۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه

اصول دین چیست؟


اصول دین چیست؟

متاٌسفانه بسیاری بر این گمان ھستند که دین عبارتست از نماز و روزه و خیرات و حجّ و امثالھم . درحالیکه
« فرع » به معنای میوه و ثمره و معلول است که بطور طبیعی از اصل یک واقعه ای رخ می نماید .
اینھا فروع دین ھستند اصول دین دو جنبه دارد : عملی واعتقادی ! اصول اعتقادی دین ما ھمانھا ھستند که ھمه
می دانیم یعنی توحید و نبوّت و معاد و عدل و امامت . اینھا جنبه ذھنی و احساسی دین است و امری درونی
و نامرئی است . و اما اصول عملی دین ھمانھائی ھستند که اکثر ما از یادشان می بریم و عبادات (نماز
،روزه و....) را ھمان اصول عملی دین می پنداریم . در حالیکه عبادات محصول ثانویه عمل به اصول دین
ھستند و اموری کاملاً شخصی و معنوی محسوب می شوند .
و امّا اصول عملی دین چیست؟ صداقت ، قناعت ، سخاوت ، صبر، عفّت ، ادب ، خویشتن داری ، محبّت ،
رزق حلال، دوری از زنا و ربا و ریا و.... اینھا ھمان اخلاق فطری بشرند و ارکان ھمه مذاھب حقّه الھی می
باشند.
انسان به میزانی که این اصول را در زندگی روزمره به فعل در می آورد به باور قلبی اصول اعتقادی دین
می رسد و به تدریج عبادات که میوه ھای وجود یک موٌمن ھستند بصورت نیازی روحانی آشکار میشوند
که جملگی قلمرو پرستش پروردگارند . در واقع اصول عملی دین موجب تقرّب انسان به خداوند شده و این
تقرّب موجب پرستش می شود و نماز و روزه و انفاق و جھاد و ابلاغ معارف دینی پدید می آیند.
برخی می پندارند که برای دین دار شدن و ایمان آوردن بایستی عبادت کرد و خیرات داد و امثالھم . در
حالیکه برای ورود بر دین خدا و قلمرو ایمان الھی بایستی زندگی را براساس فطرت و احکام اخلاق اصلاح
نمود . بایستی دروغ و ریا و حرص و بخل و تھمت و حرام خواری و روابط نامشروع را از اعمال خودپاک نمود
و این ھمان رویکرد به خداوند است . این ھمان ورود به دین وحرکت بسوی اوست . این حرکت چون به
حریم الھی می رسد موجب عبادات می شود ھمانطور که انسان به ھنگام ورود به خانه یک سلطان یا
استادی ، کرنش می کند و ادب بجا می آورد و اظھار ارادت می کند . در غیر اینصورت انجام عبادات یک تاٌتر
است یعنی دین نمائی . واین ھمان نفاق است.
کسی که دروغ می گوید و تھمت ناروا می زند و نماز ھم می خواند . کسی که شغل حرام دارد و زکوة می
دھد . کسی که ربا می خورد و به حجّ می رود و..... در واقع مشغول اشدّ معصیت به خداست وخداوند را
به گمان خود فریب می دھد . این نفاق است که پست ترین مقام بشر در جھان می باشد و منافقین ھم
ملعون ترین مردمان در نزد خدا ھستند.
دین از توبه آغاز می شود که ھمان ترک امیال و رفتار نادرست است و سپس انابه آغاز میگردد که رویکرد
به فروع دین است . اول باید از دنیا پرستی و مردم پرستی دست کشید و سپس به خداپرستی یعنی نماز
روی آورد. اوّل بایستی از حرام خواری دست کشید و سپس روی به خمس و زکوة و انفاق نمود . اول
بایستی از اشاعه جھل و دروغ و جنون دست کشید و سپس به ابلاغ دین و امر به معروف ونھی از منکر
پرداخت . اول بایستی از نژاد پرستی و خانه و خاندان پرستی دست کشید و سپس روی به خانه خدا
(حج)نمود اول بایستی از جنگ برای دنیا دست کشید وسپس برای دین خدا جھاد کرد و. .....

مرحله اول ھمان اصول عملی دین است و مرحله دوم نیز فروع عملی دین محسوب می شوند که متعاقباً
پدید می آیند .
ولی بسیاری بطور وارونه عمل می کنند و اینگونه است که یک دین وارونه و یک زندگی و ھویت وارونه رخ
میدھد . ھم عرق می خورد و ھم نماز می خواند . ھم مال مردم می خورد و ھم خیرات میدھد . ھم دروغ
ودر آن روز ملائک می گویند » . می گوید و ھم قسم بخدا می خورد و.... و این موجب پیدایش جنون است
قرآن. «. پروردگارا اکثر مردم که خود را خداپرست می نامند پس چرا دیوانه اند
یکی از بزرگترین علّت نفاق و جنون و پوچی و بی ھویتی ما اینست که فروع دین را بجای اصول دین گرفته
ایم و اصول عملی دین را از یاد برده ایم.
حتی اصول اعتقادی دین (توحید و نبوت و معاد ) تا زمانیکه اصول عملی دین اجرا نشود تبدیل به یک باور
قلبی و یقین نمی شود . آنچه که موجب ایمان به خدا و قیامت می شود نماز و روزه نیست بلکه صدق
و قناعت و عفّت است یعنی تقوا . عبادات محصول ایمان قلبی ھستند و گرنه ابن ملجم می پرورند . و ایمان
قلبی محصول عمل به تقوا می باشد . انسان بی تقوائی که نماز می خواند و به حجّ می رود و امر به
معروف و نھی از منکر می کند در واقع برعلیه دین خدا می جنگد و موجب بی آبروئی دین است . به ھمین
دلیل خداوند در سوره ماعون ، نمازگزاران سھوی و ریائی را از دشمنان دین نامیده است. دین راھی است
که به خدا می رسد . و کسی که بواسطه اصلاح اعمال به حریم الھی رسید اقامه صلواة میکند یعنی به
خدا سلام می کند و با او سخن می گوید . در غیر اینصورت نماز و روزه و حج و خیرات به مثابه حق حساب
و رشوه دادن به خداست و خدا ھم رشوه نمی پذیرد و رشوه دھندگان را رسوا می کند و عباداتشان را
تبدیل به عذاب می کند .
دین از تقوا آغاز شده و سپس موجب ایمان به توحید و نبوت و معاد می گردد و مولد عبادات است . ولی
بسیاری از مردم این راه را وارونه می پیمایند و لذا بجای اینکه بخدا برسند به شیطان و دوزخ می رسند
وآنگاه می گویند که دین خرافه است و موجب بدبختی می شود چون ھر چه نماز خواندیم و خیرات دادیم
پاسخی نشنیدیم .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی" استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 65

۱۳۹۵ مهر ۸, پنجشنبه

آیا اسلام دین عرب جاهلیت است؟



آیا اسلام دین عرب جاهلیت است؟


اگر چنین بود:

*ھمۀ امامان این دین بدست اعراب کشته نمیشدند .

*در قرآن ، اعراب به اشدّ کفر و نفاق متھم نمی گشتند.

*عمدۀ مریدان مخلص رسول و امامان ، غیر اعراب نمی بودند (مثل آفریقاییھا ، ایرانیان ، یمنی ھا و ...)

*تمام سنّت رسول و امامان بر خلاف سنتھای اعراب جاھلی نمی بود.

*اکثریت علما و عارفان اسلامی از غیر اعراب پدید نمی آمدند .

*ھمۀ سوره ھای قرآنی با رحمان و رحیم آغاز نمیشد که بر خلاف خشونت و شقاوت اعراب است .

*اکثریت اسلام شناسان بزرگ جھان مدرن از غیر اعراب پدید نمی آمدند.

*جھا نی ترین فرھنگ و معرفت بشری از مسلمانانی ھمچون حافظ شیرازی و مولای رومی به عرصۀ

ظھور نمی رسید.

*و نھایتاً در ھزارۀ سوم میلادی که عصر ظھور کفر آشکار و انقراض مذاھب است اسلام وارد عصرشکوفا

یی و جھانی شدن خود نمی گشت و روی در روی کفر جھانی قرار نمیگرفت در حالیکه اکثریت حکومتھای

عربیحامی کفر جھانی ھستند .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 60

۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه

ماهواره و اینترنت چه می کند و به کجا می برد!

ماهواره و اینترنت چه می کند و به کجا می برد!

