۱۳۹۶ مهر ۷, جمعه

بعد چهارم انیشتن


بعد چهارم انیشتن
در تاریخ جدید جھان کشف بعد چھارم را که ھمان زمان است به انیشتن نسبت می دھند ولی خود
انیشتن نیز در تفسیر معنای این بعد درماند زیرا نتوانست زمان مدنظر خود را که یک زمان روحانی –
انسانی است بوضوح فھم نماید و به خطا آنرا زمان کیھانی و جھانی نامید که ھیچ معنا و تعریف و حسی
ندارد الا اینکه غایت لامتناھی زمان نجومی باشد. وی با اینکه در اواخر عمرش در ماھیت علم تردید نمود و
تنھا راه رسیدن به علم حقیقی را معرفت نفس و سیر و سلوک باطنی نامید. با اینکه در واقع به پاسخ و
معنای بعد چھارم رسیده بود ولی ندانست که به چه رسیده است.
آدمی سه نوع حرکت در مکان دارد : طولی ، عرضی و ارتفاعی . این حرکت شامل حال ھر پدیده دیگری
ھم می شود. ولی آدمی دارای یک حرکت نوع چھارمی نیز می باشد که حرکت عمقی و درون وجودی
است که در این سیر مواجه با پدیده زمان روحانی می شود که در منطق عرفانی« حال »،نامیده شده است
که سرمنشأ جوشش زمان است و علت درک انسان از زمان نجومی ھم می باشد زیرا انسان تنھا
حیوانی است که زمان نجومی را درک می کند.
در واقع بعد چھارم انیشتن ھمان معرفت نفس است که قلمرو حضور زمان روحانی می باشد. خود
انیشتن نیز در رابطه کوتاھی که با برخی از عرفای عصر خود داشت موفق به کشف قانون نسبیت شد
ولی متأسفانه بعدھا از منشأ این ادراک درونی خود غافل گردید و اسیر ریاضیات شد و لذا مکاشفه او
نیمه کاره باقی ماند و تا به امروز بصورت یکی از معماھای حیرت آور علم فیزیک و جھان شناسی مورد
مجادله است. بعد چھارم ھمان عرفان است که قلمرو حضور جاودانگی روح می باشد و زمان مطلق!

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 172

۱۳۹۶ مهر ۵, چهارشنبه

نظري بر بی هویتّی نسل جوان


نظري بر بی هویتّی نسل جوان
متأسفانه تھمت بی ھویتی ھمواره متوجۀ نسل جوان است در حالیکه پیران ما بسیار بی ھویت تر
ھستند منتھی در پس نقاب . درست به ھمین دلیل نھایتاً این پیرھا ھستند که تن به ھمان بی ھویتی
جوانان می دھند و لذا نسل آینده را می سازند . جوانان به خاطر صدقشان رسوا کنندۀ بی ھویتی والدین
خود می باشند منتھی والدین این بی ھویتی خود را در پس پردۀ نمایشھای عرفی و شرعی پنھان می
دارند و درست به ھمین دلیل عملاً مشوق بی ھویتی فرزندان خود ھستند زیرا خود از این ریا در عذابند و
نمی خواھند که فرزندانشان ھم عذاب بکشند تنھا مشکل انھا با جوانان این است که در قلمرو فامیل
حافظ نمادین ھویت باشند ولی در روابط پنھان خود ھر چه می خواھند بکنند . جنگ فرزندان با والدین و
کلاً جنگ نسل جوان و پیر ھمان جنگ بین صدق و ریا می باشد . انچه که پیران را رنج می دھد آن است
که بواسطۀ جوانان خود لو می روند و آبرویشان بر باد است .
متأسفانه آنچه که در نزد پیران جامعه ھویت نامیده می شود ھمان آبرو است یعنی ریاکاری . بیائیم باور
کنیم که جوانان آیینه باطن پیران ھستند و به جای اینھمه برنامه ریزی و ھزینه برای پرده پوشی و یا به
اصطلاح علاج بی ھویتی جوانان، فکری به حال بی ھویتی و ریای پیران کنیم که زیر بنای ھویت جامعه
ھستند . ھویت ذاتی جوانان ھمان صدق است که اصل دین است پس بیاییم بر این سرزمین بذر معرفت
بکاریم نه سیاست و مصلحت و تزویر و ریا . به یاد آوریم که نخستین مؤمنان و مریدان ھمۀ انبیاء و اولیای
خدا جوانان بوده اند و نه پیران . بھتر است ما پیران به خود تکانی بدھیم و خود را اصلاح کنیم و دست از
سر جوانان برداریم . کفر آشکار جوانان از نفاق پیران است بیاییم این نفاق کھنه را درمان کنیم .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 197

۱۳۹۶ مهر ۴, سه‌شنبه

ماه محرّم آمد !! « مظلومیت مضاعف حسین (ع) از جانب شیعیان »


