۱۳۹۶ فروردین ۱۱, جمعه

زبان خدا و زبان مادري


زبان خدا و زبان مادري

آیا خداوند متعلق به چه زبان و نژادی است : عبری ، عربی ، فارسی ، ھندی و..... . ھر ملت و مذھبی
سعی دارد تا خداوند را به قوم خودش متصل کند و با مابقی نژادھای بشری بیزار و بیگانه و بلکه عدو سازد
. این راز جنگ ھفتاد و دو مذھب است : جنگ خدایان نژادی ! این ھمان مذھب نژاد پرستی و نژاد زدائی از
نفس خود بوده است که ماجرای ابراھیم (ع) و ذبح عظیم مشھور است . درست ھم به ھمین دلیل
بزرگترین دشمنان پیامبران و مردان حق ھمانا نژادشان بوده است زیرا آنھا اراده ای جز نژاد زدائی نداشته
و نزاد پرست بوده اند نه نژاد پرست . سوره توحید بیان بی نژادی خداوند است . و قوم یھود بنیانگزار نژاد
پرستی مذھبی در جھان بوده اند . و لذا خود را فرزندان خدا می دانند که باید نابود شوند . جنگ بین
مذاھب شرک ھمان جنگ برای برتری نژاد است که زبان در رأس این امر قرار دارد . پس زبان پرستی
اساس نژاد پرستی و کفر ریائی (نفاق) می باشد که گاه لباس ملیت گرائی بر تن دارد و گاه غیرت دینی را
مستمسک می کند.
ولی واقعیت اینست که خداوند با ھر پیامبر و قومی با زبان ھمانھا سخن گفته و می گوید . زبان مادری
تنھا راه رابطه انسان با خداست . به ھمین دلیل ھیچ غیر عربی بواسطه قرآن عربی به خدا ایمان نیاورده
است و اگر قرآن عربی نمی بود ھیچ عربی ایمان نمی آورد . به ھمین دلیل مثلاً ھیچ ایرانی نمی تواند با
زبان عربی و عبری و سانسکریت با خدای موسی و مسیح و محمد و بودا مربوط شود . به ھمین دلیل
سلمان فارسی بعنوان اولین نماینده اسلام در ایران نخستین کاری که کرد ترجمه سوره حمد به زبان
فارسی بود تا ایرانیان مسلمان در نمازشان با خداوند سخن بگویند . ھر قومی باید با زبان و لھجه مادری
خود با خدا سخن گوید و گرنه دچار نفاق و خرافه و جنون می شود . آنکه می خواھد دین را با حربه زبان
بیگانه به سائر اقوام تحمیل کند جز نفاق و عداوت با دین پدید نمی آورد.
به ھمین دلیل شیخ بھائی از خدایان فقه وتفسیر وکلام ، مثنوی مولانا را « قرآن فارسی » نامیده است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 204

۱۳۹۶ فروردین ۱۰, پنجشنبه

افسانه ولد زنا



افسانه ولد زنا
ولد زنا یا حرام زاده در ھمه فرھنگھای جھان دارای ویژه گی کمابیش واحدی است و ھمچون بدترین فحش
و اھانت است و به پلیدترین انسانھا خطاب می شود . در روایات اسلامی نیز ولد زنا کافرترین و توبه
ناپذیرترین انسانھاست و این به معنای رحمت و محبّت ناپذیری مطلق است . در روایات شیعی نیز آمده
است که ولد زنا شقی ترین دشمنان امامان ھستند . اکثر قاتلان امامان ما ھم معروف به ولد زنا میباشند
. این چه رازی است .
در این دو مسئله وجود دارد : یکی اینکه چرا این نوع آدمھا تا این حدشقی و کافر و حق ناپذیرند و دوّم اینکه
آیا آنھا چه گناھی دارند که اینگونه شده اند به لحاظ روانشناختی مسئله اینست که این نوع بچّه ھا
در واقع بی پدرند و پدر جعلی آنھا ھم غریزتاً به آنھا ھیچ مھری نمی تواند داشت و مادرشان ھم در دوران
بارداری و ھم دردوران پس از تولد به آنھا به چشم حرامی و موجودی نا مشروع و مطرود می نگرد زیرا از
پدر واقعی آنھا متنفر است و غریزتاً کینه دارد و این نفرت و کینه را به بچه برمی تاباند . لذا این بچه ھا غرق
در کینه و بی مھری والدین ھستند . و بچه نیزغریزتاً از این والدین نفرت دارد . پس او مخلوق خیانت و نفرت
و تھمت است . و می دانیم که در اطراف ھمه انبیاء و اولیای خدا ھمواره گروھی از این انسانھا حضور داشته
و مورد اشدّ مھر بودند . و شاھدیم که خداوند بسیاری از این بچّه ھا را بطرزی معجزه آسا قرین رحمت ویژه
ای می سازد مثلاً ابن ملجم و شمر که دو تا از ولد زناھا بودند در حریم رحمت الھی علی(ع) و حسین (ع)
بزرگ شدند و مشمول اشدّ مھر بودند . پس خداوند آن بی مھری را به اشدش جبران می کند و اینک اینھا
ھیچ تفاوتی از دیگران ندارند و بلکه مشمول رحمتی خارق العاده ھم قرار گرفته اند که می بایستی حق
آنرا ادا کنند که اگر نکنند مثل ھر انسان دیگری به عقاب و عذاب الھی دچار می شوند . ھر چند که کسانی
چون ابن ملجم مورد شفاعت امام قرار گرفته اند و باز ھم از رحمت برتری برخوردار شدند.
جنبه اجتماعی این امر بخصوص در تمدن مدرن که تمدنی زناپرور است و جوامع مدرن مملو از این نوع بچه
ھا ھستند ، امری بس قابل تأمل می باشد . شاھدیم که جوامع بی بند و بار و لامذھب که بجای ازدواج
روابط نامشروع و غیر متعھد را اشاعه می دھند جوامعی به غایت شقی و بیرحم میباشند و لذا در خدمت
حکومتھای ستمگر مرتکب بزرگترین ظلم ھا و شقاوت ھا می شوند و لذا در جنگھای مدرن شاھد چنان
حدّی از شقاوت ھستیم که در تاریخ بشر بی سابقه است . فرزندان نامشروع عامل اشاعه ستم
و براندازی جوامع خود ھستند . و نسل خود را بر می اندازند و از جامعه و تمدنی که مولّد آنھاست انتقام می
گیرند . گوئی ناجی آخرالزمان نیز بایستی شفاعت تمدنی تماماً زنائی را نماید که تمدن شقاوت است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص203

۱۳۹۶ فروردین ۹, چهارشنبه


کنکور: مفرّّ بی هویتی!

