۱۳۹۵ آبان ۱۰, دوشنبه

فلسفه شکر و کفر


فلسفه شکر و کفر

ھمه ارتباطات و اعمال و تجربیات بشری با ھرکس و ھر چیزی از جمله با خویشتن نھایتاً یا به شکر می
رسد و یا به کفر. و این نھایت انسان در جھان است. یعنی یا به تسلیم و رضا و لذا تشکر می انجامد و
وصال. و یا به انکار و عداوت و لذا کفر می انجامد و فراق و قحطی ابدی که ھمان دوزخ است ھمانطور که
شکر ھم وادی بھشت است. یکی بدبختی و شقاوت است و دیگری خوشبختی و محبت. رابطه انسان در
جھان یا به عداوت با جھان و جھانیان و از جمله خویشتن میرسد و یا به محبت و شکر و وحدت. اولی از
جھان طرد می شود و دست خالی از دنیا می رود و دومی جھان ھستی را به ارث می برد. یکی جھنّم
است و دیگری جنت. جھنم ھمان فقدان وجود است و جنت ھم وجدان وجود. آنکه قصد تصاحب و سلطه
بر جھان و جھانیان را دارد به عداوت با آن میرسد و آنرا از دست می دھد و طرد میشود. ولی آنکه دست
و دل از جھان می شوید و به درون خود میرود و بر جای خودش می نشیند بناگاه کل جھان را در ھویت
بھشتی اش با خود می یابد در درون خود. جھانی که انسان می تواند به ارث برد در درون اوست و این
جھان صلح و محبت و شکر است زیرا لایق انسان است زیرا از آن انسان است زیرا به تعداد آدمیان جھان
ھا وجود دارد به تعداد جان ھا. و ھیچکس جھان دیگران را نمی تواند به ارث برد بلکه درصدد تصاحب جھان
دیگران، جھان خود ھم از دست می رود و اینست کفر.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد دوم ص 155

۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

منطق و اخلاق


منطق و اخلاق

انسان مؤمن کسی است که اصول اخلاق را ذاتاً خوب و واجب و برحق می داند و برای درستی آن ھرگز
علت و دلیل و فایده ای نمی جوید. ولی انسان کافر را صدھا دلیل علمی و اجتماعی و بھداشتی ھم به
اخلاقیات مؤمن نمی سازد. اصلاً ایمان خود علت اخلاق و منطق آن است و کفر ھم منطق بی اخلاقی و
تبھکاری می باشد.
ھر چند که برای اخلاقیات دلایل منطقی فراوانی وجود دارد که مؤمن را مؤمن تر میسازد ولی از آنجا که
منطق علیّت فقط در قلمرو حیات دنیا کاربرد دارد کافران را ارضاء نمی کند و ھمه فواید اخلاق ھم در قبال
شاقه بودن طبیعی جھاد نفسانی، کفایت نمی کند. و علاوه براین در ھر نظام منطقی نیز استثنائی وجود
دارد و ھمان یک استثناء برای رد کل نظام به لحاظ عقلانی کفایت می کند.
بنابراین چیزی مطلق و خدشه ناپذیری که منطق اخلاق باشد وجود ندارد درست به ھمین دلیل آنانکه
دارای ایمان قوی نیستند ھمواره برای ھر حکم اخلاقی یک استثناء پدید آورده و یک حکم ضد اخلاقی
مصلحتی ایجاد می کنند مثل دروغ مصلحتی که یک پدیده ای در درون اخلاق و باورھای دینی است که
کل نظام اخلاقی را ناکار آمد و بازیچه کرده است.
بنابراین در پاسخ به این مسئله: « چرا صدق خوب است » باید گفت که صدق در ذاتش خوب است و برای
مؤمنان خوب است زیرا فقط مؤمنان قادر به انجامش ھستند چون ذاتاً آنرا خوب می یابند. برای درستی
اخلاقیات ھمانقدر که دلایل مثبت وجود دارد دلایل منفی ھم ھست. اصول اخلاقی ارزشھائی فی نفسه
و ذاتی اند و درست مثل معنا و باور به خداوند ھمانقدر که قابل اثبات ھستند قابل نفی نیز می باشند و
اینست که ھیچکس بواسطه منطق به خدا ایمان نیاورده است. خدا در کسی که نیست، نیست و اخلاق
ھم نیست.
حتی خود منطق ھم چنین است و آدمھای بی منطق ھمواره به زور پناھنده می شوند.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد دوم ص 160

۱۳۹۵ آبان ۸, شنبه

شکر خالق و شکر مخلوق


شکر خالق و شکر مخلوق

در حدیثی از رسول اکرم (ص) می خوانیم که «شکر کردن خالق چیزی جز تشکر کردن از مخلوق
نیست ». و نیز در قرآن کریم می خوانیم که « شکر نمی کنید خدا را الّا اینکه خودتان را شکر می کنید »
تشکر از خدای ذھنی عین ممنون بودن از ھوای نفس خویش است چرا که پرستش خدای ظن (ذھن)
ھمان نفس پرستی و شرک و ظلم است و لذا شکر حقیقی خدا و ایمان حقیقی جز در رابطه مریدانه با
امام ممکن نیست زیرا امام تو را خلاف نفس تو امر و ھدایت می کند و اگر او را اطاعت و شکر نمودی در
واقع خدا را شکر کرده ای . ھمانطور که علی (ع) می فرماید: «ھمواره بر خلاف میل خود عمل کردم و
به خدا رسیدم» پس شکر حقیقی فقط در تشکر از دیگران معنا دارد مخصوصاً کسانی که بما خدمت و
محبّتی نموده اند و این شکر دربارۀ خدمت و محبّت خالصانه دو صد چندان واجب تر می آید زیرا محبّت
خالصانه ھمان امر ھدایت و سعادت ابدی است . لذا کسی که از مردمان ممنون نیست و شکر والدین و
مربیان خود نمی کند اگر ھم شبانه روز خدا را شکر نماید فقط شیطان نفس خود را پروار کرده است . و
شکر خدا در معنای کامل و خالصانه اش ھمانا تشکر از کسی است که تو را بر خلاف اراده ات امر و ھدایت
می کند یعنی شکر از کسی که با محبّت تو را امر به معروف و نھی از منکر می نماید . اینست شکر خدا .
بقول مولوی : « خواجه پندارد که اطاعت می کند بی خبر از معصیت جان می کند.»

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد دوم ص 153

۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

از دعاي خود مأیوس نشوید !


از دعاي خود مأیوس نشوید !

مأیوس شدن از دعا ھمان مأیوس شدن از خدا و عین کفر و تسلیم ابلیس شدن است چرا که ابلیس
رسالتی جز مأیوس کردن انسان از خدا ندارد و از ھمین درب بر انسان وارد می شود .
ھر چه دعائی بزرگتر و محالتر باشد استمرار و استقامت و خلوص و صبر و تداوم بر آن دعا بھمان میزان
ضروری است . در حقیقت دعائی بدون اجابت محال است . آنچه که دعائی را به اجابت نمی رساند قطع
امید نمودن فرد داعی از دعای خویش و رھا کردن آن است .
آرزوھای بزرگ مستلزم تداوم در خواستن است . دست و دل شستن از دعائی موجب رویکرد به راه و
روشھای نادرست می شود و این ھمان پیروزی ابلیس بر انسان است .
اراده کنید ،بخواھید و قلباً بخواھید و از خدا بخواھید و بر خدا صبر کنید بدون تردید اجابت می شود زیرا
خداوند چنین وعده نموده است و خدا ھم ھرگز خلاف وعده نمی کند . و این نکته که چه بسا دعائی که
بعد از مرگمان اجابت می شود اگر حیات بعد از مرگ را ھم به حساب زندگی آوریم .
استمرار در ھر دعائی علاوه بر به کام رسیدن موجب تقویت قدرت اراده شده و قدرت کلی روح انسان را
تعالی می بخشد .
قدرت ھر انسانی بمیزان شدت در دعا و صبر بر آن است . و خداوند با صابران است . افسوس بر کسی
که دست و دل از دعای خود بشوید مگر اینکه به دعائی برتر برسد . و نیز اینکه خداوند دعاکنندگان را
دوست می دارد زیرا دعا تنھا راه رابطه انسان با خداست .

--------------------------------
یک دعا

پروردگارا که مرا از عدم آفریدی و ھر چه دارم از توست .
پس چرا نظری بمن نمی کنی ؟ آیا لایق نظرت نیستم ؟ اگر چنین است آیا خلقت تو در من ناقص است و
نظرت را تأمین نمی کند ؟
پرودرگارا چرا بمن رحم نمی کنی ؟ آیا گناھانم بیشتر از رحمت توست ؟
پروردگارا چرا مرا نمی بخشی ؟ آیا خطاھایم برتر از بخشش توست ؟
پروردگارا چرا بمن لطف نمی کنی ؟ آیا شقاوت من فزون از لطافت توست ؟
پرودرگارا چرا مرا از ورطه نابودی نمی رھانی ؟ آیا عدم من قوی تر از وجود توست ؟
پروردگارا چرا پاکم نمی کنی ؟ آیا ناپاکی و پلیدی من قدرتمندتر از قداست توست ؟
پروردگارا چرا در بھشت خود راھم نمی دھی ؟ آیا دردھای من لایق بھشت تو نیست ؟
آیا به اندازه کافی درد و عذاب نکشیده ام که دلت به رحم آید ؟
پس چرا مرا آفریدی که لایق رحمت و لطف و کرامت و محبت تو نیستم ؟
چرا چیزی آفریدی که لایق تو نباشد ؟
اگر لایق تو نیستم و از آفرینش من نادمی پس مرا نابود کن چنانکه ھرگز مرا نیافریده ای و ننگ وجودم را
از درگاھت پاک نما و از شرم آسوده شو !
آمین

