۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

فلسفه رکورد جهانی تصادفات اتومبیل در ایران

فلسفه رکورد جهانی تصادفات اتومبیل در ایران
طبق آمار رسمی و بین المللی آمار تصادفات اتومبیل و ضایعات مالی و جانی ناشی از آن در کشور ما
سالھاست که رکورد جھانی را شکسته و مقام اول را داراست این آمار شامل سقوط ھواپیما نیز می
شود ھمچنین شامل نرخ آلودگی ھوای شھرھای بزرگ ایران و مرگ و میر ناشی از آن . چرا ؟
این آمار و رکورد جھانی مربوط به پدیده اتومبیل در کشور ماست که کشور ما را مبدل به قتلگاه آھن و دود
ساخته است و این تلفات و ضایعات جانی و مالی و فرھنگی و عاطفی و نھایتاً سیاسی در حد خسارات
یک جنگ تمام عیار است . این پدیده به چه معنایی است که شامل حال دولت و ملت می باشد .
بدون تردید حالا دیگر دلایل نقص فنی و عمرانی توجیه گر این معضله نیست زیرا بوضوح شاھدیم ھر چه
که اتومبیل ھا مدرن تر و مجھزتر می شوند و خیابانھا و جاده ھا عریض تر و استاندارد تر می شوند و علایم
و حراست ھای راھنمایی و رانندگی بیشتر می شود و پلیس ھم مجھزتر و جدی تر می شود و جریمه ھا
ھم نجومی تر می شوند و تبلیغات اموزشی رسانه ھا ھم گسترده تر می شود و آموزشھای اخلاقی و
دینی ھم بیشتر می گردد امار ما در این امر بالاتر می رود .یک بررسی ساده حقیقت بسیار تلخی را
پیشروی ما می نھد و این واژگون سالاری حیرت آور را تفسیر می کند .
بدون تردید این یک مسئله کاملاً انسانی است نه تکنولوژیکی و اقتصادی و سیاسی . این مسئله مربوط
به صاحبان اتومبیل ھا و رانندگان می باشد این یک مسئله کاملاً فرھنگی و اخلاقی وشخصیتی است که
تبدیل به یک ھویت ملی شده است که ھمه ارگانھای دولتی و قضائی را بسیج نموده ولی تاکنون نتیجه
معکوس بوده است .
مسئله ھویت است و بحران ھویت و تلاش برای رفع این بحران بواسطه تکنولوژی و نقدترین و عامیانه
ترین آن یعنی اتومبیل . این بازتاب بزرگترین بیماری فرھنگی ماست که دولت و ملت را در بر گرفته و آن
تکنوکراسی (فن سالاری ) می باشد که پس از پایان جنگ تحمیلی عود کرده است . وقتی قرار باشد که
انسان در پشت فرمان اتومبیلش احساس وجود کند و خود را به اثبات برساند اتومبیل تبدیل به عرش
کبریایی وجود شده و ھمچون خدایی آھنین بر سرش می شکند و او را به خود میآورد که : ای انسان تو
برتر ماشینی ! و این حق این ضایعه عظیم است .
علاوه بر این می دانیم که در ھیچ کجای دنیا اینقدر صدای بوق اتومبیل شنیده نمی شود که موجب
آلودگی صوتی نیز شده که بخشی از بھداشت روانی را مختل ساخته است و می دانیم ھمانطور که
شوپنھاور فیلسوف آلمانی نشان داده بخشی از خودکشیھای جھان صنعتی حاصل آلودگی صوتی است
و نیز صدای سرسام آور موسیقی از اتومبیلھا که گاه امواج ان کل بدنه اتومبیل را می لرزاند .
در عصر جدید ھیچ کس چون مرحوم آل احمد و دکتر شریعتی مرض ماشینیزم را پیشگویی نکرده است:
انسانی که روحش در اتومبیل رسوخ کرده و او را به لحاظ روانی مدھوش نموده و اتومبیل که قدرت تحمل
روح انسان را ندارد از کنترل خارج می شود . روحی که در ماشین دمیده می شود اینھمه ضایعات
مالیخولیایی به بار می آورد . سخن از اتومبیلھای جاندار و رانندگان بی جان است .
من اتومبیل دارم پس ھستم : این است راز این مصیبت و مرض ملی .
نیمی از مردم ما داغدار عزیزان خود در جریان انقلاب و جنگ تحمیلی و گروھکی ھستند و مابقی ھم
داغدار تصادفات اتومبیل و سقوط ھواپیما . گویی این دسته دوم مافات دسته اول ھستند و جبران گریز از
واقعه .
اگر تلفات حاصل از سقوط سیستماتیک ھواپیماھا را ھم به این معنا بیفزائیم درک می کنیم که این یک
مرض صرفاً عامیانه نیست و شامل حال دولت مردان ما نیز ھم می شود . در طی دھه اخیر ھیچ
کشوری به اندازه ما به واسطه حوادث اتومبیل و ھواپیما از دولت مردانش قربانی نگرفته است .
این تکنوکراسی جنون آسا جایگزین بی ھویتی ماست و بی ھویتی گزارشگر بی ایمانی ماست .
این مرض و جنون و خودکشی را اگر در کنار رشد فزاینده اعتیاد و بزه کاری و فحشاء و مفاسد اقتصادی
بگذاریم این حقیقت بھتر درک می شود . این احساس ھیچی و پوچی تا آن حد است که زندگی را بعنوان
بزرگترین نعمت الھی از ارزش انداخته است و فرد در پشت یک ماشین برای لحظاتی احساس وجود
میکند و سپس بدست آن « ھستی بخش »یعنی ماشین از ھستی ساقط می شود این به مانند
احساس وجود بواسطه انواع مخدرات است . پس بھتر است بجای اندیشه ھا و آرمانھای تکنولوژیستی
و به جای عریض تر کردن خیابانھا و جاده ھا و نو کردن اتومبیلھا و افزودن نیروھای انتظامی و وامھای
بانکی برای خرید اتومبیل فکری به حال ھویت و معنویت ملی شود . ما براستی در عطش مرگبار یک
انقلاب فرھنگی ھستیم .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 207