براستی جامعه ما از ھر حیث منحصر بفرد است از خوبیھا و بدیھا . معضله کنکور نیز در کشورمان ھیچ
مشابه ای در جھان ندارد.
مسئله اصلی قبول شدن است و سپس قبول شدن در رشته ای که بیشترین شدّت و عظمت را درنظر
مردم تداعی می کند . پس کنکور قبل از اینکه ربطی به تحصیل علم و یا رشته تحصیلی دلخواه داشته
باشد یک مسئله ھویتی و حیثیتی و احساس وجود است . به ھمین دلیل عدم قبولی منجر به افسرده گی
و پریشانی و حتّی جنون و امراض روانی و اعتیاد و بزھکاری می شود . این مسئله دال بر غوغای بی ھوّیتی
در نسل جوان است که کنکور را مترادف با بود و نبود خود می یابد . عدم قبولی در کنکور عموماً عین نابوده
گی است و عوارض روانی و اخلاقی بغایت ھولناکی دارد . این دیگر ھیچ ربطی به معضله علم ندارد و حتّی
ربط چندانی به مسئله کسب مدرک برای آینده شغلی و معیشتی ندارد . این یک مرض مسری و بغایت
خانمانسوز است که ھمه جوانان و ھمه خانوادھایشان را به جنون می کشاند . عشق به تحصیل علم
ھرگز نمی تواند مولّد مرض و فساد اخلاقی گردد و اینھمه بخل و حرص و عداوت برانگیزد.
آنان که قبول می شوند پس از چند سال دیگر تازه مواجه با یک بحران و عذاب عظیم نوینی می شوند . با
مدرکی در دست و جیب خالی و وامدار والدین و فامیل و بانکھا و با مغزی مملو از کبر و غرور که با چند شعار
و فرمول به اصطلاح علمی مقدّس شده است . و اینک باید بھر قیمتی دنیا را فتح کرد . در اینجا براستی
خوشا بحال کسانی که قبول نشدند و به راه دیگری رفتند . این دکتر – مھندسھای توخالی و جھانخوار چه
ھا که نمی کنند . تا آنجا که به یاد می آوریم ودر تاریخ می خوانیم اھل علم از مظاھر تواضع و تقوا و قناعت
و ادب و خدمت بی مزد و منّت به خلق بوده اند . ولی دانشگاھھای امروز جز بچه غول نمی پرورند . کل
نظام آموزش جھان شدیداً بیمار و مجنون است ولی نظام ما بدین لحاظ دچار سقط جنین شده است و ھیچ
عالمی نمی پرورد و انگشت شماری ھم که بطور اتفاقی اھل علم می شوند فرار را برقرار ترجیح می
دھند و باعث معمائی بنام« فرار مغزھا » ھستند.
مدرک سالاری در کشورمان به مرحله « بالاتر از خطر » رسیده است که بسیار فراتر از انگیزه ھای شغلی
و اقتصادی است و ای کاش ھمین بود.
من مدرک دارم ، پس ھستم و ھر کاری که دلم بخواھد می کنم : اینست راز مالیخولیائی که کنکور نامیده
می شود . براستی کدام والدین جراًت دارد از فرزند دانشگاھی خود بپرسد که : چه میکنی ؟
اگر قرار باشد کفر را در جامعه عینیّت دھیم و طبقه بندی کنیم این مالیخولیای کنکور را بایستی از مظاھر
یک کفر افسار گسیخته و جنون آمیز بدانیم که دین ودنیای جوانان و خانواده ھا را برباد می دھد.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 202

۱۳۹۶ فروردین ۸, سه‌شنبه

دشمنان انتخاب


حضرت فاطمه (ع)می فرماید:
«خداوند به انسان آزادی وانتخاب بخشید وبدینگونه حق را از باطل وخیر را از شر جدا کرد»
انبیای الھی نخستین بشری بودند که صاحب آزادی شدند وحق را انتخاب کردند وسپس بشریت را نیز
قدرت انتخاب بخشیدند تا بین حق وباطل انتخاب کنند . طبق کلام قرآن ، انبیای الھی مسئول ھدایت مردم
نبوده اند بلکه فقط مسئول آگاھی بخشیدن به مردم بودند تا بین درست ونادرست تشخیص دھند
وانتخاب کنند . واین انتخاب ھر چه باشد باعث رشد است : رشد بھشتی یا جھنّمی ! آیةالکرسی که به
مثابه جگر قرآن است حامل لا اکراه فی الدین است که بیانگر ھمین امر است . بنابراین ھرکه مردم را
دراین انتخاب مجبور کند از دین خداوسنت انبیاءخارج است واز ظالمین می باشد زیرا دشمن انتخاب است
چرا که حق برتر از انتخاب برای انسان وجود ندارد . این حق از بھشت ھم برتر است زیرا ذات انتخاب حامل
رشد است . برتری انسان نسبت به ملائک در ھمین امر است که ملائک را به سجده آدم کشانید . ھرکه
این حق را طرد کند از گروه شیطان است که حق انتخاب آدم را سجده نکرد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 202

۱۳۹۶ فروردین ۷, دوشنبه

فلسفه تعلیم و تربیت



فلسفه تعلیم و تربیت
تعلیم یک اکتساب ذھنی است ولی تربیت اکتسابی قلبی و روحانی می باشد . تعلیم ، اکتسابی از علوم
و اخبار و معلومات دنیوی است ولی تربیت ، اکتسابی اخروی و ماندگار می باشد . بنابراین فقط از طریق
تعلق و ارادت قلبی به یک استاد می توان علم او را نیز دریافت در غیر اینصورت حداکثر فقط می توان
اطلاعات و فرمولھای بی ریشه را از وی درک نمود و حفظ کرد.
علی (ع) می فرماید: « ھر که کلمه ای را بمن تعلیم دھد مرا پرستندۀ خود نموده است »
این سخن دال بر تعلیمی متکی بر تربیت است : علمی قلبی !
از طریق ارادت و اطاعت ومحبت قلبی نسبت به یک استاد می توان علم او را نیز یافت و خودی نمود و در
خویشتن کشت و زراعت کرد و به بار نشاند و به خود درخت علم استاد دست یافت و نه فقط به میوه
ھایش که فقط یکبار مصرف می باشند.
بنابراین یک تعلیم راستین و کامل که مولّد علم باشد محصول ارادت و رابطه قلبی شاگرد به استاد است
و این ھمان رابطه پیرو مرید می باشد . و اینست که مدارس و دانشگاھھای امروزین ھرگز تولید علم نمی
کنند و حداکثر کانونھای مصرف و برداشت معلومات و فرمولھا و شعارھایند. علم یک نفر را فقط می توان
از طریق ارتباط قلبی با وی کسب نمود و بس. یعنی از طریق ارادت و اطاعت قلبی و نه آموزش صرف
کلامی .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 170