ماه محرّم آمد !!
« مظلومیت مضاعف حسین (ع) از جانب شیعیان »
یغمای جندقی عارف و شاعر عمله و آوارۀ عصر قاجار در پیش درآمدی بر ماه محرم می گوید :
ماه محرم آمد ھنگام عیش و عشرت ای شیعیان خالص یک اندکی مروّت
این بیت شعر گویی زبان حال امروز ما نیز ھست. گویی که امام حسین(ع) به کربلا رفت و ھفتاد و دو تن
از عاشقان حق را با کل خاندانش به ذبح عظیم کشاند تا ما پیروانش سالی ده شبانه روز پلو و شربت و
شیرینی بخوریم و خستگی سال از تن بدر کنیم . آنان که به یاد حسین دلشان غرق عشق و اندوه می
شود و عرق شرم بر جبینشان پدید می آید این پلو ھا از گلویشان به سختی پایین می رود ھمانطور که
نمی توان پلوی عزای جوان مرگ خود را خورد .
به لحاظی ھم می توان اینھمه عیش و شکم چرانی در طی ده شبانه روز را تعبیر بر این امر نمود که
حسین (ع) خود و خاندان و یارانش را به خاک و خون کشید تا ما شیعیانش با خیال راحت گناه کنیم و
نگران عقوبت اعمال خود نباشیم زیرا برایش سینه زده و اشک ریخته و پلو داده و خورده ایم ھمچون
ماجرای شفاعت مسیح برای مسیحیان که خود را از قید و بند ھر اخلاقی رھا ساخته و خود را بخشوده
دو جھان پنداشته و به ریش جھانیان ھم می خندند و ھر پرھیزکاری را ابله و وحشی می نامند .
براستی حاصل این عزاداریھا و عیاشیھا که ھر ساله افزون تر از سال پیش است و ھزینه ھا سر به فلک
می زند و در طی این چند دھه اخیر به اندازه ھزار سال گذشته عزاداری حسینی شده است در قلمرو
اخلاق اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ما چه بوده است ؟ آیا غرور حاصل از این مراسم بر کفر ما نیفزوده
است ؟ آمار فزاینده بزھکاری و قانون شکنی و فحشاء و رباخوری و اعتیاد و تصادفات و کلاه برداریھا
و.....نشان دھنده رابطه معکوس اخلاق اجتماعی ما با این مراسم است . گویی که با این مراسم حق
حسابی به حسین (ع) می دھیم و گناھان سال گذشته خود را بی حساب و بی خیال می شویم و باز از
صفر شروع میکنیم اگر آمار خلاف کاریھای ایام بعد عاشورای حسینی را بدست دھیم این واقعیت اشکار
می شود .
بجای اینھمه بریز و بپاش و خوردن تا سر حد استفراغ آیا بھتر نیست که روز تاسوعا و عاشورا روزه بگیریم
؟ آیا این به عزا و عبادت نزدیک تر نیست و اینکه ھزینه این غذاھا را یک جا به حسابی واریز کنیم و به
مستمندان برسانیم ؟ آخر در کدام قاموس و فرھنگ و اخلاقی روز عزا را جشن می گیرند انھم عزایی
اینچنین تراژیک که کل تاریخ بشر مشابه اش را به خود ندیده است . آیا می شود در کنار نمایش قتل گاه
نینوا این ھمه سفره پھن کرد و با تماشای ھفتاد و دو تن سر بریده و بدن قطعه قطعه و خیمه ھای آتش
گرفته و کودکان پا برھنه و سر به بیابان نھاده و زنان سر برھنه در زیر تازیانه چگونه می توان اینھمه
عیاشی کرد ؟ این عیاشی در ھمان روزھا فقط در شام و در کاخ سبز یزید بر پا شده بود و ما ھم ھمان
سنّت را ادامه داده منتھی کمی سینه ھم می زنیم تا کسی متوجه مسئله نشود و شک نکند . آدمی اگر
برای مرده اش ھزینه می کند این ھزینه را به غریبه ھا و مستمندان می پردازد نه برای خود و اھل و
عیالش. اگر ما صاحب عزای حسینی ھستیم باید چنین کنیم .
بیاییم اندکی ھم مرّوت کنیم و کمی در محضر حسین خجالت بکشیم و از خدای حسین بترسیم که
غیورترین خدایی است که تجلی نموده و تجلی قھارانه اشدر ظھور امام زمان است که رجعت حسینی
است .
اگر دو روز تاسوعا و عاشورا روزه بگیریم و سینه زنیم واقعاً عزادار حسینی ھستیم و این پلو ھا را به
مناسبت تولد حسین و عباس و علی اکبر بخوریم .
البته خواھید گفت که اگر پلو و شربت و شله و شیرینی در کار نباشد کسی برای عزا نمیآید بسیار خوب
آنگاه اندکی شیعه گری ما پالایش می شود بگذاریم اندکی نفاق از رونق بیفتد زیرا دین خدا حزب بازی و
لشگر کشی نیست . بیاییم این مظلومیّت مضاعف را از حسین برداریم و نام حسین را ملوّث به آھنگھای
کاباره ایی نسازیم و صحنه ھای سینه زنی و زنجیر زنی را مبدل به دیسکوتکھای حسینی نکنیم . و بدانیم
که حسین غیورترین انسان تاریخ است .
اگر گریستن بر حسین موجب بخشودگی کل گناھان فرد می شود در این صورت بایستی کل دین و
شریعت را مختومه اعلان کرد و معاد را از اصول مذھب شیعه حذف نمود . درستی ھر حدیثی منوط به
عقل و کتاب خداست و چنین حدیثی ضد عقل و ضد آیات الھی در قرآن است و بر کل دین خدا خط بطلان
می کشد درست به ھمین دلیل است که بخشی از مراسم عزای حسینی ھمواره در دست اراذل و
اوباش و رباخواران و تبھکاران حرفه ایی بوده است که خود بزرگترین لکه ننگ بر دامن شیعه حسین است
. این ظلم کبیری که بر حسین وارد می شود دامن جامعه ما را گرفته و ما را به صد ھا ظلم و ضلالت مبتلا
کرده است . این امر مسئله ایی صرفاً شخصی ھم نیست بلکه مربوط به ھویّت و سرنوشت ملی و دینی
ماست و اگر دولت در چنین مواردی دخالت نکند پس مسئولیت شرعی حکومت اسلامی در حراست از
نوامیس ملی و دینی در کجا بکار می آید آیا ھمینکه مردم و جوانان در عزای حسینی مشغول باشند
کفایت می کند آیا عزای حسینی ھم نوعی اشتغال و تفریح است اگر ھم ھست ناسالم ترین تفریحات
ممکن است .
این بساطی که درباره شھادت حسین براه انداخته ایم عملاً خط یطلان بر ھمه امامان دیگر کشیده ایم و
گویی که تشیع یعنی قیام برای حکومت . و درست به ھمین دلیل است که از چنین منظری مابقی امامان
ما تعارفی بیش نیستند .
اصلاً امر به گریستن بر امام حسین (ع) ذاتاً زیر سوال است مگر اینکه بگوییم در آیینه عظمت کربلا و
پیروزی دین خدا در عاشورا بر خفّت و خواری خویشتن می گرییم . وقتی زینب در محفل یزید این واقعه را
کمال لطف و نعمت خدا بر خاندانش می داند و مظھر زیبایی جمال حق معرفی میکند پس گریستن بر این
واقعه در حقیقت طرد و لعن کردن این واقعه است و این نگاه یزیدیان و کوفیان است ھمانطور که حسین
(ع) پیشگویی کرده بود که نخستین گروھی که بر این واقعه عزاداری خواھند کرد اھل کوفه اند .
چھارده قرن از آن حجله گاه حق بر روی زمین می گذرد که تعبیر و فھم ما از آن ھنوز ھم چه کافرانه و
کوفیانه است . به امید روزی که به مناسیت عاشورای حسینی روزه بگرییم و سرود فخر و گلبانگ
سربلندی سر دھیم تا کافران جھان به ھوش آیند و بر سر و سینه خود بکوبند . ظلمی که شیعیان حسین
به او کردند امویان نکردند ھمانطور که آنان که سر حسین بریدند روزی از مریدانش بودند . پناه بر خدای
حسین از اینھمه ظلم و ظلمت که کرده و نموده ایم .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 215

فلسفه انتخابات از منظر تشیع


فلسفه انتخابات از منظر تشیع

در فرھنگ اسلامی و خاصه شیعی معنای انتخابات و رأی دادن دقیقاً مترادف با بیعت کردن با امام خویش
است و جز این ھیچ معنا و مترادف دیگری در معرفت و باور اسلامی ندارد الا اینکه بدعت است آنھم
بدعتی که علناً در تضاد با اصول امامیه است که یک شیعه حق ندارد ھیچ فردی الا امام خود را مسئول
سرنوشت خود و جامعه خود کند زیرا رھبران سیاسی امامان ھدایت یا ضلالت مردمند و سرنوشت افراد
و جوامع را رقم می زنند.
از این منظر دموکراسی و انتخابات در ھیچ مکتب و مذھبی ھمچون تشیع قداست و اھمیت ندارد. ولی
مسئله اینست که آیا رأی دھنده و کاندید شونده ھر دو بر این حق اشراف و معرفت و مسئولیت دارند؟
آیا ھر مسلمان شیعه ای به کاندیدای خود از منظر امام سرنوشت خود می نگرد؟
زیرا خواه ناخواه چنین است . پس وای بحال کسی که با این معنا بازی کند چه آن کسی که انتخاب می
شود و یا انتخاب می کند . امام و مأموم ھر دو به یک میزان مسئول این بیعت میباشند. یک مؤمن شیعه
به جز امامش نبایدبه کس دیگر رأی دھد یعنی به کاندیدای خود بایستی به چشم امامت بنگرد در درجات.
یعنی یک کاندیدا بایستی نشانه ای از نور امامت و ھدایت را به درجه ای در خود دارا باشد . پس کسی
که به وعده ھای دنیوی رأی می گیرد دجال است و آنکه رأی می دھد یک قربانی است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 122