« آخر الزمان خبر »

تکنولوژی ارتباطات و گل سرسبد آن یعنی ماھواره و اینترنت به یکی از بزرگترین آرزوھای بشر لباس عمل
پوشانیده است: آرزوی با خبر شدن از ھر چیزی در ھر کجای جھان و در کوتاھترین زمان. پر واضح است
که این یک آرزوی خبری – اطلاعاتی است و نه علمی - معرفتی . بی تردید تحقق این آرزو برای اھل علم
و تحقیق و معرفت بسیار ارزنده و معجزه آسا می باشد و دامنه علم و تحقیق را توسعه می بخشد. ولی
اھل علم واقعی ھمواره در ھر اجتماع و بر روی کل زمین عده بس قلیلی می باشند و اگر تعریف علم را
به قلمرو حقیقی آن بکشانیم تعداد این افراد ھمواره انگشت شمارند. و این تکنولوژی فقط در خدمت این
انگشت شماران است. و اما با مابقی بشریت بر روی زمین چه می کند؟ آثار فکری،شخصیتی، اجتماعی
و اقتصادی و معنوی این انفجار پیاپی اطلاعات بر روی عامه مردمان چیست؟ با نگاھی تا به امروز به
جوامع پیشرفته جھان می توان گفت که حاصلی جز القای مالیخولیائی کبر و غرور و احساس نبوغ و
پریشانی ذھن و انحلال اراده و تباھی ھویت فردی، نداشته است که متعاقب آن بزھکاری و جنون و
جنایت و آنارشیزم تا فروپاشی مدنیّت کاملاً قابل پیش بینی می باشد. این انفجار اطلاعات موجب انفجار
حافظه عامه بشری می شود. اصولاً خبر، سطحی ترین و عاریه ای ترین نوع دانائی است که در حافظه
آگاه بشر ذخیره می شود. این تل انبار شدن روز افزون اخبار و اطلاعات موجب فروپاشی حافظه بشری و
لذا اراده او می گردد زیرا اراده در درجه اول محصول حافظه آگاه است. این انھدام اراده قلمرو انھدام
ھویت و فروپاشی جوامع می شود و زمینه ظھور نھائی آخرالزمان و قیامت است. این عاقبت سودای خبر
پرستی در بشر است.
الا اینکه یک واقعه فوق بشری مسیر سرنوشت بشر را تغییر دھد.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 35

۱۳۹۵ مهر ۶, سه‌شنبه

اسلام ایرانی-عشق عرفانی-عشق جنسی-عشق مسیحائی-خرافی پرستی

عشق عرفانی و عشق جنسی

تجربه حیات زمینی انسان در تاريخ جز عشق هیچ چیز زيبا و ماندگاری بر جای ننهانده است و به قول حافظ شیرازی تنها يادگار ابدی انسان در کائنات است. و در عین حال اين ماندگارترين و عالیترين و شیرين ترين تجربه سر بر آورده از حیرت آورترين و تلخ ترين و تراژيكترين تجربیات نیز می باشد. حکیمان عهد کهن از چین تا يونان باستان بر اين باور بودند که جهان هستی مخلوق عشق است و آنچه که موجودات و ذرّات و کرات را برپا می دارد و استمرار می بخشد نیز عشق است. آنها ذات وجود را عشق می دانستند و حتی آنچه را که امروزه قوه جاذبه بین اجرام می نامند، آنها عشق می خواندند يعنی انرژی نهفته در جهان ماده در نزد آنان عشق بود. اين معنا در عرفان اسلامیبیانی وسیعتر و کاملتر يافته و تبديل به يک فلسفه گشته است و اساس فلسفه ابن عربی و مولوی و سهروردی را تشکیل می دهد. علی (ع) نیز میی فرمايد پس از قیامت آنچه که ملاک نهائی ارزيابی قرار می گیرد عشق است. در سخنی ديگر آمده است که خداوند از محبّت و کرامت خود جهان را آفريده است. اين مقوله در فلسفه های جديد که جملگی ادامه فلسفه ارسطو می باشد محل از اعراب ندارد. و امّا دو نوع عشق در تجربه بشری گزارش شده است: عشق غريزی و عشق عرفانی! عشق اول را همه افراد بشری تجربه می کنند که عشق جمالی است و نهايتا در غريزه و وصال جنسی تباه می شود. ولی عشق عرفانی مختصّ انگشت شمارانی از حق پرستان بوده است و برخاسته از کمال است و وصالش نیز روحانی می باشد. و امّا آنچه که در تاريخ ماندگار شده و رشد يافته و دريائی از معرفت و بیداری آفريده و مبدل به يک فرهنگ و هويّت متعالی گشته است عشق عرفانی می باشد يعنی عشقی که حاصل جذبه معرفت است و سیرت نه صورت و غريزه. به بیان ديگر بايستی از دو نوع عشق بالا تنه ای و پائین تنه ای سخن گفت. البته عشق پائین تنه ای نیز موجب استمرار ابنای بشری برروی زمین است و مدنیّت را پديد آورده است زيرا بدون عشق جنسی هرگز امر ازدواج و تشکیل خانواده ممکن نمی شد. در واقع تمدن مادّی بشر محصول عشق پائین تنه ای و جنسی است ولی تمدن معنوی بشر محصول عشق بالاتنه ای و عرفانی است. بسیاری براين اعتقادند که عشق عرفانی حاصل ادامه تکاملی عشق جسمانی است. يعنی اگر کسی در عشق جسمانی پايدار بماند و حقوق را ادا کند و آنرا تباه نسازد و منجر به نفرت نشود به بالا تنه می رسد و منجر به عشق عرفانی می شود. اين همان تعالی عشق از پائین تنه به بالا تنه است. و گوئی فقط عده ای انگشت شمار موفق به اين امر عظیم شده اند و مابقی مردم در عشق پائین تنه ای مانده و يا ساقط گشته اند. به لحاظ درک منطقی می توان گفت که عشق عرفانی محصول درک و تصديق عشق جسمانی و ناکامی اين عشق در حیات دنیاست. يعنی عشق عرفانی محصول معرفت بر ذات فنا شونده عشق جسمانی و حیات دنیاسیت. لذا اين عشق دارای ذاتی دينی است و از درک و تصديق ايمان اخروی سر بر می آورد. به همین دلیل عشق جنسی را عشق مجازی می نامند که زمینه عشق عرفانی می تواند باشد. همانطور که عشق جنسی که حقّش رعايت گردد و پاک بماند بقول رسول اکرم (ص)، انسان را به مقام شهادت می رساند. و شهادت اساس معرفت نفس است که قلمرو عرفان می باشد. به لحاظی عشق عرفانی، محصول حقّ فراق و ناکامی در وصال است. در زندگی همه انبیاء و اولیاء و حکیمان و عارفان بزرگ می توان رد پائی از عشق جنسی ناکام پیدا کرد که به فراق انجامیده است. در هیچ داستانی همچون «شیخ صنعان» از عطّار نیشابوری نمی توان رابطه عشق جنسی و عشق عرفانی را درک نمود. اين امر در زندگی عارف بزرگی چون ابن عربی نیز حضور داشته است و در غزلیات حافظ هم به وضوح قابل ملاحظه است و نیز سائر شاعران بزرگ و عرصه عرفان. و اما درعرصه عشق عرفانی بین دو انسان، واقعه ای عظیم تر و ماندگارتر از عشق مولانا و شمس به ثبت نرسیده است. واقعه ای که با گذشت بیش از هفت قرن مستمرا منورتر و شکوفاتر شده و جهانی تر می گردد و قلمرو پیدايش يک مکتب و مذهبی نوين گرديده است که کلّ بشريّت را به خود می خواند. واقعه ای که به همان شدّت که عاشقانه است عارفانه و حکیمانه و الهی می باشد و دريائی بی کران از معرفت فزاينده است و خلقت جديد و روحانی يک انسان را همچون تولّدی دوباره و خلقتی دوباره عرضه می دارد. در يک کلام عشق عرفانی تبديل و اعتلای روحانی همان عشق جسمانی است که کارخانه اين پالایش و تعالی همانا تقوی و خويشتن داری در عشق شهوانی می باشد. در واقع آنچه که عشق شهوانی را عرفانی می کند عفّت و عصمت و ادای حقوق اين غريزه و صبر بر اين امر است که قوّه شهوت را تبديل به قوّه معرفت می کند وانسان را به کانون عرفانی يعنی امام رهنمون می شود که همان سیر الی الله است و راه محبوب ازلی و ابدی را آشکار می سازد و جاودانگی عشق را به ارمغان می آورد و بقای جسمانی را به بقای روحانی پیوند می زند و آدمی را از اسارت دنیا و عشق های مادّی میرهاند. پس حلقه اتصال عشق شهوانی به عشق عرفانی همانا تقوی و پاکدامنی و عصمت است و بدون تقوا آدمی در عشق شهوانی ناکام و فرسوده و تباه می گردد و در ظلمت غرق می شود. در واقع آنچه که رشد و تعالی نامیده می شود همانا رشد و تبديل و تعالی شهوت به معرفت است به ياری دين. و بدينگونه انسان پائین تنه ای تبديل به بالاتنه ای می شود.
شهوت + تقوا= معرفت
عصمت + عشق= عرفان
عصمت و عفّت و تقوی است که شهوت را تبديل به عشق قلبی می کند و شکم بارگی را تبديل به عشق عقلی می سازد. درغیر اينصورت دل و عقل آدمی هرگز زنده و خلاق نمی گردد. فی المثل آنچه که بايزيد بسطامی را به عشق عرفانی هدايت نمود حفظ عصمت در قلمرو تجريد و تنهائی و عدم ازدواج بود. و آنچه که شیخ خرقانی مريدش را به آن کمال و کرامات رسانید صبر او بر همسری ناموافق و کافر کیش بود و پاکدامنی اش در رابطه با اين همسر. و آنچه که «رابعه» را به آن حد از معرفت و کرامت رسانید حفظ عصمت در عشق ناکام بود که از يک کنیزک، عارفی بزرگ پرورد که مردان بزرگ در محضرش شاگردی می کردند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۷۶

