۱۳۹۵ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

فلسفه تسلیحات



فلسفه تسلیحات

می دانیم که بابا آدم و نه نه حوای ما دارای دو پسر بنامھای ھابیل و قابیل بودند. ھابیل پسری مؤمن و
رئوف و سخی بود و قابیل ھم پسری متکّبر و خشن و بخیل و جنگجو .
ھر دو بر دختری عاشق شدند و نخستین جنگ آغاز شد و قابیل برادرش ھابیل را به قتل رسانید بواسطه
چماقی تیز که نخستین سلاح بود. بھرحال نسل ھابیل منقطع شد و ما امروزه از نسل قابیلیم. ولی با
اینحال در طول تاریخ آنچه که بر کل بشریت مستولی شد ھویت و فکر ھابیل بود یعنی دین. یعنی باطن
ھابیل باقی ماند و باطن قابیل مغلوب گردید و این غلبه ھمچنان ادامه دارد و نیز آن جنگ. زیرا قابیل قصد
نابودی ھیکل برادرش را نداشت و لذا بلافاصله پیشیمان شد او قصد نابودی فکر برادرش را داشت و
موفق نشد. و کل تاریخ در یک کلام نبرد مھربانی و شقاوت است.
ولی امروزه دیگر اشقیاء سلاح خود را با دست خودشان نمی سازند و بلکه بدست خودشان ھم حمله
نمی کنند بلکه انسانھا بسیار بسیار محترم و ملوسی بنام دانشمند این وظیفه را بر عھده گرفته اند که
در رآکتورھای اتمی و پایگاھھای موشکی مشغول بکارھای مقدسی(؟) ھستند. یعنی آدمھای مھربان و
ملوس ھستند که برای اشقیاء سلاح می سازند شلیک می کنند و میلیونھا نفر را یکجا نابود می سازند.
این امر خود یک معمای شدیداً دیالکتیکی است که فلاسفه بایستی حلش کنند. بگذریم.
آمریکا بمبھای اتمی خود را بر سر ژاپنی ھا ریخت و آنھا را یک شبه مبدل به بزرگترین رقبای علمی – فنی
– مالی خود درجھان ساخت و تنھا کشوری که اصلاً بدھی ندارد. در عوض خود آمریکا امروزه بدھکارترین
کشور دنیاست زیرا بخش عظیمی از بودجه اش را صرف تسلیحات می کند و ژاپن اصلاً ھزینه تسلیحاتی
ندارد.امروزه آمریکا به لحاظ امنیتی نیز نا امن ترین جای جھان شده است و اتفاقاً ژاپن ھم امن ترین کشور
جھان است. آمریکا برای ادامه بقای خود مجبور است بطور تصاعدی بر بودجه نظامی خود بیفزاید و
تسلیحاتی جدیدتر بیافریند و ھمین امر او را در باتلاقی فرو می برد و مرگش را رقم می زند ھمانطور که
صدھا کلاھک ھسته ای نتوانست که شوروی را نجات دھد وبلکه اتفاقاً آنھمه ھزینه ھای تسلیحاتی بود
که آن ابرقدرت را به لحاظ اقتصادی بخاک سیاه نشاند و از درون در ھم شکست وعملاً و عمداً خودکشی
کرد تا بخش عمده بدھی ھایش از طرف غرب بخشوده شود.
درس مذکور بزرگترین عبرت برای جھانیان است و عجب اینکه عبرتی در کار نیست و ھمه کشورھای
گرسنه جھان ھم به دام رقابتھای تسلیحاتی افتاده و بھر قیمتی مشغول تھیه سلاح اتمی ھستند. در
حالیکه کشورھای جھان سوم برای تضمین بقا و امنیت خود نیز جھت در ھم شکستن ابرقدرتھا کافیست
که اصلاً دیناری صرف تسلیحات نکنند. وسوسه مسلح شدن کشورھای جھان سوم بزرگترین دامی است
که ابرقدرتھا برایشان پھن کرده اند.
آدمی بمیزان بی ایمانی اش مسلح می شود و سلاحی که حمل می کند او را به مھلکه می افکند. به
کسی که مسلح نیست ھرگز حمله مسلحانه نمی شود. این واضح ترین درس است که تاریخ بما می
آموزد و نیز ایمان ما. آیا چه کسی این درس را باور دارد؟ آیا موجب پیروزی دین خدا در تاریخ ، تسلیحات
بوده است؟
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 108

۱۳۹۵ اسفند ۹, دوشنبه

آخرین وسوسه ابلیس(حمله آمریکا به ایران)



آخرین وسوسه ابلیس(حمله آمریکا به ایران)