۱۳۹۶ مهر ۳, دوشنبه

فلسفه عشق تکنولوژیکی


فلسفه عشق تکنولوژیکی
عشق تکنولوژیکی، عشق به تجسم بخشیدن آمال و آرزوھای کھن بشر است ھمانطور که واژه« تکنو »
بمعنای برون افکنی و آشکار سازی است. و امّا عشق به برون افکنی و تجسم نفس خود به چه منظوری
؟ به منظور معرفی کردن خود به دیگران جھت رسیدن به دیگران و یا رسیدن خود در دیگران و رساندن خود
به دیگران . و این ھمان عشق اجتماعی شدن بشر است که بواسطه تکنولوژی محقق می شود و زمینۀ
پیدایش جوامع بزرگ و بلکه جامعه جھانی می شود . و لذا عشق تکنولوژیکی و علوم اجتماعی و
ایدئولوژی انقلابی در جھت ایجاد جوامع متحد اموری واحد بوده اند .
ھمه شرایط و امکانات برای اتحاد افراد بشری و رسیدن انسانھا به ھمدیگر پدید آمد ولی کسی به کسی
نرسید و بلکه فاصله ھا و نفاق ھا و عداوتھا ھزار چندان شد و انسان به غایت تنھائی خود رسید و
بخودش مبتلا گردید بدون اینکه بتواند بخودش برسد و بخودش راه یابد .
انسان نتوانست به دیگران برسد ولی مجبور است که بخودش برسد و از این تنھائی و تن شدگی نجات
یابد . و این ھمان راه و روش رجعت بخود و خودیابی و خودشناسی است و آنچه که ما آنرا انقلاب عرفانی
می نامیم . اینکه ھمه با ھم جمع ولی بیگانه از یکدیگر و بلکه خصم ھمدیگرند . زیرا ھمه بیخودند . کسی
که خودی ندارد چگونه می تواند به دیگری برسد . پس انسان مدرن جھانی مجبور است بخود بازگردد و
خود شود تا از این تنھائی در جمع نجات یابد.
امروزه شاھد جھانی ھمسان و متحد و تنھائیم : جمع تنھایان ! و این آستانه انقلاب عرفانی است . اینک
که به یاری تکنولوژی دنیا خود را برون افکنده و پاک شده ایم این تزکیه جھانی نفس آستانه رجعت به
معنای ابدی خویشتن است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 164

۱۳۹۶ مهر ۲, یکشنبه

آیا تعلیم و تربیت ممکن است؟


آیا تعلیم و تربیت ممکن است؟

مسئله اینست که آیا می توان جوھره علم و گوھره ربوبیّتی را به دیگران انتقال داد ؟
سخن بر سر انتقال نور است و نه سیاھی و سواد و اخبار و عناوین و خواص.
جرجیاس حکیم از بانیان حکمت توحیدی در یونان باستان و از اساتید سقراط حکیم در اصل سوم فلسفه
خودش( نیھیلیزم) می گوید که تعلیم مطلقاً محال است و ھیچ علمی قابل انتقال به دیگران نیست . بی
تردید منظورش از انتقال علم ھمان علم حقیقی و نور معرفت و حکمت بوده است . این اصل از مبانی
عرفان اسلامی و تصوّف نیز می باشد ولی در عرفان اسلامی برای انتقال نور علم و معرفت و حکمت راه
و روشی پدید آمد که از سنّت اصحاب صفه در خانه پیامبر اسلام آغاز شده بود و آن ارادت عرفانی و رابطه
عاشقانه و مؤمنانه بین مراد و مرید ( استاد و شاگرد ) است یعنی ھمان نوع رابطه ای که بین محمّد و
علی یا علی و سلمان و یا سلمان و سائر اصحاب صفّه پدید آمده بود . یکی از ارکان این رابطه ھمان
ھمزیستی و مشارکت جامع در ھمه امور زندگی بھمراه مراد و استاد است و تحت الشعاع نگاه و امر او
زیستن . زیستن با معارفی که یافته می شود : زندگی عارفانه !
ھمزیستی مخلصانه و مریدانه و مؤمنانه با استاد و پیرمعرفت . اینست آن گشایش عظیمی که درعرفان
اسلامی رخ نمود و بن بست نیھیلیزم جورجیاس و سقراط را نجات داد و وادی برتری در قلمرو تعلیم و
تربیت گشایش یافت و انتقال نور معرفت و حکمت و محبّت و ربوبیّت را ممکن نمود .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 164

۱۳۹۶ مهر ۱, شنبه

عرفان و مبارزه اجتماعی


عرفان و مبارزه اجتماعی

بنظر می رسد که امر خودشناسی و کلاً عرفان عملی و باطن گرائی نه تنھا ربطی به مبارزات اجتماعی
و سیاسی و انقلابی ندارد بلکه مخالف آن است . بنظر میرسد که این یکی به عنوان یک تلاش درونی
ربطی به تلاشھای بیرونی ندارد. این بدان دلیل است که اولاً مسئله معرفت نفس و تحولات درونی درک
نشده است و دیگر اینکه ھمواره بسیاری از آدمھا تحت عنوان عرفان چشم به مسئولیتھای بیرونی بسته
و عافیت طلبی پیشه کرده اند. درحالیکه انسان بمیزانی که باطناً دچار تحول و انقلاب می شود این
دگرگونی را در روابط اجتماعی خود دخیل می کند. انسان بمیزانی که خود فریبی و ستم پذیری و جباریت
نفس خود را کشف نموده و از خود می زداید دیگر تن به فریب و ستم و جبرھای بیرونی ھم نمی دھد و
بدینگونه یک انقلابی و مبارز برعلیه ستم و دروغ می شود. در غیر اینصورت مبارزه اجتماعی و انقلابیگری
چیزی جز جابجائی ستمگران و فریبکاران نیست و فقط اربابان و حاکمان ستمگر جابجا می شوند و دعوا
فقط بر سر قدرت است نه شرافت و حق پرستی . آن مبارزه ای که فقط محصول تضاد طبقاتی و حقارت
اجتماعی و سیاسی باشد فقط ستم را پیچیده تر می کند و دروغ را نامرئی تر میسازد. مبارزه اجتماعی
و سیاسی یک انسان اھل معرفت نفس مبارزه ای بنیادی و بلند مدت و بی پایان است . یک انسان اھل
معرفت ستم و فریب را در ھر لباسی کشف می کند و به مردم نیز می آموزد. مبارزه بدون معرفت نفس
مبارزه ای سطحی و ناکام است و فقط انسان را از چاله به چاه می اندازد. انقلابیون بی معرفت بسرعت
به مواضع ضد انقلاب می گرایند و از مردم عادی ھم ستم پذیرتر می شوند. فی المثل معلم انقلاب
اسلامی ما دکتر شریعتی است که یک عارف است . یک عارف اسوه انقلابی پیگیر و ابدی است تا به حق
رھائی نائل آید.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 126

۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

پایان افسردة زندگی دانشمندان



پایان افسردة زندگی دانشمندان
تقریباً ھمه دانشمندان بزرگ و بانیان علوم و فنون و نوابغ ھنری و ادبی در نیمه دوم عمرشان دچار
افسردگی بغایت شدیدی می شوند درست در زمانیکه بایستی بخاطر آنھمه مکاشفات و اختراعات خود
در اوج پیروزی و نشاط و امید قرار بگیرند و نیمه دوم عمرشان را غرق در شور و شوق و شادی و رضایت و
نیک بختی باشند : این نتیجۀ وارونه از چه روست ؟ زندگی افسرده و حسرت بار و گاه جنون آمیز نیمه دوم
عمر کسانی چون ارسطو ، بوعلی ، نیوتون ، مادام کوری ، فروید ، انیشتن ، یونگ و امثالھم حجّتی بر این
ادعاست . اینان خدایان عرصه علوم و فنون محسوب می شوند و افتخار جھان بشری ھستند ولی این چه
عاقبتی است . پر واضح است که افسردگی و دلمردگی بکلی جدای از حزن و اندوه عرفانی بزرگان دین و
معرفت می باشد که وجھی از عشق آنھاست و اصلاً بمعنای حسرت و ندامت نیست بلکه بمعنای داغ
ھجران یاران و فراق دوست است و نه احساس پشیمانی و قحطی و برزخ روح .
فکر آدمی به مثابۀ عرش خداست و قلمرو عرفات حق است و لذا نوابغ فکری بیش از سائرین مستحق و
ملازم خداشناسی ھستند . پس بھدر دادن این ودیعه ویژه الھی فقط در علوم دنیوی به نوعی خیانت در
حق این عالیترین نعمت خداست . این خیانت بخویشتن است که مولّد احساس حسرت و سرزنش
خویشتن می باشد زیرا عطش روح را ارضا نکرده است و بر برزخ وجود افزوده است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 161

۱۳۹۶ شهریور ۳۰, پنجشنبه

بزرگترین معماي عرفانی دوران


بزرگترین معماي عرفانی دوران
به نام خدا
چرا بشر مدرن ھر چه که به لحاظ صورت و ظواھر زندگی و آداب حیاتی و علوم و فنون زیست و آموزش و
پرورش و تعلیم و تربیت جھانی و خوراک و پوشاک و ھمۀ مصارف و نیازھا و دردھا و بن بست ھا و شرایط
حیاتی بر روی زمین و حتی زبان و گویش و ادبیات و طرز فکر و باورھا و احساسات و عشق و نفرت ھا
بسوی ھمسانی و تشابه و وحدت می رود و به اخبار و اطلاعات و آگاھی ھای مشترک می رسد و جامعۀ
بشری تبدیل به یک دھکدۀ جھانی می شود و ھمه در جریان احوال و اعمال و حوادث ھمدیگر قرار می
گیرند ولی به لحاظ روحی روز به روز تنھاتر و دورتر و بلکه غیرقابل تحمل تر و عدوتر می شوند و ھر فردی
تبدیل به یک سلول انفرادی محبوس در تن خود می شود که این دژ انفرادی را مسلح تر می سازد تا
کسی به حریم تنھائی او نزدیک نشود و به او راه نیابد در عین حال که از تنھائی نفرت دارد و شبانه روز از
آن می گریزد دربدر به جستجوی یک دوست است و نمی یابد . چرا ؟
این بزرگترین و محوری ترین و جھانی ترین مسئله و معما و تضاد وجودی انسان مدرن است .این به چه
معنائی است ؟ چرا چنین است و چه راه حلی دارد ؟
چرا بشر مدرن ھر چه که شبیه تر و ھمدردتر میشود ضدتر میشود ؟
چرا بشر مدرن ھر چه جمع تر می شود به لحاظ روانی فردتر و تنھاتر میشود ؟
چرا بشر مدرن ھر چه ھمدردتر می شود دردمندتر میشود و از ھم می گریزد ؟
راز این ھمسانی و شباھت و تجمع روز افزون چیزی جز تکنولوژی نیست .
پس سئوال اینست که چرا تکنولوژی بشر را با چنین معما و تضادھائی روبرو کرده است ؟
چرا بشر مدرن ھر چه که به امیال خود نزدیکتر می شود و بکامتر می گردد شاکی تر و یاغی تر و متشنج
تر و ھراسانتر و تروریست تر میشود ؟
این بکام رسیدگی نیز از برکات تکنولوژی مدرن است .
پس چرا تکنولوژی روز به روز بشر مدرن را قحطی زده تر و وحشت زده تر و دیوانه تر میسازد ؟
تکنولوژی موجب تجمع و نزدیکی فیزیکی و خبری روزافزون انسانھا و جوامع با یکدیگر شده است . پس
چرا این نزدیکی باعث دوری و بلکه نفرت باطنی شده است ؟
چرا تکنولوژی بشر را به نفرت از یکدیگر و بلکه خودش رسانیده است ؟ به خودکشی ! اعتیاد ! ترور !
در حقیقت باید گفت که در کار تکنولوژی یک تکنولوژی بسیار لطیف فریبنده و شیطانی وجود دارد .
آیا تکنولوژی تکنولوژی چیست ؟
آیا روح تکنولوژی چیست ؟
آیا خدای تکنولوژی چیست ؟
ھر چه باعث فریب بشر شود شیطانی است . پس تکنولوژی و فلسفۀ تکنولوژی ھمان ابلیس است . و
خدای تکنولوژی ابلیس است .
یکی از ترفندھای دیگر ابلیس در قرآن زیباسازی و موجه کردن و تقدیس اعمال بشر است . و این تماماً در
ذات تکنولوژی است .
یکی دیگر از صفات ابلیس کبر و غرور در بشر است . و بشر مدرن و تکنولوژیست متکبرترین و مغرورترین
بشر تاریخ است . آدمھای پشت کامپیوتر را نگاه کنید !
یکی دیگر از صفات ابلیس در قرآن اینست که انسانھا را به عذاب می افکند و رسوا می سازد . و این نیز
صفت بارز دیگری از تکنولوژی است که ذکرش رفت .
یکی دیگر از صفات ابلیس ایجاد تفرقه و عداوت و جنون و جنایت در بشر است و این ھم از صفات بارز
تکنولوژی است ھمانطور که ذکرش رفت .
یکی دیگر از صفات ابلیس در قرآن وعده دادن و عمل نکردن است . و این ھم از صفات برجستۀ تکنولوژی و
مدرنیزم حاصل از آن است .
یکی دیگر از صفات ابلیس اینست که انسان را از فقر آینده می ترساند و سپس بدنبال خودش می کشد .
و این ھم ویژه گی تکنولوژی و عصر مدرنیزم است .
یکی دیگر از صفات ابلیس ایجاد شتاب و حرص در بشر است که این دیگر بزرگترین صفت تکنولوژی است
که ذات سرعت وشتاب می باشد . و تکنولوژی یعنی تکنولوژی سرعت .
یکی دیگر از صفات ابلیس در بشر ھوسبازی و تنوع پرستی است که تکنولوژی خدای ایجاد ھوس در بشر
است.
یکی دیگر از صفات ابلیس انکار امر خداست . و عصر تکنولوژی عصر کفر آشکار است و آدمھا ھر چه
تکنولوژی پرست ترند کافرترند .
یکی دیگر از صفات ابلیس به برده گی کشانیدن مرد به دست زن است و این ھم از ویژه گی تکنولوژیزم
است که شعار برابری زن و مرد و بلکه برتری زن میدھد .
یکی دیگر از صفات ابلیس در قرآن اینست که پاکی و پلیدی و حق و باطل را در نزد بشر مساوی می
سازد . و عصر تکنولوژیزم عصر برابری ھمۀ ارزشھای خوب و بد است . و خود تکنولوژی ھمان تکنولوژی
ھمسانسازی ھمۀ امور است .
یکی دیگر از صفات انسانھای شیطان پرست در قرآن اینست که بظاھر متحدند و به باطن قلوبشان از ھم
نفرت دارد . و این ویژه گی انسان تکنولوژیست و مدرن است : ھمه با ھم و منزجر از ھم !
یکی دیگر از صفات ابلیس در بشر ایجاد عداوت بین زن و شوھر است . و این از ویژه گی انسانھای
تکنولوژی پرست می باشد و جوامع پیشرفتۀ صنعتی که خانواده را منھدم کرده اند . تکنولوژی برابرسازی
زن و مرد باعث انھدام خانواده و نھایتاً انھدام تمدن بر روی زمین است .
بنابراین تکنولوژی شناسی عین ابلیس شناسی در قرآن است . پس تکنولوژی تجسد ابلیس در جھان
ماست . ھمانطور که ھمۀ صاحبان بزرگ پیشرفته ترین تکنولوژیھا ھمانا امپریالیست ھا و صھیونیست ھا
و آدمخواران و جھانخواران بین المللی ھستند وشیطان ھای بزرگ .
و دیگر از صفات ابلیس ایجاد بخل و سلطه گری و سروری و احساس کبر و برتری بر سائر مردم است که
این در رأس صفات امپریالیزم است که خدای تکنولوژی است که قصد رھبری بر کل جھان و بشریت را دارد
.
پس تکنولوژی ھمان دجال بزرگ عصر ماست و ھمۀ ویژه گیھای دجال در روایات مذھبی دربارۀ تکنولوژی
مصداق یافته است . ھمچون خر دجال که خری آھنین و غول پیکر است که از دھانش آتش و از مقعدش
دود خارج می شود . و این ماشین آلات و صنایع و قطار و ھواپیماھا و موشک ھاست یعنی خود تکنولوژی
.
آیا نه اینست ؟!
یک سئوال : آیا می شود در مسابقۀ تکنولوژی و رسیدن به تکنولوژیھای برتری که در نزد شیطان است
نجات یافت و به خدا رسید ؟
آیا از طریق دجال و شیطان می توان بر دجال و شیطان مسلط شد ؟
آیا به یاری شیطان می توان به خدا رسید ؟
پاسخ به این سئوال با علمای دینی و روحانیون و مراجع اعظم است !
پس پر واضح است که شیطان بزرگ آمریکا نیست بلکه تکنولوژی است و تکنولوژی پرستان و صاحبان
تکنولوژیھای برتر ھم لشکریان شیطان ھستند که البته آمریکا فرماندۀ کل قوای این لشکر است و ھر فرد
و جامعه و نظامی که به تکنولوژی پرستی مبتلا می شود به این لشکر ملحق شده و از جنود شیطان
است .
و اما برخی از ماسئوال می کنند که " خود شما ھم که از اینترنت و تکنولوژی برای پیام رسانی استفاده
می کنید . " پاسخ ما : برای پیام رسانی به اھالی دوزخ بایستی از جان گذشت و وارد دوزخ شد تا آنان را
از مکر شیطان باخبر کرد که : این دوزخ است نه بھشت!
پس این از ایثار ماست . و آنانکه این سئوال را طرح می کنند یا بسیار ساده اند یا بسیار شیطانی ! این
نبرد تن به تن ما باشیطان است و جنود شیطان !