عشق مسیحائی

در قرآن کریم می خوانیم که: ای مؤمنان هرگز از روح الله مأیوس مباشید! و نیز می خوانیم که: بهترین دوستان مؤمنان برخی از نصاری هستند. و نیز طبق اعتقاد اسلامی می دانیم که ظهور مهدی و مسیح واقعه ای واحد است. لذا مسلمانان مؤمن طبعاً از عشق مسیحائی برخوردارند و قادر به تفکیک عشق مسیح و مهدی از یکدیگر نیستند. همه عارفان اسلامی نیز دارای عشق شدید مسیحائی بوده و این دو ناجی را یکی دانسته اند و این فلسفه در مکتب ابن عربی بنیانگزار فلسفه وحدت وجود به کمال رسیده است. ایمان اسلامی و مسیحی دارای نوری واحد است و لذا مؤمنان این دو نوع مذهب دارای روح و آرمانی واحدند و باید باشند و کلّ بشریت را بایستی بر این اساس به اتّحاد برسانند و از نفاق انگیزی صهیونیزم شدیداً بر حذر بوده و هوشیار باشند. ملل مسلمان و مسیحی بایستی از فراسوی حکومتها و امپریالیزم و دسیسه های بنی اسرائیلی دست اتّحاد بهم داده و زمینه را برای ظهور ناجی موعود فراهم کنند. مسیح اساس مهدی و اولین حامی او در ظهور است. عشق مسیحائی زیر بنای اعتقادی و تاریخی عشق محمدی است و بدون آن عشق محمدی قابل درک نیست. همینطور است عدالت موسوی. لذا مسلمانان بایستی عدالت موسوی و عشق مسیحائی را از اسارت امپریالیزم و صهیونیزم برهانند و این دو پیامبر بزرگ را از آن خود سازند و به دفاع از آنها برخیزند و بدینگونه وجدان خفته یهود و نصاری را بیدار کنند و امّت واحد ابراهیمی را پی ریزی نمایند. این امر حتی شامل حال امّت بودا نیز می شود: بیائیم از سنّت حقّه عارفان خود پیروی کنیم و چون مولای رومی ظرف درک و پذیرش هفتاد و دو مذهب باشیم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۹۳

نگاهی به تاریخچه خرافی پرستی

عرفان از معرفت است که بمعنای عقل و علم و ادراک یقین می باشد. ولی اما چگونه است که در کشور ما این عقلائی ترین مکتب دینی مبدّل به خرافی ترین مذاهب شده و علناً مکتب اصالت جهل و جنون گشته است. این فاجعه دینی در تاریخ ما یکی از مهمترین موضوعات تحقیق در قلمرو تاریخ اسلام است که متأسفانه کسی را گوئی شهامت چنین تحقیقی نیست. یکی از علل تبدیل عرفان به خرافه پرستی و مذهب جن و ورد و جادوگری و شارلاتائیزم این است که عرفای ما متأسفانه بهر دلیلی یا بسیار ثقیل و پیچیده سخن گفته اند مثل ابن عربی و ملاصدرا. و یا به زبان شعر و استعاره و حکایت سخن گفته اند که جای هزار تفسیر و سوء استفاده دارد. در میان همه عارفان اسلامی فقط علی (ع) است که به نثر و به شیوائی و سادگی کامل سخن گفته است که متأسفانه کلام عرفان آن حضرت اصلًا مورد توجه علما و روحانیون ما نیست و چه بسا این کلام را منسوب به علی (ع) نمی دانند مثل مجموعه « غرر الکلم و درر الحکم » که دریائی از سخنان عرفانی به زبان ساده است. و اما تا آنجا که تاریخ گواهی می دهد عرفان اساساً در عصر صفویان بود که تبدیل به دریائی از خرافات و قشری گری شد و جالب اینکه این شاهان از نوادگان یک صوفی بزرگ بودند. گوئی حتّی عرفان هم که به حکومت برسد ضدّ عرفان می شود. و به یاد داریم که شاه عباس بزرگ چه معامله ای با یکی از حکیمان و عارفان عصر خود یعنی ملاصدرا نمود. بخش عظیمی از مفاسد و خرافات و جنونی که در لباس عرفان بر جامعه ما حاکم است دستاورد این سلسله می باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۵۵

طرح یک نامه
(این چه عرفانی است؟)

این چه عرفانی است که هیچ حرفی از حافظ و مولوی و ملاصدرا و ابن عربی و بایزید و حلّاج نمی زند و به جای تفسیر می و ساقی و ساغر و بت و زلف و ابرو و خال و میکده و یار و .. . به تفسیر بمب اتم و ایدز و سرطان و جهنّم و تکنولوژی و مسائل زیر لحافی می پردازد؟ این چه عرفانی است که به جای اسرار ماورای طبیعه فقط به شرح و بسط مادیات و مسائل نفرت انگیز روزمره می پردازد و حال آدم را از هر چه عرفان به هم می زند؟ این چه عرفانی است که به جای الفاظ عاشقانه و شاعرانه اینقدر رکیک و مفتضح سخن می گوید و آبروی هر چه عرفان را هم برده است؟ این چه عرفانی است که به جای گل و بلبل و شمع و پروانه از شمشیر و عذاب و انتقام سخن می گوید؟ براستی این عرفان را از کجا آورده اید و اصلًا چه اصراری دارید که نام ا ین حرفها را عرفان بگذارید. آیا بهتر نبود که نام کار خود را روان شناسی یا روانکاوی و روان درمانی و انرژی درمانی می گذاشتید. و یا فحش درمانی؟ پاسخ ما: حال که همه دعوی عرفان دارند چه عیبی دارد که ما هم ادعا کنیم. جناب عرفان خیلی پر برکت است مطمئن باشید کم نمی آورد. به علاوه اینهمه مکاتب عرفانی در جهان وجود دارد ما هام یکی. می توانید نام این عرفان را بگذارید: عرفان خشن و بیرحم (در مقابل عرفان ملوس پا منقل) و یا عرفان بی پرده و بی حیا، عرفان خونخوار، عرفان نو (مثل شعر نو) – ولی عرفان درمانی از همه بهتر است. زیرا به هرحال کار درمانگری دردآور و خونین و شاقّه است مثل جراحی نفس!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۵
« بیانیه جهانی معرفت نفس »
*خود را بشناس تا جهان در مقابل تو به سخن آيد. سقراط حکیم
*خود را بشناس تا خدا را بشناسی. لائوتزو (حکیم چین باستان)
*ای انسان، تو خود تمام جهانی. اوپانیشاد (کتاب مقدس هندو)
بهشت در درون توست پس روی به خود نما. ودا
*ای مؤمنان چرا در نفس خود نظر و تفکر نمی کنید. قرآن کريم
*ای مؤمنان بدانید که از شماست که بر شماست. قرآن کريم
*بدانید که خداوند از رگ گردن به شما نزديکتر است. قرآن کريم
*به تحقیق زين پس فقط پیروان خودشناسی به حقايق دينی من می رسند. حضرت محمد (ص)
*هر که خود را شناخت، خدا را شناخت. حضرت محمد (ص)
*هر که خود را نشناخت، هیچ چیزی را نشناخت. حضرت علی (ع)
*هر که خود را شناخت، مشکلش حل شد. حضرت علی (ع)
*هر که خود را شناخت، پیروز و رستگار شد. حضرت علی (ع)
*هر که خود را نشناخت، نابود شد. حضرت علی (ع)
*صراط المستقیم همان خودشناسی است. امام صادق (ع)
ختم نبوت سرآغاز معرفت نفس بعنوان تنها راه هدايت است. ابن عربی
*هستی خاص انسان حاصل خود-آگاهی است. هگل
*تنها راه فائق آمدن بر جبر تاريخ، خود- آگاهی است. مارکس
*علم حقیقی و پايدار جز از طريق خودشناسی ممکن نمی شود. انیشتن
*راز مقدسات و اساطیر جز از طريق خود- کاوی درک نمی شود. يونگ
*دستیابی به مقام ولايت بر همگان ممکن است و آن راه خودشناسی است. علامه طباطبايی
*اراده و اختیار آدمی بمیزان خودشناسی اوست. کريشنامورتی
نجات انسان از جبرهای بیرونی جز بواسطه خود-آگاهی ممکن نیست. دکتر شريعتی
*از زمانی که روی به خود نمودم، راه خدا را يافتم. گاندی
*به همه مردم وصیت می کنم که به خودشناسی روی آورند. آيت الله خمینی
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۷۲