ربع قرن است که شیطان بزرگ (آمریکا) در وسوسه حمله به ایران است ولی در درون ھیئت حاکمه پس
پرده خود حمایت کافی ندارد. امروزه حتی استراتژیست ھای واقع بین آمریکا واروپا ھم اعتراف می کنند
که حمله به ایران یعنی پایان عمر آمریکا و لذا آغاز مرگ تمدن غرب درجھان . این حقیقت را حتی کسی
چون بوش ھم می داند ولی اصولاً او و ھمه جھانخواران غربی از وسوسه حمله به ایران به عنوان مھد
ایمان و فرھنگ زنده دینی (تشیع) ، رھائی ندارند. این وسوسه خود کشی ذاتی آنھاست که دست از
سرشان بر نمی دارد. این وسوسه تا زمانی که در ایران بوی ایمان و حق پرستی ھست،ادامه دارد. فقط
در دولت خاتمی بود که این وسوسه تا حدود زیادی در آمریکا فروکش نمود آنھم به دلیل آنھمه چاپلوسی
نسبت به آمریکا تا آن حد که آمریکا بعنوان تمدنی بر اساس دین و حُریّت معرفی شد.
بھرحال این چاپلوسی در آن مرحله شاید یک مصلحت سیاسی بود. لذا حامیان فراوانی در ایران ھم
بھمراه آورد. بھرحال بوش با مجوز شرارت قرار دادن ایران وعراق و افغانستان بعنوان قملرو اسلام
انقلابی شیعی جز نابودی تشیع منظوری ندارد. آن دو را که ویرانه ساخت وفقط ایران بعنوان قلب این
خطر باقی مانده است. خطر حمله به ایران زین بعد تا ظھور ناجی موعود بطور فزاینده ای باقی خواھد
بود. این حمله به ایران وجھان تشیع ھر چه کند برای خود آمریکا و غرب مترادف با خودکشی قطعی و
ابدیست. ولی تاریخ بما آموخته که حقیقت ھر چه که بیشتر موجب تھاجم قرار گیرد قدرتمندتر می شود
حتی اگر تا دم مرگ برود.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص109

۱۳۹۵ اسفند ۸, یکشنبه

ظلم چیست؟

ظلم چیست؟

ظلم یعنی به ظلمت افکندن و ایجاد تاریکی و گمراھی نمودن و موجب فریب شدن . پس ظلم به ھر
صورتی ممکن است رخ دھد و ھیچ فرم خاصی ندارد . ظلم سیاسی یا اقتصادی فقط یکی از صور ظلم
است و عیان ترین آنھاست . ظلم شناسی معرفتی عظیم و دقتّی بس عمیق می طلبد . چه بسا خدمات و
الطافی که در حقیقت ظلم ھستند . شیطانی ترین ظلم ھا را بایستی در لباس خدمت و عواطف جستجو
نمود .
بنیاد ھر ظلمی دروغ و ریا کاری می باشد زیرا موجب به ظلمت انداختن وفریب است . رگ و ریشه ھای
ظلم در ھر جامعه ای در خانواده ھا پدید می آید و جامعه ای را ظالم و ظلم پذیر می کند . کارخانه پنھان
ظلم در رابطه آدم و حوائی قرار دارد . ظلم ھای حکومتی بسیار آشکارند و ھر که نخواھد می تواند آنرا
نپذیرد ولی رھائی از ظلم پنھان و نامرئی و عاطفی حاکم بر خانواده ھا کاری عظیم است و محتاج معرفت
وایمان و جھاد کبیری می باشد . کسی که ریشه این ظلم را در خانه خود براندازد از خاندان خود برانداخته
است و چنین کسی قادر است که ظلم حکّام را گردن ننھد و بلکه با ان مبارزه کند . ریشه ستم در
خانوادھاست . و اینست که ما در این نشریه بخش مھمی از مقالات را به بررسی ستم ھای نھان در
اندرون خانه ھا اختصاص داده ایم . ظلم را بایستی در نطفه شناخت و بر انداخت . اگر در یک خانه ظلم بر
افتد در یک جامعه ریشه ظلم برکنده شده است . یک خانوادۀ عادل می تواند منبع عدالت جھانی باشد
مثل خانه علی و فاطمه .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص104