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 176

۱۳۹۶ شهریور ۲۹, چهارشنبه

آیا زن، خداست یا شیطان؟



آیا زن، خداست یا شیطان؟
( طرح یک نامه)

آقای دکتر مجموعه آثار شما چیزی جز جمع شدیدترین تضادھا و ھذیانھا نیست و ھر خواننده ای
براستی عقل خود را از دست می دھد. ولی بدترین این تضادھا را درباره ھویت زن نگاشته اید. در برخی
موارد زن را ظھورجمال خدا در عالم خاک و مظھر فطرت قدسی می خوانید و در جائی دگر او را مظھر
پلیدی و شیطان می نامید. بالاخره تکلیف ما را و در واقع تکلیف خودتان را روشن کنید . چنین حدی از
تناقض گوئی البته در ھر موضوع دیگری ھم در آثار شما یافت می شود. لطفاً این معما را پاسخ گوئید.
پاسخ ما :
در معرفت قرآنی انسان در عالیترین مقام خلق شده و در پست ترین شرایط ساقط شده است. این یک
واقعیت تجربی بشر ھم ھست و تقصیر بنده نیست. من فقط این واقعیت را تفسیر و معنا کرده و آشکارتر
ساخته ام زیرا از وحدت نمائی و توحید سازی شعاری و سیاسی و مصلحتی بیزارم و اتفاقاً حقیقت
توحیدی را بایستی در اشد اضداد جستجو کرد و کار آدمی جز این نیست. آیا نه اینست که آدمی در
جستجوی خدا و بھشت است که به شیطان و دوزخ مبتلا می شود؟
جھان ھستی عرصه ظھور اضداد است که از قدرتی یگانه برخاسته است. تا این اضداد را درک و باور
نکنیم برای رھائی و عروج از آن تلاش نمی کنیم. انسان ھم می تواند مظھر خدا باشد و ھم شیطان . این
شامل زن و مرد می شود . زن ذاتاً جمال قدسی پروردگار در عالم خاک است ولی برای تجلی و تحقق به
این امر باید جھاد کند .برای مرد ، جمال خدا در زن متجلی می گردد و برای زن ھم در مرد. این خدا می
تواند شیطان ھم باشد.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 149

۱۳۹۶ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

فلسفه بیکاري


فلسفه بیکاري

یکی دیگر از ویژه گیھای عصر مدرن در قلمرو فرھنگ ومعرفت اینست که ھمه امور دارای تفسیری
اقتصادی ھستند حتی مسائل جنسی و تربیتی . اگر واقعاً ھمه امور علتی اقتصادی یافته اند بدین
معناست که انسان مدرن تا چه حدی علیل و جاھل و خرفت و پست شده است که سرنوشت روح و
روانش را ھم پول تعیین می کند. پس اگر مسئله بیکاری در جوامع مدرن جز اقتصاد علتی دیگر نداشته
باشد عجیب نیست. ولی در اقتصادی ترین آدمھا ھم اگر عمیقتر نظر کنیم علتی روانی می یابیم. اصولاً
انسان ھر چقدرھم که پست شده باشد ھنوز انسان است یعنی نشانی از روح دارد.
معلوم نیست که چرا لااقل یکی از علل بیکاری را مسئله علاقه فردی بیکاران نمی د انند . یعنی اصرار
شدید در کار مورد علاقه و یا اصلاً میل به بیکاری . در عصری که تنوع کار و مشاغل بطور روزانه در حال
افزایش است دلیلی چندان مھم برای نیافتن کار مورد علاقه وجود ندارد. در عصر قدیم فقط ده نوع شغل
وجود داشت و عامه مردم بیکار نبودند الا اشراف که نیازی بکار نداشتند و اشرافیت خود نوعی کار
محسوب می شد . ولی حالا که ھزاران نوع شغل پدید آمده اینھمه بیکاری زیاد شده است.
بنظر ما علت العلل بیکاری چیزی جز اراده به بیکاری نیست و این ھمان رشد فکر اشرافی واشرافیت
فکری است که جھانگیر گردیده است و آن بدلیل رفاه پرستی تکنولوژیکی و تنبلی حاصل از فرھنگ
تکنولوژیکی می باشد . به ھمین دلیل در فرھنگھای دھقانی و شبانی بیکاری در حداقل است. درحالیکه
فقر در حداکثر است و در آمد نیز بس اندک و بخور و نمیر است. درواقع بیکاری مرضی مسری و جھانگیر
است و علاجی اقتصادی ندارد.
بیکاری یک بیماری فرھنگی عصر مدرنیزم است نه یک معضله اقتصادی الا در مواقع جنگ یا بحرانھا .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 11

