیتی که بر سرش ايستاده است. بی ترديد سوسیالیزم برخاسته از انديشه های مجموعه ای از فیلسوفان انقلابی رنسانس اروپا بوده است. اين انديشه که مالکیت را اساس همه ستم ها و بدبختیهای بشر میداند بر حقیقتی بديهی استوار است که ريشه در معرفت دينی و حکمت الهی دارد ولی راه و روش لغو مالکیت در نفس بشر و حیات اقتصادی و اجتماعی همان است که کل دين خدا و حکمت و عرفان مد نظر داشته است و بر محور دو ارزش بنیادی توصیف و تمهید گرديده است: تقوا و عشق! که تماماً بر امر انتخاب و معرفت استوار است و نه زور و ديکتاتوری حزبی و پرولتاريايی. سوسیالیزم حقیقی همان بود که علی در حکومت پنج ساله اش در تدارک استقرارش بود ولی نگذاشتند. چه کسانی؟ اساساً همین مردمان ستم ديده ای که با تهديد علی را به حکومت خوانده بودند و علی نیز با آنها گفته بود که تاب عدل او را ندارند. علی حريف دشمنان آشکار عدالت يعنی امويان شد ولی حريف توده های مشرک و جاهل نشد و بدست همانها کشته شد. اين واقعه با ماهیتی دگر در شوروی هم تکرار شد. لنین توانست اشراف روسیه را به همراه فئودالیزم نابود سازد. استالین نیز توانست بر بورژوازی و خرده بورژواها مسلط گردد ولی حريف دهقانان پا برهنه نشد. افسانه سوسیالیزم افسانه عشق انسان به رهايی روح و عدالت اجتماعی است که دشمنی جز مالکیت خصوصی ندارد. فقط انسانهای متقّی و عارف هستند که دل از مالکیتها کنده و هستی خود را در ذات حق فنا ساخته و از خود نیست شده اند اينانند کمونیست های واقعی که از مظاهر عشق و عدالت خدا بر روی زمین هستند. کسی چون علی که حتی درآمد بازوی خود را هم از آن خود نمی دانست. نخستین کمونیست های تاريخ جهان حکیمان سوفیست يونیان باستان بودند که سقراط از مشهورترن آنها بود که شهید شد اين حکیمان نیز به گواه تاريخ تحت تأثیر مغانزردتشتی در ايران بودند که آخرين سخنگوی مشهور آنها مانی و مزدک هستند. اين حکمت الهی به اشدش در ديناسلام و مکتب علی (ع) شکوفا شد که فقر را فخر بشر میدانستند و نخستین مدرسه حکمت کمونیستی را تحت عنوان اصحاب صفه پديد آوردند اينان ظهور دگرباره مکتب مغ ايران باستان و سوفیسم يونان باستان بودند. تصوف در حقیقت در نماد حیات دنیوی عین کمونیست کامل است هر چند که در معنای باطنی مقام اتصال با ذات حق است. اين مکتب يک بار دگر در نهضت حسن صباح آشکار شد و در قرن اخیر در نهضت جنگل شکوفا گرديد ولی به همان دلیل تاريخی شکست خورد. کمونیزم از ذات توحیدی دين و حکمت الهی برخاسته است ولی در طول تاريخ بتدريج از محتوا و حقیقت روحانی تهی شد و تبديل به يک فلسفه مادی و الحادی شد درست مثل پوسته شريعت مذاهب که از معرفت تهی گشت و جز خرافه باقی نماند. همانطور که عبادات عامیانه حاصل تقلید از آداب انبیای الهی بوده سوسیالیزم هم حاصل تقلید از سنت حکیمان و اولیای خداست از آن تقلید جز نفاق نماند و از اين تقلید جز کفر و الحاد. بهرحال سوسیالیزم محصول عشق است که بصورت عدالت و مدينه فاضله به وعده دين خدا مخصوصاً در تشیعممکن است و آن جامعه امام زمان است که مظهر يک کمونیزم عاشقانه و الهی می باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۳