۱۳۹۵ اسفند ۷, شنبه

جنون جبر باوری و توطئه


جنون جبر باوری و توطئه
نظریۀ « توطئه » که امروزه بصورت یک ایدئولوژی بر بسیاری حاکم شده است که ھر امر و واقعه ای
رایک دسیسه از جانب از ما بھتران می دانند : انگلیسی ھا ، روسی ھا ، آمریکائی ھا ، حکومت ھا و ..
سرنوشت ، اجنّه ، جادو ، شستشوی مغزی ، انرژی درمانی و ...... که صورتھا و عناوین متفاوتی از جنون
حاصل از این باور مالیخولیائی می باشد موجب از خود بیگانگی و نسیان و ھذیان و ستم پذیری انسان
و گریز از فھم واقعیت و مسئولیت خویشتن در جھان و مدرن است و در واقع مکتب « اصالت حماقت »
گریز از سرنوشت خویشتن و تبرئه اعمال خویش می باشد . پیروان این نظریه جز توجیه تبھکاری خود
مقصودی ندارند . پناه بردن به نظریۀ توطئه و باور به کاسه ھای زیر نیم کاسه در واقع تلاشی مذبوحانه
برای مسئول خود نبودن است این فرافکنی خود به ظلمت است و خود را در تاریکی قرار دادن و خود را
فھم نکردن و مسئول خود نبودن است .این نظریه بمانند ویروس ایدز اندیشه و روان بشر است . امروزه
این خرافه کھن که منشأ کفر و بی عھدی بشر بخویشتن است تحت عنوان دھھا نظریۀ بظاھر علمی و
سیاسی و روشنفکری و گاه دینی و عرفانی پنھان وتوجیه می شود که حتّی از نظریات کیھان شناسی
ھم بھره می برد .
جبر باوری و توطئه دانستن ھمه امور تا آنجا به پیش می رود که آدمی حتّی کل جھان ھستی را ھم یک
توطئه و توھم بداند که برای او تدارک شده است . جبر باوری موجب جنون و تباھی عقل واراده و
مسئولیت انسان نسبت به خودش می باشد . جنون و تباھی مدرن محصولی از این جبر باوری و جبر
پذیری است . انسان فقط یک دشمن و توطئه گر دارد و آن شیطان است که میخواھد انسان را بدبین و
مأیوس کند . بی تردید در ھمه جنبه ھا و ابعاد و موضوعات جھانی که در آن زندگی می کنیم ظواھری
ھست و نھفته ھا و باطن ھای پنھانی که از آن بی خبریم . این امر فقط شامل حال جھان سیاست و
اقتصاد و مسائل بین المللی نمی شود بلکه شامل حال مسائل خانوادگی و عاطفی ما ھم میشود و از
آن برتر شامل حال امیال و احساسات ما نیز می شود و شامل حال ھر علم و اندیشه و واقعیتی که در
جھان حضور دارد . ھر ظاھری باطنی دارد و ھر پیدائی نھانی دارد . ولی با دو نگاه می توان به این امر
نظر کرد نگاه معرفتی و نگاه دسیسه ای . آیا این نھان ھا حاصل جھل ماست یا حاصل دسیسه شیاطین و
اجنّه و از ما بھتران است .
انسان بیش از ھر چیزی نسبت بخودش جاھل است . یعنی نمی داند که این آرزو و فکری که در اوست
حاصل چه رازی در دل اوست . این رویاھای حیرت آور در خواب و بیداری برخاسته از چه اموری در ضمیر
پنھان اوست . آیا انسان بایستی ضمیر پنھان خود را یک توطئه گر بداند ؟ تئوری توطئه ھمان تقدیس جھل
خویشتن است .
انسان جاھل عادت دارد که ھر امری را که فھم نمی کند یک توطئه بخواند و بدینگونه خود را از زحمت
فھم امور تبرئه کند . پیروان فلسفه توطئه در واقع دشمنان اندیشیدن و معرفت می باشند و به زبانی
کاھلان وادی تفکّرند . در واقع پیروان تئوری توطئه اسیر ظلمت و جھل خویش ھستند حتّی اگر در لباس
علم و روشنفکری پنھان باشند . آنکه از فھم حقایق بیرونی گریزان است در واقع از کانون تفکر و خرد
وجود خودش فراری است یعنی عقل گریز است و لذا چنین افرادی بسوی جنون می روند . و در یک کلام
آنکه نمی خواھد خودش را فھم کند از فھم حقایق بیرونی گریزان است و تئوری توطئه نقابی بر این گریز
از خویشتن است . این جنون مھد بروز انواع جنایت و تبھکاری است و نیز ھر که خود مشغول توطئه است
ھمه را توطئه گر می یابد . بدین لحاظ تئوری توطئه یک عذاب الھی است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص103

۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعه

عرفان و سیاست

عرفان و سیاست
عرفان ھمواره خصم قسم خوردۀ سیاست بوده است . چرا که عرفان بمعنای صدق با خویشتن است و
کسی که با خود صادق باشد با ھمه صادق است و چون سیاست بر دروغ و مکر و مردم فریبی استوار
است لذا در تضاد آشتی ناپذیر با عرفان قرار دارد ھمانطور که علی (ع) سلطان عارفان جھان بزرگترین
دشمن سیاست بود و به ھمین دلیل علی (ع) را بایستی غیر سیاسی ترین دولتمرد کل تاریخ بشر
دانست و لذا او را در حکومت پنج ساله اش دچار نوعی خودکشی سیاسی می یابیم و گاه می پندارند که
او اصلاً سیاست نمی دانست در حالیکه می فرماید :« اگر میخواستم سیاستمدار باشم ھمه
سیاستمداران عالم را به خاک می کشیدم» . بنابراین عرفان سیاسی یا سیاست عرفانی نداریم مگر .
اینکه دیوی چون عمرعاص پدید می آید .
یک عارف یا حکیم وقتی می تواند حاکم باشد که اکثریت مردم مؤمنان باشند در غیر اینصورت حکومت
علی (ع) تکرار می شود . و علی (ع) ھم پیشاپیش می دانست و علناً گفته بود که ھمانھا که با او بیعت
کرده بودند عدل او را تاب نخواھند آورد . و می دانیم علی (ع) به اکراه و برای اتمام حجت حکومت را
پذیرفت .
و در عین حال ھمه حاکمان جوامع نیز بر حکمتی حکومت می کنند که خود از آن غافلند . ھر حکومتی به
مثابۀ حاکمیت نفس اماره مردم بر مردم است و اینست که علی (ع) می فرماید که« ھر ملّتی لایق
حکومت خویش است» .به ھمین دلیل ھر گاه بقول قرآن ، نفس مردم تغییر کند حکومت ھم تغییر میکند
. بنابراین حکومت ھا ھم دارای ماھیت عرفانی ھستند . ھر حکومتی جمال آشکار نفس مردم آن جامعه
است اگر بد است و یا خوب است . ھر که به حکومت فحش می دھد در واقع بخودش فحش می دھد .
و امّا عارفان نیز حکومت خاص خود را دارند و آن قلوب مردم است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص102