۱۳۹۶ شهریور ۲۷, دوشنبه

مرگ خدا


مرگ خدا

نیچه فیلسوف شھیر آلمانی مرگ خدا را اعلان کرده است و چنین ادعائی از جانب یک فیلسوف بغایت
عجیب و کودکانه است . انکار وجود خدا امری تازه نیست ولی مردن خدا چیزی جدید است که در فھم
فلسفی نمی آید .
پیرزن داغدیده ای را می شناختم که حدود ده تن از عزیزانش را در سنین جوانی بتدریج از دست داده بود
. ھر گاه که او را می دیدم و دعوت به خدا می نمودم تا صبور شود می گفت:« خدامرده است » .من این
سخن را ھرگز درک نمی کردم تا اینکه مشابه آنرا از جانب نیچه شنیدم . زندگی نیچه ھم بغایت مشقت
بار و مملو از درد و تنھائی و بیوفائی یاران بود . بنظر می رسد آنان که برای عمری به درگاه خدا دعا می
کنند تا مشکلاتشان را بر طرف نماید ولی ھیچ اجابتی نمی یابند و بلکه بلایای بزرگتری نازل می شود
و گرنه پاسخ آنھا را می داد. بتدریج به این نتیجه می رسند که« خدا مرده است ».مرگ خدا حاصل ایمان
شدید و عدم اجابت دعا به درگاه اوست . می دانیم که نیچه از خانواده یک کشیش مؤمن و پاکدامن بود ،
خود او مردی متقی و پاک بود و قدیس وار زیست و بسیار درد و رنج کشید و ده سال آخر عمرش را دچار
نوعی نسیان کامل شد و زندگی فجیعی را گذراند . نیچه را فیلسوف تنھائی و تنھاترین فلاسفه نامیده اند
.
بنظر می رسد آنان که بخدا ایمانی شدید دارند و به درگاھش بسیار دعا میکنند عاقبت به وجودش شک
می کنند و مرده اش می پندارند و یا نابوده . کفرھای جدی و عمیق مثل کفر نیچه یا آن پیرزن حاصل
ایمانھای بسیار جدی است . ھمانطور که روزی سلمان فارسی در وجود خدا شک کرده بود . گوئی که
آدمی برای حفظ ایمانش بھتر است که اصلاً ھیچ چیزی از خدا نخواھد وگرنه باورش را از دست خواھد داد
.
دل کانون خواھشھای دنیوی نیست و اگر اصرار ورزد می میرد و خدا از دل می رود . بایستی در این آیه
که« بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را »براستی و جداً تجدید نظر کرد ھمه کسانیکه به درگاه خدا بسیار
دعا می کنند و لیست در خواستھای خود را به او عرضه می دارند نھایتاً باطناً کافر می شوند و مابقی
عمرشان ھم در نفاق زندگی می کنند و در واقع در عبادات خود ، خدا را فحش می دھند . من بسیاری را
سراغ دارم که پساز ھر نمازی بسیار متشنج و دیوانه می شوند . گوئی نماز که قرار است موجب آرام
قلوب شود باعث بیقراری و اضطراب می گردد . گوئی ھر که از خدا طلبی دنیوی نماید کافر می شود
چون اجابت نمی گردد . آیه مذکور در قرآن را بایستی از قلمرو خواسته ھا خارج نمود و بدینگونه معنا کرد
که ھرکه خدا را بخواند و صدا زند از او پاسخ می شنود نه اینکه ھر که از او ھر چه بخواھد می یابد .
مسلماً اگر قرار بود خداوند به خواسته ھای بشری جامع عمل بپوشاند اصلاً مشکلی در کار نمی بود و
ھمه به آرزوھای خود رسیده بودند و در بھشت موعود می زیستند . واقعیت اینست که ھر که خواسته
ھای دنیوی زیادی داشته باشد دلشمی میرد و می پندارد که خدا مرده است .
معنای لفظی این آیه نیز مطلقاً دال بر اجابت امیال و آرزوھای بشر از جانب خدا نمی باشد بلکه به معنای
پاسخگوئی خداست . معنای واقعی و ساده این آیه چنین است:« دعوت کنید مرا تا اجابت کنم شما را »
یعنی ھر که خداوند را به خانه وجودش دعوت کند خداوند حتماً به این دعوت پاسخ مثبت می دھد . دل
آدمی نباید از خدا غیر خدا را بخواھد وگرنه می میرد و خدا ھم از دلش می رود .
در کل قرآن ھیچ آیه و معنائی نیست که دال بر اجابت خواسته ھای بشر از جانب خدا باشد زیرا خداوند
مصلحت بندگانش را می داند و خواه نا خواه به آنھا رزق می دھد و بندگانش خود به صلاح خود آگاه
نیستند . تنھا دعاھائی که در قرآن به بندگان القاء شده است طلب معرفت و تزکیه نفس و ایمان و یقین
برتر است یعنی خواسته ھائی تماماً معنوی و باطنی و اخروی می باشد .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 242

۱۳۹۶ شهریور ۲۶, یکشنبه

در جستجوي خوشبختی


در جستجوي خوشبختی
ھیچ جستجوئی احمقانه تر از جستجوی خوشبختی نیست زیرا خوشبختی در وجود ماست ھمانطور که
بدبختی.
لذا جستجوی خوشبختی و برنامه ریزی برای دست یافتن به آن به مثابه دنبال نخود سیاه رفتن است .
برای رسیدن به خوشبختی کافیست که از جستجوی آن دست بکشیم و برایش برنامه ریزی نکنیم بلکه
باز ایستیم زیرا خوشبختی که ھمان احساس رضایت قلبی است ھرگز امری مربوط به شرایط و امکانات
نیست و گرنه بشر مدرن اکثراً می بایستی خوشبخت شده باشند زیرا بخش عمده ای از آرزوھای
انسانھای دوران گذشته درعصر ما تحقق یافته است درحالیکه انسان مدرن بدبخت ترین انسانھاست .
گرایش جھانی به خود – تخدیری و خودکشی و اوج گیری توحش و جنون و جنایت دال بر این بدبختی
فزاینده است .
ایده و آرمان و برنامه برای خوشبختی تنھا قلمرو پیدایش بدبختی است . آنچه که خوشبختی نامیده می
شود نام مستعار بدبختی است که شیطان در ذھن ما القاء کرده است و ما را به آن وعده می دھد .
بدبختی محصول ایده و آرمانی است که خوشبختی نامیده می شود . بدبختی معلول آرمانشھرھای
ذھنی ماست که ما را از کانون خوشبختی حقیقی که دل ماست و اکنونیّت ماست غافل کرده است .
خوشبختی فردا، ایده شیطان است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 10