قرآن فارسی و اسلام ایرانی

هيچ دين و آئين برحق و الهی در هيچ قومی راه نيافت الا اينکه کتاب آسمانی آن دين و پيامبر بر قلوب برخی از حق پرستان و مؤمنان آن قوم نازل شد و به زبان و منطق و عقل و احساس همان قوم جاری شد. يعنی هرگز دين اسلام و معارف قرآنی مستقيماً از خود پيامبر و قرآن به ايرانيان نرسيد الا اينکه موجب تقليد و اکراه و نفاق شد. بلکه نور اسلام و حکمتهای قرآن و وحی محمدی از دل سلمان فارسی نازل شد و در آن کارگاه تبديل به فرهنگ و احساس ايرانی و فارسی شد و به ايرانيان رسيد. از دل محمد (ص) بر دل سلمان و از دل سلمان بر قلوب ايرانيان. آن اسلامی که مستقيماً از اعراب به ايران رسيد در واقع به ايرانيان به زور تحميل شد که اسلام امثال غزنويان و سلاجقه و صفوی را پديد آورد که دشمن جان و ناموس و شرف ايرانيان بودند که اسلام بنی عباسی بود و نه اسلام محمد و علی. خداوند با هر قومی با زبان همان قوم سخن می گويد. عرفای ايرانی محل نزول قرآن فارسی بر قوم ايرانی بوده اند. همانطور که آن نور از دل سلمان به شمس تبريزی نازل شد و از شمس بر مولانا جاری شد و درمولانا منجر به انفجار مثنوی و غزليات گرديد و بمدت حدود هفت قرن نور هدايت ايرانيان بوده است. و بيهوده نيست که سلطان فقه شيعی در ايران يعنی شيخ بهائی کتاب مثنوی را قرآن فارسی می نامد و اين يک توصيف هنری و ادبی و ذوقی نيست بلکه عين واقعه است. بنابراين هرگز ايرانيان مستقيماً از طريق قرآن عربیش نور اسلام را دريافت نکرده اند الا اينکه دچار سرگشتگی و نفاق شده اند. نور ناب حکمت علوی و وحی محمدی از درب وجود کسانی چون سلمان و مولانا و حافظ و عطار و بابا طاهر بر ايرانيان تابيده است نه مترجمين قرآن و حديث و معلمين ادبيات عرب و تعاليم قرآنی و فقهی. در واقع بايد گفت که آنچه که عرفان ايرانی ناميده می شود همان اسلام ناب محمد و امامت علوی بر قوم ايرانی است. پس در واقع پيامبران شيعه ايرانی همان عرفای ايرانی هستند که به زبان دل و جان ايرانيان سخن گفته اند و نه حتی عرفای عرب زبان مثل ابن عربی يا حتی ايرانيان عرب گوی مثل ملاصدرا. درست به همين دليل هرگز عرفان ملاصدرائی بر فرهنگ ايرانی وارد نشده و نخواهد شد ولی عرفان مولوی و حافظ، باباطاهر و صفی و مشتاق را روستائيان بيسواد ما هم دريافته اند و اتصالشان به دين اسلام از اين راه است. اين است که اسلام از درب حوزه های علميه دينی ما هرگز بيرون نرفته و وارد فرهنگ مردم ما نشده است و لذا تنها اتصال روحانیون حوزه ای ما با مردم فقط و فقط از طريق روضه های امام حسين است که با زبان و احساس فارسی است و اگر همين هم نمی بود هرگز حوزه های دينی ما نمی توانست بقا و استمرار يابد. در واقع حوزه های ما فقط زنده به نور کربلائی حسينی هستند يعنی نزول حسينی در ايران. بقای اين حوزه ها هرگز بواسطه فقه و ادبيات عرب و تفسير قرآن و حديث نبوده است و همه علمای حوزه ای ما به اين امر معترفند. پيروزی انقلاب اسلامی هم سندی آشکار بر اين ادعاست. رهبر انقلاب بواسطه فقه و ادبيات عرب و معلومات قرآن عربی با مردم ارتباط برقرار نکرد بلکه بواسطه عرفان و زبان امّی و دهاتی بود که نور عدالت علی را به مردم رسانيد و رهبر شد. اين نکته ای بس مهم است که هرگز مورد توجه تحليل گران و انقلاب شناسان ما نبوده است و بلکه اکثراً انکار و گاه مسخره هم شده است. ارادت جوشان امام خمينی به مولانا جوابگوی ادعای ماست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۷۲

زمینه وحدت مذاهب چیست؟

امروزه مسئله مذهب واحد جهانی يا وحدت مذاهب در رأس مهمترين گفتگوی بين ملب و تمدنها و مذاهب می باشد و البته اين مسئله از حدود دو الی سه قرن پيش در اروپا آغاز شده و اما در عرفان اسلامی يک امر بس قديم است و فقط هم عرفا در اين امر موفق بوده اند و اين همان علت جهانی شدن انديشه و آثار کسانی چون ابن عربی و مولوی و حافظ می باشد. تلاشی غير از اين راه محکوم به شکست و اتلاف وقت و بلکه ابتذال و فريب است. ماجرای گفتگوی تمدنها را به ياد آوريم که به دستبوسی کاخ سفيد منجر شد. و تلاش اروپائيان قرون گذشته هم که منجر به پيدايش فراماسونری و سازمانه ای بزرگ اطلاعاتی و جاسوسی گرديد. بايستی عرفان ها با هم گفتگو کنند نه تمدنها و حتی مذاهب. می دانيم که بر حسب اعتقاد ذهنی و ادعا همه مذاهب حقه و ناحق موجود در جهان اصول پنجگانه دين را کمابيش قبول دارند. همه يگانگی خدا و رسالت انبياء و معاد را پذيرايند و حتی عدل و نيز امامت را به عنوان رهبری معنوی جهان و ناجی موعود تصديق می کنند. پس بر اين مبنا هيچ وحدتی حاصل نمی آيد و بلکه خود يکی از منابع تفرقه و تضاد و عداوت است. ولی تجربه بما نشان می دهد که فقط از طريق عرفان مذاهب است که مذاهب به ذات يگانه خود رجعت می کنند و اصلًا وجود خود عارفان بزرگترين زمينه و ارکان اين وحدت است. بنابراين بيائيم و اينهمه انرژی و تلاش را بر روی عرفان و اشاعه و توسعه و تعميق عرفانی متمرکز کنيم. اين همان امری است که ما قبلًا هم تحت عنوان «ستاد اعراف» به مسئولين فرهنگی کشور پيشنهاد کرديم و نیز در انتظار نمانديم و خود در حد توان خويش اين کار کبير را آغاز نموديم که سايت عرفان درمانی سر نخ اين تلاش می باشد و در انتظار ياری ديگرانيم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۳۴