عشق اگر خیمه زند

وقتی کسی عاشق می شود ديگر در کل جهان هم نمی گنجد و لذا کل زندگی اين جهان در نظرش حقیر می آيد و اعمالی شگرف انجام می دهد که دال برجنون می آيد. عاشق به آنسوی مرزهای هستی نظر دارد تا میخهای خیمه عشق را بکوبد زيرا اين خیمه بسیار وسیعتر از جهان است و لذا هرگز موفق به نصب اين خیمه نمی شود و اين خیمه را به دوش کشیده و شهر به شهر و در به در می چرخد تا جائی برای کوبیدن میخهای خیمه بیابد که خاک سست نباشد. اين سرّ خانه بدوشی عاشق است و بی خانمانی او. عاشق برای برافراشتن اين خیمه نیازمند چهار میخ است (چهاراوتاد)، چهار يار. ولی گاه تعداد ياران به سه می رسد ولی هرگز چهارمی از راه نمی رسد و يا اگر چهارمی رسید يکی از آن سه می رود. ع می گويند که امام زمان (عج) به هنگام ظهور چهار يار اصلی دارد که معروف به چهار اوتاد هستند و اوتاد از الفاظ قرآنی می باشد و به معنای میخها هستند. پس مشکل دو تاست: يکی میخها وديگری زمین است. چهار جان پاک و چهار نقطه از جهان پاک برای استقرار اين چهار میخ.
نکته ای هست ولی هر دل عاشق داند… عشق اگر خیمه زند کل جهان اينهمه نیست
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱۷

نگاهی به تاریخ پول

بايستی تاريخ تمدن بمعنای گردهمائی بشر را به لحاظی عين تاريخ پيدايش و تطوّر پول دانست که خود به دو مرحله کلی پول سکه ای و پول کاغذی تقسيم می شود. و عجب که پول بهمان ميزان که شهرها را پديد آورد و مردمان را متمرکز نمود روابط عاطفی آنان را نابود کرد و بين قلوبشان حائل گرديد و آنان را از هم بيگانه ساخت و بيرحم. و همچنين تاريخ پول را بايستی تاريخ پيدايش دزدی و کلاه برداری غير مستقيم و قانونی هم دانست زيرا پول موجب قطع رابطه توليد کننده و مصرف کننده شد و دلالان پديد آمدند که بستر پيدايش اقتصاد ريائی و ربائی شدند. پول موجب پيدايش طبقه ای جديد در تاريخ شد که طبقه رباخوار هستند و آنچه که ثروت اندوزی را تبديل به يک ايدئولوژی نمود و عملی ساخت نيز پيدايش پول بود زيرا آدمی نمی تواند بيش از حد معينی کالا انبار نمايد. بنابراين تاريخ پول همان تاريخ استکبار اقتصادی و تمرکز سرمايه است که در قلمرو پيدايش پول کاغذی (اسکناس و چک و اوراق بهادار) به عرصه امپرياليزم جهانی رسيد که يک امپرياليزم کاغذی است. تاريخ پول، تاريخ ستم و دزدی و فريب و آدمخواری است. در عين حال وجود پول در ذهن بشری مولد دزدی است آنهم دزدی بعنوان يک ايده و فلسفه زندگی و نه دزدی کالاهای مورد نياز. ايذه پول ذاتاً ايده دزدی و جهانخواری است زيرا پول ذاتاً دزد است زيرا ارزشهای واقعی اقتصادی و معيشتی را تبديل به سکه و کاغذ می کند که بخودی خود هيچ کاربردی برای بشر ندارد و عجب اينکه پشتوانه پول هم طلاست که بی خاصيت ترين فلزهاست به لحاظ کاربرد معيشتی. و لذا طلاپرستی و دزدی همواره امری واحد بوده است. همه مصلحين بزرگ، يک جامعه آرمانی و عادلانه را جامعه ای می دانند که دارای اقتصادی منهای پول باشد. جامعه امام زمانی نيز اينگونه است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۳۸