۱۳۹۵ بهمن ۱۱, دوشنبه

محکی در خود شناسی

محکی در خود شناسی

درستی یا نادرستی راه و روش زندگی خود ھمواره دارای یک محک دوگانه در درون و برون از خویشتن
است . محک درونی ھمان رضایت وجدان است که بصورت آرامش و قرار و صبر و قناعت و اتکاء به نفس در
درجات متفاوت خودنمائی می کند . بمیزانی که در خود آرام و قرار داریم در راه درست و برحقّی گام بر
می داریم ونشانه رضای خداست . و امّا محک بیرونی ھم وجود دارد که مردمان ھستند که ھمان میزان
تأئید و تصدیق عاقلان و مؤمنان و پاکان است و تکذیب و لعن احمق ھا و دزدان و تبھکاران . امام
حسین(ع) در کربلا می فرمود که « خدا را شکر که دشمنان ما از احمق ترین مردمانند » که این خود
دلیلی بر حقانیت راه او محسوب می شود .
بنابراین رضایت وجدان که ھمان آرام و قرار درونی است و بصورت رضایت از زندگی بروز میکند و رضایت
خوبان و خردمندان دو نشانه از درستی راه ماست و بالعکس. و نیز بمیزانیکه آرام و قرار و رضای وجدان
نداریم و احمقان و تبھکاران ھم از ما راضی و خشنود ھستند و ما را تصدیق می کنند نشانه نادرستی راه
ماست .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص206