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 153

۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

دشمنان توبه - چرا توابیّن راستین اینقدر دشمن دارند ؟

دشمنان توبه
چرا توابیّن راستین اینقدر دشمن دارند ؟
در قرآن کریم می خوانیم که : ھر گاه که فردی را به رسالت برگزیدیم مردمان به او گفتند تو ھم که تا
دیروز مثل ما بودی حالا چه شده که ادعای پاکی می کنی . ھر توبه ایی خالصانه خواه ناخواه آغاز یک
رسالت اجتماعی است ھمانطور که قرآن مؤمنان مبتدی را امر به ھجرت و ظلم زدایی از خویش و
اطرافیان می نماید و این سر آغاز یک رسالت است ھمچون رسالت پیامبر اسلام . ھر فردیکه از گذشته
خود توبه می کند و روی به معنویت و تقوا می نماید به ناگاه خود را در مقابل صف خشمگینی از
نزدیکانش می یابد که می خواھند او را از این توبه منصرف سازند . وجود این توبه کننده عملاً به مردمان
می گوید : شما ھم می توانید توبه کنید و توان نجات سرنوشت خود را دارید درست مثل من . در واقع فرد
توبه کننده در عمل خط بطلان بر مکتب اصالت جبر می کشد ھمانطور که پیامبر اسلام جبر پرستان را اھل
دوزخ و کافر می نامد . این است که کافران فرد توّاب را که می خواھد سرنوشت خود را از اسارت جبر
تاریخ و نژاد و جامعه برھاند و دارای اختیار باشد در عین حال که انسانی بغایت جسور می دانند ولی
بظاھر او را ابله و طلسم شده می نامند . جنگ مردم با چنین فردی ھمانا جنگ جبر بر علیه اختیار است
یعنی جنگ جباران با مختاران است که می خواھند مسئولیت سرنوشت خود را بر عھده گیرند و از گردن
جامعه و نژاد و حکومت و آسمان برگیرند . دشمنان توبه دشمنان حق انتخاب ھستند ھر چند که شعار
آزادی می دھند . فقط در چنین امتحانی است که ماھیّت دروغین این آزادیخواھی آشکار می شود . این
دشمنان توبه در عمل عاشق جباران ھستند و آزادیشان ھم آزادی در جباریت و ستم گری است .
دشمنان توبه دشمنان واقعی آزادی روح انسان ھستند و دشمنان تغییر سرنوشت .
کسی که از کفر و جھل و زندگی میراثی و تاریخی خود توبه کرده با تمامیت زمانه و جامعه خود جنگ
بزرگی را آغاز نموده است که این جنگ از جانب جامعه بر علیه این فرد آغاز می شود زیرا ھر توبه ایی
خالصانه جامعه ایی را به خود می اورد و دعوت به انتخاب می نماید بنابراین بقول قرآن ھر که به دین خدا
زنده شود گویی که کل بشریت را زنده می کند ولی اکثریت مردمان میلی به حیات روحانی ندارند و لذا بر
علیه مؤمنان به جنگ می پردازند تا این حیات انسانی را تخطئه و نابود سازند و اتفاقاً در چنین جنگی که
به راه می اندازند به طرزی حیرت آور روی به دین می کنند و وجدانشان علیرغم میلشان بیدار میشود .
کل تاریخ مذاھب بدینگونه پدید آمده است یعنی ھمواره در ھر دورانی چند نفری توبه کرده و ایمان آورده
اند و مابقی مردمان در جنگی که بر علیه این انگشت شماران براه انداخته اند جبراً به دین مبتلا شده اند
و لذا دین شرک و نفاق را پایه گذاری کرده اند که صورت مسلط ھمه مذاھب در طول تاریخ می باشد .
ھر انسان ھر چند مسلمان و متدینی لااقل یک بار در زندگیش بایستی از مذھب موروثی توبه کند تا دین
وی زنده شده و خودی گردد و به نور انتخاب روشن شود زیرا دین موروثی دین مرده است و از کفر ھم
بدتر است زیرا به نفاق می انجامد . به ھمین دلیل قرآن کریم کافران را پیرو مذھب آبا و اجدادی میخواند
و مھم نیست که این مذھب موروثی برحق و یا ناحق باشد یعنی مذھب موروثی و تاریخی در ھر حال
ضلالت است زیرا ھیچ مسئولیتی پدید نمی آورد و دین چیزی جز مسئول سرنوشت خود بودن نیست. در
بستر دین موروثی ھمه عبادات نیز موجب ضلالت و کفر می شوند زیرا از روی عادت ھستند . به ھمین
دلیل در قرآن نماز سھوی موجب تکذیب دین می باشد . و علی (ع) می گوید : وای بر ایمان عاریه ایی. و
این است که شقی ترین دشمنان توبه و دین زنده ھمانا نژاد فرد توّاب می باشد ھمانطور که نژاد ھر
پیامبری شقی ترین دشمنان او بوده اند و لذا دین زنده و حقیقی دشمنی شقی تر از نژآد و نژاد پرستی
ندارد و در رأس آن ھمسر و فرزندان و خاندان قرار دارند که در قر آن نیز مذکور است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد دوم ص 118

۱۳۹۵ آبان ۵, چهارشنبه

دلدار نیک: رکن چهارم دین زرتشت

دلدار نیک: رکن چهارم دین زرتشت


کردار و گفتار نیک معلول پندار نیک است و اما پندار نیک معلول چیست؟ آیا می توانیم پندارهای خود را کنترل کنیم و یا مولد پندار نیک در ذهن خود باشیم؟ بخودی خود چنین امری محال است زیرا نخست انسان بایستی دوستدار نیکی باشد و برای دوست داشتن نیکی بایستی دلی نیک داشت. یعنی دلدار نیک منشأ ذاتی آن سه نیکی معروف دیگر اسیت. یعنی بایستی یک دوست نیک داشت و دل را به او سپرد تا دل هم دوستدار نیکی شود تا مولد پندار نیک و سپس گفتار و کردار نیک شود. و این همان امر امامت است که در اسلام رخ نموده است و دین زرتشت را کامل ساخته است. انسان بخودی خود موجودی شرور و بدخواه و حریص و بولهوس و حیوان صفت است و بلکه شرورترین حیوانات است الا اینکه دلبری نیک داشته باشد و دل در گرو او داشته باشد تا دلش را به نیکی هدایت کند زیرا دل آدمی یعنی احساسات انسان کانون تولید اندیشه و امیال و اعمال و گفتار نیک یا بد است. و اینست که در معرفت اسلامی گفته می شود که «بی امام کافر است» یعنی کسی که دلدار و دلبری نیک نداشته باشد نمی تواند نیکوکار و نیکوپندار و نیکوگفتار باشد الا اینکه نیکو دلداری داشته باشد تا بتواند قلباً دوستدار نیک باشد. در واقع تنها اصل و رکنی که اسلام محمدی بر دین خدا افزود همانا امامت است که دل را نیک می کند و لذا اسلام دین امامت است. و لذا کسی که این اصل را قبول ندارد هنوز بر دین محمد وارد نشده است و مسلمان نیست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۹۸
استاد علی اکبر خانجانی

۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

تناقض شیکی و حجاب


تناقض شیکی و حجاب

حجاب اگر به انگیزه عفت و عصمت است در یک کلام بمعنای جلب نظر نکردن به عمد است بواسطه لباس
،رفتار یا گفتار و روشھای زیستن . امروزه بسیاری معتقدند و حتّی در رسانه ھای ملی ما تبلیغ می کنند
که شیک بودن ھیچ تناقضی با حجاب ندارد. پس بھتر است شیک بودن را تعریف کنیم . شیک بودن
بمعنای جالب و جذاب و تحریک کننده بودن مسلماً ھر چه باشد در تضاد با امر حجاب و عفّت است . حال
اگر بواسطه چادر و نقاب ھم درجائی جلب نظر شود این ھمان حجاب ضد حجاب است و یک نفاق
آشکار است و شبھه ای از مذھب ضد مذھب می باشد . بنابراین اگر منظور از حجاب ھمانا جلب نظر
نکردن نامحرمان باشد ھیچ قانونی قادر به محجبه نمودن و با عفت ساختن فرد یا جامعه ای نیست . پس
بھتر است که معنا و فرھنگ و انگیزه ھای حجاب و عفّت را توسعه و تعمیق دھیم و اینقدر کلیشه ای و
فرمالیستی عمل نکنیم . زیرا در یک جامعه مذھبی ھیچ زنی خطرناکتر از زن فاسد محجّبه نیست زیرا ھم
فتنه اش وسیعتر و نامرئی تر است و ھم دین خدا را بد نام می کند و ھم نفاق را اشاعه می دھد .
حجاب شیک بدتر از بی حجابی است . زن با حجاب زنی است که از جلو مرد ھرزه ای عبور کند بی آنکه
نظرش را بسوی خود بکشد چه با چادر و چه بی چادر .
آنکه بواسطه حجابش جلب نظر نامحرمان می کند بسیار مخربتر است تا آنکه صرفاً بواسطه اندامھایش
دلربائی می کند زیرا بواسطه حجاب ، نگاه افراد نامحرم و ھرزه به اعماق نفس و روان زن نفوذ میکند و
در آنجا منزل می گزیند و نفس زن را تسخیر می کند و او را روسپی صفت می نماید . درحالیکه نگاه صرف
به اندام بسیار سطحی تر و پاک شونده تر است . حال بھتر می توانیم علّت مفاسد اخلاقی و روسپی
گری پنھان را در جامعه خودمان درک کنیم و لذا علاجش نمائیم بواسطه آیه لا اکراه فی الدین .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد دوم ص 147

۱۳۹۵ آبان ۳, دوشنبه

دین داري و معجزه


دین داري و معجزه

امروزه بسیاری بر این تصورند که دین و ایمان یعنی اعمال خارق العاده و معجزه آسا . این نیز از وراثت
بنی اسراییلی در تاریخ است که اصولاً پیامبر بی معجزه را پیامبر نمی دانند به ھمین دلیل امروزه اعمالی
مثل فال گیری و رمالی و جنگیری و احضار روح و ھیپنوتیزم و انرژی درمانی و... به حساب دین و دینداری
می آید و عاملان این فوت و فن ھا عموماً دعوی پیامبری دارند . بقول خواجه عبدالله انصاری : اگر بر آب
روی خسی باشی اگر در ھوا پری مگسی باشی رو دلی بدست آر تا کسی باشی .
از بس که حضرت موسی و ھمچنین ناجی یھود یعنی حضرت مسیح برای کفر و انکار و شقاوت قومش
معجزه نازل کرد تا ایمان آورند این قوم پنداشتند که دین و ھدایت یعنی معجزه گری و جادو گری و این
سنت کافرانه را در سائر مذاھب ھم القاء نمودند . می دانیم که طبق کلام قرآن مؤمنان اولیه در ھر
مذھبی بی کمترین معجزه و کرامتی ایمان آوردند و کسانی که ایمانشان منوط به معجزات بود نھایتاً کافر
شدند . معجزه مربوط به دوران بربریت و جھل بشر بوده است دورانی که ھنوز شعور و ادراکی پدید نیامده
بود تا بواسطه آن جھان ماورای طبیعه را باور کنند . پیامبرانی که در اقوام با شعورتر ظھور کردند گاه اصلاً
ھیچ معجزه فیزیکی نداشتند به مانند بودا .
دین و دینداری جادوگری نیست بلکه خرد و صلح و وفا و عزت و محبت است . پیامبر اسلام بعنوان اکمل
انبیای الھی تنھا پیامبر بدون معجزه مادی در مذاھب ابراھیمی است و لذا نبوت را ھم ختم کرد و عقل را
وحی بدن نامید و معرفت نفس را تنھا راه استمرار دینش قرار داد و لذا افکار جادوگری در دین اسلام کفر و
الحاد است .
کرامتھای معنوی و عرفانی یکی از محصولات طبیعی دینداری در مراحل اخلاص است که آن ھم خیرش
بی ھیچ مزد و منتی به مردمان می رسد . معجزه پرستی ادامه کفر و نفاق است و ربطی به اسلام ندارد
. در قرآن کریم نیز مکرراً ذکر شده است که حتی اگر خداوند و ملائک در مقابل کافران آشکار شوند آن را
توھم و چشم بندی می نامند و بر کفرشان می افزایند . نمایشھای کرامت جویانه آن ھم تحت عنوان
عرفان ھیچ ربطی به اسلام ندارد و ادامه خرافات بنی اسرائیلی و بت پرستی ھندو است . آنکه دین و
ارزشھای معنوی را از منظر این امور می نگرد یک شیّاد در لباس دین است . در مذھب شیعه کرامت و
معجزه ایی برتر از معرفت نفس نیست که موجب انقلاب و تحولات روحانی در مؤمنان می شود که تماماً
تصدیق عقلانیت است . آنکه تحت عنوان دین و عرفان در جستجوی معجزه و کرامت است بویی از دین و
معرفت نبرده است و ھیچ میلی نیز به آن ندارد.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد دوم ص 119

امامت در اسلام و تشیع و تبیین عملی آن در جامعه مدرن امروزی

مظلومیّت تاریخی حسین (ع) (خلیفه ناکام)