«راست می گوئید ولی افسوس …. »
طرح یک نامه

آقای دکتر! همه حرفهای شما عین حقیقت است و هیچ آدم عاقل و صادقی نمی تواند انکار کند ولی افسوس که قابل اجرا و عملی نیست و تنها حاصلی که دارد فقط نمک بر زخم مردم پاشیدن و دشمن آفرینی کردن است. شما با این وبلاگ و سایت خودتان تنها کاری که می کنید همه را به خون خودتان تشنه می کنید زیرا دردها را نشان می دهید و غده ها را می ترکانید و زخم ها را تحریک می کنید ولی هیچ راه عملی ارائه نمی دهید. بنابراین مواظب جان خودتان باشید. از من نصیحت که تعطیل کنید و جان خود را بردارید و بروید. کار از این حرفها گذشته است و جز خود امام زمان و یا یک بلای آسمانی قادر به ختم این فتنه جهانی نیست. بیهوده خودتان را خسته نکنید و اینقدر خون دل مخورید. من با شما همدرد هستم. همین و بس!
پاسخ ما: ما هم با شما همدردیم. این حرفها اگر به گوش کسی نرود و مشکل کسی را هم حل نکند شاید به گوش خود امام زمان برسد و زودتر ظهور کند. ولی مطمئن باشید به تجربه و مشاهدات عینی بسیاری از دردها و مشکلات را علاج کرده و می کند. ما این ریسک بزرگ را بیهوده آغاز نکرده ایم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۶