۱۳۹۵ اسفند ۵, پنجشنبه

روشنفکران سیاسی کیستند ؟

روشنفکران سیاسی کیستند ؟

یک روشنفکر اگر براستی انسانی دارای فکر روشن است پس رسالت اجتماعی او ھم روشن کردن فکر
جامعه است و پاسخگوئی به مسائل تاریک جھان فکر . بنابراین کسانی که این رسالت اساسی و ذاتی
خود را به کنار نھاده و تمام ھمّ و غم خود را امور سیاسی و اقتداری و اقتصادی نموده اند درحالیکه
ھزاران معمّا و مسئله فکری و معرفتی و دینی و اجتماعی وجود دارد که علّت العلل ھمه ستم ھا و فریب
ھاست بایستی در روشنفکر بودنشان تأمل و تردید نمود . برخورد یک روشنفکر واقعی با امور سیاسی و
حکومتی ھم بایستی برخوردی فکورانه و معرفتی و علمی و عقلانی و دینی باشد و گره ھای کور عرصه
سوء تفاھم ھا و نادانی ھا و فریب خوردگی ھا را بگشاید نه اینکه وارد جنگھای بین جناحھای سلطه گر و
اقتدارگرا شود و معارف را ملعبه بازی قدرت نماید تا به وی لقمه نانی دھند و شھرت و غوغای بازاری
بدست آرد . این از ذات فکر و روشن فکری و روشنگری بدور است . این عدالت جوئی نیست درحالیکه
ھنوز براستی تعریفی روشن و بدیھی ازعدالت وجود ندارد بنام عدالت بدترین ستم ھا روا می شود .
بیھوده نیست که ھمه این نوع روشنفکران عاریه ای و مقلّد که برای عدالت سینه چاک می کنند بناگاه از
کانونھای اشد ستم و مراکز توطئه بر علیه ملل سردر می آورند و به سیاھترین سرنوشت ھا مبتلا می
گردند . روشنفکر واقعی ھرگز بدنبال شعار و سیاست بازی نمی رود ولی در عین حال برای پرده برداشتن
از حقایق ، جان و مال و آبروی خود را ھم پیشاپیش وقف می کند .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 95

۱۳۹۵ اسفند ۴, چهارشنبه

زندانی سیاسی کیست؟

زندانی سیاسی کیست؟

زندانھای سیاسی جھان مملو از آزادیخواھان است در انواع و درجاتش.
و امّا آزادی چیست كه از برایش اسارت پذیرفته می شود آنھم اسارت با شكنجه و اشدّ خفت وخواری
و زجر وبیماری و تنھائی و خفقان . آیا در اینجا براستی یك معمای لاینحل و غیر قابل فھم حضور ندارد ؟
می گویند كه ما برای آزادی دیگران به زندان می رویم و آزادی خود را فدا میكنیم تا شاید و آنھم شاید
دیگران روزی به آزادی برسند . آیا اینطور نیست ؟ آیا ھمین پاسخ نیز دارای یك تناقض بزرگ نیست ؟
در اینجا مسئله ھمان عشق به آزادی دیگران است . آیا این یك واقعیت راستین است ؟
من كه بخاطر لقمه نانی كه به ھمسر و فرزندانم می دھم آنان را خفه میكنم و امكان كمترین اجازه آزادی
فكر وحرف زدن و قضاوت نمودن را به آنان نمی دھم و ھر كه سخن بر خلاف باور و میل من بر زبان آورد اگر
بتوانم اعدامش میكنم ، پس چگونه ممكن است برای آزادی احتمالی مردم ، آزادی نقد خود را قربانی
كنم ؟ و آنگاه كه از زندان بیرون آمدم به خون خلایق تشنه ام . آیا اینطور نیست ؟
پس مسئله چیست ؟ آیا جنونی در كار است و یا سوء تفاھمی و یا فریبی و یا مكری و یا ....؟
بھر حال آدمی ھمواره دیگران را مانع آزادی خود می داند كه حكومت ھم یكی از این دیگران است كه
مانع آزادیھای بزرگ فرد است كه این آزادی به قصد سلطه بر دیگران است در مراتب.
و امّا آزادیخواھی در قلمرو بیان دارای دو انگیزه است : برون افكنی اندیشه و سلطه بر اذھان مردم ! برون
افكنی اندیشه بخودی خود نیز ھدف نیست بلكه ھدف ھمان سلطه بر اذھان مردم است وگرنه آدمی با
نوشتن برای خودش ھم می تواند برون افكنی كند .
آدمی به زندان می رود تا شاید از این طریق به مقصود خود برسد.
عشق معرفی خود به دیگران ! این نیز انگیزه بر حق تر دیگری برای آزادیخواھی در عرصه بیان است .
معرفی برای پرستیده شدن و دوست داشته شدن ! آیا برای محبوب بودن راه دیگری ھم وجود دارد ؟
محبوبیت در نزد خدا!