۱۳۹۶ شهریور ۲۵, شنبه

چند معماي جامعه شناختی


چند معماي جامعه شناختی
*چرا ھر چه تبلیغات دینی بیشتر می شود مردم بی دین تر می شوند ؟
*چرا ھر چه جاده ھا اتوبانی و خیابانھا چراغانی و اتومبیلھا مجھزتر می شوند آمار تصادفات و مرگ و میر
حاصل از این امر بیشتر می شود ؟
*چرا ھر چه خدمات بھداشتی و درمانی بیشتر و علم پزشکی کاملتر می شود بیماریھا ھم بیشتر و
لاعلاج تر می شود ؟
*چرا ھر چه مردم مرفه تر می شوند شاکی تر می شوند ؟
*چرا حاصل مھر و عطوفت ، شقاوت و عداوت است ؟
*چرا ھر چه آزادی بیشتر می شود مردم آزادیخواه تر می شوند ؟
*چرا ھر چه مردم سیرتر می شوند بیشتر احساس قحطی می کنند ؟
*چرا ھر چه تحصیلات بالاتر می رود جوانان لاابالیتر و احمق تر می شوند ؟
*چرا ھر چه آمار سواد بالاتر می رود شمارگان انتشار کتاب کمتر می شود ؟
*چرا ھر چه کنترل و نظارت قانون بیشتر می شود نرخ جرم و جنایات بالاتر میرود ؟
*چرا ھر چه خدمات روستایی بیشتر می شود مھاجرت به شھرھا ھم بیشتر می شود ؟
*چرا ھر چه ایمنی و بیمه ھا بیشتر می شوند نا امنی مردم ھم بیشتر می شود ؟
****
پاسخ ما :زیرا آخرالزمان است و ارزشھای دنیوی بی خاصیت شده و بلکه حاصلی معکوس ببار میآورد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 80

۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه

گریز از آزادي (نگاهی عرفانی به دهۀ 1360)