مظلومیّت حسین (ع) در دوران حیاتش نیز دوگانه بود. یکی آن بود که امویان کردند ولی بدتر از آن خیانت شیعیانش در کوفه بود. ولی مظلومیّت سوّم حسین در تاریخ تشیّع نهفته است و آن تحریف او و هویت و جهاد و رسالت و امامت اوست که استمرار تاریخی همان جریان کوفه است. خود او نیز پیشگویی کرده بود که نخستین گروهی که برای من عزا برپا می کنند کوفیانند. زیرا بازماندگان سفینه کربلا به رهبری زینب هرگز بر حسین سوگواری نکردند بلکه زینب در محفل یزید در شام گفت: « سپاس خدای را که نعماتش را بر ما به کمال رسانید که در این واقعه جز جمال (سیمای حق – زیبائی) ندیدیم.‌» و امّا اهل کوفه و فرزندان تاریخی آنان در این واقعه جز بدبختی و نکبت و زشتی ندیدند و به همین دلیل عزا برپا ساختند چرا که حسین را موفق به کسب خلافت ندیدند. این همان نگرشی بود که ابن ملجم را از یک مرید تبدیل به قاتل نمود و شمر را نیز. ایندو از شیعیان دو آتشه بودند. اگر تشیع تبدیل به مکتب « حسینیزم » شده و حسین را از کالبد امامت جدا کرده و مابقی امامان را به بوته نسیان و تعارف سپرده حاصل یک جهل عظیم است که امامت را خلافت سیاسی می داند. همین نگرش درباره امام زمان (ع) وجود دارد. اگر بدبختی های ما موجب یاد کربلا می شود این یک نگرش بغایت کافرانه و غیر اسلامی و غیر شیعی و بلکه غیر دینی است و بلکه ضدّ دینی است و ضدّ حسینی است که عروسی خدا در کربلا را لباس عزا پوشانیده ایم. این همان نگرش حاکم بر مسیحیت درباره مسیح است که اصرار می ورزد تا مسیح را حتماً مصلوب سازد. بیهوده نیست که بخش عمده مراسم عزای حسینی به تقلید از عزای مسیحی پدید آمده و هنوز هم بسیاری از علم و کتل ها دارای نقش صلیب هستند که با پارچه مخفی می شوند. این یک نفاق و مکر بنی اسرائیلی است که بر کلّ جهان مسیحی و اسلامی سایه افکنده است. تا زمانی که نتوانسته ایم بواسطه معرفت، خلافت را از امامت پاک کنیم اسلام و تشیع در سایه بنی اسرائیل است و ایمان نیز و دنیای ما نیز.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۷۸
امروزه آدمی یا حسینی است یا زینبی. و در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است. این بدان معناست که آدمی مخصوصاً یک مسلمان یا باید در قلمرو امامت باشد و مردم را به نور هدایت آشنا کند و مرز حق و باطل در هر امری را آشکار سازد و در صورت طلب مردم برای احیای حقشان آنان را یاری دهد و یا باید حامی امامت باشد و به او در جهت دینش یاری دهد و حقانیّت امر او را اشاعه دهد. در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است یعنی اهل طاغوت و ستم و فساد است و در سیطرە استکبار زندگی می کند و با امام در جنگ می باشد و زینبیان زمانه را به بند می کشد و در تحقیر و تهمت به آنان قرار دارد تا حسین (ع) معرفی را نکنند. در واقع در فرهنگ شیعه جمال امر به معروف همان امام زمانه است که زینبیان مردمان را امر به اطاعت از امام می کنند و نهی از اطاعت از غیر او. زیرا امام به مثابه قرآن ناطق و زنده می باشد. امام جمالِ « معروف » است و طاغوت هم جمالِ « منکر » است و زینبیان سپاه این امر و نهی.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۲
اگرعلی (ع) قرآن های کاغذی معاویه را از سر نیازه ها پایین آورد و بعبارتی سوزاند امام حسین این واقعه را درباره مراسم حج به کمال رساند و حقّ امامت را به تمام و کمال آشکار کرد. واقعه عاشورا چیزی جز معرفی حقِّ امامت نبود یعنی همان حقی که یک بار دیگر در ظهور ناجی آخرالزمان در کلِّ جهان رخ خواهد نمود و کلّ بشریت بدان واسطه امتحان و تعیین تکلیف خواهد شد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۲
و اما برخی ادعا دارند که برای امام حسین و شهدای کربلا گریه و نوحه می کنند و نه بحال خودشان. بهر حال توجیه اعتقادی این جماعت نمی تواند چندان زیبا و خداپسندانه باشد زیرا آدمی بحال اسوه و ناجی خود گریه نمی کند بلکه این اوست که بحال ما گریه می کند. آیا این تحقیر مقدّسات و مقام امامت نیست که بحال آنان بگرئیم؟ ولی این درست است که به یاد عظمت و غیرت و شهامت و حق پرستی آنان و بحال کفر و دنیاپرستی خود گریه کنیم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۸

شیعه کیست؟ ( خودشناسی شیعی )

چرا از میان دوازده امام فقط حسین (ع) و تا حدودی علی ع) را به امامت قبول داریم و به مناسبت ها یادشان می کنیم و آنهمه شور و غوغا به پا می کنیم؟ ما بقی امامان گوئی تعارفی بیش نیستند و یک رودرواسی اعتقادی. این دو امام گوئی برای حکومت و ریاست دنیا جنگیده اند و اینست راز جاذبه شان در نزد ما شیعیان خالص. وجود امام زمان و ارزش ظهور جهانی او هم از همین بابت است که حکومت جهانی بر پا می کند و مسلماً ما هم به وزارت و ریاستی می رسیم. وگرنه این امام هم از هر امامت و خاصیتی در نزد ما تهی می بود و بی خاصیت تر از سائر امامان بی حکومت!! پس در واقع ما از امامت امامان بیگانه ایم و امامت را جز در خلافت و حکومت نمی یابیم و اینست مسئله! این مذهب شیوخ شورای سقیفه است مذهب عبدالرحمن عوف و باند او که پس از واقعه غدیرخم قصد ترور پیامبر را نمودند. و امام زمان هم تا وقتی که در نظر ما کسی است که قرار است بیاید و برای ما حکومت جهانی تشکیل دهد و ما را خوشبخت سازد در واقع امام ما نیست و از امامت او بی بهره ایم و بدون شک با ظهورش هم جز قهرش بما نمیرسد و احتمالًا طبق روایات اولین گروهی که بدست ایشان هلاک می شویم که البته حقِّ ماست. ظهور جهانی امام زمان ظهور قهّارانه اوست. رحمت و هدایت امامت او در عرصه قبل از ظهور جهانی او به مؤمنان واقعی میرسد که به امامت او عشق دارند و نه حکومت او. نگاه حکومتی به امام نگاه شیعی نیست بلکه نگاه اهل تسنن است که حاکمان هر دوران را امامان و خلفای پیامبر می خوانند. که البته همه اهل سنت هم اینگونه نیستند و بقول دکتر شریعتی: سنّی ها از من شیعه ترند زیرا نگاه حکومتی به ائمه اطهار ندارند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۶

مبانی حقوق زن در اسلام ( فاطمه شناسی )

فاطمه (ع) نخستین زنی در اسلام و تاریخ جهان است که شوهرش را خود خواستگاری و انتخاب کرده است. و نخستین زنی است که بر بالای منبر برای مردان در امور سیاسی سخنرانی کرده است و نخستین زنی است که بعنوان یک دانشمند و عالم دینی کلاس داشته و فتوای دینی صادر کرده است و نخستین زنی در تاریخ است که در غایت محبت و حرمت و اطاعت از شوهرش حتی از شوهرش طلب حداقل نان برای خود و فرزندانش نکرده است. و با اینهمه آزادی و استقلال و حریت و محبت و علم و معرفت ، نخستین زنی در جهان است که به اراده خودش حجاب و عفت زنانه را به سرحد کمال رسانیده و دارای نقاب بوده است و نیز نخستین زنی در تاریخ است که قبل از مرگش خود بدست خود برای شوهرش همسری دیگر انتخاب کرده و به عقد شوهرش درآورده است. و لذا نخستین زنی در تاریخ است که به مقام حدیث رسیده یعنی خداوند از زبان وی سخن می گفته است و لذا همه فرزندانش به کمال انسانیت یعنی امامت رسیده اند و ناجی بشریت نیز از فرزندان اوست. و نخستین زنی در تاریخ است که شوهرش، فرزندانش را به لقب وی می خوانده است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۶۲

زن کامل

 مرد با طرد و لعن زنانیت زن به زن بارگی و زن واری و زن صفتی مبتلا شد و زن هم با خود پرستی زنانه اش و لعنت کردن مردانگی مرد به مردباره گی و مردواری مالیخولیایی مبتلا شد و این هر دو عذاب حاصل از این کفر و انکار است که علیرغم میل خود به آن مبتلا شدند. و بدینگونه بود که زن با تکبر در قبال مرد و طرد و لعن وی از خانه خارج شد تا بی نیازی اش را به مرد ا ثبات کند و حاصل چنین نبرد خونینی زنانی مرد صفت و سرگردان بین زن و مرد پدید آمدند. در حالیکیه زن در صورتی می تواند مردانگی را که همان عاشقیت است در خود ایجاد کند که در قبال عشق مرد تکبر نکند. تکبری که به شکل ناز در قبال مرد بروز می کند و پا گذاشتن بر ناز همان زیر پا
نهادن معشوقیت است و در محبت و توجه به مرد است که زن می تواند به مقام عاشقیت در خود دست یابد
و اینگونه به کمال می رسد. در طول تاریخ زنان اندکی توانستند با تواضع در مقابل عشق مرد و تسلیم کردن تمام وجود خود در قبال مرد بر ناز نشأت گرفته از محبوبیت خود فائق آیند و به مقام عاشقیت دست یابند و اینان همان زنانی می باشند که اسوه کمال زن در تاریخند. و تنها چنین زنی است که به امیت وجود خود دست می یابد و به مقام مادریت در قبال فرزندان خود می رسد و فرزندان حاصل از این رابطه همان امامان تاریخند و به همیین دلیل رحِم این زنان پرورش دهنده امامت ( امیت ) در تاریخ بوده اند. امامت ظهور امیت زن عاشق است و این همان زن کامل است. مثالهایی از زنان عاشق در طول تاریخ عبارتند از: هاجر که عاشق برحضرت ابراهیم شد و اسماعیل حاصل چنین عشقی است. حضرت خدیجه عاشق بر حضرت محمد شد و فاطمه حاصل چنین عشقی است که ام الائمه می باشد. حضرت فاطمه عاشق بر حضرت علی شد که امام حسن و امام حسین و حضرت زینب حاصل چنین عشقی هستند. شهربانو عاشق بر حضرت حسین شد و او را خواستگاری نمود که مابقی امامان حاصل این ازدواج هستند. و اما اگر امامت از امام حسن جاری نشد به سبب این بود که جعده همسر امام حسن تسلیم ولایت او نشد یعنی بر او عاشق نشد و لذا قاتل او شد و امامت در این رابطه نابود گردید. پس امامت حاصل عشق زن به همسر مؤمن خویش است همانطور که رسالت حاصل عشق مرد به همسر مؤمن خویش است. که در حضرت ابراهیم هر دو صورت رسالت و امامت در این دو نوع عشق بوجود آمد: اسحاق حامل رسالت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق حضرت ابراهیم به ساره بود و اسماعیل حال امامت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق هاجر به حضرت ابراهیم بود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۲۴

آیا زن مهربان ممکن است؟

زنان اهل محبت و دل زنده و مهربان در طول تاریخ به تعداد انبیای اولوالعزم انگشت شمارند و همانند که تحت عنوان پنج زن معروف در معارف اسلامی می شناسیم. اینان نخستین زنان عاشق در تاریخ بشرند که مهد امامت بوده اند: هاجر، آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه. زن مظهر اراده به پرستیده شدن است و این همان ذات کفر زن است زیرا دعوی خدائی دارد و لذا هر که او را بپرستد کافر می شود و او را هم تباه می سازد. در زن دوست داشتن و محبت و عشق یک امر عاریه ای است و زن بایستی در جهت آن جهاد کند و کمترین آن انجام وظیفه و اطاعت صادقانه از عاشق خویش (شوهر) است. اینکه زن باید تحت ولایت شوهر باشد یعنی از عشق شوهر فرمان برد تا عشق پذیر گردد. این امر جهادی بر علیه کفر ذاتی اوست و جز این هیچ راه نجات و خروجی از کفر خود ندارد. این کفر هم زن سالاری است. زن فقط در انجام وظیفه خالصانه و خدمت و اطاعت فزاینده بهمراه معرفت نفس و جهاد بر علیه ناز خویشتن است که می تواند دل خود را به نور ایمان و محبت روشن کند و براستی همسر و همدل شود و مادری واقعی گردد. زن تا قبل از رسیدن به این مقام حتی با دهها زایمان هم قلباً مادر نمی شود و بچه در نزد او یک اسباب بازی محض است که بزودی از دستش خسته می شود. به همین دلیل این نوع مادران عاریه ای اینقدر بر فرزندان خود منت می نهند و خود را خدا و مالک او می پندارند چون قلباً دارای محبت نیستند و بچه داری نوعی ریاضت محسوب می شود. زن واقعاً با محبت و عاشق یک زن حقیقی و کامل است و موجودی بس کمیاب.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۴۹