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص87

۱۳۹۵ اسفند ۳, سه‌شنبه

فلسفه تکفیر اندیشه






فلسفه تکفیر اندیشه

براستی معلوم نیست که چرا میزان کفر و ایمان از قلمرو علم به وادی تئوریھای فلسفی کشیده شد . اگر
میزان ما قرآن و عترت است که محک کفر و ایمان بشر نه برداشتھای ذھنی وسخنان فلسفی بلکه راه
و روش و عمل زندگیست.
خیلی عجیب است که مستمراً در تاریخ مذاھب شاھدیم که چه بسیار صاحبان قدرت ویا حتی تبھکاران
کوچه و بازار تماماً بر اساس زنا و ربا و خیانت و مال مردم خواری و شرابخواری می زیستند و ھیچ مرجعی
آنان را تکفیر نکرد و فتوای ارتداد نداد ولی چه بسا مؤمنان پاک وصدیقی که در غایت تقوی و فقر می
زیستند ولی بواسطه فلان سخن و یا ادعای فلسفی در کتاب و یا بالای منبری ، تکفیر و مرتد شدند
و خونشان مباح گردید ، مثل عین القضاة ھمدانی و یا شیخ سھروردی ودیگران.
این واقعه شوم و شیطانی در اکثر مذاھب جھان به چشم می خورد و تا کنون ھم ادامه یافته است
و ھیچکس را ھم یارای سئوال نیست که طبق چه قانونی و بر اساس چه میزانی ، بایستی کفر وایمان را
سنجید .
گوئی که اصولاً از چشم صاحبان تاریخی مذاھب ، کفری بزرگتر از اندیشیدن درباره اسرار و آیات و احکام
و باورھای دینی وجود ندارد و جز این کفر ، ما بقی قابل اغماض است و با شلاق و یا جریمه نقدی منتفی
می شود . این فلسفه شوم برای ما مسلمانان که دارای کتابی ھستیم که خداوند از پس ھر آیه ای
دعوت به تفکر می کند ، مطلقاً قابل درک نیست . این فلسفه شوم از جھان یھود و مسیحیت منافق به
اسلام ھم راه یافت و بلافاصله پس از رحلت پیامبر در ھمه ارکان دینی رخنه کرد.
در حالیکه پیامبر اسلام ، تردید سلمان فارسی را درباره وجود خدا ، از نشانه رشد عرفانی او میداند و به
او تبریک می گوید معلوم نیست که تکفیر فکری و فلسفی و نظری از کجا بر دین ما سایه افکنده و آزاد
اندیشترین دین را مبدل به کارخانه تکفیر اندیشه نموده است.
بی تردید بر اساس معرفت قرآنی ، تکفیر اندیشه ، از جمله نشانه ھای کفر و نامسلمانی است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 86

۱۳۹۵ اسفند ۲, دوشنبه

حیوان سیاسی

حیوان سیاسی

ارسطو ، انسان را یک حیوان سیاسی نامیده است که از منظر خودش کمال است ھمانطور که خودش در
اواخر عمرش به این به اصطلاح کمال رسید و معلم سر خانۀ شاه مقدونیه شد و حیوان جھان خواری چون
اسکندر را پرورش داد که برای یونانی ساختن جھان بر روی زمین حمام خون به راه انداخت که ھنوز ھم
ادامه دارد زیرا تمدن مدرن غرب یک تمدن تماماً ارسطویی است که دست در دست سامری دارد و
گوسالۀ دیوانه ایی چون اسرائیل را تولید کرده که سودای بلعیدن جھان در سر می پرورد .
برخی بر ما خرده می گیرند که چرا سیاسی نیستیم و به مسائل سیاسی نمی پردازیم و از تجزیه و
تحلیل سیاسی گریزانیم و این را یک سیاست بزدلانه و حتی یک عقب ماندگی فکری تفسیر میکنند و
غافل از اینکه یکی از طاعون ھای فرھنگی جامعۀ ما سیاست زده گی است که یکی از مھمترین علل
مفاسد به شمار می آید . به نظر ما سیاست یکی از سطحی ترین معضلات بشر می باشد که به میزان
دروغ بودن ذاتش کل بشریت را افسون کرده است و ھمه را سیاست مدار و بازیچۀ سیاست ھا نموده
است . به نظر ما سیاست را ھم فقط با چشم غیر سیاسی فھم توان نمود. سیاسی کردن امور به معنای
از سر وانمودن امور است . سیاست ترمینال ھمۀ جھالت ھا ، دروغ ھا و بی مسئولیتی در قبال
سرنوشت خویشتن است . سیاست در بطن مدار بسته خود ھرگز نه قابل فھم است و نه قابل علاج .
انقلاب اسلامی ما در پیروزی خود این حقیقت را به اثبات رسانید و درست به ھمین دلیل مغزھای
سیاست زده ھرگز موفق به درک آن نشدند و به ھذیان افتاده و کل انقلاب را یک توطئه تفسیر نمودند .
انسان ، حیوان سیاسی نیست بلکه حیوانی الھی است و سیاست زده گی او ھمان شیطان زده گی
اوست لذا اگر خود را در جھان اندیشه ھای سیاسی محصور نماید مبدل به علیل ترین و وحشی ترین و
دیوانه ترین حیوانات می شود .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 77

۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

مرضی بنام حکومت زده گی


مرضی بنام حکومت زده گی

پس از غرب زده گی و فن زده گی و مصرف زده گی مرض حكومت زده گی روی نموده و كل بشریت را
بخود مبتلا كرده و بزرگترین مفرّ دین و عقل و وجدان و مسئولیت و اختیار است و لذا از ھمه زده گیھای سابق
مھلكتر است .بدین معنا كه ھر مشكل و عجز و بدبختی و تباھی به گردن حكومتھا می افتد و فرد از ھر
مسئولیتی در قبال سرنوشت خود مبرا می شود . پس این یك مرض بغایت شیطانی است . این مرض از
جمله محصولات پدیده ای بنام دموكراسی می باشد . دموكراسی بعنوان یكی از بزرگترین دروغھای
مدرن كه ریشه در یونان باستان دارد (مثل ھمه امراض دیگر) براستی بایستی مادر ھمه دروغھای مدرن
محسوب شود و لذا منشأ ھمه مفاسد چرا كه دروغ ام الفساد است و دموكراسی را بایستی ام الكذب
كبیر تمدن جدید دانست.
بمیزانی كه مردمان باور می كنند كه براستی سرنوشت خود را بواسطه انتخابات دموكراتیك بدست
حكومتھا سپرده اند لذا تمام بدبختی خود را به گردن حكومتھا می اندازند و نه به گردن انتخاب خود . زیرا
این انتخابات بقدری مقدس جلوه داده می شود كه در درستی آن كمترین تردیدی روا نیست لذا حكومتھا
بعنوان خدایان سرنوشت بشری محسوب می شوند.
امروزه از غایت روشنفكری و پیشرفت است كه حتی گریه و سرماخوردگی بچه ھا ھم به گردن حكومتھا
می افتد ودر غیر این صورت محكوم به ارتجاع می شوی . حتی دعوای زیر لحاف زناشوئی ھم مقصری
جز حكومتھا ندارد . البته خود حكومتھا نیز در القای این جنون ، بسیار دخیل ھستند تا قدرت خود را
خدایگونه سازند . این مرض در كشور ما البته ویژگی خاص خودش را دارد و چه بسا بسیار غامض تر از
سائر نقاط جھان است و فحش دادن به حكومت جزو غریزه ملی ما شده است . یكی از ریشه ھای جدید
این بیماری در اندیشه ھای كاذب انقلابی است واین از جمله آفتھای انقلابی گری ماست كه مردم ھر
نقصی را بحساب حكومت بگذارند وحكومت ھم بحساب ابرقدرتھای دیگر و آنھا ھم بحساب جبر تاریخ
و اقتصاد و علم و تكنولوژی و الی آخر. این فرافكنی عین كفر آشكار است وجز ھلاكت عاقبتی ندارد.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم

۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

(چند روایت سیاسی)


(چند روایت سیاسی)

از دموکراتی پرسیدم: چرا ھم رای میدھی و ھم فحش میدھی؟
گفت: رای میدھم تا بتوانم علت بدبختی ھایم را به گردن کسی بیندازم و بجای خودم به او فحش بدھم.

از محمد رضا پھلوی پرسیدم : چه شد که سرنگون شدی؟
گفت : از بس بالا را نگریستم جلوی پاھایم را ندیدم و افتادم.

از آقای راکفلر پرسیدم: ثروت چیست؟
گفت: چیزی است که به واسطه آن می توانی ھمه را عاشق خود سازی.

از کمونیستی پرسیدم: تو که حیات پس از مرگ را دروغ می دانی پس چرا خودت را به کشتن میدھی؟
گفت: درست به ھمین دلیل که گفتی.

از سیاستمدار بازنشسته ای پرسیدم: سیاست چیست ؟
گفت : بدی ای که آنرا لباس خوبی می پوشانند.

از ژنرالی پرسیدم : چرا شرورترین آدمھا را استخدام می کنید؟
گفت: زیرا فقط اشرارند که حریف شر می شوند.

از آقای بن لادن پرسیدم: تو که شریک بوش بودی پس حالا چرا با او می جنگی ؟
گفت: اینھم بخشی از شراکت ماست.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 67

۱۳۹۵ بهمن ۲۹, جمعه

چند معمای جامعه شناختی


چند معمای جامعه شناختی

*چرا ھر چه تبلیغات دینی بیشتر می شود مردم بی دین تر می شوند ؟

*چرا ھر چه جاده ھا اتوبانی و خیابانھا چراغانی و اتومبیلھا مجھزتر می شوند آمار تصادفات و مرگ و میر
حاصل از این امر بیشتر می شود ؟

*چرا ھر چه خدمات بھداشتی و درمانی بیشتر و علم پزشکی کاملتر می شود بیماریھا ھم بیشتر و
لاعلاج تر می شود ؟

*چرا ھر چه مردم مرفه تر می شوند شاکی تر می شوند ؟

*چرا حاصل مھر و عطوفت ، شقاوت و عداوت است ؟

*چرا ھر چه آزادی بیشتر می شود مردم آزادیخواه تر می شوند ؟

*چرا ھر چه مردم سیرتر می شوند بیشتر احساس قحطی می کنند ؟

*چرا ھر چه تحصیلات بالاتر می رود جوانان لاابالیتر و احمق تر می شوند ؟

*چرا ھر چه آمار سواد بالاتر می رود شمارگان انتشار کتاب کمتر می شود ؟

*چرا ھر چه کنترل و نظارت قانون بیشتر می شود نرخ جرم و جنایات بالاتر میرود ؟

*چرا ھر چه خدمات روستایی بیشتر می شود مھاجرت به شھرھا ھم بیشتر می شود ؟

*چرا ھر چه ایمنی و بیمه ھا بیشتر می شوند نا امنی مردم ھم بیشتر می شود ؟

****
پاسخ ما :زیرا آخرالزمان است و ارزشھای دنیوی بی خاصیت شده و بلکه حاصلی معکوس ببار میآورد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 79

۱۳۹۵ بهمن ۲۸, پنجشنبه

عشق شناسی

١-ھمه مرثیه ھا برای عشق است . عشقی که حقوقش ادا نشده و لگد مال گردیده است .