۱۳۹۶ فروردین ۶, یکشنبه

کدام آبرو را می پسندید ؟


کدام آبرو را می پسندید ؟

آبرو یعنی محبوبیت .
و از میان تمامی صفات انسانی شاید بتوان گفت که تنھا صفتی که ھمیشه از چشم مردم ارج نھاده شده
و حرمت آفرین بوده است ھمانا قدرت بوده است .
بشر ھمیشه از ضعف چه در خود و چه در نزد دیگران منزجر بوده است و تمامی تلاشھای بشر در طول
زندگی کسب قدرتھای متفاوت است : قدرتھای معنوی و قدرتھای مادی .
در دوران سنّت به سبب اینکه بشر در مقابلۀ با بلایا و مصائبی که از بیرون بر وی وارد میشد ، ضعیف بود،
به خداوند و قدرتھای معنوی برخاسته از نزدیکی با وی نیازمند بود و به تمامی کسانی که دارای چنین
قدرتھای معنوی بودند حرمت می گذاشت. حرمتی که برخاسته از ضعف خود و قدرت آنان بود. اما با رشد
علوم وتکنولوژ ی به میزانی که بشر خود را در مقابلۀ با بلایا و مشکلات بیرونی ، قدرتمند یافت دیگر از
خداوند و قدرتھای معنوی برخاستۀ از وی بی نیاز شد و ھمین بی نیازی ، وجود صفات معنوی را برایش
بی ارزش ساخت .
در دوران سنّت دو گروه افراد در نزد مردم دارای آبرو و حرمت بودند :
١- حاکمان و شاھان که دارای قدرتھای دنیوی بودند .
٢-مؤمنان که دارای قدرتھای معنوی بودند .
و عامه مردم با رو کردن به این دو گروه تلاش می کردند که مشکلات و مسائل خود را حل و فصل کنند .
اما در دوران مدرنیته بواسطۀ پیشرفت علوم و تکنولوژ ی، کسب قدرتھای دنیوی امری ھمه گیرشد و ھر
کس بواسطۀ تلاشھای دنیوی خود می توانست به این قدرتھا دست یابد و سپس با کسب این قدرتھای
دنیوی که در میزان پول متمرکز بود بر تمامی بلایا و مشکلات بیرونی خود فائق آید و ھر چه علوم و
تکنولوژ ی پیشرفته تر گشت تکبر بشر و بی نیازی وی از خداوند و معنویت نیز بیشتر گشت و تمامی آبرو
در میزان قدرت دنیوی متمرکز شد .
بطور مثال اگر ما ملاک آبرو را در کشورھای پیشرفته ایی چون آمریکا با کشورھای جھان سوم چون ایران
مقایسه کنیم بطور واضح می بینیم که در این کشورھای پیشرفته، ملاک آبرو تنھا پول است اما در
کشورھای جھان سوم ھنوز ملاک ھای معنوی برای کسب آبرو کاملاً از میان نرفته است و حداقل در
شھرستانھا ھنوز داشتن صفات دینی و انسانی تا حدی آبروآفرین است اما ھرچه به سمت شھرھای
بزرگتر و پیشرفته تر می رویم ملاکھای معنوی کم رنگ تر می شود . در واقع باید گفت در دوران سنّت ھر
فردی در کسب صفات انسانی و فضایل دینی می توانست دارای دو نیت باشد : کسب آبرو در نزد خدا و
کسب آبرو در نزد خلق خدا. اما در دوران مدرنیته با رشد علوم و تکنولوژی ،خداوند شرایطی فراھم کرد
که نیت ھر فردی در کسب فضائل دینی تنھا تقرب به خداوند باشد و بدینگونه راه اختلاط خدا و خلق را
برای بشر بست و تنھا نیت خالصانه را که تنھا او را مد نظر داشت پذیرفت. و بدینگونه امروزه ھر بشری
براحتی میتواند تکلیف دین داری و بی دینی خود را مشخص کند زیرا فردی که برای محبوبیّت و آبرو در نزد
مردم تلاش می کند برای رسیدن به این آبرو که ھمان کسب قدرتھای دنیوی است ناچار است که دروغ
بگوید ، دزدی کند ، خیانت کند و... و کسی که برای کسب آبرو در نزد خداوند تلاش می کند که حاصل این
آبرو وجود صفاتی چون صداقت و پاکی ،تواضع و.. است باید بداند از چشم مردم بی آبرو می شود زیرا
امروزه ما در دورانی زندگی می کنیم که صداقت و پاکی را حماقت و بلاھت و جنون می خوانند .
به ھر حال بشر برای زندگی در دنیا نیازمند احساس وجود است و احساس وجود نیز حاصل محبوبیت
است یعنی حاصل آبرو که این آبرو یا در نزد خداست و یا خلق خدا . در دوران سنّت، آبرو داری در نزد خدا
و خلق مخلوط بود اما در دوران مدرنیته شرایطی فراھم آمد که بین این دو آبرو تفکیک انجام شد و این دو
آبرو در تضاد با ھم قرار گرفتند .
کسی که می خواھد در نزد مردم آبروداری کند آبرویش در نزد خدا می رود و کسی که می خواھد در نزد
خدا آبرو داری کند در نزد مردم آبرویش می رود .
اما شما کدام آبرو را می پسندید؟

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 197



۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه

ایست!!!



ایست!!!
به نام خدا
امروزه ھر پدیده و موضوعی در حیات انسان مدرن ، خودش یک معما و مشکل و عذاب لاعلاج است و به
تعداد موضوعات و اشیاء و امکانات بشر ، مشکل و بن بست وجود دارد و ھر راه حل تازه ای خود مبدل به
یک مشکل لاعلاج تری میشود و ھر اختراع و اقدامی عرصۀ پیدایش مجموعه ای از عذاب است .
ازدواج کردن یک مشکل عظیم است و زندگی زناشوئی که پدید آمد مشکل عظیم تری است . ورود به
دانشگاه یک بحران و عذاب است و فارغ التحصیل شدن از آن عذابی بدتر است . بیمار شدن یک مشکل
است و مداوای آن مشکلی بدتر و پیچیده تر می شود . تورم و گرانی یک بدبختی است و مبارزه با آن
مشکلات جدیدتری پدید می آورد بی آنکه مشکل اولی را کاھش دھد . اتومبیل نداشتن یک مشکل است
و اتومبیل داشتن مشکلی بدتر است . وام گرفتن یک بدبختی است و پس دادن وام بدبختی بزرگتری
است و خرج کردن آن نیز بدبختی ھای جدیدی بھمراه دارد . زندگی در روستا یک عذاب است و ھجرت به
شھر و زیستن درشھرھا ، عذاب بدتری است . معتاد نبودن یک عذاب است و معتاد بودن عذاب بزرگتری و
. ...
داشتن و نداشتن ھر دو بدبختی زاست . کردن یا نکردن ، مرگ یا زندگی و بودن یا نبودن . مسئله اینست
که بدبختی و عذاب و لاعلاجی و بن بست شامل حال ھر وضع و چیزی ھست و تلاش برای رفع گرفتاری
منجر به گرفتاری بدتری می شود و گوئی تسلیم محض بودن و ھیچ کاری نکردن بھترین کار باشد . گوئی
ماندن در آخرین وضع موجود ، بھترین وضع باشد . گوئی کل جھان و جھانیان در عصر ما در سراسر زمین
در یک سراشیبی انحطاط و فلاکت در حال سقوط ھستند . و به پیشرفتن و آنچه که پیشرفت نامیده می
شود فقط پیشرفتن در اعماق یک دوزخ است که بسوی لاعلاجتر شدن در حرکت است . گوئی سکون و
باز ایستادن و بلکه به عقب بازگشتن تنھا راه نجات از این سقوط آزاد باشد .
وضع بشر مدرن را فقط در این خطبه از امام علی (ع) میتوان درک نمود و علاجش را یافت :
" ھشدار که رشته ھای بقای جھان پاره شد و از دنیا جز سم و زھرابی نماند . و زین پس دنیا ساکنانش را
در خود نابود خواھد کرد . پس شما ای مؤمنان کوله بار بربندید و این جھان را با اھالی اش ترک کنید .
لحظه ای مکث مجال نجات را از شما خواھد ربود . باز ایستید و کوله بار بربندید و بازگردید بسوی خدای
خود . و در غیر اینصورت برسرنوشت ھمۀ شما بسیار متأسفم ... " – نھج البلاغه –
این اعلان قیامت پنجاه ھزارساله و آغاز آخرالزمان است . بازایستادن از " پیشرفت " تنھا راه نجات است .
بازایستادن از این چرخۀ جنون آسا و افسار گسیختۀ موسوم به پیشرفت ، و خارج شدن از دوزخ زندگی
تکنولوژیکی و مصرفی و دودی و آتشین و مسابقۀ مصرف فزاینده و شتاب برای شتاب و ھمه چیز برای
ھیچ . اینست آن جھانی که رشته ھای بقایش پاره شده است و در حال سقوط آزاد است و ھمۀ
ساکنانش را در درک اسفل السافلین ساقط میسازد .
این " ایست " و خبردار نمودن علی (ع) است به بشر امروز در عصر آخرالزمان که عصر ظھور دجّال است
یعنی تکنولوژی مدرن !