عرفان مولانائی و ابن عربی ها

پر واضح است که به لحاظ عقلی و عاطفی، مسلط ترين و پر رونق ترين عرفان حاکم بر جهان اسلام همان
عرفان مولوی مريد شمس تبريزی است. اين قدرت به جهان غیر اسلامی هم رسیده وامروز در مراکز آکادمیک و تحقیقاتی سراسر جهان، عرفانی معروف تر از مولانا نیست و اين تازه آغاز کار است. شاهديم در آمريکا نهضت مولانا شناسی براه افتاده وهمچون يک ناجی عصر پست مدرن مورد ملاحظه قرار گرفته است. شهرت حافظ و خیام در جهان غرب و حتی شرق دور اساساً از جنبه هنری و ادبی و عاطفی است ولی شهرت مولای رومی اساساً از بابت حکمت و معرفت و علمی است که در اشد عشق خودنمائی می کند و عشق و معرفت را امری واحد می نمايد. اين ويژگی عرفان مولوی که درعصر جديد وارد شکوفائی جهانی خود می شود از چیسیت؟ چرا اکثر فرزانگان عصر مدرن نیز به مولای رومی اظهار ارادت می کنند: گوته، هگل، اقبال لاهوری، آلبرت شوايتزر و… که مولانا را همچون آپولون خدای خرد ستايش کرده اند. عرفان کسانی چون حافظ و خیام وعطار و ابن عربی و غیره عرفانی اساساً فردگرا و خصوصی است ولی عرفان مولوی يک عرفان کاملا اجتماعی می باشد و لذا امروزه بیش از هر زمانی مورد درک و توجیه جهانیان است چرا که درعصر شکوفائی مدنیت (جمع گرائی) و دهکده جهانی، در درون خود دچار فروپاشی می باشد و گويا جز راه حل مولوی راه نجاتی نمی يابد چراکه درعصر اشد جمع گرائی بشر شاهد اشد انزوا و تنهائی بشر می
باشیم که درخود پوچ و نابود می شود. عرفان مولوی حاصل عظمت رابطه اش با شمس تبريزی می باشد و يک عرفان دوقلو (مثنوی) و اجتماعی است که انسان را از چاه تنهائی اش بیرون می کشد و درعشق به يک دوست غوطه ور می سازد و بحرکت و تکاپو می اندازد. حکايتهای مثنوی حامل و بیانگر پیچیده ترين معماهای روان شناسی شخصیت و نیز جامعه شناسی می باشد و درست ازهمین بابت مورد توجه متفکران مدرن قرار گرفته است. ژرژ سوروکین يکی از خدايان جامعه شناسی سوسیالیستی و لیبرالیستی عصرما، نظريه امیتولوژی خود را برمبنای رابطه مراد و مريد بنا نموده است که بعنوان تنها راه نجات انسان مدرن از سیطره ستم و فريب مورد ملاحظه است. اين نابغه علم جامعه شناسی مدرن نظريه خود را تحت تأثیر برخی از سخنان شیخ خرقانی و مولای رومی پديد آورده و رابطه مراد و مريد را تنها رابطه انسانی و تعالی بخش و ناجی انسان مدرن می داند که فقط بدينوسیله می توان از دوزخ تکنولوژی و صنعت و مصرف پرستی و هراس تنهائی و ناامنی نجات يافت. بهرحال در عظمت و حقانیت رسالت و پیام مولوی کسی چون شیخ بهائی که از خداوندان فقه شیعی نیز می باشد مثنوی او را «قرآن فارسی» می نامد. درست به همین دلیل حدود هفت قرن است که همه ايرانیان اهل ايمان و معرفت اتصالی به مثنوی داشته اند. بنظر ما پیام اول و آخر مولوی چیزی جز عطش و جستجوی يک پیر نیست. پیری که همان ناجی آخرالزمان و آئینه گردان جمال حق است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۵۴

ماهیت عرفان عملی

عرفان يا حکمت عملی آن معارفی است که از عمل عاشقانه برخاسته و لذا قلب انسانها را که کانون اراده به عمل است مخاطب می سازد و مولّد اعمالی عارفانه است. عرفان و حکمت در طی اعصار و قرون يا به زبان ثقیل و تمثیلی سخن گفته است و يا به الفاظ استعاره ای و شاعرانه. منطق و بیان فلسفی و شاعرانه دو نقص اساسی دارد يکی اينکه حريم روابط با مردمان بسیار تنگ و اختصاصی می شود و دوّم اينکه همین قلمرو کوچک دچار توجیه و فريب و تحریف بسیار عظیمی است زيرا همواره نیازمند تفسیر است تا حقايق را از عالم مثال واستعار به واقعیت بکشاند. در اين نزول گاه حقیقتی کاملًا وارونه می شود. و اين وارونگی چون در میان عده ای قلیل رخ میدهد امکان آزمون و تجربه اش بسیار اندک است. به همین دلیل اين نوع عرفان و حکمت تا به امروز عمدتاً نظری و کلامی و کتابی و تعارفی و اشرافی باقی مانده است و مبدّل به مجموعه ای از اسرار فراموشخانه ای شده است و اين گوهره ذاتی دين از دسترس عامه مردم بدور مانده و در اين دوری دچار تعفن گرديده است. در عصر آزادی بیان و ارتباطات جهانی و دموکراتیزه شدن امور متأسفانه عرفان و حکمت هنوز در صندوقخانه اشرافیت دست نخورده باقی است. يکی از اصلی ترين اهداف ما در اين موسسه همانا مردمی کردن عرفان و حکمت و عرفانی کردن عرف و زندگی روزمره است و آوردن هزاران معضله بشری به قلمرو معرفت عرفانی و حکمت جاويد. اين همان احیای سنت امامان ماست که قرنها مهجور مانده بود. قصد ما اينست که عرفان ابن عربی و مولانا را به خانه های مردم و به حريم خصوصی افراد وارد کنیم و اين تاريکخانه را به نور معرفت روشن سازيم.
دائرةالمعارف عرفان جلد ۶ ص ۷۷
استاد علی اکبر خانجانی