دلدار نیک: رکن چهارم دین زرتشت

کردار و گفتار نیک معلول پندار نیک است و اما پندار نیک معلول چیست؟ آیا می توانیم پندارهای خود را کنترل کنیم و یا مولد پندار نیک در ذهن خود باشیم؟ بخودی خود چنین امری محال است زیرا نخست انسان بایستی دوستدار نیکی باشد و برای دوست داشتن نیکی بایستی دلی نیک داشت. یعنی دلدار نیک منشأ ذاتی آن سه نیکی معروف دیگر اسیت. یعنی بایستی یک دوست نیک داشت و دل را به او سپرد تا دل هم دوستدار نیکی شود تا مولد پندار نیک و سپس گفتار و کردار نیک شود. و این همان امر امامت است که در اسلام رخ نموده است و دین زرتشت را کامل ساخته است. انسان بخودی خود موجودی شرور و بدخواه و حریص و بولهوس و حیوان صفت است و بلکه شرورترین حیوانات است الا اینکه دلبری نیک داشته باشد و دل در گرو او داشته باشد تا دلش را به نیکی هدایت کند زیرا دل آدمی یعنی احساسات انسان کانون تولید اندیشه و امیال و اعمال و گفتار نیک یا بد است. و اینست که در معرفت اسلامی گفته می شود که «بی امام کافر است» یعنی کسی که دلدار و دلبری نیک نداشته باشد نمی تواند نیکوکار و نیکوپندار و نیکوگفتار باشد الا اینکه نیکو دلداری داشته باشد تا بتواند قلباً دوستدار نیک باشد. در واقع تنها اصل و رکنی که اسلام محمدی بر دین خدا افزود همانا امامت است که دل را نیک می کند و لذا اسلام دین امامت است. و لذا کسی که این اصل را قبول ندارد هنوز بر دین محمد وارد نشده است و مسلمان نیست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۹۸
شریعتی وجدان انقلاب بود و لذا با عروج این وجدان بود که ملت ما خروج کرد و انقلاب پیروز شد. شریعتی در یک کلام از جنبه اعتقادی بیدار کننده وجدان امامت امت بود و خود در حریم امام زمان بود و لذا فراسوی زمان بود و این راز علم و معرفت خارق العاده او بر زمان و جهان ما بود. او یک خود – آموخته واقعی در مکتب معرفت نفس و عرفان عملی بود و نابترین نمودِ یک عارف خلّاق علوی و اسوه خط سوم!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳

حجّت های خدا بر روی زمین

در دهها آیه و حدیث اسلامی داریم كه خداوند كسی را مورد مؤاخذه و محاسبه قرار نمی دهد الّا اینكه حجتهای خود را عملًا و عیناً و عقلًا بر او آشكار كرده باشد. حجت های خدا چیستند؟ یكی از مهمترین حجت های خدا بر بشر همانا عقل و فطرت دینی است كه در وجودش نهاده كه بواسطه آن حق و ناحق و راست و دروغ و باید و نباید را به او گوشزد می كند. ولی آدمی آنقدر خود – فریب (مغرور) است كه می تواند عقل و وجدانش را تخدیر نموده و حتی بكشد تا بتواند به راه نادرست برود. ولی حجت غیر قابل انكار و آشكار دیگری وجود دارد و آن موجودیت زندگی مؤمنان و عارفان است كه بر سر راه زندگی مردمان قرار می گیرند تا حجتی بر عقل و وجدانشان باشند. در واقع انبیاء و اولیای سابق و حتی كتب دینی نمی توانند حجتی غیر قابل انكار و تحریف باشند. آنچه كه حقانیت انبیاء و اولیای سابق و كلام خدا را هم حجّت می كند وجود عینی این خداپرستان در میان مردم است. یك مؤمن مبتدی در میان مردم قدرت حجیّت بیشتری دارد تا همه انبیاء و اولیای سابق در تاریخ. بهمین دلیل همواره میزانِ ایمانِ بشر وجود امامان زنده است در درجات امامت. پس حجت های عینی و نهائی و غیر قابل انكار خدا بر روی زمین كه علاوه بر دین، حجت عقل و وجدان بشر هم هستند سائر انسانهای مؤمن و عارف می باشند تا مردمان نگویند كه: نمی دانستیم، تردید داشتیم و … و یا اینكه: نمیتوانستیم و اصلًا عملی نبود و … این حجتها نشان می دهند كه راه دین و خرد هم عملی است و هم درست است و هم تنها راه سعادت است و هم آسانترین راه زیستن است. اینست دلیل هائی كه از وجود این انسانها بر می خیزد و همه راههای انكار و خود – فریبی و شك را می بندد. پس در واقع اینان حجتهای دین و عقل و سعادت و عزّت و تكامل بشریت هستند. معنای امام هم چیزی جز این نیست. هر مؤمنی به درجه ای نقش امامت را در روابط اجتماعی خود ایفا می كند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۷۳
به لحاظ تاریخی دوره آخرالزمان همان قوس صعود و عرصه رجعت بسوی خداست که در ذات هستی رخ می دهد و مصداق اناالیه راجعون می باشد و این رجعتی ذاتی و جبری در انسان نیز می باشد. یعنی دوره شش هزار ساله از هبوط آدم تا خاتم (حضرت محمد ص) همان دوره نزول است که با ختم نبوّت به کمال رسیده و زان پس دوره صعود و رجعت هستی بسوی پروردگار است که اینک در آن واقع شده ایم که همان دوره امامت است. دوره نزول همان دوره پرستش خدای آسمان است که خبرش بواسطه انبیای الهی به بشر رسیده است و در دوره صعود که نبوّت ختم شده است عصر امامت به معنای خدای خودی است که بواسطه خودشناسی در رابطه با امام ممکن می شود. آن دوره خبر ( نبوت ) بود و اینک دوره «اثر» است و گوئی که خداوند از آسمان به زمین آمده است و لذا نیازی به رسولان نیست. این همان قیامت به معنای قلمرو لقاءالله است. در این دوران عقل و معرفت نفس به جای وحی و نبوت قرار گرفته است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۷

راز تنهائی مؤمنان آخرالزمان

در آخرالزمان یعنی دورانی که ما زندگی می کنیم هر مؤمن حقیقی و مخلص و هر عارف با تقوائی جبراً در تنهائی و بیکسی محض زندگی می کند و هر چه که پاکتر و خالص تر شود تنهاتر می گردد و حتی عزیزانش ترکش می گویند و به شاگردان و مریدانش نیز هچ امیدی نیست و دارای هیچ ارادت و باور یقینی نیستند. آیا می دانید چرا؟ زیرا راه و رسم مخلصان در هر عصری کاملًا به عکس راه و رسم عامه مردمان و نظامهای حاکم است و همچون شنا کردن درمسیر خلاف جریان است. و مردمان نیز همواره از راه و روش اکثریت پیروی می کنند و ارتباطشان با مخلصان و اولیای خدا در حدّ نیازهای مقطعی است. دلیل دیگر این تنهائی مسئله ای متافیزیکی می باشد و آن واقعه غیبت امام زمان است. غیبت امام زمان فقط بمعنای غیبت یک فرد انسانی نیست بلکه بمعنای غیبت امر ولایت و امامت و ارادت و ایمان خالص و معرفت توحیدی است. و چنین امری به هر درجه ای در هر انسان مؤمن دیگری هم رخ دهد از چشم عقل و دین مردمان پنهان می ماند و با هزار حجت آشکار هم ذره ای بر باور آنها افزوده نمی شود و بلکه حداکثر منشأ تهمت و عداوت می گردد و جانشان را در خطر قرار می دهد. همانطور که علی (ع) چنین واقعه ای را در تاریخ پیش بینی کرده است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۴۷
مردم پرستی دنیوی کفر است ولی مردم پرستی دینی موجب نفاق است در حقیقت این هر دو دسته، مردم را نمی پرستند بلکه میخواهند که بواسطه مردم پرستیده شوند ولی مردم هرگز فریب نمی خورند زیرا خداوند محیط بر آنها است. اگر انبیاء و اولیاء مورد تمجید و تقدیس مردم هستند به دلیل عشق واقعی آنان به نجات مردم است و همین عشق اساس نبوت و امامت آنهاست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۶۵
انسان بمیزانی که بسوی تقوا و اخلاص در دین میرود تنهاترمی شود زیرا دیگران در حضور او رسوا می شوند و می گریزند. این تنهائی همان امامت است و از همین رو امام تنهاترین انسان و غایب از همگان است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۶۹

اصول دین چیست؟

متاٌسفانه بسیاری بر این گمان هستند که دین عبارتست از نماز و روزه و خیرات و حجّ و امثالهم. درحالیکه اینها فروع دین هستند. «فرع» به معنای میوه و ثمره و معلول است که بطور طبیعی از اصل یک واقعه ای رخ می نماید. اصول دین دو جنبه دارد: عملی و اعتقادی! اصول اعتقادی دین ما همانها هستند که همه می دانیم یعنی توحید و نبوّت و معاد و عدل و امامت . اینها جنبه ذهنی و احساسی دین است و امری درونی و نامرئی است. و اما اصول عملی دین همانهائی هستند که اکثر ما از یادشان می بریم و عبادات (نماز روزه و ..) را همان اصول عملی دین می پنداریم. در حالیکه عبادات محصول ثانویه عمل به اصول دین هستند و اموری کاملًا شخصی و معنوی محسوب می شوند. و امّا اصول عملی دین چیست؟ صداقت، قناعت، سخاوت، صبر، عفّت، ادب، خویشتن داری، محبّت، رزق حلال، دوری از زنا، و ربا و ریا و … اینها همان اخلاق فطری بشرند و ارکان همه مذاهب حقّه الهی می باشند. انسان به میزانی که این اصول را در زندگی روزمره به فعل در می آورد به باور قلبی اصول اعتقادی دین می رسد و به تدریج عبادات که میوه های وجود یک مؤمن هستند بصورت نیازی روحانی آشکار می شوند که جملگی قلمرو پرستش پروردگارند. در واقع اصول عملی دین موجب تقرّب انسان به خداوند شده و این تقرّب موجب پرستش می شود و نماز و روزه و انفاق و جهاد و ابلاغ معارف دینی پدید می آیند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۶۹
امامت به معنای عرصه نزول خداوند از عرش بر دل بنده ای می باشد و این نزول چند هزار سال به طول انجامید و در ظهور اسلام محمدی کامل شد و دیدیم که دین محمد نیز نه از نژادش (پسر) که از دخترش جاری شد و امامت آخرین مجرای توحید بر روی زمین گردید. و نیز دیدیم که اولین امام نیز برای زن و فرزندش نان به خانه نمی آورد. و آنگاه کسی به نام حسین که پدرش در خانه هاجر به دنیا آمده بود با تمام اهل و عیال و یارانش از خانه پدری خود روی گردانید و همه را در کربلا عاشقانه ذبح نمود و نیز هاجری دگر و برتر بنام زینب.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۸۰
قربانی هاجر و ابراهیم پس از قربانی کردن عشق زناشویی همانا قربانی کردن پسرشان به عنوان نژاد بود. و خداوند برای این قربانی همه گوسفندان تاریخ را قربانی کرد. قربانی ابراهیم بخشوده شد زیرا در دل ابراهیم تردید بود ولی نه در دل هاجر که در یقین اسماعیل آشکار است که اسماعیل نه فرزند ابراهیم که فرزند هاجر اسات همانطور که علی (ع)، حسن و حسین و زینب را فرزندان فاطمه می نامید و این سرّ امامت است. مردان عاشق مولد پیامبرانند و شجره انبیاء را به بار آورده اند ولی زنان عاشق مولّد امامانند. همانطور که همسر همه امامان ما عاشقشان بوده و شوهر خود را خواستگاری کردند بجز همسر امام حسن که امامت در او ادامه نیافت. بدینگونه دریایی از اتهامات ناحق به امام حسن (ع) منتفی می شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۸۰