از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 181



۱۳۹۶ فروردین ۴, جمعه

بعد چهارم انیشتن

بعد چهارم انیشتن
در تاریخ جدید جھان کشف بعد چھارم را که ھمان زمان است به انیشتن نسبت می دھند ولی خود
انیشتن نیز در تفسیر معنای این بعد درماند زیرا نتوانست زمان مدنظر خود را که یک زمان روحانی –
انسانی است بوضوح فھم نماید و به خطا آنرا زمان کیھانی و جھانی نامید که ھیچ معنا و تعریف و حسی
ندارد الا اینکه غایت لامتناھی زمان نجومی باشد. وی با اینکه در اواخر عمرش در ماھیت علم تردید نمود و
تنھا راه رسیدن به علم حقیقی را معرفت نفس وسیر و سلوک باطنی نامید. با اینکه در واقع به پاسخ و
معنای بعد چھارم رسیده بود ولی ندانست که به چه رسیده است.
آدمی سه نوع حرکت در مکان دارد : طولی ، عرضی و ارتفاعی . این حرکت شامل حال ھر پدیده دیگری
ھم می شود. ولی آدمی دارای یک حرکت نوع چھارمی نیز می باشد که حرکت عمقی و درون وجودی است
که در این سیر مواجه با پدیده زمان روحانی می شود که در منطق عرفانی « حال »،نامیده شده است
که سرمنشأ جوشش زمان است و علت درک انسان از زمان نجومی ھم می باشد زیرا انسان تنھا
حیوانی است که زمان نجومی را درک می کند.
در واقع بعد چھارم انیشتن ھمان معرفت نفس است که قلمرو حضور زمان روحانی می باشد. خود
انیشتن نیز در رابطه کوتاھی که با برخی از عرفای عصر خود داشت موفق به کشف قانون نسبیت شد
ولی متأسفانه بعدھا از منشأ این ادراک درونی خود غافل گردید و اسیر ریاضیات شد و لذا مکاشفه او
نیمه کاره باقی ماند و تا به امروز بصورت یکی از معماھای حیرت آور علم فیزیک و جھان شناسی مورد
مجادله است. بعد چھارم ھمان عرفان است که قلمرو حضور جاودانگی روح می باشد و زمان مطلق!

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 173

۱۳۹۶ فروردین ۳, پنجشنبه

بررسی یک بیماري ملی : دانشگاه زده گی! ( فرهنگ اسراف )