معمای کتابهای آسمانی

بي تردید كتبی كه در جهان، معروف به كتابهای آسمانی هستند هرگز به واسطه ملائک از آسمان نازل نشده اند و كسی شاهد بر چنین نزولی نبوده است و به علاوه ملائک با قلم و كاغذ نمی نویسند. و نیز اینكه در هیچیك از این كتابها نیامده است كه این كتاب را خدا یا ملائك نوشته باشند و یا حتی رسولان. در قرآن آیه ای حیرت آور داریم كه مي گوید «كتابهائی به دستهای خود می نویسند و آنرا به خدا نسبت میدهند.» بدون شك منظور، همین كتابهای آسمانی هستند چون كتابهائی دیگر دالّ بر چنین ادعائی وجود ندارند. درباره اوپانیشاد كه یكی از كهن ترین كتابهای آسمانی محسوب شده، واضح است كه گروه كثیری از نویسندگان در طول تاریخ نوشته و آنرا تكمیل كرده اند. درباره اوستا نیز واضح است كه اساساً درعصر ساسانیان نگاشته شده است و فقط فصولی از گاتها قدیمی تر است. و در دوران هخامنشی هرگز سخن از وجود چنین كتابی نبوده است. درباره تورات هم معلوم است كه عمده عهد عتیق افسانه هائی درباره موسی و قومش در اعصار بعد است. انجیل چهارگانه كه تعدادشان هم مشكوک است هم دارای تناقضاتی نسبت به همدیگرند و هم در بطن خود دارای تناقض واضح تاریخی هستند و حتی درباره ماهیت مسیح به عنوان خدا یا پسر خدا و یا پسر انسان نیز علناً تناقض وجود دارد. خود انجیل نیز در بطن خود واضح كرده اند كه این كتاب نه از مسیح است و نه حتی حواریونش، بلكه نقل و قولهائی از حواریون است. و امّا درباره قرآن، ماهیت امر روشن تر است كه نه رسول كتابی نوشته و نه امامان و خلفای راشدین. بلكه محفوظات برخی از حافظان آیات به امر عثمان و تحت نظارت یك یهود منافق به نام كعب الاحبار، مكتوب شده كه مورد قبول علی (ع) كه کاتب وحی پیامبر است نبود وگرنه خود ایشان مبادرت به مكتوب نمودن قرآن نمی نمود. قرآنی كه به مسجد آورد ولی مردمان وی را مسخره نمودند و با هسته خرما راندند و دیگر كسی آن كتاب را كه معروف به قرآن علی یا كتاب علی بود، ندیده است و به روایتی این كتاب در دست امام زماناست و با ظهورش آشكار می كند و از جمله نشانه های اوست. پس این كتابها چیستند و چه ماهیتی دارند و چه كرده اند؟ متأسفانه این كتابها یا از چشم قداست نگریسته شده اند و یا به كلی انكار گشته اند و كسی از چشم علم و خرد و تحقیق به آن نگاه نكرده است. سوای آسمانی یا زمینی بودن این كتب یا وحیانی و غیر وحیانی بودن آنها و سوای دستكاریهائی كه در آنها شده و یا نشده، یك واقعیت وجود دارد و اینكه كلّ بشریّت در مجموع این كتابها را آسمانی و قدسی می پندارد و جنبه عقلانی و علمی و حكمتی محتوای این كتب هم مطلقاً مد نظر نیست و بلكه اصولًا پرستیده می شوند و سجده می گردند و نگرش عقلانی به این كتب در مذاهب، یكی از زمینه های تكفیر و الحاد بوده و خون بسیاری از مفسران را ریخته است. واقعیت دیگر اینست كه این كتب واقعاً نخستین کتابهایی بوده اند كه در هر قوم و تمدنی كتابت شده و اساس خواندن و نوشتن (سواد) را نهاده اند. قداست این كتاب اساساً برخاسته از قدمت آنهاست چرا كه در ذات مذاهب، قداست عین قدمت است همانطور كه قداست وجود پروردگار چنین است. و اصولا ً قدمت پرستی از اصول ذاتی مذهب و باورهای دینی بوده كه خود جای بس تفكر دارد و به ندرت در این باب تفكر و تحقیقی شده است. بنابراین یكی از خواص كتب آسمانی اینست كه كلّ تمدن مدرن ما در جهان را پدید آورده است تنها و تنها به دلیل اینكه اساس سواد آموزی بوده است و نیز جنبه های حقوق و حكومت و اخلاقی آن كه آفریننده سنت ها و قوانین بوده كه از اركان مدنیت مي باشد. هر چند كه تمدن مدرن مصرانه مشغول الغا و ابطال همه این قوانین است ولی قانون سازی را از این كتابها به ارث برده است و تعلیم و تعلّم را كه ركن ذاتی دیگر این تمدن می باشد و در حال انقراض است. در واقع این كتاب را بایستی كتاب مدنیت بشر بر روی زمین دانست و نفی و انكار این كتاب مترادف با آخرالزمان است كه قلمرو مرگ مدنیت است و همچون واقعه اي اجتناب ناپذیر مي باشد. پر واضح است كه این كتابها به واسطه خداوند املاء نشده و به دست پیامبرانش نوشته نشده و حتی قدیسین و مریدان انبیای الهی هم مبادرت به نوشتن یا دیكته كردن آنها ننموده اند. بلكه برخی نویسندگان اقوام گوناگون بشری آنهم تحت امر و نظارت حكومتها و شاهان این كتب را نوشته اند. در قرآن نیز بارها سخن از «این كتاب» است كه در آن هنگام هنوز چیزی مكتوب نشده بود. پس واضح است كه كتاب آسمانی در عالم غیب و یا سینه انبیای الهی وجود داشته است. آیا اینها همان كتاب در دوره های گوناگون هستند؟ این امریست كه براستی نیازمند تحقیق و تأملاتی عظیم است و از اسرار دین و تاریخ و بشریّت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۸۹
استاد علی اکبر خانجانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.