٢- ھمه جنایت ھا نیز برای عشق است . عشقی که مورد خیانت واقع شده و
به مبلغی ناچیز فروخته شده است .
٣- دو نوع سرنوشت نیز بیشتر نداریم : سرنوشتی که حاصل وفای به عشق است 
و سرنوشتی که حاصل جفای به عشق است .
۴-زندگی آدمی کوره عشق است و آنکه عشق را نمی شناسد زندگی را نمی شناسد
و کیست که عشق را نشناسد . ولی آنانکه آن را لگد مال کرده اند دچار نسیان شده اند
نسبت به عشق و زندگی و خویشتن .

۵- و دو نوع انسان بیشتر نداریم . عاشق و فاسق . آنکه بر عشق می ماند و آنکه 
آنرا به معامله می نھد.

۶- و اما به راستی عشق چیست ؟ عاشق کیست و معشوق کیست ؟

----------------------
۵۶ - زن عاشق نیست بلکه عاشق عشق مرد به خود می باشد و بین زن و
مرد حجابی بزرگتر از عشق نیست و زن در دورترین حد از مرد عاشق خود
قرار دارد و درباره اش کاملاً کور و کر می شود تا زمانی که عشق به سر آید و فراق رخ نماید .

--------------------------
١٢ - کل مکرھا و فتنه ھا و کینه ھای عرصه عشق جنسی ھمین است که عاشق 
می خواھد نیاز خود را لباس ایثار بپوشاند که خود بی نیاز مطلق و خدایگونه
است و می خواھد معشوق را نجات دھد و خوشبخت نماید .

از کتاب " عشق شناسی " استاد علی اکبر خانجانی

۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

« فلسفۀ 11 سپتامبر »

« فلسفۀ 11 سپتامبر »

یازدھم سپتامبر و فاجعۀ برجھای دو قولوی نیویورک مبدل به نقطۀ عطفی در تاریخ تمدن مدرن جھان
گردید . حق این واقعه آنقدر واضح است که ھمه تئوریھای توطئه را بی خاصیت و مھمل ساخته است.
اینکه چنین فاجعه ای کار بن لادن بوده یا توطئۀ صھیونیزم و یا مفرّ امپریالیزم ، چندان تفاوتی ندارد.
نتیجه نھائی این واقعه دو امر مسلم است: ظھور روزبروز اشدّ توحّش و جھانخواری و خونخواری ماھیّت
تمدن غرب و ابطال ھمه شعارھا و مقدسات ریائی این تمدن و ظھور اشدّ دیکتاتوری و خفقان از بطن
جوامع غربی و بروز اشدّ کینه و نفرت این تمدن نسبت به ارزشھای اخلاقی و دینی و عقلی و الھی
و قطبی شدن جوامع بشری در قبال این تمدن به دو کانون کفر و ایمان .
بھرحال این واقعه به اراده و دست ھر فرد یا گروھی که به فعل در آمده نھایتاً امری برحق است و افراد و
جوامع بشری را جبراً بسوی انتخابی واضح و صادقانه سوق می دھد تا یا رومی روم باشند و یا زنگی
زنگ. این انتخاب مستمراً اجتناب ناپذیرتر می آید و جای ھیچ تردید و تذبذب و نفاقی باقی نمی گذارد. این
دو برجی که فرو ریخت ھمچون فرو پاشی دو بت لات ومنات بود. آنچه که فرو ریخت عظمت و قداست و
قدرت مطلقه علم و تکنولوژی بود که بت اعظم این تمدن جھانی می باشد و آمریکائی را که تا قبل از این
واقعه بھشت کافران جھان بود مبدل به جھنم نمود و بلکه ھمه جای زمین را برای جھانخواران نا امن نمود
و کشور آمریکا را مبدل به یک جامعه تماماً اطلاعاتی –امنیتی – نظامی – جاسوسی ساخت و حداقل
آزادی فردی را ناممکن نمود . قداست علم و آزادی باطل شد. ١١ سپتامبر سر آغاز افول تمدن غرب است
یعنی آغاز آخرالزمان این تمدن .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 74

۱۳۹۵ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

فلسفه قتل عام مغول در نیشابور


فلسفه قتل عام مغول در نیشابور

در میان ھمه تھاجمات و قتل عامھای تاریخی ، قتل عام مغولان در جھان و خاصه در ایران و مخصوصاً در
شھر نیشابور در صدر عبرتھا و حیرتھای تاریخی قرار دارد و ھر اھل معرفتی را به تفکّر وا می دارد.
قتل عام مردم نیشابور یک قتل عام کامل بمعنای واقعی کلمه بوده است تا آن حد که نه عالم باقی می
ماند و نه عامی، نه زن و نه مرد و نه کودک و نه پیر و نه مرغ و سگ و گربه حتی. و آنگاه خانه ھا ویران
شد و شھر را آب بستند وشخم زدند وگندم کاشتند. و اما نیشابور تا قبل از این قتل عام در واقع پایتخت
علمی – فرھنگی ایران بود. که اوج شکوفائی خود را در عصر خواجه نظام الملک و سلطنت سلجوقیان
می گذرانید و خواجه نظام الملک رسالتی بزرگتر از قتل عام شیعیان نداشت. تاریخ ھر قومی یک فلسفه
بشری دارد و یک حکمت الھی. فلسفه بشری تاریخ نیشابور بیانگر شقی ترین ظلمی است که بر قومی
روا شده است ولی حکمت الھی این واقعه طبعاً نمی تواند دال بر چنین ستمی ھولناک باشد زیرا در ھر
امری حقی الھی نھفته است و اما آن حق الھی درباره قتل عام نیشابور چیست؟
نیشابور در آن دوران با شکوه ترین شھر ایران بود دارای دھھا دانشگاه و مسجد وکاخ و کتابخانه . ولی
شاھد قتل عام شیعیان بدست حاکمان نیشابور و به ھمراھی مردم آن بود. دھھا ھزار زن و مرد و کودک
شیعه و اسماعیلیه تحت عنوان ملحد و مرتد در میادین شھر به سلاخی کشیده شدند و اموال آنان نیز
سوزانده شد . و این قتل عام مسلمان بدست مسلمان و ایرانی بدست ایرانی بود. که بناگاه خداوند یک
قوم بدوی و خونخوار را برای انتقامجوئی فرستاد.
آنچه که در نظر خداوند اھمیت دارد کاخ و مدرسه و مسجد نیست بلکه عدالت و حق پرستی است.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 61