بررسی یک بیماري ملی : دانشگاه زده گی!
( فرهنگ اسراف )
اھل سواد اھل جدل است یا بقول اروپائیان دیالکتیکی و اھل دیالوگ است چرا که کل سیر تعلیم چیزی
جز دیالوگ و گفتگو و چون و چرا و علیت نیست . و این ھمان داستان منطق است و قیاس.
ھر چند که مولانای ما اھل قیاس و اھل کتاب را ابلیس زدگان می نامد که براستی ھم چنین است ولی
دانشگاه و دانش عاریه ای و مدرسه ای ھمین است . یا باید بکلی انکار و تعطیلش کرد و یا امکان جدل و
علیت را باز گذاشت وگرنه دانشگاھھای ما کانونھای خفقان منطق و منطق خفقانی و دیالوگ نیھیلیستی
و بستر خود- مسخره گی و خود- براندازی ھویتی خواھندشد ھمانطور که شده اند .
دانشجو یا باید بفھمد یا باید اعتراض کند وگرنه به خودکشی ھویتی روی می کند یعنی اعتیاد و خود-
مسخره گی که ھر دوی این واقعه را شدیداً نظاره می کنیم .
بخصوص که دانشگاھی پرھزینه ھم باشد ھمچون دانشگاه آزاد و یا دانشجویان سراسری که در سائر
شھرھا تحصیل می کنند که باید بتوانند ھزینۀ یک زندگی مجردی را تأمین کنند که ھزینه ای کمرشکن
است .
و بدینگونه است که دانشجوی ما به ھنگام فارغ التحصیل شدن موجودی است با یک مدرک بیکاری بھمراه
یک قرض کمرشکن و تعھد کشنده اش در مقابل خانواده اش که کمرش زیر بار ھزینۀ فرزندش خم شده
است .
اینک بی ھویتی ، خودمسخره گی ، خفقان منطقی ، بیکاری و بیعاری و شرمندگی در خانواده را با ھم
ترکیب کنید و ببینید که چه پدیده ای حاصل می آید . آیا این موجود جز راه خود تخدیری و تبھکاری راه گریز
دیگری پیش روی دارد ؟ البته مشکل ازدواج و فشارھای غریزی و حیاتی حاصل ازسرکوبی جنسی را ھم
به آن اضافه کنید .
بدین ترتیب سه شاھراه در مقابل روی اوست : خود تخدیری ، فساد اخلاقی و جنسی و جستجوی راھی
برای ھر چه سریعتر پولدار شدن که بمعنای تبھکاری است . بنابراین بطور خلاصه سه امر عاید می شود :
اعتیاد ، زنا و ربا.
مشکل تخدیرش را قاچاقچیان حل می کنند . مشکل زنایش را دانشجویان دختر و مشکلات ربایش را ھم
بانکھا حل میکنند .
این دانشجوی فارغ التحصیل شده بزودی مبدل به یک معتاد بدھکار طلاق گرفته می شود . موجودی که
تبدیل به یک بمب آمادۀ انفجار شده است که البته جز در خودش منفجر نمی شود و جز خود و دو تا
خانواده را نابود نمی کند یعنی حداقل ده نفر را نابود می سازد این موجود تحصیل کرده . علاوه براینکه
خود مبدل به یک طاعون اجتماعی شده است و کل جامعه را بسوی سرنوشت خودش می کشاند .
آیا فقدان چنین دانش و دانشگاه و دانشجوئی به نفع دین و دنیای جامعه نیست؟
آیا براستی به کجا می رویم ؟ آیا این ھم یک سیاه نمائی و تھمت ناحق به نظام است ؟ ھمه اعتراف
دارند که در تاریخ دانشگاه ایرانی ، دانشجویانی بدبخت تر از این نداشته ایم . دانشجویانی بیسوادتر از
این ، بی ھویت تر از این و مفلوکتر از این . تا دو نسل قبل از این دانشجو در کشورمان یکی از خوشبخت
ترین عناصر اجتماعی بود و خانواده اش ھم سرفرازترین خانواده ھا بودند ولی امروزه کاملاً معکوس شده
است .
امروزه یک دانشجو برای انھدام خانواده اش کفایت می کند . این چه دانشجوئی است . این چه دانش و
دانشگاھی است . روزی امام خمینی گفت که " ھمۀ بدبختی ھای ما از دانشگاه است " او دانشگاه
امروز ما را ندید وگرنه امر به تعطیلی ھمۀ دانشگاھھای سراسر کشور میداد .
در جامعۀ ما به دانشگاه رفتن مثل به خارج رفتن است و یک فخر مالیخولیائی محسوب می شود . یک
دانشجو در دانشگاه ھمه کاره می شود البته به استثنای دانشجو . به دانشگاه رفتن بمعنای چیزی شدن
است صاحب ھویت شدن . و این دال بر بحران ھویت در جامعۀ ماست که مدرک دار شدن مترادف آدم
شدن است . از پدری پرسیدم که دختر جوانت چرا شبھا به خانه نمی آید آیا نگران نیستید ؟ با حالتی
تحقیرکننده گفت : دخترم دیگر دانشجو شده است چه جای نگرانی آقا . شما مثل پدربزرگم فکر می کنید
تعجب میکنم چطور مدرک دکتری به شما داده اند آنھم در آمریکا .
این منطق و فرھنگ کل جامعۀ ما دربارۀ دانشگاه و دانشجو است . آنھم در جامعه ای که ھر روز شاھد
اخبار فساد در محیط دانشگاه ھستیم . پس این یک بحران ھویت فقط در نسل جوان نیست بلکه دامنگیر
نسل پیر ھم شده است . امروزه حتی پدربزرگ و مادربزرگھای ما نیھیلیست و لیبرال شده اند .
دانشگاھھای ما ھمه دانشگاه آزادند و کانون آزادی محسوب می شوند درست مثل خارج رفتن . و اینست
که اینھمه مشتری دارد و دانشجویان دختر بیشتر از پسر ھستند . و مادربزرگھا ھم ھوس دانشگاه کرده
اند از فرط عشق به علم !؟
عشق به دانشگاه ، عشق به دو چیز است : پُز و آزادی ! و اینست که براستی دکتراھای ما از دیپلم ھای
دو دھۀ پیش بیسوادترند .
دانشگاه پرستی و مدرک پرستی در جامعۀ ما براستی بی نظیر است و در جھان مشابه ندارد . این علم
پرستی نیست یک مرضی است مثل غرب زده گی . ھر چه که از دین و معرفت و ایمان و معنویت کم می
آوریم این ارزشھای کاذب سربرمی آورد : جنون ورزش، ھنر ، دانشگاه ، ملیت بازی و شاھنامه پرستی
. و ھمۀ اینھا در حد نمایش.
دانشگاه در جامعۀ ما مکافات نیھیلیزم ( پوچی ) حاکم بر فرھنگ عمومی است که حتی دولتمردان ما را
ھم در بر گرفته است .
مھم فقط به دانشگاه رفتن است و نه اصلاً چه دانشگاه و چه رشته ای . اتفاقاً شھری غیر زادگاه باشد
بسیار بھتر است . و اینست که بخصوص دانشگاھھای آزاد در ھر شھر و روستائی کانونھای اشاعۀ
فسادند : اعتیاد و فحشاء ! و نیز تورم مسکن در قلب روستاھا .
آیا اعتیاد و فحشاء و تورم از ارکان مصالح نظام ما ھستند که کسی را برنمی انگیزند و بلکه انتقاد در این
موارد به مثابۀ تھمت به نظام ھم محسوب می گردد ؟ دانشگاه زده گی یکی از مھلکترین امراض فرھنگی
جامعۀ ماست که خود مھد تولید ھمه نوع فساد است : بیکاری ، فحشاء ، تورم ، ربا ، اعتیاد و لاابالیگری تا
قلب روستاھا . در برخی از شھرستانھا مردم برعلیه دانشگاه تظاھرات می کنند . و این پدیده ای مختص
جامعۀ ماست .
این دانشگاه زده گی یک عذاب و رسوائی ملی است یک بدبختی عُظمی است . یک امّ الفساد است .
در حالیکه از آغاز انقلاب تا به امروز جمعیت کشور ما دو برابر شده و باسوادان ما ده برابر شده و
دانشجویان ما بیست برابر شده اند ولی شمارگان انتشار کتاب نصف شده است . این مسئله نیز بیان
دیگری از معنای دانشگاه ضد دانش و سوادآموزی ضد فرھنگ است .
دانشگاه زده گی یکی از نمادھای مرگبار فرھنگ اسراف و اسراف فرھنگی است که بمراتب از اسراف
اقتصادی مھلکتر است و خود یکیاز کانونھای اصلی تولید فرھنگ اسراف می باشد .
آمارزده گی که یکی از تولیدات فرھنگ اسراف و اسراف فرھنگی است بیانگر انحطاط عقل و نگرش واقع
بینانه است و سقوط بینش فرھنگی در جامعۀ ما . تا آنجا که حتی برای احیای فرھنگ راه حلی جز
افزایش بودجه بنظر دولتمردان ما نمی رسد . این پول زده گی و ماتریالیزم بمعنای واقعی کلمه است .
جامعۀ ما به لحاظ فرھنگی اقتصاد پرست ترین جوامع در جھان است . این بمعنای سقوط ھمۀ ارزشھای
معنوی و اسلامی و انقلابی است . این بمعنای آن است که ھر چه سریعتر بایستی به خویشتن انقلابی و
دینی خود بازگردیم .
اینکه چرا به چنین مرض مرگباری دچار شده ایم قبلاً در مقالات و رساله ھای متعددی مورد بررسی قرار
گرفته است . یکی به دلیل وضعیت تاریخی و آخرالزمانی دوران ماست که موقعیتی جھانی است و دیگر
به دلیل انحرافات و خطاھای ذاتی کل جامعه و دولتمردان و ایدئولوگھای نظام ماست که از ھمان آغاز
انقلاب شروع شد که در این باب نیز قبلاً سخن گفته ایم . ولی ھمانطور که قبلاً نشان داده ایم وقایع
برادرکشی و جنگھای گروھکی بر سر قدرت و حمام خون داخلی در دھۀ اول انقلاب علت اصلی و آغازین
این وضعیت کنونی ماست که جامعۀ ما را دچار مرگ مغزی کرده است .
نبرد خونین ایدئولوژیک در دھۀ اول انقلاب علت العلل سکتۀ فکری و فرھنگی در جامعه و بخصوص نسل
جوان و انقلابی ما بوده است که این نبرد بصورتی نامرئی تر و غیرخونین تا به امروز ادامه دارد . این سوء
استفاده از آزادی بود که کل پیکر جامعۀ ما به آن مبتلا شد و آنانکه قدرت را به چنگ آوردند ایدئولوژی خود
را بطور یکجانبه بر ھمۀ مردم مسلط ساختند و ھر فکر و آرای دیگری را متھم به الحاد و التقاط و مرگ و
نابودی نمودند و از آنجا تا به امروز مغز کلی جامعۀ ما از فرط وحشت دچار سکته شده است و اینست که
امروزه بجای اینکه بطور طبیعی شمارگان انتشار کتاب حداقل بیست ھزار جلد باشد به ھزار جلد تنزل
یافته است . و اینست علت العلل ھمۀ مفاسد و از جمله این بیماری دانشگاه زده گی و مدرک زده گی
صوری که جبران ھویت و فکر و معنویت در جامعه شده است : من مدرک دارم پس ھستم ! من به
دانشگاه می روم پس اھل دانش ھستم !
آزاد اندیشی کارگاه تولید فرھنگ و فکر و ھویت و معنویت در یک جامعه است . آزادی آغازین انقلاب ما
بسرعت تبدیل به ضد آزادی شد و آزادی اندیشه را به قتل رسانید . یعنی کارخانۀ فرھنگ و ھویت ما
تعطیل شد . اینست مسئله !
خود – سانسوری حاصل از حمام خون گروھکی دھۀ اول انقلاب شاھرگ اندیشه را در جامعۀ ما زد و خون
در مغز جامعۀ ما متوقف شد . آن ھراس ملی تبدیل به ھویت ملی شد و حاصل شد این که می بینیم .
شعار " اسلام ناب " موجب شد که ریشۀ اسلام خشکید . اینست مسئله ! فرھنگ و اندیشه به اتھام "
التقاط " به قتل رسید .
ما دربارۀ علاج و چه باید کرد این درد و فلاکت ملی مقالات و رسالات متعددی نگاشته ایم که گوئی کسی
را بکار نمیآید . ولی آگاھی بر درد نیمی از درمان است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 179