امامت

فلسفۀ ختم نبوّت
طبق معارف قرآنی و شیعی می دانیم که کمال نبوّت همان امامت است همانگونه که ابراهیم (ع) در کماال نبوتش پس از ذبح اسماعیل به امامت رسید. از میان هزاران نبی فقط انگشت شماری به امامت رسیدند. امامت در یک کلام به معنای وحی وجودی و رابطه بی واسطه با خداوند است از طریق دل خویشتن. به همین دلیل امامان ما جملگی مدعی بودند که بارانداز رسالت همه انبیای الهی هستند۰ به همین دلیل علی (ع) خود را قرآن ناطق یا زنده می خواند و کلامش و افعالش تماماً از خداوند بود این همان توصیف عبادالله مخلصین در قرآن است و به معنای حضور خدا در وجود انسان کامل است و لذا علی (ع) سینۀ خود را عرش خدا و تن خود را کرسی او می نامید در واقع وجودش بیت الله بود. و این امامت به معنای کمال و ختم نبوت است. زیرا نبوت همانطور که در لغت به معنای خبر آوردن است امامت به معنای تحقّق این خبر می باشد. آن خبر خدا بود و این اثر و حضور اوست و لذا دیگر نیازی به خبر آوری نیست. پس این بدان معنا نیست که دیگر هیچ نبی و رسولی نخواهد آمد بلکه به این معناست که هیچ نبی و رسولی از نبوّ ت محمدی فراتر نخواهد رفت و نبوّت محمدی و شریعت و معارف او به مثابه بارانداز همه نبوّت هاست به همین دلیل حلال و حرام دین او تا قیامت بر قرارند. معنای دیگر «ختم» همانا مهر و نشان است و از این لحاظ بدان معناست که هر
نبوت و رسالتی برحق پس از ایشان بایستی دارای همین مهر و نشان باشد و تصدیق کننده همان احکام و معارف. یعنی هیچ نبوّت و مذهبی برحق پس از ایشان نمی تواند ملغی کننده اصول و احکامی واجب از اسلام محمدی باشد و محکمات قرآنی تا قیامت بر قرارند و فقط متشابهات بر حسب دورانها تغییر می کند یعنی همه مذاهب و رسالتهای حقّه پس از ایشان فقط احیاء کننده و تصدیق کننده این دین هستند که در غایت به امامت می رسند که مکتب عرفان عملی است. در طول تاریخ اسلام شاهد ظهور مردان بزرگی بوده ایم که صاحب الهامات و کرامات عظیم بوده اند که به مثابه ظهور درجاتی از نبوت و امامت است که بدون ظهور این مردان خدا دین خدا و معارف الهی به فراموشی مبتلا می شد. رسول اکرم (ص) نیز می فرماید که: «در آخرالزمان مؤمنان امت من در نزد خدا مقامی برتر از انبیای پیشین دارند و زین پس فقط رهروان معرفت نفس به حقایق دین من نائل می آیند» و این همان جریان ولایت وجودی و امامت به مثابه ختم نبوّت جبرائیلی است گویی اینک جبرئیل در وجود مخلصان با آنان سخن می گوید. بنابراین نبوّت هرگز به پایان نرسیده و بلکه باطنی شده است. و اتفاقاً عمومی و جهان شمول گردیده است و این معنای کمال نعمت خداوند در دین محمد است. در زندگی بسیاری از علما و عرفای اسلامی شواهدی گزارش شده که دال بر حضور ملائک و وحی به اَشکال
متفاوت است و نیز گز ارشهایی که دال بر انواع و درجاتی از معراج است و این از برکات جهانی دین محمد است. پس واضح است هر کسی که مدعی نبوّت و رسالتی الهی باشد که اصول و محکمات دین محمد را خدشه دار سازد بدون تردید کذّاب است و رسوا خواهد شد مثل بسیاری از داعیان نبوت های استعماری در سده های اخیر در جهان اسلام.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۸۲

اصول عرفانی اسلام

توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت را پنج رکن دين اسلام و تشیع نامیده اند. اين ترتیب به لحاظ نظری و منطقی و باور ذهنی مناسبت دارد که از باور به وجود وحدانی خداوند به باور به رسالت انبیاء و سپس واقعه قیامت و معاد و سپس رسیدن به قلمرو عدالت و نهايتاً درک وجود امام به عنوان کمال اسلام است که مذهب شیعه می باشد. و اين اسلام اعتقادی است. ولی در قلمرو دين عملی اين روند کاملًا معکوس است. يعنی انسان اول بايد امام را بیابد تا به قلمرو ايمان وارد شود. در رابطه با امام پا به عرصه عدالت وجودی می گذارد و از ستم می رهد و عادل می شود. و سپس به معاد قیامت خود در اين دنیا میرسد تا حساب پاک شود. سپس به تمام نبوت وجودی میرسد و صاحب رسالت در دين می شود و آنگاه به تقرب الی الله و فنای در ذات می رسد که مقام توحید است. و اين همان مقام امام و امامت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۱

امام از نگاه جامعه در دوران غیبت

 او به لحاظ هويت حزبی به معنای واقعی کلمه حامل و رهبر حزب الله است که به لحاظ کمّی کوچکترين حزب روی زمین می باشد که اعضايش از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. ۷- به لحاظ میزان و نشانه هائی که در چشم مردمان می تواند حجت هائی معرف مقام وجودی او باشد هیچکدام از ويژگیهای مذکور نیست بلکه همان پديده ای است که به لحاظ تاريخی عامه مردمان را به تصديق قلبی واداشته است و آن کرامات و شفاعتهای طبیعی وجود اوست و بصورت جسمانی و روانی و ظاهری و باطنی درک می شود. و حتی شقی ترين و منکرترين مردمان هم باطناً ويژه بودن و خارق العاده بودنش را احساس و درک می کنند و اتفاقاً کافرترين انسانها برای اتمام حجت از وجود او معجزاتی واضح تر می بینند تا خداوند حجت را بر ايشان تمام کرده باشد و هیچ جای انکار نداشته باشند. زيرا همواره کافران در طول تاريخ برای تصديق حقانیت مردان حق معجزات آسمانی می طلبند و عموماً پس از ديدن اين معجزات کافرتر می شدند و آنرا به حساب چشم بندی و سحر و جادو می گذاشتند. يکی از خصوصیت منحصر بفرد امام اينست که هر کسی با يکبار ديدارش ديگر هرگز نمی تواند او را فراموش کند و حتی لحظه ای از ذهن خود بزدايد. اين حضوری الهی در قلوب مردمان است و بزرگترين نشانه امامت در جنبه باطنی است. ۸- و آخرين ويژگیی زندگی امامان اينست که جملگی شهید می شوند مخصوصاً بدست يا اراده يکی از نزديکترين کسان خود که بیشترين محبت و کرامت و خدمت را از او ديده اند. امام شهید عشق است. مؤمنان مخلص آخرالزمان جملگی در قلمرو امامت قرار دارند و به درجه ای امامان جامعه خود محسوب می شوند و به درجات متفاوت دارای اين ويژگیها هستند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۸۳

یک آسیب شناسی ملّی
(به بهانه سال مولانا)

براستی که عشق مولانا– شمس تجلّی عشق محمد– علی در قوم ايرانی بوده است. و عجبا که در اين همايش مذکور که کمترين خبر و اثری از اين رابطه که کارگاه توليد مثنوی و غزليات شمس است نبود و تلاش شد که مولوی به عنوان يک فرد مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد و شمس نيز بعنوان فردی ديگر. در حاليکه اين قرآن فارسی محصول عشق عرفانی بين اين دو اوليای خداست و اين معنائی جز واقعه امامت ندارد که در فرهنگ ما موسوم به رابطه مراد و مريد است. اين غفلت و انکار بدان معناست که ما تا چه حدی از حق امامت که روح تشيع است غافليم و امامت را يک واقعه فردی می پنداريم و اين نگرش هر چه باشد شيعی نيست. اگر حق و اسرار و معارف رابطه مولانا و شمس درک نشود از مجموعه آثار مولوی جز افکار ضالّه دريافت نمی شود و از امامت نيز جز کيش شخصيت فهم نمی گردد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۸۵
در اسلام و خاصّه تشیع خداوند در جهان است و هر موجودی نشانه ای از اوست و مظهر صفتی از اوست و امّا وجود انسان مؤمن مخلص مظهر ذات یگانه و عرش اوست. و این همان راز امامت است. ولی عمده مردمان عامی و بلکه بسیاری از ملایان مذاهب و حتّی علمای دین در سراسر جهان و حتّی در جهان اسلام و تشیع هنوز هم حامی خدای نابوده اند و لذا دشمن قسم خورده هر مؤمن و عارف و امام زنده می باشند و بهمین دلیل در همه جای تاریخ پیامبران خدا دشمنی شقی تر از این حامیان خدای نابوده نداشته و بدست همانها شکنجه ها شده و گاه به قتل رسیده اند. کافران منکرِ وجود خدا نیستند بلکه او را در جائی بسیار دور می دانند و مدعی ارتباط مستقیم با اویند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۹۳

صراط المستقیم چیست؟

می دانیم که سوره حمد درب ورود به قرآن است و بقول حضرت رسول اکرم (ص) حامل عصاره قرآن نیز هست همانطور که محور نماز است. در این سوره می گوئیم که: « خدایا فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می جوئیم که ما را به صراط المستقیم رهنمون شوی. « در این آیه به ضمیر « ما » سخن می گوئیم و نه من. پس « من » یک همراه دارد همانطور که باز در قرآن می خوانیم که انسانها دو تا دو تا بسوی بهشت می روند همانطور که بسوی دوزخ. و این همان امر ولایت و امامت است چه در وادی هدایت و چه ضلالت همراه امام هدایت یا امام ضلالت. پس از آیه صراط المستقیم می گوئیم که ما را درسمت « نعمت »خود قرار ده. و نیز می دانیم که منظور از نعمت الله « همان اولیای هدایت هستند که در قرآن بارها ذکرشان رفته است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۹۷