بچه هاي طلاق


بچه هاي طلاق

ھر روزه بر آمار بچه ھای طلاق افزوده می شود شاید به جرأت بتوان گفت که ما امروزه در عصر
طلاق بسر می بریم. از زمانی که زنھا از زن بودن خود و مردھا از مرد بودن خود شاکی شدند و سر به
شورش برداشتند طلاق آغاز شد .
بدون شک اگر ما بخواھیم طلاق را تنھا منوط به امضائی که در محضر صورت می گیرد بدانیم ھیچ
فھمی از طلاق نداشته ایم. کافی است کمی به اطراف خود بنگریم آیا زن وشوھر جوانی را مییابید
که در طلاق نباشد ؟ تمام آنچه که امروزه در خانه ھا حکم فرماست طلاق است مردان فراری از خانه
و زنان فراری از خانه و کودکان فراری از خانه ھمه گویای این است که سالھاست که ارتباطی بین
اعضای خانواده وجود ندارد و کانون گرم خانواده، سالھاست که به سردی گرائیده و تنھا تفاوت اینکه
طلاق در پشت دربھای بسته پنھان باشد و یا در بیرون آشکار شود تفاوت در شرایط است .
پس باید در اینجا از دو نوع بچه ھای طلاق سخن گوئیم:
دسته اول بچه ھای که در طلاق پنھان والدین خود زیست می کنند .
دسته دوم بچه ھای که در طلاق آشکار والدین خود زیست می کنند .
80
گروه اول زن و شوھرھایی ھستند که از ترس بی آبرویی ، شھامت طلاق آشکار را ندارند که البته
این بی شھامتی را تبدیل به ایثاری نسبت به فرزندان خود می کنند و اینکه ما برای فرزندانمان این
زندگی پر از شکنجه و تنفر را تحمل می کنیم. و گروه دوم کسانی ھستند که یاشرایط طلاق را دارند
و یا شھامت آن را .
بھرحال در جوامعی مانند ایران که ھنوز سنّت ھا کاملاً بی ارزش نشده و ھنوز آبرو برای مردم دارای
ارزش است طلاق کاری سخت می باشد و زن و مردھا ترجیح می دھند عمری را درکنار ھم با
شکنجه زیست کنند اما طلاق ندھند . اینکه چرا زناشوئیھا در این دوران از ھمان ابتدا مبّدل به طلاق
می شود بحثی است که دربارۀ آن بسیار سخن گفته ایم اما بطورخلاصه باید بگوئیم که اساس و پایه
دوران مدرنیزم طلاق بین زن و مرد است به ھمین دلیل ھر چه جامعه ایی مدرن تر می شود آمار
طلاق افزایش می یابد. این امر از اراده فردی ھر زن و مردی خارج است .
اما ما در اینجا قصد پرداختن به کودکان رشد یافته در این دوران را داریم. و بحث خود را با این سوال
آغاز می کنیم که آیا بھتر است کودکان در کنار مادر و پدری زندگی کنند که از زناشوئی تنھا تئاتر آن را
ایفا میکنند و در خلوت خود جز انزجار نسبت بھم چیزی ندارند و یا بھتر است کودکان در کنار مادر یا پدر
خود به تنھایی زندگی کنند ؟
کودکانی که در خانه ایی رشد می یابند که والدین آنان تنھا بواسطه ترس از بی آبرویی تن به یک
زناشوئی تئاتری برای دیگران می دھند ، در فضایی از دروغ و کینه رشد کرده اند .
عموماً چنین والدینی کودکان خود را مبّدل به حربه ایی بر علیه یکدیگر می سازند و ھر کدام در
تلاشند تا نفرت خود را به دیگری به فرزندان خود نیز وارد کنند تا بدینگونه عشق و ایثار و محبت خود
را اثبات کنند که البته چنین وضعیتی در طلاقھای آشکار نیز وجود دارد اما تفاوت این وضع در این است
که ھنگا می که کودک در کنار والدینی زیست می کند که تنھا بواسطه ترس از آبرو این زناشوئی را
تحمل می کنند در زیر بار منتّی است که ھر لحظه از طریق والدینش بر او وارد میشود. زیرا ھر کدام از
والدین او (پدر و مادر ) بارھا و بارھا در رفتار و گفتار به او می گویند که فقط به خاطر اوست که این
زناشوئی را تحمل کرده اند که این یک دروغ بزرگ است . زیرا کودک سالھا طو ل میکشد که دریابد
تنھا چیزی که برای والدینش اھمیت نداشته سرنوشت او بوده و اگر آنان این زناشوئی را ادامه دادند
برای او نبوده بلکه برای آبروی خودشان بوده است و دیگر اینکه او متوجه دو رفتار و کردار کاملاً
متفاوت در والدین خود می شود رفتار و کردار والدینش در خلوت خانه و رفتار و کردار والدینش در
مقابل چشم دیگران. پدر و مادری که در خلوت خانه با گفتاریھای تحقیر آمیز و متلکھای فراوان و
رفتارھای سرشار از کینه با یکدیگر رفتار می کنند و کودک را بعنوان تخلیه گاه نفسانیت خود بکار می
گیرند به ناگاه در مقابل چشمان دیگران مبدل به پدر و مادری مھربان و زن و وشوھری عاشق می
شوند و این دروغ بزرگ دیگری است که کودک ھر لحظه شاھد آن است. و کودک ھیچ مجال این را
نمی یابد تا حقیقت را دریابد زیرا فضائی که او در آن رشد می کند آکنده از دروغ است .
اما زن ومردی که شھامت این را می یابند که به این دروغ زناشوئی پایان دھند اولین درس راستی و
شھامت را به فرزند خود داده اند و دیگر اینکه کودک در کنار ھر کدام از والدینش ھم که زیست کند
(پدر و مادر ) مجبور نیست شاھد کینه و جدالھای بی پایان والدین خود باشد کینه و جدالی که عموماً
در نھایت خود کودک را مخاطب قرار میدھد زیرا زن و مردی که به دروغ این ادعا را میکنند که تنھا
بخاطر فرزندانشان این زناشوئی را تحمل کرده اند بتدریج خود نیز این دروغشان را باور می کنند و به
ھمین دلیل ھر گاه که بینشان جدالی خونین سر می گیرد ھر دو فرزند را مقصر این زندگی سراسر
شکنجه می یابند و پر واضح است که نھایتاً این کودک است که ھدف تمامی کینه زن ومرد نسبت به
ھم قرار می گیرد .
و اگر ما اکنون مواجه با کودکانی ھستیم که از ھمان بدو تولد کاملاً عصبی و بی قرار و افسرده
ھستند و فاقد نشاط کودکانه به این سبب است که این کودکان در چنین محیطی رشد می کنند .
بدون شک طلاق در ھر زناشوئی گویای شکست زن و مرد در پیمانی است که با یکدیگر در ازدواج
بسته اند مبنی بر اینکه تا پایان عمر به یکدیگر وفادار باشند و آنچه که باعث می شود زن ومرد،
81
زناشوئی دروغین را بر طلاق آشکار ارجح دھند تکبر آنان می باشد و اینکه ھیچکدام شھامت پذیرش
این شکست را ندارند. اگر حضرت علی صدق را سفینه نجات می یابد ،این صداقت در زندگی ھر
بشری پذیرش شکست ھای خود می باشد و بدون شک از میان تمامی شکست ھای زندگی ،
شکست در زناشوئی تلخ ترین شکست می باشد و به ھمین دلیل پذیرش این شکست برای ھر زن
و مردی بسیار تلخ است .
در واقع باید گفت آنچه که باعث شده طلاق در یک جامعه تبدیل به یک واقعه ایی زشت شود نشأت
گرفته از تکبر بشر است . زیرا ھر زن ومردی که تن به طلاق آشکار می دھد با صدای بلند شکست
بزرگ خود را در زندگی اعلان می کند . ھمین اعلان است که به نظر می رسد آبروی فرد را در جامعه
از میان می برد زیرا دیگر پس از طلاق ھمه او را به چشم یک انسان شکست خورده مینگرند و دیگر
پس از طلاق او نمیتواند به دیگران ثابت کند که انسانی شکست ناپذیر بوده است و به ھمین دلیل
چنین فردی ترجیح می دھد تا پایان عمر تن به چنین ھمزیستی شکنجه باری بدھد اما شکست خود
را در زندگی خود نپذیرد وحال او برای اینکه زشتی چنین خود پرستی و تکبری را از چشم خود و دیگرن
پنھان کند ناچار است تا کودکان خود را وسیله زیبا سازی این زشتی کند و آن اینکه من تنھا برای
کودکانم و عشق به آنان است که این زندگی را تحمل می کنم و این دروغی است که کودک فطرتاً
آن را دریافت می کند و به ھمین دلیل کودکانی که در چنین خانوده ھایی رشد میکنند با تمام وجود از
والدین خود بیزارند و ھمیشه مترصد فرصتی ھستند تا از این خانه آکنده از دروغ و نفرت بگریزند. اگر
امروزه آمار بچه ھای فراری از خانه رو به افزایش است خود گویای افزایش پیشرونده چنین زناشوئی
ھا ی دروغینی است و از سوی دیگر گویای افزایش پیشرونده تکبر بشر است . بشری که ھیچگاه
حاضر نیست ضعف ھا و شکستھای خود را باور کند و ھمیشه می خواھد به خود و دیگران اثبات کند
که انسانی است مقتدر و شکست ناپذیر. و این عدم پذیرش شکست ھمان کفر بشر است که او را
وادار به دروغ و ریا می سازد و نھایتاً آبروی جعلی او را بر باد می دھد .
اگر دروغ ام الفساد و منشأ کفر و تباھی بشر است چنین کودکانی سرنوشتی سالم و صادق و
مؤمنانه و عاقلانه نخواھند داشت تا زمانی که با چنین پدر ومادری ریاکار زندگی می کنند. بنابراین
فرزندان طلاق آشکار از سرنوشت سالم تری نیز برخوردارند و این واقعیت را تجربه بوضوح نشان می
دھد که بخش عظیمی از بزھکاری کودکان و نوجوانان حاصل زناشوئی ھای نمایشی است. و
ھمچنین بخش عظیمی از فحشاء و مفاسد اخلاقی نیز حاصل این نوع زناشوئی ھای دروغین می
باشد که زنا را بر طلاق آشکار ترجیح داده اند. و اما ملعون بودن طلاق در چشم عامه مردم در حقیقت
ھمان ملعون بودن صداقت و شھامت است .
و نیز اینکه طرد و لعن مردمان نسبت به طلاقھای آشکار حاصل کفر و بخل آنھاست که چرا خود
شھامت و صداقت پایان بخشیدن به یک زندگی جھنمی را ندارند. و بدین طریق زن و مرد ھای طلاق
گرفته را متھم به بی عاطفگی می سازند. در حالیکه در دل خود میدانند که دروغ می گویند .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 79

۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه

در جستجوی خوشبختی


در جستجوی خوشبختی

ھیچ جستجوئی احمقانه تر از جستجوی خوشبختی نیست
زیرا خوشبختی در وجود ماست ھمانطور که بدبختی. لذا
جستجوی خوشبختی و برنامه ریزی برای دست یافتن به آن
به مثابه دنبال نخود سیاه رفتن است . برای رسیدن به خوشبختی
کافیست که از جستجوی آن دست بکشیم و برایش برنامه ریزی
نکنیم بلکه باز ایستیم زیرا خوشبختی که ھمان احساس رضایت
قلبی است ھرگز امری مربوط به شرایط و امکانات نیست و گرنه بشر
مدرن اکثراً می بایستی خوشبخت شده باشند زیرا بخش عمده ای
از آرزوھای انسانھای دوران گذشته درعصر ما تحقق یافته است در
حالیکه انسان مدرن بدبخت ترین انسانھاست .
گرایش جھانی به خود – تخدیری و خودکشی و اوج گیری توحش و
جنون و جنایت دال بر این بدبختی فزاینده است .
ایده و آرمان و برنامه برای خوشبختی تنھا قلمرو پیدایش بدبختی
است . آنچه که خوشبختی نامیده می شود نام مستعار بدبختی
است که شیطان در ذھن ما القاء کرده است و ما را به آن وعده می دھد .