۱۳۹۵ بهمن ۱۰, یکشنبه

خود – بدبینی


خود – بدبینی

بد بودن خود و خوب دیدن دیگران از علائم معرفت و فرزانگی است . زیرا کسی که خود را بد ببیند طبعاً
میل به خوب شدن پیدا می کند و ھمین اراده در ذات انسان موتور محرکه تکامل و تعالی است. ھمانطور
که کسی که خود را خوب می داند راکد و ھلاک است و حرکت و رشد و تعالی در او مرده است . بنابراین
خود – بدبینی اساس تربیت و تعلیم و معنویّت و رشد بشر است که محصول خود شناسی است . کسی
که خود را بد می بیند و جز جھل و جنون و کبر و شقاوت در خود نمی یابد ھمین بصیرت بطور اتوماتیک
موجب جھش و فرا رفتن از این خودِ بد و زشت است . و این معجزه خودشناسی است. بنابراین کسی که
بی ھیچ مرضی و منّتی اعماق نفس واحده بشر را به ھمگان آشکار می کند و زشتی ھا و جھالت ھا را
می نمایاند ھمه را می جھاند و تکامل می دھد خواه ناخواه . و خدمتی بزرگتر از این نیست ھر چند که
ممکن است مورد تھاجم شیاطین قرار گیرد . پس این عملی بغایت ایثارگرانه است که کسی برای رشد و
تعالی و خوب کردن دیگران ، خود را مورد ھجوم و تھمت ھا و عداوتھای شیاطین قرار دھد . عشق به
خوبی و تعالی دیگران ھمواره مستلزم ایثار است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 204

۱۳۹۵ بهمن ۹, شنبه

آیا « شدن » ممکن است؟


آیا « شدن » ممکن است؟

ھر انسانی بخودی خود در حقیقت باطن نفس خود چیزی جز معجونی از کبر و جھل و بخل و شھوت و
وحشت و حرص و بازی و مکر و حقارت و ناتوانی نیست . این طبع غریزی عامه بشر است . ولی اکثر
انسانھا یا به اختیار خود و بر اساس آرمان خواھی و ارزش طلبی و یا بواسطه جبرھای اجتماع تلاش
می کنند تا این صفات درونی خود را تا حد امکان بروز ندھند و بلکه خلاف آنرا به اثبات برسانند . این
ھمان اراده انسان به « شدن » است . ولی بسیاری پس از مدتی از این تلاش خسته میشوند زیرا ھیچ
تبدیلی در ماھیت نفس خود نمی یابند و بلکه نفس خود را عقده ای و رنجور و متشنج و حریص تر
می یابند و لذا دست از ارادۀ به شدن بر می دارند و به اصطلاح لیبرال می شوند و لذا بسوی افراد یا
گروھھا و جوامعی می روند که از جنس ھمانھا باشند .
بی تردید کسی که به اختیار خودش بر علیه نفس اماره و جاھل خود جھاد نکند و فقط بواسطه جبرھای
عرفی و شرعی و قانونی ریا کند ، بسیار زود خسته و ھلاک می شود . ولی کسی که برای خودش
میخواھد نفس خود را تغییر دھد و یا قابل مھار و متعادل سازد و تلطیف نماید طبق تجربه بشر بخودی
خود قادر به این کار نیست و در این راه که ھمان راه رشد و تعالی است نیازمند یک یار روحانی و پیر
عرفانی است که تحت الشعاع محبت و کرامت و یاری او قادر به تبدیل نفس می شود . که نفس بخیل
خود را سخی می کند و غرور را به تواضع می آورد و ھراس را به شجاعت می کشاند و شھواتش را
لطیف و عالیمی کند و بر جھل و ستم نفس خود مسلط می گردد . تبدیل نفس شرور به نفس خردمند
و متعالی و مھربان بدون ارادتی عرفانی مطلقاً مقدور نیست الا اینکه به نفاق و یا کفری شدیدتر می انجامد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 204

۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

انسان و شیطان

انسان و شیطان

در قرآن می خوانیم که شیطان کالائی جز غرور برای آدمی ندارد وانکار و اعمال زشت و نادرست رابرای
آدمی برحق و زیبا می سازد و بدینگونه انسان در قبال کردارھای نادرست خود مغرور و خودستا می
شود. و اما آیا این کارخانه زیباسازی اعمال زشت در کجای انسان قرار دارد؟ بدون شک این کارخانه جائی
جز ذھن و قوه اندیشه گری و توجیه و تحلیل نیست. این ھمان کارگاه غرّه شدن انسان است . در این
کارگاه یک میل و عمل فاسقانه لباس عشق بر تن می کند یک عمل تجاوزگرانه لباس خدمت وایثار به تن
می کند ھرزه گی و بولھوسی تحت عنوان آزادی و اختیار و استقلال اراده توجیه میشود، ترس و عافیت
طلبی با واژه صبر وتوکل تقدیس می گردد و الی آخر. پس شیطان در مغز و اندیشه ماست. ولی آیا
چگونه می توان حد و مرز و ماھیت تفکر و تعقل را از توجیه گری و تبدیل صوری مفاھیم و خودفریبی و
شیطنت تشخیص داد ؟ در قلمرو فلسفه و خودشناسی منطقی ھر چند که صدھا ملاک بین این دو امر
معلوم شده است ولی نھایتاً ھمواره جائی برای فریب فکر وجود دارد و ھیچکس از وسوسه شیطان مبرا
نیست و گرنه اطاعت از رسولان و امامان ھدایت امری بیھوده می بود و اصلاً کل دین محلی از اعراب نمی
داشت و فلسفه ودانش بشری می تواند انسان را کفایت کند و بر جای مذھب قرار گیرد.
احکام اخلاقی و عملی دین واضح ترین محک برای چنین تشخیص می باشد ولی این احکام نیز در ھر
مذھبی و فرقه و فلسفه دینی متفاوت ھستند و علاوه بر این در ھر نظام شرعی و اخلاقی نیز دریائی از
احکام در درجات متفاوت وجود دارند که ضد و نقیض می نمایند و ھمین احکام قلمرو خودفریبی ھای
خواسته و ناخواسته بشرند و لذا کفایت نمی کنند واینست که آخرین پیامبر خدا ،یک انسان متشرع بدون
امام ھدایت را ھم کافر می خواند . میزان امام است و نه احکام.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 230

۱۳۹۵ بهمن ۷, پنجشنبه

کافر کیست؟


کافر کیست؟
انسان کافر دشمن خدا و خلقت او و خصم رحمت و عزّت او به خلایق است . لذا کافر میخواھد کل جھان
و جھانیان را تصاحب نموده و سپس منھدم سازد . چون نمی تواند ، با آدمھا ھر یک به گونه ای رابطه
برقرار می کند و آنھا را به دام می اندازد و آنھا را تباه می کند و انتقام ناکامی خود را از آنان می گیرد .
انتقام ناآرامی خود را از دیگران می ستاند . لذا اشدّ عداوت ذاتی او نسبت به مؤمنان و کسانی است که
دارای عزّت نفس و آرامش و سعادت ھستند و از احساس زندگی و ھستی برخوردارند .
کافر بواسطه کفرش دچار قحطی حیات و ھستی است و قحطی آرامش و عزّت است و لذا فقط در
تماشای عذاب و تباھی و انھدام دیگران موقتاً احساس رضایت می کند و کفرش ارضاء می گردد .
در ھر کجا و ھر کسی که عزّت و قناعت و شرافتی باشد او را عذاب می دھد و برای نابودی این ارزشھا
فتنه می کند و دام می اندازد . او حتّی به وادی علم و دین ھم می رود تا از آموزه ھا و آدابش بر علیه آن
استفاده کند .
بیشترین عداوت و کینه یک کافر نسبت به کسی بروز می کند که به او محبت نماید و حرمت نھد و دعوت
به عزّت و عصمت کند یعنی نسبت به رسولان و مخلصان و عارفان . کفر لاعلاج ترین درد وجدان انسان و
در واقع منشأ ھمه دردھای بی درمان اوست . و رسولان الھی جز برای شفای این درد نیامده اند .
برای چنین آدمی جز عذابھای فزاینده دوزخ علاج و شفاعتی نیست . ھر کجا که عذابھای عظیم و لاعلاج
دیدید افسوس نخورید و ترّحم نکنید بدانید که این عذابھا آخرین رحمت خدا نسبت به این اشقیاء و
سنگدلان می باشد تا شاید دلشان نرم گردد و دست از جنگ با انسانیّت ومعنویت بکشند و رحمت خدا را
طالب شوند و دست از جنگ با او بردارند و به خودشان رحم نمایند و طالب رحمت شوند . کافر دشمن
قسم خوردۀ خویشتن است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص199