۱۳۹۵ بهمن ۲۵, دوشنبه

با گناهکاران


گوش فرا دھید ای اھل دین ، چه عالم و چه عامی : 


آنچه را که شما گناه می نامید من آن را عذاب می دانم : دزدی ، زنا

 ، دروغ ، جفا ، وقاحت و خشونت . اینان اجتناب ناپذیرند ، اینان معلولند . 


گناھان شما در سر شماست در ذھنیّت و شیوۀ نگرش و قضاوت و 

برنامه ریزی و آرزوھا و باورھا . و اعمال نادرست شما محصول

 جبری این نوع ذھنیّت است و شما به ھر شیوه ای که بخواھید از

 بروز آن جلوگیری کنید به ناگاه از درب دگری از شما صادر می شود

 و رسوایتان می سازد یعنی به جبر شما را بسوی صدق می کشاند و 

باطنتان را ظاھر می کند . وامّا بذرھای گناھان کبیره را در ذھن شما

 متذکّر می شوم :


ھر آرزوئی در ظرف دنیا ، اندیشۀ آزادی ، آرزوی به محبوبیّت در نزد 

دیگران ، تفسیر ایثار گریهای خویشتن ، خود را از سائرین برتر دانستن

 از ھر حیث ، وظائف غریزی را در شأن خود ندانستن ، به غیر از 

خود را علّت سرنوشت خود دانستن ، جدائی و شکست و مرگ و ناداری

 را ناحق دانستن و بالاخره از تنھائی گریختن .


استاد علی اکبر خانجانی

۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه

تاریخچۀ بکارت ( فلسفه نوینی از تاریخ )

تاریخچۀ بکارت ( فلسفه نوینی از تاریخ )

در دوران ماقبل از تاریخ یعنی ماقبل از تشکیل خانواده پدیده و معناو ارزشی بنام بکارت بعنوان نشانه
عصمت زن وجود نداشت . اوِّلین آدمی که عاشق شد پدیده ازدواج دائمی و خانواده رخ نمود . این ھمان
واقعه دمیده شدن روح در آدم بود و سرآغاز انسان شدن میمون وحشی و خونخواری بنام بشر. این واقعه
منجر به پیدایش خانه و خانواده گردید و معنای وفا و عصمت پدید آمد. این سرآغاز تاریخ تمدن بشر است
.لذا ھمه ارزشھای اخلاقی ودینی و عاطفی محصول عشق است و نیز کل تمدن محصول عشق است .
بدین لحاظ تاریخ تمدن در ذاتش تاریخ بکارت و عصمت زن نیز می باشد که محصول عشق مرد است. پس
تاریخ ھمان تاریخ عشق مرد به زن می باشد که بانی خانواده بعنوان ھسته اولیه جامعه مدنی است .
و اما تاریخ تمدن با اوج گیری تکنولوژی به غایت خود نزدیک شده و آخرالزمان که ھمان پایان تاریخ است
پدید آمد که اینک در این عرصه قرار داریم . تکنولوژی مدرن و مدرنیزم ، زن را از خانه بیرون کشید و لذا
شالودۀ خانه فروپاشید و عمر بکارت و عصمت زن بھمراه عشق مرد روی به افول نھاد و مفاسد آخرالزمان
پدید آمد و جنون وجنایت جھانگیر شد و خودکشی مبدّل به یک بیماری جھانی گردید واعتیاد تنھا راه ادامه
چنین وضعی خودنمائی کرد که به مثابه خودکشی تدریجی می باشد که تماماً حاصل انھدام عشق و
بکارت است . بزرگترین و باطنی ترین ویژه گی آخرالزمان ھمان به آخر رسیدن عمر تاریخی عشق و بکارت
و لذا اخلاق و شریعت است .
بدین ترتیب می توان عمر تاریخی بشر بر روی زمین را به سه مرحله تاریخ ماقبل از بکارت( ماقبل تاریخ) ،
تاریخ بکارت ( تاریخ تمدن ) و تاریخ مابعد بکارت ( آخرالزمان ) تقسیم بندی نموده و لذا عمر تاریخی بشر با
انھدام عشق و عصمت ( بکارت ) به پایان میرسد الا اینکه ناجی آخرالزمان که ناجی عشق و عصمت
است یکبار دگر تاریخی برتر و انسانی دگر را بنا نھد ، عشق وعصمتی که بر عرفان نفس پدید آید و از
قلمرو کور غرایز خارج شود.



از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 51