فرق نبی و امام

کمال نبوت امامت است و هر امامی دارای مقام نبوّت هم بوده است. این واقعه را در قرآن بوضوح درک می کنیم درباره انبیای اولوالعزمی که به کماال نبوّت و امامت رسیده اند مثل حضرت ابراهیم (ع) و موسی (ع) و محمد (ص). این سخن از پیامبر اسلام است که « غایت نبوت آغاز امامت است » خداوند با نبی اش از بیرون سخن می گوید و با امامش از درون. اینست که امام را عرش خدا گویند. امامت همان نبوت باطنی است و خدا از درون وجودش با او سخن می گوید و از این مقام است که سخن « خودشناسی – خداشناسی » پدید آمده است. و اینست معنای کمال نعمت و کمال دین که در واقعه غدیرخم از آن سخن رفته است که سرآغاز امامت و پایان نبوّت است. و اینست که امروزه هر کسی می تواند از طریق معرفت نفس امامت وجودش را دریابد و به امام برسد. بنابراین مسئله فرق و تفاوتِ درجه بین نبی و امام امری منتفی است. و لذا دعوای بین اهل شریعت و طریقت در اینکه آیا پیامبر اسلام برتر است یا علی (ع) نیز دعوائی مهمل و جاهلانه است زیرا پیامبر اسلام می فرماید « من و علی نور واحدیم ». « هر کجا که من بودم علی بود و هر چه که من دیدم علی دید. علی جمال باطن من است و آن نوری است که همه انبیاء بواسطه اش نبوت یافتند … ».
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۰۶
و استمرار امامت و عمومی شدن نبوت و خودی شدن وحی در وادی معرفت نفس که قلمرو دیدار خدا در همین دنیاست و آن پیدایش عرفان اسلامی است که سلطانش علی (ع) است. و این بمعنای پائین آمدن خدا از عرش است و جایگزین شدن او در وجود یک انسان. همانطور که علی (ع) می فرماید « دل من عرش خداست و تن من کرسی اوست و خدا جز در وجود من پرستیده و شناخته نمی شود. » این واقعه حقاً برتر از معراج انبیای الهی می باشد. بجای اینکه انسان به آسمان برود خداوند به زمین آمده است و اینست معنای ختم نبوّت و آغاز آخرالزمان و قیامت و امامت. اینست راز قبله مسلمین و حکمت تغییر قبله از بیت المقدّس به خانه کعبه که محلّ ولادت علی (ع) است که بمعنای خروج خدا از خانه خویش است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۰۷
۱۸ -محمد (ص) از خود هستی زدائی کرد و علی هم از خود زمان زدائی کرد. محمد از خودش « بود » را زدود و علی هم « نبود » را. محمد فنا شد و نبوّت ختم گردید در کمالش. و علی بقای جاوید یافت در عالم خاک (فضا) و امامت آغاز شد و بوتراب (پدرخاک) شد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۳۲
فاطمه محدّثه بود یعنی کسی که خداوند بلاوقفه از زبان او سخن می گفت. و این مقامی فراسوی نبوت و وحی می باشد و بلکه فراسوی امامت. درست به همین دلیل پیامبر اسلام (ص) هر روز صبح به مسجد در نمی آمد الّا اینکه اول به حضور فاطمه برسد و دستش را ببوسد. می دانیم که آن حضرت بسیاری از مسائل شرعی و علمی را به فاطمه (ع) رجوع می دادند. و میدانیم که فاطمه را مادر خود می نامید یعنی زاینده نبوت خویش. و می دانیم که علی (ع) نیز فرزندان خود را به فاطمه ملقّب می نمود (فرزندان فاطمه). و چنین نسبت ها و القابی در کلّ تاریخ بشر بی سابقه بوده است آنهم برای یک زن آنهم در سرزمین عربستان که زنان را چون حیوانات خرید و فروش می کردند و مازاد تولید را زنده بگور می نمودند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۶۸
همانطور که در دهها حدیث آمده است که وجود اولیای خدا و مخلصین به مثابه دربهای جنّت است. در قرآن کریم نیز آمده است که برخی از مؤمنین اولیای برخی دگرند و این همان معنای امامت است. پس لزوماً نیازی به امام مطلق آخرالزمان نیست که تحت ا راده و اطاعت او باشیم. بلکه او امام آخرین و کامل امامت است که در کمال این راه صلوة رخ مینماید. همانطور که بقول رسول اکرم (ص) دیدار دو مؤمن به مثابه دیدار خداست لذا صلوة هم محصول رابطه دو مؤمن مرید است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۷۱

حقّ امام

حقِّ امام یعنی حقِّ حضور و ظهور خدا در بشر! این همان معنای خلافت انسان برجای خداست که مقصود خدا از خلقت انسان می باشد. پس اگر دین خدا در امامت به کمال رسید و نبوّت را ختم کرد عین حقّ انسان در جهان است. چرا که هر بشری چه کافر و چه مؤمن ذاتاً در عرش خدائیت ذات خویشتن است زیرا صورتش از صورت خداست و روحش از روح خداست. پس این حقّ اوست. و امامت حقّ مطلقۀ انسان در جهان می باشد. پس دین اسلام و تشیعتنها دینی است که آرمان ذاتی بشر را محقّق ساخته و راه و روش رسیدن به آن را نمایانده است که در دریائی از ادبیات و حکمت عرفانی در جهان اسلام تبیین گردیده است. امام حقّ انسان است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۷۶

فلسفه امامیه

بنظر ما بامسمّی ترین نام دین اسلام و مخصوصاً تشیع بعنوان یک مذهب و مکتب ویژه همانا « امامیه » است چرا که نه تنها همه فرقه های شیعه را در برمی گیرد و ذاتشان را مدّنظر قرار میدهد بلکه حتی مذهب تسنن را هم مخاطب قرار میدهد زیرا این شعبه از اسلام و بانیانش جملگی بر اصل امامت به معنای امام اعتراف دارند و مسلمان بی امام را کافر می دانند و تقریباً اکثر احادیث مربوط به حقّ امام را با تفاسیر خاصّ خودشان تصدیق می کنند و واقعه غدیر خم را هم کلا قبول دارند همانطور که بانیان نخستین فرقه های اصلی اهل سنت به لقب « امام » خوانده می شوند مثل امام حنفی و امام شافعی و امثالهم.
در حقیقت تنها ویژگی اسلام محمدی با سائر مذاهب همان حقّ امامت است که راز ایمان و هدایت می باشد که علت ختم نبوّت نیز هست. بنظر ما نام « شیعه » واقعاً در شأن این مذهب حقّه نیست و بیانگر محتوای آن نیز نمی باشد. شیعه به معنای « پیرو » می تواند شامل همه مذاهب جهان هم بشود زیرا همه مذاهب به اصل « پیروی » استوارند. و اما مسئله دیگری که علت العلل تفرقه در اسلام و تشیع بوده همانا معضله چند امامی بودن است که براستی یک توهّم و تهمت عظیمی بر پیکره امامت و دین اسلام می باشد مثل شش امامی و هفت امامی و یازده امامی و دوازده امامی و پنجاه امامی و امثالهم. مسئله اینست که در دین اسلام با ختم نبوت و واقعۀ غدیرخم کل دین و ایمان در هدایت مردم منوط و محوّل بر وجود فردی به نام امام گردیده است که بدون وجودِ حی و حاضرش و بدون اطاعت بی چون وچرائی از او ایمان ممکن نیست. بنابراین مسلمان امامیه در واقع در زندگی خود فقط یک امام دارد و لذا معضله چند امامی بودن دال برعدم درک اصل
این حقیقت است. به همین دلیل آنان که به تعداد امامان پافشاری می کنند جملگی در راه و رسم عمل زندگی کمابیش یکسان هستند در حالیکه در ادعاهایشان بطرزی جنون آمیز تا سرحدّ قتال و نابودی همدیگر به پیش می روند. هریک از امامان صدراسلام درعصر خودشان امام عده ای ازمؤمنین بوده اند. لذا همه مومنان واقعی همواره تک امامی بوده اند. و ماجرای غیبت امام دوازدهم
دال بر این واقعیت بوده که دیگر مؤمن در میان نبوده و کسی نیازمند هدایت آن حضرت نیز نبوده است که این امر در هر زمانی می تواند مصداق یابد.
در قرآن کریم نیز آمده که برخی از مؤمنان اولیای برخی دگرند. و این همان امر اطاعت است که همواره جاریست. بنابراین مؤمنان سلسله مراتب امامت هستند که البته سلسله مراتب امامان را پدید می آورند که در رأس همه این امامان آن امام مطلق و کامل قرار دارد. پس هر امامی در هر درجه ای از کمال امام مؤمنین خاص می باشد که قادر به درک و اطاعت از وی می باشند. این واقعیت درباره امامان صدراسلام نیز مصداق دارد. فی المثل مگر در عصر حیات امام اول براستی چند نفر تحت ولایت آن امام بودند. تا آنجا که در تاریخ درک می کنیم آن حضرت در ایام آخر عمرشان در تنهائی کامل قرار داشت و جز اهل بیت او گویا دیگر کسی وجود نداشت و همان چند نفر مثل عمار و مالک اشتر نیز شهید شده بودند. طبق روایات در دوره غیبت همواره حداکثر چهار نفر مؤمن مخلص هستند که در ایمان و ارادت و هدایت مستقیم شخص امام کامل قرار دارند و نه بیشتر. غیبت امام از جهل و غفلت مردمان است و دالّ بر زنده یا مرده بودن و حضور یا عدم حضور جان آنان نیست. و اما امام یک مؤمن مسلمان همواره علی است و لذا همه امامان بعد از ایشان علیین (علی ها) هستند. همانطور که امام صادق (ع) می فرماید که همه ما علی هستیم. این بدان معناست که هر امامی در هر دوره ای بایستی به درجه ای جامعِ فضائلِ علمی و دینی علی (ع) باشد یعنی علی (علی) نه تنها امام اول بلکه اسوه امامت است و هر امامی در هر عصری قیامتی از قامت اوست و درجه ای از ظهور علییت اوست و در هر عصری جنبه ای از حقّ او امکان ظهور می یابد همانطور که همه یازده فرزند علی (ع) هر یک به مثابه ظهور و جهی از وجود او بودند و جمعاً مترادف ظهور کامل علی (ع) محسوب می شوند که یازده وجه وجود امام را به اثبات میرسانند که غیبت نیز یکی از این وجوه می باشد. واقعیت تجربی هم نشان می دهد که امروزه نیز کسی که امام زنده ای ندارد که تحت ولایت او باشد به امامان صدر اسلام
هم هیچ ارادت و محبتی نمی تواند داشت جز از راه وراثت و تقلیدی بی مایه که هیچ اثری در کیفیت زندگی او ندارد. امامت یعنی ارادت بی چون و چرا! و کسی که چنین وضعی را نسبت به یک امام مؤمن دیگری به مثابه امام تجربه و درک نکرده است در واقع از شیعه گری هیچ درک و حس و باوری ندارد و در واقع از قلمرو ایمان به معنای خاصِّ قرآنی و اسلامی اش خارج است حتی اگر بقول پیامبر اکرم (ص) همه احکام شرع را مو به مو انجام دهد. از کذب بودن ادعاهائی که درباره تعداد امامان در تاریخ وجود داشته است همین بس که فی المثل از میان همین دوازده امام مشهور اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط یکی دو را واقعاً امام می دانند و مابقی تعارفی بیش نیست. این بدان معناست که مثلا برخی از شیعیان علوی هستند برخی حسینی و برخی جعفری و برخی هم مهدوی و … . این واقعیت نشان میدهد که امامت که توحیدی ترین وجه دین است همواره دارای ذاتی واحد است و هیچکس نمی تواند دارای بیش از یک امام باشد همانطور که نمی تواند دارای بیش از یک پیامبر باشد. و این امری قلبی است هر چند که به لحاظ ذهنی حقانیّت همه پیامبران و امامان تصدیق می شود که این امری صرفاً منطقی و روایتی و تاریخی و عاریه ای است و بقول علی (ع) وجه عاریه ای دین است که بی ریشه ترین دین هاست. همانطور که خدا یکی است امام هم همواره یکی است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۷۶