گریز از آزادي (نگاهی عرفانی به دهۀ 1360)
نفس انسان در قلمرو اراده که ھسته مرکزی ھویّت است دارای یک انشقاق دیالکتیکی عظیمی است
که از یک سو میل به آزادی مطلق دارد و از سوی دگر از آن می ھراسد و می گریزد زیرا آزادی ذاتاً عرصۀ
مسئولیت انسان است . این گریز در عین حال دارای ماھیت تقوایی نیز می باشد . این ھمان دیالکتیک
جبر و اختیار است : آدمی آزاد است که مجبور باشد و مجبور است که آزاد باشد . این ھمان جبری است
که در ذات اختیار حضور دارد و اختیاری که در بطن جبر واقع شده است . و این است که خط سوم و
فراسوی جبر و اختیار ھمان عشق عرفانی است که راه توحید و رستگاری بشر است .
تجربۀ بشر ھم در زندگی فردی و ھم اجتماعی نشان می دھد که ھمواره ھر نوع آزادی به نقطۀ عطفی
رسیده و منجر به جبر می شود و نیز بلعکس .
جامعۀ ایران در سال ١٣٥٧ شمسی از اشدّ جباریت و خفقان به یک آزادی عظیم رسید که برای آن
شکنجه ھا کشید و خون ھا داد ولی عمر این آزادی بسیار کوتاه بود و در ١٣٦٠ یعنی در کمتر ازسه سال
به غایت خود رسیده و منجر به خفقانی دو صد چندان شدیدتر گردید . اینکه چه عواملی موجبات این
تراژدی شدند و چه دستھای داخلی و خارجی در کار بود و تقصیر چه افراد و گروه ھایی بود ھیچ ارزش
خلاق اجتماعی و معرفتی ندارد و جز نمک پاشیدن به زخم ھای کھنه و تحریک عداوت ھای جاھلانه
خاصیتی ندارد . بدون تردید نسل جوان دھه شصت این دوران را سیاه ترین دھه عمر خود میداند و بلکه
این دھه را اصولاً بایستی دھه تراژیک تاریخ معاصر ایران دانست به این دلیل که حدود یکصدسال مبارزه
برای آزادی با دریایی خونی که پشت سر داشت به این سرعت بر سر خود شکست و ملت به جان
خودش افتاد و از خودش حجامت نمود آنھم از رگھای بھترین فرزندانش. و این تراژدی در حالی اتفاق افتاد
که کل ملت و انقلاب درگیر یک دشمن بیرحم خارجی بود که مستمراً بر سرش بمب می ریخت .
این یک تراژدی ملی بود که تک تک افراد و گروھھا به یک اندازه در آن مقصر و گناھکارند و در عین حال یک
جبر اجتماعی و تاریخی به حساب می آید .
در حالیکه عراق بر سر ما بمب می ریخت ما بجای یک اتحاد ملی در شھرھا مشغول ترور و اعدام ھم
بودیم و ھیچکس تاب تحمل صدای دیگری را نداشت و این خود بر اندازی ملی تا اعماق خانواده ھا جریان
داشت و گاه برادری، برادرش را ترور و یا اعدام می کرد و یا پدری، پسرش را . در درون یک خانواده یکی
شاه پرست بود دیگری توده ایی و سومی حزب اللھی و چھارمی مجاھد و پنجمی فدایی و... این وضع به
یک لحاظ واقعه ایی به غایت مبارک بود ولی این برکت عظیم بازیچۀ اراده به قدرت شد و جنون آفرید و
گویی ھر ایرانی می خواست یک شاه باشد و جای خالی شاه را اشغال کند . گویی آزادی بیش از حد و
ناگھانی ایجاد خفقان کرده بود و به ناگاه آنھمه گروه و تریبون و نشریه و صدا و ایده و فلسفه و مدینه ھای
فاضله موجب ھذیان و مالیخولیا گردید و ملت در اینھمه شعار سالاری شعورش را از دست داد . دقیقاً
مثل زندان بزرگی بود که به ناگاه درب ھایش گشوده شده و زندانیان برای فرار از آن در بین راه ھمدیگر را
له کردند .
در صورتی که وجود یک دشمن خارجی مثل عراق برای یک وحدت دو صد چندان پیش از انقلاب کفایت می
نمود ولی نتیجه کار معکوس از آب درامد . رھبر انقلاب جنگ ایران و عراق را از این منظر یک نعمت بزرگ
نامید ولی این نعمت به ثمر نرسید گویی که صدام به خانه ھر ایرانی وارد شده بود . ھرگز ملت ایران تا
این حد دچار خود – بد بینی و خود – آزاری نشده بود که مبدل به خودکشی گردید و ھمین تفرقۀ درونی
موجب شد که عراق جسورتر گردد و این جنگ ھشت سال به طول انجامد و در کنار این حمام خون
داخلی یک حمام خون دگری در جنوب و مرزھا بر پا شد و دھھا ھزار تن از پاک ترین جوانان ما را از میان
برد و معلول نمود . این دھه تراژیک ترین دھه قرن بیستم در تاریخ ایران است .
آنھمه جنون فرد گرایی و سازمان پرستی و کیش شخصیت و حمام ھای خون به گردن رھبر انقلاب افتاد و
ایشان را به غایت انزوا و تنھایی سوق داد و وضع از آنچه که بود ھم بدتر شد . این تفرقه و تشدد ھیچ
خانه ایی را مستثنی نکرد و حتی به قلب شورای انقلاب و دولت موقت ھم رسوخ کرد و نھایتاً بین رھبر و
قائم مقام رھبری ھم نفاق انداخت و ھمه منفرد شدند و ھر گروه و سازمانی مبدّل به جمع تنھایانی
منزجر از یکدیگر گردید و ھر روز انشعابی جدید آنھم با خصومت مسلحانه آشکار شد .
یک نظریه جامعه شناختی این است که اصولاً جوامع شرقی و اسلامی قدرت ھضم و جذب آزادی و
دموکراسی را ندارند زیرا این جوامع بر اساس عشق و عاطفه و ارادت زندگی می کنند و به ھمین دلیل
رئیس جمھور ھای این ممالک اکثراً مادام العمرند این امر شامل نظام ھای سوسیالیستی نیز می باشد
مثل چین و شوروی . گویی معضله آزادی و دموکراسی به لحاظ ژنتیک با مشرق زمین سازگاری ندارد این
قاعده در کشور شیعی مثل ما دو صد چندان شدیدتر است چرا که ما دارای فطرت امامیه ھستیم و امام
در تعبیر سیاسی یعنی شاه آسمان و قدسی . این فرھنگ حتی شامل حال گروه ھای ملی و
ماتریالیستی ھم شده بود و دیدیم که رھبران این سازمانھا به مراتب امام تر بودند . واقعیت این بود که به
ناگاه صد ھا مدعی امامت پیدا شده بود و ما شاھد نبرد بین امامان یا شاھان و خدایان بودیم . به بیانی
دگر لقب امام و قدرت نفوذ توده ایی رھبر انقلاب بسیاری را به وسوسه انداخت که : مگر ما چه کم داریم
! اینگونه بود که حتی برخی از مراجعی که در انقلاب دخالتی نداشتند و حتی ضد انقلاب بودند دعوی
رھبری کردند و حتی برخی از مریدان رھبر انقلاب به این وسوسه افتادند . قلب فاجعه به مثابه بزرگترین
امتحان و نعمت الھی که منجر به پیروزی معجزه آسای انقلاب شده بود مربوط به زبان و منطق به غایت
امّی و حتی مادون عامیانه رھبر انقلاب بود . و بدین گونه ھر کسی از عامی و
عا لم به خود می گفت : منکه باسواد تر و خوش بیان تر و بلاغتر از او ھستم چرا من نه !!!؟؟؟ این نگرش
و قضاوت حاکم بر کل ملت و مخصوصاً بر جماعت اھل سواد و کتاب دال بر غایت غرب زده گی و قشری
گری و از خود بیگانگی و بی ایمانی بود . برخی از تحلیل گران معتقدند که بیان و منطق رھبر انقلاب باز
تاب جھل مردم بوده است . بطلان این ادعا وقتی آشکار است که حتی رھبران و ایدوئولوگھای ملی و
کمونیستی ھم به طرزی طلسم گونه تحت تأثیر جاذبه رھبر انقلاب قرار داشته و نمیتوانستند که ایشان
را« امام » ننامند . چه بسا شاھد بودیم که بسیاری از نزدیکان امام و صاحب منصبانی که تحت شعاع
ارادت به امام به قدرت ھایی رسیده بودند در خفا ایشان را ھجو میکردند . ھمینھا بزودی رسوا شدند .
مسئله این بود که براستی قدر این نعمت الھی در اکثریت قریب به اتفاق جامعه ما شناخته نشد و بدین
گونه بود که امام ھنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که یکه و تنھا ماند و این واقعیت از دفتر
ایشان نیز اعلان گردید زیرا کسی از ایشان اطاعت نمی کرد و ھر کسی ساز خودش را می زد . شاھد
بودیم که چگونه تمام برنامه ھای عدالت گسترانه ایشان به عمد مواجه با بن بست می شد . و نیز بیاد
می آوریم که چگونه دولت موقت و نیز نخستین رئیس جمھور ھمۀ اصول بنیادین انقلاب و قانون اساسی
را زیر پا گذاشتند و آن را یا مرتجعانه و یا کمونیستی و خلاصه غیر قابل اجرا می دانستند در حالیکه ھمین
آرمانھا در یکی از فقیرترین و حقیرترین کشورھای دنیا یعنی کوبا در حال اجرا بود . در یک کلام آمریکا را
شیطان بزرگ نامیدن دال بر یک شناخت عرفانی بود و شھامت اعلان این حقیقت در مقامی برتر از
انقلاب و سیاست بود .
در یک کلمه بایستی تراژدی فروپاشی آزادی را در سالھای اول انقلاب به واسطۀ واقعه ایی دانست که
ما آن را « امام –شاھی » می نامیم . شاه پرستی سه ھزار سا له ایرانیان و امام پرستی بیش از ھزار
ساله توأماً منجر به پیدایش آن بیماری تراژیک شد . با رفتن شاه به ناگاه ھمه شاه شده بودند و گویی با
مرگ شاه روحش در یکایک مردم حلول نموده و بواسطۀ فرھنگ امامیه این احساس شاھی لباس امامت
پوشید . این جنون موجب تفرقه و انشعابات پی در پی در ھمۀ انجمن ھا ونھادھا و سازمانھای انقلابی
شد .
تضاد بین آزادی و احساس امام –شاھی در ملت ما منجر به انفجار شد و آنگاه که جبراً یک بار دگر
زندانھای سراسر کشور پر شد مردم یک نفس راحتی کشیدند و از اسارت آزادی ، آزاد شدند .
ھمانطور که در آغاز مقاله متذکر شدیم « گریز از آزادی » یک پدیده وجودی است و در قلمروی معرفت
نفس درک می شود . این پدیده در آخرالزمان جوامع شرقی و اسلامی دو صد چندان شدیدتر خود نمایی
می کند چرا که تقوا ریشه در اعماق ذات شرق دارد زیرا در انتظار ناجی و حامی امام زنده است . لذا
آزادی ناپذیری و به زبانی کم ظرفیتی در قبال دموکراسی را از این منظر بایستی یک ارزش به حساب
آورد . این امر توجیه و تقدیس خفقان و دیکتاتوری حزبی نیست چرا که حکومت ھای آخرالزمانی جبراً
موجودیتی جھانی دارند و تحت الشعاع جنون آزادیھای فزاینده قادر نیستند که برای مدت طولانی باقی
بمانند الّا اینکه حداقل آزادی بیان و عدالت اجتماعی را فراھم کنند و مخصوصاً اصل بنیادین لا اکراه فی
الدین رعایت نمایند که اصل آزادی دین است که دین بدون آن به خدمت کفر جھانی در میآید و لذا
حکومتھای ملی را به سقوط می کشاند .و نکته آخر اینکه بر اساس معرفت شیعی ھمواره ھر قومی
لایق حکومت خویش است . یعنی حاکمیّت ما اگر خوب است یا بد از ماست که بر ماست : ای مؤمنان
بدانید که از شماست که بر شماست . – قرآن .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 88