بدبختی محصول ایده و آرمانی است که خوشبختی نامیده می شود .
بدبختی معلول آرمانشھرھای ذھنی ماست که ما را از کانون خوشبختی
حقیقی که دل ماست و اکنونیّت ماست غافل کرده است .
خوشبختی فردا، ایده شیطان است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 10

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

فلسفه هنر کوبیزم

فلسفه هنر کوبیزم

کوبیزم از نقاشی آغاز شد و به سائر هنرها رسید که سلطانش پیکاسو می باشد با نگاهی به يک اثر کوبیستی می توان شاهد جهانی تکه پاره و ناهمگون و مالیخولیائی بود: انسانی که جای دماغ و گوش و چشم و دهانش عوض شده و در سینه اش بجای قلب يک قاشق قرار دارد و به جای پا، با دستان راه می رود و …
اين همان انسان تکنولوژيستی مدرن است. کوبیزم يک مرحله انتقالی به تناسخ کامل است مثل مسخ کافکا که انسانی بناگاه تبديل به يک عنکبوت می شود. انسان کوبیستی يک انسان مونتاژ شده است مثل ماشین. و بیهوده نیست که نخستین آثار کوبیستی در نقاشی از زنان روسپی و مردانی که در کارخانه ها کار می کنند الهام گرفته است. اين نوع زن و مرد، نمونه کامل و نهائی انسان مدرن است: مرد ماشین زده و زن پول زده! دو نوع تن فروشی و استحاله تن! واقعه پیوند اعضاء در پزشکی مدرن يک نماد کامل از انسان کوبیستی است که متشکل از اعضای فلزی و پلاستیکی و عاريه ای است. انسانی که تبديل به مجموعه ای از قطعات شده است. کوبیزم پیکاسو تماماً بیانگر انسان صنعتی جنگ زده و تباه شده سکس و پول و ماشین است. کوبیزم بیانگر تراژدی تبديل انسان به شی است. انسان کوبیستی همانطور که از نامش پیداست يک انسان مکعبی است بمعنای انسانی که در هندسه و رياضیات حل شده است: انسانی فنی! انسانی که بواسطه ماشین در هم کوبیده شد و له گرديده و سپس از اول مونتاژ شده است، يک انسان بازيافت شده از زباله های صنعتی!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۴۴
استاد علی اکبر خانجانی

۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

دوست یا پول : مسئله اینست!


.
دوست یا پول : مسئله اینست!

دوست داشتن یا پول داشتن : اینست آن آخرین انتخابی که ھر انسانی بر اساس آن سرنوشت ابدی
خود را رقم می زند. ذات محبت و دوستی به گونه ای است که ھمواره با دنیا پرستی و پول که
عصاره آن است به محک می خورد و میزان دوستی و اخلاص را تعیین مینماید . ھیچکس به دوست
یا ھمسر و ھمراه و یا ھمفکر و ھمکار خود پشت نمی کند و ارزشی را لگد مال نمی نماید الّا در قبال
دنیائی پر زرق و برق تر و عیشی بیشتر و پولی بیشتر . ھیچ خیانتی رخ نمی دھد الا به وسوسه پول
و ھیچ انتخابی در عرصه حق به ثمر نمی رسد الا در قبال پول بیشتر .
کل تاریخ خیانت ھای بشر علناً بواسطه پول رخ نموده است . خیانت یھودا به مسیح فقط بخاطر چند
سکه بود. خیانت اھل کوفه به امام حسین فقط در قبال مقداری خرما و موقعیت ھای مالی بود که وعده
داده شده بودند . آنچه که جعده را واداشت تا شوھرش( امام حسن ع) رابه قتل برساند وعده ازدواج
با یزید بود یعنی عیش و رفاه و پول بیشتر . آنچه که عقیل برادر امام علی (ع) را به کاخ معاویه
کشانید نیز ھمین امر بود. اینھا نمونه ھای مشھور تاریخند.
آیا بین کسی که تو را دوست می دارد و کسیکه به تو پول بیشتری میدھد کدام را بر میگزینی؟
آدمی ھمواره خدا را به چند خرما می فروشد و اینست راز ھمه تراژدیھای انسان بر روی زمین .
آیا بین کسی که دل دارد و کسی که پول دارد کدام را انتخاب می کنی ؟ زیرا آدم پولدار و ثروت اندوز
و دنیا پرست نمی تواند دلی داشته باشد الّا دلی مرده و سنگی. آیا بین محبّت و ثروت کدام را انتخاب
میکنی ؟ یعنی آیا بین دل خود که در سینه است و شکم خود که اندکی پائین تر است کدام را بر می
گزینی ؟
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 150


۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

آدم و حوا, فلسفه ازدواج و زناشوئی, فلسفه طلاق


آدم و حوا
زن و نخستین گناه: ناز

«گفتیم که ای آدم با همسرت در بهشت بی هیچ زحمتی زندگی کنید و از نعمات آن از هر چه خواهید بر خوردار باشید و فقط به این درخت (ملعون) نزدیک نشوید که به ظلم مبتلا خواهید شد. پس شیطان هر دو را وسوسه و گمراه نمود و از بهشت بیرون کرد و گفتیم که هر دو از بهشت من خارج شوید که زین پس دشمنان همدیگرید.» سوره بقره.
همه جا آرام و فضا از عشق آدم به حوا سرشار بود. آدم به حوا می نگریست: به محبوب خود. چقدر او را دوست می داشت و با نگاهش تمامی عشق خود را به او منتقل می کرد و حوا نیز در زیر نگاه آدم خود را خوشبخت و جاودانه می یافت و هیچ هراس و نگرانی معیشتی در میان نبود. آدم عاشق حوا بود و حوا نیز با تمام وجود عشق او را باور می کرد. اما شیطان اجازه نداد که این بهشت ادامه یابد. او مأموریت داشت که این زوج را بفریبد و از بهشت بیرون کند. ابتدا باید کدامیک را فریب می داد آدم یا حوا را ؟ فریب دادن آدم کار ساده ای نبود زیرا او عاشق بود و برگزیده خداوند و همین امر او را از فریب مستقیم شیطان مبرا می کرد اما حوا معشوق بود و به همین دلیل او بیشتر مستعد فریب بود. شیطان چگونه می توانست آنان را از بهشت براند و بهشت چه بود؟ بی شک بهشت فقط باغ و گل و بلبل نبود، بهشت حاصل عشقی بود که میان آدم و حوا در جریان بود. عشقی که ایجاد کننده اعتما د و باور است. حوا به میزانی که عشق آدم را باور کرده بود به او اعتماد داشت و همین اعتماد باعث شد که او از امنیت بهشتی بر خوردار شود. او در خوشبختی خود تردیدی نداشت زیرا: آدم قدرتمند بود، آدم توانا بود، آدم عاقل بود و آدم برگزیده خداوند بود و از همه مهمتر آدم عاشق حوا بود. پس دیگر دلیلی برای نگرانی و هراس وجود نداشت و فقط کافی بود که حوا به آدم اعتماد داشته باشد و همین باور به آدم قدرت می داد تا دنیای زندگی را بپذیرد و آن را به سمت خوشبختی برتر هدایت کند. بهشت همان اعتماد بین زن ومرد است و به میزانی که این اعتماد وجود دارد رابطه آدم و حوا بهشتی
است و به میزانی که اعتما د از میان می رود رابطه برزخی می شود. بنابراین شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند. شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت: آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمئنی؟ حوا پاسخ داد: آری، او مرا خیلی دوست دارد. شیطان گفت: چگونه مطمئنی، آیا او را آزموده ای؟ حوا پاسخ داد: او خود چنین می گوید. شیطان گفت: اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل اثبات کند، گفتن هیچ ارزشی ندارد. حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟ شیطان گفت: به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجره ممنوعه نزدیک شود. حوا گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجره ممنوعه باز داشته است. شیطان گفت: نکته همینجاست. زمانی عشق او به تو ثابت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند. حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشد ناز گریه می کرد به او گفت: آیا هنوز مرا دوست داری؟ آدم پاسخ داد: آری، تو قلب من هستی. حوا گفت: اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو. آدم گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است. حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت: پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی. آدم نیز برای اثبات عشق خود به حوا به شجره ممنوعه نزدیک شد و به ناگاه آدم و حوا یکدیگر را چیزی جز عورت زشت ندیدند و از یکدیگر بیزار گشتند. شجره ممنوعه همان اعمالی است که از جانب خداوند برای بشر ممنوع شده است: دزدی، دروغ، ریا و…. و بدینگونه بود که آدم به گناه نزدیک شد و خداوند آدم و حوا را از بهشت اخراج کرد. آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبال عشق آدم بود. او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا بیشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نابود کرد. پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است. و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناها ن فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشیتری را مرتکب شود. حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشان داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد و هم عشق خود را به حوا. زیرا این همان بود. بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند. هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای این اثبات تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشافات و اختراعات بسیار دلفریب و متنوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطه آدم و حوا در حال نابودی است و این نابودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است، کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است. بیائید با توبه از ناز حوا و حرص آدم بار دیگر عشق و آرامش و جاودانگی و اعتماد را به خانه خود باز گردانیم و بهشت را به یکدیگر ارزانی کنیم و نسل بشر را از نابودی برهانیم. تا زن بر ناز خود در قبال همسرش فائق نیامده و تا مرد بر تلاش مذبوحانه برای اثبات عشق خود فائق نیامده این رابطه از وسوسه ابلیس رهایی ندارد و کانون گرم خانواده کوره آتش دروخ است و عشق همان عذاب النار.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۸