غدیر خم – خمخانۀ عشق هاهوتي

« غدیر خم » چشمه یا برکه و یا کلاته ای بین راه مکه و مدینه بود که حضرت رسول در بازگشت از آخرین حج خود در آن محل توقف نمود و وصی دین خود یعنی علی (ع) را به مسلمانان معرفی فرمود. این روایت تاریخی مسلّمی است که درباره غدیر خم از همه مورّخین و راویان شیعه و سنّی تصدیق شده است. خطبه غدیریه کاملترین خطبه ای از پیامبر اسلام است که به تمام و کمال در تاریخ باقی مانده و بخشی از بدیهی ترین حدیث نبوی محسوب می شود که عمده ترین جنبه از معارف بنیادین امامیه را پدید آورده است که گزیده هایی از این خطبه ها را که برخی در محلّ غدیر خم و برخی دیگر در بین راه روایت شده است در اینجا نقل می کنیم: « من شهر علم هستم و علی دروازه آن است. هر که را من مولایم بعد از این علی مولاست. علی نور معرفت است، علی مماس بر ذات خداست، علی رهبر اولیای خداست، علی پیشتاز هدایت است، علی بعد از من صاحب اختیار همه مؤمنان است، علی کلمه ای است که پرهیزگاران آن را فرا می گیرند، علی مخزن وحی من است، علی بر پاکنند قیامت است، علی و من نور واحدیم، هر چه من شنیده و دیده ام او هم شنیده و دیده و هر کجا که من بوده ام او هم بوده است، علی با حق است و حق با علی است، علی به هر سو گراید حق هم به همان سو گراید، علی تقسیم کننده بهشت و جهنم است، علی نور باطن همه انبیای الهی بوده است، علی راستگوترین انسان است، علی میزان انسان است، علی وارث علم همه انبیای الهی است علی جدا کننده حق از باطل است، علی بهترین انسان است و هر که به این امر معتقد نباشد کافر می شود، علی مورد امتحانی از جانب پروردگار قرار گرفت که هیچ بنده ای به آن امتحان نمی شود، علی آن جوانمردی است که در معراج دیدار نمودم، معراج من فقط برای شناخت علی بود، خداوند بر علی نماز می گزارد … ». در حقیقت علی (ع) بر اساس این سخنان رسول بسیار بیشتر از یک وصی معرفی می شود. در این سخنان تازه می توان به مقام هاهوتی خودِ حضرت رسول پی برد زیرا کسی که وصی اش این است پس خودش کیست. این است که قیاس محمد و علی در معارف امامیه مثل قیاس خورشید و ماه است. در این خطابه هاحقّ امامت است که آشکار شده و راز ختم نبوّت و کمال دین و مطلق نعمت خدا بر بشریّت عیان گردیده است. در اینجا امامت عین واقعّه قیامت کبری و عرصه لقااء الله می باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۰
واقعۀ دیگری که در حاشیه این بیعت بطور خصوصی تر رخ نمود این بود که علی (ع) بیعت کنندگانش را از میان مؤمنان واقعی دو به دو به بیعتی مضاعف دعوت نمود و آنان را برادران حقیقی نامید و وصی و وارث در دنیا نیز قرار داد. این به مثابه جاری شدن امامت در سطح نازلتری بود که در قرآن کریم هم مذکور است که « برخی مؤمنان اولیای برخی دیگرند » و این همان سنت امامیه در دوران غیبت امام در طول تاریخ است این همان سنت مراد و مرید در عرفان اسلامی است که نور امام را در این رابطه آشکار می سازد. در واقع علی (ع) بلافاصله سلسله مراتب امامتش را در میان مریدانش جاری نمود و نور امامت و معرفت و هدایت از طریق همین مریدانش در کلّ تاریخ از شرق تا غرب عالم اشاعه یافت که برخی از آنان عبارتند از: سلمان فارسی، کمیل، مقداد، میثم، عمار، بلال، و اویس قرنی که بعداً به این بیعت ملحق شد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۰

امام یا مرجع تقلید

می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط است. معضله تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامه تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوه هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین
اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوه نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی تشیعروی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که « مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند » و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا « مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است ». پس این یک رابطه قلبی و عاشفی و حتّی عاشقانه است و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطه مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل سنت از روی کتاب و حدیث و سیرە نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان و عطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست بخصوص اگر فقط مربوط به امور عبادی باشد.
فرق شیعه و سنّی فقط در این امر است. امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۸
از بدو امامت در صدر اسلام تا به امروز هزاران نفر تحت عنوان امام و ناجی و پیامبر از بطن این مذهب خروج کرده و بخشی از مذبذبان این مذهب را با خود خارج کرده و لذا مذهب امامیه خالصانه تر شده و به حقیقت امام خود نزدیکتر گشته و در امام شناسی دقیقتر شده است. در طی همین دو سده اخیر دهها فرقه دجّالی از بطن امامیه پدید آمده که اکثر آنها بواسطه و یا تحت الشعاع دسیسه های استعماری و فراموسونی قد علم کرده اند و بسرعت ماهیت کافرانه و ضدّ دینی خود را افشا نموده اند که از مشهورترین آنها عبارتند از اسماعیلیه آقاخانی بهائیگری و برخی فرقه های درویشی. یکی از ویژگیهای مشترک این فرقه ها الغای شریعت و حتّی انکار اصول دین و مخصوصاً معاد بوده است. عداوت ذاتی پیروان این فرقه ها با اصل دین خدا بحدّی بوده که با گذر یک نسل حتّی ابتدائی ترین فطرت اخلاقی و احکام عرفی هم به نسیان رفته و لذا نسل های آتی بصورت قومی سرگشته و پریشان خودنمائی می کنند که شاهد این نسیان در کشور خودمان می باشیم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۰
امامت بر خلاف نبوّت حاصل شجره و نژاد و وراثت نیست به همین دلیل امامت در اسلام از دختر پیامبر یعنی فاطمه آغاز شد و بواسطه زنان مؤمنه استمرار یافت به همین دلیل آن فرزندانی از امامان به امامت رسیدند که از زنان مؤمنه بودند و نه لزوماً پسر ارشد. امامت محصول معرفت نفس و سیر و سلوک روحانی در خویشتن است و واقعه ای در ذات انسان مؤمن است و نه از بیرون همچون وحی جبرائیلی. و این صراط المستقیم هدایت انسان بسوی خداست. امامت راه از خود به خداست آنهم خدای خودی و نه خدای آسمانی و اخباری و تاریخی و وراثتی. در هر عصر یک امام صامت و خاموش و غایب هست و امامانی ناطق و حاضر و زنده که طبق حدیثی از امام صادق (ع) با مردم سخن می گوید. اینان آئینه امام غایب هستند و آن حجت هائی که مردمان بدان آزموده و هدایت یا گمراه می شوند و انتخاب می کنند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۲

چگونه کسی به امامت میرسد!

کسی که نمی تواند دروغ بگوید. کسی که نمی تواند دوست نداشته باشد. کسی که نمی تواند کینه ورزد. کسی که همواره پا بر دل خود می نهد. کسی که هرگز به پول نمی اندیشد. کسی که هرگز از کسی نمی هراسد. کسی که همواره بین خود و دیگری دیگری را ترجیح می دهد. کسی که در هر دعوائی خودش را محکوم می کند. کسی که جز خود علّتی برای سرنوشت خود نمی یابد. کسی که برای خودش چیزی نمی خواهد. کسی که خود را مسئول همه بدبختی های دیگران می داند. کسی که با منّت کشیدن خدمت می کند.
کسی که بواسطه محبّت خود تک و تنها می شود زیرا کسی را یارای تحمل محبّت او نیست. کسی که قبل از مرگش با شوق کامل برای مردن آماده است و جز قبر خانه ای ندارد و بدنش قبر اوست و غار اوست و راز غیبت اوست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۳
علّیین شجره ای از مخلصین در دین هستند که محل علم لدّنی و حکمت الهی و عرفان حق هستند و اسرار خلایق را می دانند و امام مؤمنان و نیکوکارانند و نور هدایت سالکان معرفت. به لحاظی اسوه های انسان کاملند در علم و دین. در روایت شیعی آمده است که در روز قیامت کاروانی بغایت طویل از بار کتاب وارد می شود که کتاب علی است. این کاروان کتاب همان کتب علم علی واران تاریخ است که حامل علم حضوری هستند. علّیین شجره امامت در درجات گوناگون و اعصار و اقوام متفاوت است: لائوتزو، بودا، پارمنیدز، سقراط، ادریس، اسماعیل و موسی و عیسی و علی و سلمان و حلاج و شمس و … اینان عاشقان معرفت الله و عبادالله المخلصین هستند که اراده و کلام و کردارشان همه از خداست. اینان خلفای خدا بر روی زمین هستند و آستانه حضرت دوست. عاشقان محض معرفت برای معرفت در درجات گوناگون و تحت عناوین و مذاهب گوناگون بر روی زمین در هر قومی از مظاهر آیات کبیر خدا بر روی زمین هستند و سخنگویان توحید و شکافندگان علم حقیقی و بانیان و رهروان حکمت الهی. اینان فصول امّ الکتاب هستند منتهی کتابی که سخن می گوید. اینان جمال « امّ» هستند و بستر امامت.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۴

خودشناسی و امام شناسی

در معارف امامیه صدها سخن وجود دارد که معرفت نفس و امام شناسی و خداشناسی را امری واحد معرفی می کند و مترادف با صراط المستقیم هدایت می سازد. درباره رابطه خودشناسی و خداشناسی سخن فراوان گفته ایم ولی آیا چه ربطی به امام شناسی دارد؟ امام کیست؟ امام انسانی است که به امّ نفس خود رسیده و ملحق به ذات خویشتن و لذا مظهر یگانگی و توحید است. پس امام در واقع یک سالک به مقصد رسیده در وادی خودشناسی است که این مقام را یا بواسطه نصّ امامت داراست و یا بواسطه سلوک عرفانی حاصل نموده است و اینست که به لحاظ مقام وجودی امام همان عارف واصل است. و لذا فقط چنین انسانی می تواند مربی و مراد سائر ساالکان این وادی باشد. پس واضح است که آدمی بمیزانی که خودش را می شناسد و در راه سلوک باطنی قرار دارد امامش را که کمال این راه است درک می کند و تصدیق می نماید. درست به همین دلیل است که پیامبر اکرم (ص) می فرماید که «فقط رهروان معرفت نفس قادرند که به حقایق دینی من نائل آیند» و اما عالیترین حقیقت دین محمد همان امامت است که در ظهور آخرالزمانی کل دینش را به عرصه ظهور میرساند. و لذا آن تعداد سیصد و اندی نفر که یاران و مریدان اولیه امام زمان هستند جملگی عارفانند و به نور عرفان قادر به درک و تصدیق نور امامت می باشند زیرا خودشان نیز به درجه ای این نور را دارا می باشند و صفات امامت را درک می کنند. اینکه گفته شده که نخستین و شقی ترین گروهی که در مقابل ظهور امام زمان انکار می کنند گروهی از سادات آل محمد هستند بدان معناست که گروهی از مسلمانانی که در مسلمانی خود تردیدی ندارند ولی اهل معرفت نفس نمی باشند و لذا امام را درک نمی کنند و دعوی او را انکار می نمایند و با او می جنگند و هلاک می شوند. پس مهمترین عامل آمادگی برای ظهور آن حضرت همان معرفت نفس است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۶

خودشناسی و امامت

 خودشناسیِ دین تنها راه شناخت یقینی توحیدی و وجودی خداست زیرا خداوند در نزدیکترین موجود عالم به بشر یعنی خودِ نفس بشر درک می شود. در عرفان اسلامی و حکمت شیعی در این باره هزاران حدیث و معنا و اشاره بر مبنای عقل و قرآن و احادیث وجود دارد و این امر از بدیهیات مذهب امامیه است که مهمترین تمایز و ویژگی این مذهب نیز می باشد. و اما خودشناسی چه ربطی به معضلۀ امام و امامت و امام شناسی دارد؟ می دانیم که امام به مثابه خلیفۀ خدا بر روی زمین و طبق کلام مشهور علی (ع) محل تجلّی ذات پروردگار است که دلش عرش خدا و بدنش کرسی اوست. در واقع امام انسانی است که خدا را در خودش یافته و حاضر ساخته است و اینست که علی (ع) می فرماید که «خداوند جز در وجود ما شناخته و پرستیده نمی شود. بنابراین خداشناسی از طریق خودشناسی همان راه رسیدن به مقام ولایت وجودی و نور امامت در خویشتن است. و لذا وجود یک عارف تجلّی نور امام مبین و منجی عالم بشریت در انواع و درجات تعالی می باشد. و اینست که وجود یک عارف در میان مردم تنها معرّف وجود امام زمان وانسان کامل و ناجی آخرالزمان است. در حقیقت همانطور که مهدی موعود تجلّی نور حق تعالی می باشد عارفان هم تجلّی نور امام و خلیفه و نواب او در میان مردم تلقی می شوند و بدون توسل و اطاعت از وجود این عارف اتصالی به امام زمان ممکن نیست. و بلکه برای یک مرید وجود مرادش همان خانه امام زمان و چاه غیبت اوست که بتدریج برای مرید به عرصه ظهور می رسد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۶