۱۳۹۵ اسفند ۲۹, یکشنبه

نظري به تئوري « وحدت کبیر »


نظري به تئوري « وحدت کبیر »
تئوری« وحدت کبیر » را انیشتن بنا نھاد ولی موفق به تبیین ریاضیاتی و علمی آن نشد این یک آرمان
فلسفی بود که میخواست یگانگی ظاھر و باطن جھان را در ریاضیات اثبات کند . این وحدت ھمانا اثبات
یگانگی و اتحاد قوانین الکترومغناطیس و جاذبه است . یعنی اثبات این امر که قوانین حاکم بر جھان ذرات
بنیادی در بطن اتم ھمان قوانینی است که بین کرات و کھکشانھا وجود دارد . یعنی اثبات وحدت جاذبه
الکترونی و کھکشانی . و این یعنی درک یگانه آن نیروئی که ذرات را به یکدیگر می چسباند و نیروئی که
کرات و کل کائنات را بھم مربوط می سازد. به بیان دیگر این ھمان قانون یگانه استقرار موجودات است .
عدم پیروزی علمی این نظریه بدان معناست که یک عنصر یا نیروی سومی وجود د ارد که نیروی گرانش(
جاذبه ) و مغناطیس ھر دو بر آن استوارند و از آن پدید آمده اند . اخیراً نظریه جدیدی درساختار عالم ماده
پدید آمده که موسوم به نظریه طنابی بودن جھان است و یا بعبارتی نظریه موئی یا زلفین بودن ساختار
کائنات می باشد که این موی ھا یا طناب ھا ھزاران بار نامر ئی تر از الکترونھا و فوتونھای نور می باشند
و در واقع این موھا می تواند عنصر اولیه ای باشد که ھمه انرژیھا از آن پدید آمده اند .این نظریه ما را به
یاد زلف یار در عرفان اسلامی می اندازد که کل جھان ھستی را به مثابه زلف و گیسوی یار می داند .
شاید در این نظریه اثبات نشده بتوان دانش پریشان بشری را در زلف واحد یار به وحدت رسانید و زلف
پریشان را جمع نمود .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 167

۱۳۹۵ اسفند ۲۸, شنبه

فلسفه عشق تکنولوژیکی



فلسفه عشق تکنولوژیکی
عشق تکنولوژیکی ، عشق به تجسم بخشیدن آمال و آرزوھای کھن بشر است ھمانطور که واژه« تکنو »
بمعنای برون افکنی و آشکار سازی است . و امّا عشق به برون افکنی و تجسم نفس خود به چه منظوری
؟ به منظور معرفی کردن خود به دیگران جھت رسیدن به دیگران و یا رسیدن خود در دیگران و رساندن خود
به دیگران . و این ھمان عشق اجتماعی شدن بشر است که بواسطه تکنولوژی محقق می شود و زمینۀ
پیدایش جوامع بزرگ و بلکه جامعه جھانی می شود . و لذا عشق تکنولوژیکی و علوم اجتماعی و
ایدئولوژی انقلابی در جھت ایجاد جوامع متحد اموری واحد بوده اند .
ھمه شرایط و امکانات برای اتحاد افراد بشری و رسیدن انسانھا به ھمدیگر پدید آمد ولی کسی به کسی
نرسید و بلکه فاصله ھا و نفاق ھا و عداوتھا ھزار چندان شد و انسان به غایت تنھائی خود رسید و
بخودش مبتلا گردید بدون اینکه بتواند بخودش برسد و بخودش راه یابد .
انسان نتوانست به دیگران برسد ولی مجبور است که بخودش برسد و از این تنھائی و تن شدگی نجات
یابد . و این ھمان راه و روش رجعت بخود و خودیابی و خودشناسی است و آنچه که ما آنرا انقلاب عرفانی
می نامیم . اینکه ھمه با ھم جمع ولی بیگانه از یکدیگر و بلکه خصم ھمدیگرند . زیرا ھمه بیخودند . کسی
که خودی ندارد چگونه می تواند به دیگری برسد . پس انسان مدرن جھانی مجبور است بخود بازگردد و
خود شود تا از این تنھائی در جمع نجات یابد.
امروزه شاھد جھانی ھمسان و متحد و تنھائیم : جمع تنھایان ! و این آستانه انقلاب عرفانی است . اینک
که به یاری تکنولوژی دنیا خود را برون افکنده و پاک شده ایم این تزکیه جھانی نفس آستانه رجعت به
معنای ابدی خویشتن است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 169