جمال و کمال ( آدم و حوا )
راز جنگ بی پایان زناشوئی

حوا به مثابه باطن آدم است یعنی صورت معنای اوست. این واقعه در راز خلقت آدم در قرآن کریم مذکور است. و آدم به مثابه کمال و معنای غیبی حوا است. این دو به مثابه صورت و سیرت وجود انسان هستند. حوا بدون آدم یک صورت محض است بی هیچ معنا و کمال و صفتی. آدم بدون حوا نیز یک معنای محض است که در جستجوی ظرف وجود خویشتن است تا در آن قرار گیرد. حوا ظرف قرار آدم است و آدم هم معنای فرار حواست. این همان داستان نیاز و عشق آدم و حوا به یکدیگر است. مرد معنای وجود است و زن هم مادۀ آن. معنا بر ماده وارد می شود و این وجود کامل می گردد. و اما راز این ورود و حلول معنا در ماده همان ماجرا عشق آدم به حواست، عشق کمال به جمال. هر چه که این کمال بیشتر باشد قدرت نفوذ بیشتری را در جمال دارد و عشق عمیقتری رخ می دهد. این عشق همانا عشق به جمال است. پس جمال همان مدخل ورود معنا و کمال مرد است در زن. همانطور که در وصال جنسی نیز چنین واقعه ای رخ میدهد. ولی اگر این ورود جنسی مرد بر زن بواسطه (عشق بر جمال) صورت نباشد و مرد نتوانسته باشد بر جمال زن وارد شود این رابطه نامشروع و یا زنا محسوب می شود و یا بهرحال رابطه ای ناقص و رنجور با اکراه و ریا خواهد بود و وصالی رخ نخواهد نمود. و اما زن نیز بایستی امکان این ورود و وصال را برای همسرش فراهم آورد و این همان مسئله «تمکین» است که در قلمرو معنویت همان پذیرش ولایت مرد می باشد و دربهای ورود وجود خویش را بر غیر از همسرش بستن. زیرا بر یک زن بیش از یک مرد وارد نمی تواند شد. در اینجا سخن بر سر حفظ حجاب و عفت زن است که هیچ مرد دیگری را بر جمال خود راه ندهد. مصداق این سخن حافظ است که: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم۰ زنی که زیبائیهای وجودش را بر غیر از همسرش ممنوع می سازد و دربهای ورود وجودش (فروج) را بر نامحرمان مسدود می سازد و جز از امر و معنا و کمال و صفات همسرش پیروی نمی کند می تواند وصالی سالم و خلاق را ممکن سازد (تمکین) و در غیر این صورت این رابطه در عذاب است و دچار انواع و درجات طلاق می گردد در حین زناشوئی. که این وضعیت اگر هم به طلاق منجر نشود به انواع
فسق و مفاسد اخلاقی و جنسی میرسد. عناصر و مناطق زیبای وجود زن همان دربهای ورود مردان بر اوست که در قرآن کریم موسوم به «فروج» (دربها) است که زنان بایستی این دربها را بر نامحرمان مسدود نمایند. این زیبائیها شامل صورت و همه اعضای بدن از جمله نگاه و کلام و رفتار و اطوار می باشد که نهایتاً به ارگان جنسی ختم می شوند. زنی که این دربها را بر نامحرمان باز می گذارد در رابطه جنسی و عاطفی و رفتاری و کلامی با شوهرش دچار درگیری و تناقض و جدال می شود و این همان جنگ بی پایان زناشوئی است که به هلاکت می انجامد. پس آنچه که از حفظ حجاب و عفت اساسی تر است رویکرد به شوهر و تمکین جنسی می باشد. بنابراین عشوه و جلوه گریهای زن در رابطه با نامحرمان علت العلل همه سوء تفاهمات و تضادهای فکری و عاطفی و جنسی زناشویی می باشد. چنین زنی حتی در عادی ترین امور زندگی با شوهرش دچار درگیری است و به مردش امکان ورود نمیدهد و نمی تواند بدهد که غایت این جدال در رابطه جنسی خود نمایی می کند. زنی که جمال و جذابیتهای خود را در خانه بر شوهرش مسدود و منع می کند لاجرم بر نامحرمان می گشاید و لذا با شوهرش در تضاد می افتد. قدرت کمال مرد و حفظ جمال زن، راز سلامت زناشوئی است. قدرت جمال زن از عفت و عصمت اوست و قدرت کمال مرد هم از ایمان و تقوی و معرفت و جوانمردی اوست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۰

جنگ بی پایان آدم و حوا (رابطه جنسی)

در داستان آدم و حوا در قرآن می خوانیم که ابلیس موجب القای شهوت جنسی در حوا شد و حوا هم آن را به آدم منتقل کرد و این امر موجب عداوت آن دو گشت و این عداوت موجب خروج آن دو از بهشت شد: از بهشت من خارج شوید که دشمن یکدیگرید! در این باب در مقاله «فلسفه لباس» مفصل تر بحش کرده ایم. این جنگ در رابطه هر زن و شوهری حضور دارد و علت همه مشکلات زناشویی است. به زبان ساده عداوت بین زن و شوهر از منت و معامله ای است که در رابطه جنسی رخ می دهد. زن می گوید: چون تو نیازمندی پس بایستی نازم را بکشی و همه امیال مرا در زندگی ارضاء نمایی تا با تو تمکین جنسی کنم. ولی مرد می گوید: اگر من به لحاظ پایین تنه ام به تو محتاجم تو نیز محتاجی هر چند که آن را کتمان می کنی. و علاوه بر این تو احتیاج دیگری هم به من داری و آن نیاز به معیشت است. مگر تو از بابت این نیازهایت منت مرا می کشی و من برایت ناز می کنم که قرار باشد من هم برای نیازم منت بکشم و تو ناز کنی. این است بگو مگوی پنهان و آشکار زناشویی که در تمام عمر استمرار دارد و بتدریج پیچیده تر و مزمن شده و اصلش به نسیان رفته و تبدیل به دهها بهانه می گردد و خانه را تبدیل به دوزخ می کند. حقیقت امر این است که کل این جنگ بی پایان برخاسته از عشق مرد به زن است که در زن چنین ناز و توقعی ناحق پدید میآورد و این وضع آنقدر ادامه می یابد تا این محبت نابود شده و بر جای آن در دل مرد نفرت و در دل زن کینه پدید می آید و انتقام آغاز می شود. فقط زن مؤمن است که حق محبت را می شناسد و از آن حربه ای بر علیه شوهر نمی سازد و مرد مؤمن است که حاضر نیست فقط برای نیاز جنسی اش پا بر حقوق و حدود الهی بگذارد. مردی که بخاطر امرار معیشت بر زنش منت نگذارد و زنی که بخاطر تمکین جنسی بر مردش منت نگذارد و از عشق حربه نسازد این جنگ را پایان داده و لایق رجعت به بهشت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶
استاد علی اکبر خانجانی