 علائم ظهور

چگونه مي توان امام زمان (ع) را شناخت؟
طبق روایات شیعی برخی از مهمترین علائم حقانیت وجود امام زمان در ظهورش امور ذیل می باشند: عبا و عمامه سبز، مردی میانسال ،حامل عصا و تابوت حضرت موسی(ع) و ذوالفقاار علی (ع) و کتاب موسوم به «قرآن علی»، بهمراه حضرت مسیح (ع‌) و سیصد واندی از یارانش. این عمده علائم شخصی ایشان است بهمراه برخی از علائم طبیعی و اجتماعی و غیره. ولی مهمترین و تعیین کننده ترین اینها علائم شخصی حضرت است وگرنه بسیاری از علائم طبیعی و بشری ظهورِ حضرت مدتهاست که در سراسر جهان آشکار شده است و می تواند متعلّق به هر مدعی امامت باشد. و نیز این روایت که در هنگام ظهورش بر تاقِ آسمان، حقانیّت این ظهور نوشته می شود که به مثابه شناسنامه اوست. ولی آیا چه کسی و با چه سندی می تواند علائم شخصی ایشان را تشخیص دهد که درست است و جعلی نیست؟ و نیز اینکه امروزه به کمک اشعۀ لیزر از زمین و یا ماهواره ها می توان در آسمان هر مسئله ای را بهر زبانی نوشت. پس این علامت هم قابل سندیت نیست. پس ملاک تشخیص ایشان از یک دجّال چیست؟ آیا براستی هیچیک از ما شیعیان که شبانه روز در انتظار ظهورش ضجّه می زنیم لحظه ای هم به این امر اندیشیده ایم و یا اینکه تعارف می کنیم و یا می پنداریم که آن حضرت خودش می آید و درب خانه ما را می زند و ما را نجات می دهد و گور بابای بقیه!! بنظر می رسد این آخری از سائر دلایل معنوی تر و قابل اعتمادتر باشد. اینطور نیست؟ امروزه وقتی که محاکمه سید علی محمد باب مدعی امام زمان بودن را به یاد می آوریم که چگونه در یک امتحان دستور زبان عربی مردود و محکوم به اعدام شد به حال خودمان خنده مان می گیرد با این علائمی که در ذهن خودمان برای او قایل هستیم آنهم در عصری که می توان به یاری تکنولوژی حتی انسانی نورانی را سوار بر اسب در آسمان پرواز داد و همچون فیلمهای «جنگ ستارگان» شمشیرهای نوری ساخت و یک مهدی یا مسیح هزار بار متافیزکی تر از روایات تاریخی تحویل بشریت داد. طبق اخبارها و شایعات پراکنده سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی مشغول طراحی چنین ناجی هائی برای بشریت و خاصّه مسلمانان هستند. بنابراین نگران این داعیان امامت و نائب امامتی که در کشورمان مردمان را سرکیسه می کنند نباشیم که بیش از حد رسوایند بلکه نگران آن امام زمانی باشیم که در سازمانهای روشنفکری غرب مشغول طراحی شدن است که همه ویژگیهای روایات مسیحی و شیعی را دارد و بسیار برتر از آن است. براستی آیا چاره چیست؟ بی تردید اگر بخواهیم طبق روایات تاریخی و علائم موجود در این روایات در انتظار ظهور ناجی باشیم بایستی پیشاپیش خودمان را فریب خورده بدانیم و قطع امید کنیم. وقتی مشتی شیّاد که اکثرشان بیماران روانی و رسوایند قادر هستند که مردمان را بفریبند وای بر آن امام و ناجی که در سازمان ناسا تولید شود که حتی بر پیشانی او هم نامش بدرخشد. مسئله اینست و لاغیر! پس بر هر عاقلی مبرهن است که امام زمان جز بواسطه ایمان یقینی و معرفت قلبی و عرفان و عطش جدّی برای درک آن حضرت قابل تشخیص نیست . یعنی جز معرفت نفس هیچ راهی مطمئن وجود ندارد. به یاد آوریم که در صدر اسلام درباره حقانیت امامت ائمه اطهار(ع) و شناسانامه آنها کمترین تردیدی نبود و آنان در تنهائی مطلق و گاه بدون وجود حتی یک مؤمن صدیق و عارف شهید شدند آنهم بنام ملحد و مرتد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۹

غدیر خم: کمال دین و آغاز مذهب عشق

« امروز دین را بر شما کامل کردیم و نعمت را به غایت رساندیم » – قرآن کریم. این آیه در شأن واقعه غدیرخم نازل شده است. و اما کمال دین چیست؟ دین بمعنای راهی است که به خدا می رسد و کمال این راه همانا رسیدن به خداست و کمال نعمت هم طبق سوره حمد همان صراط المستقیم است که بقول علی (ع) همان راه معرفت نفس است که به خداشناسی می رسد زیرا نزدیکترین راه رسیدن به خدا همان در خویشتن است. یعنی رسیدن به خدا در خویشتن. و همان وادی امامت است و مکتب عرفان عملی در رابطه بین مراد و مرید و امام و مأموم .
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۱

فلسفه حدیث

می دانیم که یکی از القاب حضرت فاطمه (ع) وائمه اطهار (ع) محدّثه یا محدّث بوده است و این مقام حدیث است. این چه مقامی است؟ «حدیث» در لغت از مصدر «حدث» می باشد بمعنای به ناگاه واقع شدن: حادث شدن! می دانیم که مقام امامت به مثابه غایت نبوّت است و امامت همان وحی وجودی و خودجوش و باطنی است و این همان واقعه عرفان نفس است که در کمال خودشناسی رخ می دهد و خداوند از ذات عارف و از زبان او سخن می گوید. اینست که پیامبر اسلام کتاب (قرآن) و عترت (امام) را همطراز متحّد و امری واحد قرار داده است و لذا امامان را «قرآن ناطق» یا قرآن زنده نامیده اند. این امر شامل حال همه عارفان کامل نیز می شود و لذا عارفان جانشین امام درعرصه غیبت می باشند. پس حدیث به زبان ساده همان حدیث نفس ناطقه از ذات انسان عارف است که به ناگاه و بدون واسطه علم حافظه ای و حصولی از زبان حق سخن می گفته اند و این همان علم حضوری است یعنی علم بدون واسطه حافظه و اطلاعات مربوط به گذشته. و این همان کلام حادثه ای و حدیثی است و حضرت فاطمه (ع) نخستین انسانی بود که به این مقام رسید و لذا امّ الائمه شد و نیز مادر پدرش!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۱

آیا امامت ارثی است؟

حضرت ابراهیم بعد از همه امتحانات عظیم الهی مورد لطفی از جانب پروردگار قرار گرفت و به مقام امامت رسید و آنگاه از خدایش خواست که امامت را در خاندانش موروثی کند ولی خداوند با قهر فرمود که: « این مقام به ظالمان این نژاد نرسد. » و نیز اینکه در قرآن خداوند دعائی را به مؤمنانش القاء نموده است که بگویند: « پرودگارا ما را امام متقیان فرما.» از این دو آیه در قرآن درک می کنیم که امامت لزوماً ارثی نیست و هر انسان مؤمنی می تواند به این مقام نائل آید. و همه عارفان ما و از جمله علامّه طباطبائی بر این اعتقادند که رسیدن به مقام ولایت بر همگان ممکن است و سریعترین راه آن معرفت نفس است. و از حضرت رسول (ص) نیز داریم که فقط رهروان معرفت نفس می توانند به حقوق دین او نائل آیند و در دین خدا حقّی برتر از امامت نیست. و البته امامت در فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) امری مربوط به وصایت دین محمد (ص) است که ولایتی خاص الخاص می باشد. ولی امامان خارج از وصایت دین محمد (ص) مربوط به دوران غیبت امام زمان (ع) هستند که خلأ این دوره را جبران می نمایند و ظهور آن حضرت را تدارک می بینند. مولوی نیز در مثنوی می فرماید که در هر عصر یک ولی خدا در هر قومی حضور دارد که می تواند از نسل عمر باشد یا علی. و اما امام کیست؟ امام انسانی است که همه صفات و معانی اخلاقی و دینی در وجودش خودی و ذاتی گردیده و کلّ زندگیش عین دین است و لذا او حجت دین و میزان ارزشهاست درحالیکه دین در عامه مردمان عاریه ای و نمادین است و ابزاری در خدمت دنیای آنهاست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۴

فلسفه امامت

عرفان اسلامی و مخصوصاً شیعی عالیترین و لطیف ترین حدّ بیان از رابطه بین انسان و خدا در کلّ تاریخ اندیشه و مذهب است و آن چیزی جز توصیف معنا و حقیقت وجود امام بر روی زمین نیست. امام نه بشر است و نه خدا بلکه مظهر وحدت و یگانگی بین انسان و خداست و جمال دوستی بین خالق و مخلوق. او همان موجودی است که کلّ کائنات و تاریخ بشر در جهت تحقّق و پیدایش او پدید آمده است. او مقصود خالق و معبود خلقت است. او کسی است که بر جایگاه عدم نشسته و بر عالم وجود حکم می راند. ضعیفترین موجود عالم است که همه قدرتهای عالم بشری را تحت فرمان دارد. درک موجودیت و مقام او بسیار سخت تر از درک وجود خداوند است. او خداوندِ اسیر خاک است و تجلّی واقعی اسطوره پرومته است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۹

امام حسن عسگری (لحظۀ قبل از غیبت)

سیر زندگی امامان صدر اسلام سیر تدریجی غیبت آنهاست که در امام یازدهم یعنی امام حسن عسگری به نهایت میرسد و سپس در فرزندش این غیبت از همان کودکی آغاز می شود. با نگاهی به زندگانی امام یازدهم می توانیم این واقعه را دریابیم. امام حسن عسکری از حدود بیست و دو سالگی که امامتش رسماً آغاز شد تقریباً تحت زندان خانگی قرار گرفت تا آنجا که ایشان در کوچه و خیابان حتی حقّ سلام و علیک کردن با مردم را نداشت و هر که به ایشان سلام می کرد دستگیر و سر به نیست می شد و لذا امام دستور دادند که کسی به ایشان سلام نکند و اظهار آشنائی ننماید.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۱۰

تنها راه نجات از نفاق

نفاق که بدترین وضعیّت نفسانی بشر است و خداوند هم منافقان را بدترین خلایق نامیده و جایگاه آنها را درک اسفل السافلین می خواند حاصل ریای در احکام و فضایل اخلاقی و دینی است که این ریا محصول ناتوانی در اجرای صادقانه و خالصانه احکام است. لذا این یک معضله تاریخی و جهانی در همه فرهنگها و مذاهب است. و اما علاجش چیست؟ علاجش یا این است که آدمی بکلّی دست از اخلاق و دین و معنویّت بکشد و کافر مطلق شود که چنین وضعی در کلّ جهان بتدریج در حال روی دادن است که تمدن غرب پیشتاز این امر می باشد و یا اینکه علاجی در جهت دین پدید آید و آن همان امر امامت و عرفان عملی است زیرا انسان به امری صادقانه تن در می دهد و توان اجرایش را قلباً پیدا می کند که عاشق باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۱۱
استاد علی اکبر خانجانی