۱۳۹۵ اسفند ۲۷, جمعه

اعلان جرم بر علیه حضرت علم ؟




اعلان جرم بر علیه حضرت علم ؟
اگر ما جھان سومی ھا و مخصوصاً مسلمانان کمترین انتقادی به دانش اروپائی بنمائیم متھم به تحجّرو
بنیادگرائی و رجعت به غار نشینی می شویم در حالیکه خدایان علم و اندیشه پسا مدرن غرب نخستین
کسانی بوده اند که علمی بودن علوم اروپائی را از بنیاد مورد سئوال قرار داده اند ھر چند که متھم به
جنون گشته اند . مثل نیچه که کل مدرنیزم را به چالش گرفت و متھم به جنون ادواری و سفلیس شد .
ادموند ھوسرل پدر فلسفه پدیدار شناسی که دانش اروپائی را مواجه با برزخ و بن بست تاریخی معرفی
نمود و او ھم متھم به جھود بودن شد و طرد گردید ! ھایدگر پدر اگزیستانسیالیزم که مرگ فلسفه اروپائی
را اعلان نمود و تکنولوژی غرب را قلمرو ظھور برزخ نامید و او ھم متھم به نازی بودن گردید و مسکوت ماند
. و یا اشپنگلر که تمدن غرب را در حال افول دانست و متھم به نیھیلیست بودن گشت . آلبرت انیشتن
بزرگترین نابغه علمی غرب که ماھیت علم اروپائی را به زیر سئوال برد و ادعا کرد که بایستی در اصول
علوم غربی تجدید نظر نمود و او ھم متھم به بیماری آلزایمر و جنون گردید . آلبرت شوایتزر که پزشکی
غرب را متھم به نژاد پرستی و نژاد کشی در آفریقا نمود و محاکمه شد و ... با این احوال اگر مسلمانی به
گوشه قبای علوم و فنون نقدی نماید قبل از ھر کس از جانب خود مسلمانان متھم به توحّش و بلکه کفر و
الحاد می شود چرا که پنداشته می شود آن علمی که در قرآن مدنظر است جز علوم غربی نمیتوان بود
؟ و عجبا !؟
بیائیم باور کنیم که غرب زده گی ما جز در پرستش علوم و فنون غربی نیست .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 164


۱۳۹۵ اسفند ۲۶, پنجشنبه

هویت معلمین مدرن



هویت معلمین مدرن

می دانیم که نخستین معلمین بشری ھمانا پیامبران خدا بوده اند و سپس فلاسفه و حکیمان آن انگشت
شمار افرادی که در ھر جامعه ای به عشق علم زندگی خود را وقف تعلیم و تحقیق مینمودند و ھمانا به
عشق علم مبادرت به تعلیم طالبان علم می نمودند بی ھیچ مزد و منّتی ، درست مثل پیامبران خدا .
و اماّ در جامعه مدرن و نظام تعلیم و تربیت اجباری چه کسانی به سوی شغل معلمی میروند ؟
اولاً معّلمی یک شغل است مثل ھر شغل دیگری و ثانیاً یکی از کم درآمدترین مشاغل بر روی زمین است
زیرا طالبان علم ھمواره اندکند و لذا کسی برای تعلیم و تربیت اجباری پولی نمی پردازد و ھمانقدر ھم که
می پردازد با اکراه و انزجار است . و لذا در آمد حاصل از این شغل یکی از حرامترین درآمدھا ھم میباشد
. و ثالثاً آنانکه به این شغل روی می کنند اکثراً در میان اھل مدرسه از ناکامترین و کم استعدادترین افراد
ھستند که قرار است عشق علم را در شاگردان زنده کنند !؟ پس واضح است که در نظام تعلیم و تربیت
اجباری چه کسانی فارغ التحصیل می شوند و اصولاً چگونه علمی تعلیم داده می شود . در ھمه جای
جھان معلّمین متشنج ترین و عبوسترین و ریاکارترین قشر جامعه ھستند درست به دلایلی که ذکرش
رفت . زیرا به ھمان دلایل معلّمین اکثراً این شغل را با نفرت و از سر بیچارگی انتخاب نموده اند .
و امّا علِّت دیگر این معضله امری دینی و فطری است و آن اینکه پول گرفتن از بابت تعلیم و تربیت ذاتاً
حرام است ھمانطور که پیامبران حق نداشتند حتّی بر مردمان منّت نھند . و تعلیم و تربیت ذاتاً امری
روحانی و عاشقانه و مقدس است و لذا حضور جبر و پول و اکراه در این امر منجر به پیدایش تمدنی شده
است که تماماً جّبار و پول پرست و متشنج و نفرت زا و ریاکار است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 162

۱۳۹۵ اسفند ۲۵, چهارشنبه

بخت سیاه دختران تحصیل کرده





بخت سیاه دختران تحصیل کرده


چرا دخترانی که از تحصیل و مدرک علمی پائین تری برخوردارند در زندگی واقعی خود موفق
تر و سعادتمندترند ، یعنی ھمسرانی صمیمی تر و شادتر، مادرانی مھربانتر و مادرتر و فرزندانی
باوفاتر و متواضع ترند ؟
چرادخترانی که ازتحصیلات دانشگاھی برتری برخوردارند در روابط عاطفی خود دچار قحطی و حقارت
و حسد ھستند و کلا در روایط اجتماعی دچار مشکلات و بن بست ھا و تشنجاتی عدیده ھستند و بندرت چیزی
آنھا را جدا به نشاط می آورد و افسردگی از ویژگی عمومی این دختران و زنان جوان است . اکثر آنان ھرگز
موفق به برقراری رابطه ای صمیمی با ھمسر و فرزندان خود نمی شوند . چرا بیشترین طلاق را در زندگی
این نوع زنان شاھدیم . این زنان جوان حتی ھمخوابگی را درشان خود نمی دانند تا چه رسد به نیازھای
درجه دوم مثل وظایف خانه داری و بچه داری . بقول نیچه بزرگترین روانکاو اعماق انسان عصرجدید ،
ازدورانی که زن به مدرسه رفت و شلوار پوشید بدبختی اش آغاز شد . چرا؟ آیادر ذات تحصیل علم بطور
عام و بطور خاص برای دختران یک نقص ذاتی وجود دارد ؟ البته به تجربه شاھدیم که اکثریت دختران
دانشگاھی و فارغ التحصیلان آن به لحاظ باورھای دینی بسیار ضعیف و حتی کافرند و دین گرائی آنان
از حد تاملات روشنفکری فراتر نمی رود . ھمین امر آنان را نسبت به سنت ھا و تعھدات و وظایف اخلاقی و
خانوادگی دچار اکراه و نفرت ساخته است . گوئی علم و دین رابطه ای معکوس یافته اند و این امر در دختران
بمراتب شدیدتر است.
دختران تحصیل کرده دچار نوعی خود- شیفتگی کورند و تکبر و غروری بس احمقانه آنان را در ابتدائی ترین
امور زندگی فلج و ناکارآمد ساخته است . آنان از ھر چه غریزه و وظایف غریزی و احساس مسئولیت
در خانواده بیزارند و بسیاری از آنان از ازدواج و تشکیل خانواده تا ابد پشیمانند و خود را حیف شده ابدی می
پندارند .چرا؟
در اینجا علی الحساب فقط چند نکته را متذکر می شویم:


1- تکبر و غرور حاصل از مدرک و القاء و باور این امرکه گوئی درس خواندن و نمره خوب و مدرک بالاداشتن
مترادف باعاقلتر وانسانتر بودن است و برحق تر و برتربودن . این یک فرھنگ بغایت خطرناکی است که
متاسفانه درجامعه ما غوغا می کند و حتی از مراکز بالای فرھنگی برکل جامعه القاء می شود ، نوعی علم
پرستی ودانشگاه پرستی کاذبی که ھرگز درجوامع غربی وجود ندارد و یکی ازعلل فساد اخلاقی
و بزھکاری درمیان دختران جوان است.


2- بالارفتن سن ازدواج که منجر به سرکوب شدن و یا تباه شدن غرایز حیاتی میشود و نیز توقعات کاذبی
را پدید می آورد که حاصل کاھش قوای حیاتی و شور زندگی برای تشکیل خانواده است . افسردگی
و گرایش به مخدرات ازجمله عوارض این امراست.


3- احساس حقارت و نفرت نسبت به ھمگان به دلیل توقع ناحقی که از جامعه دارند و ھرگز برآورده نمی
شود . چنین دخترانی دارای ناز و غرور مضاعف و دوگانه اند که کسی پاسخگوی آن نیست.


4- کاھش خواستگار نسبت به این دختران به دلیل احساس حقارت درقبال مدارک بالای دانشگاھی آنان
. استمرار این حقارت از جانب شوھر و آن تکبر و خود – برتر بینی ازجانب زن ، کل رابطه زناشوئی را
دچار یک اختلال فزاینده و فلج کننده می سازد که یک خانواده زن سالار ناکارآمدی راپدید می آورد
اگر منجربه طلاق نشود . و آثار سوء این رابطه برتربیت فرزندان.


5- بالارفتن توقع والدین این دختران نسبت به خواستگاران و استمرار چنین نگرشی درکل رابطه
زناشوئی آنان ، وپیدایش مھریه ھای نجومی و عواقب خانمانسوز آن.


6- پیدایش یک قشر وسیعی از این دختران درخانه مانده که مولد یک فرھنگ بغایت بیمارگونه وخطرناک
ضدازدواج است و یکی از ارکان پیدایش نگرش فمینیستی (خودکفائی زن وبی نیازی از مرد ) درجامعه می
باشد که ھمچون یک ویروس فرھنگی خانمانسوز حتی درسایر زناشوئی ھا اثر می گذارد. این فرھنگ
یکی از ارکان فساد اخلاقی و انحراف جنسی درمیان زنان جوان است.


7- اگر شوھر دارای مدرک تحصیلی پائین تر از زن باشد نه آن شوھر قدرت القای ولایت زناشوئی
را در مدیریت زندگی دارد و نه آن زن تن به چنین ولایت و نظارتی می دھد ، لذا خانواده ای بی صاحب پدید
می آید . وعلاوه برآن چنین زنی ھرگز احساس خوشبختی نمی کند و لذا دل به زندگی نخواھد داد . ھمین
امرموجب فروپاشی خانواده است و ازعلل خیانت.


8- اکثریت دختران در ورود به دانشگاه دارای دو انگیزه کافرانه ھستند : دستیابی به آزادی ھای نامشروع
درفرار از خانه وبالابردن نرخ خود در قبال خواستگاران و شکار شوھری ثروتمند وصاحب منصب . این
دوانگیزه نادرست حتی کافرانه ھم نیست بلکه منافقانه است که بدترین کفرھاست زیرا این فریبکاری
عظیم به بھانه علم انجام می گیرد و خیانتی به حیطه مقدس علم نیز می باشد .از این رو شاھد پیدایش
قشر وسیعی ازدختران جوان ھستیم که به لحاظ اخلاقی کاملا تباه شده و به لحاظ عقلانی دچارجنون وبه
لحاظ روانی دچار تضادی مھلک و بی پایان است که ازدواج نکردنشان فاجعه است و ازدواج کردنشان ھم
تراژدی . این دختران در مشاغل خود نیز علیل و ناکارآمدند و عموما باعث فتنه درمحیط کار خود می شوند .
وجود ھریک از این دختران بمیزان بالابودن مدرک تحصیلی در محیط فامیل و روابط اجتماعی ھمچون یک
ویروس مسری می باشد که بسیار زیرکانه عمل می کند زیرا ھر آنچه که خانم دکتر یا مھندس می گوید
ومی کند مگرممکن است که خطا باشد . این دختران ھم قربانی یک فرھنگ بغایت کافرانه ومالیخولیائی
حاکم برجامعه ماھستند وھم خود بصورت دامی مھلک برای سائردختران وزنان جوان می باشند وخطر
آنھا ھیچ کمتراز معتادان وقاچاقچیان مواد مخدر نیست . بلکه اعتیاد زنان تحصیل کرده خود معلول این
ضایغه بزرگ فرھنگی است.
آیابراستی کسی یا ارگانی برای این بیماری بغایت مھلک جامعه ما که بطور فزاینده درحال رشد است
فکری کرده است ویا اینکه آماردختران تحصیل کرده برای ارائه به محافل بین المللی وحقوق بشر می
تواند جبران این فلاکت وھلاکت را بنماید.


به کجای این شب تاریک بیاویزم قبای ژنده خویش را .


اگر اندکی ازبالا بنگریم این قشر ازدختران جامعه را که ظاھرا خوشبخت ترین گروه زنانند براستی بدبخت
ترین زنان می یابیم . آیا این پوستین وارونه از کجا برتن جامعه مارفته است ؟ آیا این مالیخولیا حاصل
غایت غرب زدگی وعلم پرستی دروغین نیست ؟ آیا این مسابقه به اصطلاح علمی با غرب به قیمت ھلاکت
نسل جوان ماتمام نمی شود . این مرض را در پسران ھم در مقاله ای دیگر به چالش می گیریم.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 154