۱۳۹۵ بهمن ۶, چهارشنبه

انواع افکار و احساسات

انواع افکار و احساسات
آیا چند نوع فکر یا احساس داریم ؟ افکار اقتصادی ، سیاسی ، علمی ، فلسفی، اخلاقی ، طبّی ، تربیتی
و .....انواع نظامھای فکری ما ھستند . احساس جاذبه و دافعه ، احساس امید و یأس، احساس عشق و
نفرت ، احساس شادی یا غم ، احساس قدرت یا ضعف ، احساس مرگ و زندگی و احساس بود و نبود نیز
انواع نظامھای احساسی و عاطفی ما بشمار می آیند . ولی ھمه این انواع نظامھای فکری و عاطفی
بطور کلی به دو دسته و ماھیت تقسیم می شوند : درون گرا یا برون گرا . مادی یا معنوی ، دنیوی یا
اخروی . ھر فکر یا احساسی یک حرکت است و مقصدی را پیشروی دارد و می جوید . این حرکت یا
بسوی درون ماست و پاسخی را در خود ما جستجو می کند و یا بسوی برون است و ھدفی را در بیرون
می جوید . افکار و احساسات بیرون رونده دیر یا زود مواجه با شکست و ابطال می شوند و بدینگونه منشأ
تولید فکر و احساس در وجودمان را مأیوس و پوچ و عقیم می کنند . فکر و احساسی که از وجود ما به
بیرون می رود دیگر از احاطه ما خارج است و ما را بازیچه شرایط و آدمھای بیرونی می کند و اسیر خود
می سازد و به بردگی می کشد . ولی فکر و احساسی که به اعماق درون ما نقب می زند ھمواره در
احاطه و نظارت و رھبری ماست . ھر فکر و احساسی مثل نوری اعماق ما را می شکافد و ما را به
ظلمات باطن ما ھدایت می کند و اعماق ھزار توی باطن ما را بر ما آشکار می کند . و این جھان خودی و
وجودی ماست . این ھمان جھان اخروی و جاودانه ماست و قلمرو سلطنت معنوی ماست . ھر فکر و
احساسی مثل تیر و شھابی است که یا بسوی برون پرتاب می شود و یا بسوی درونمان. آنچه که بسوی
برون پرتاب می شود ھمواره به سنگ اصابت می کند و پوچ می شود . ولی آنچه که بسوی درون پرتاب
می شود تا ابد در جریان است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص214

۱۳۹۵ بهمن ۵, سه‌شنبه

امید یعنی خدا!

امید یعنی خدا!
امید ھمان خداست و نومیدی نیز بی خدا شدن و خدا را از خود دور کردن است . حتّی اگر امید و انتظاری
با ھزاران دلیل در حیات دنیوی محال آید باز ھم نبایستی نومیدی را به دل خود راه داد که نومیدی دل را
می میراند و لانه شیطان می کند . ھمواره بایستی به لطف برتر و فوق علیّتی و بی سبب خداوند چشم
داشت و معجزه را باور کرد. علاوه بر این بقول علی (ع)«چه بسا آرزوھائی که پس از مرگ محقق می شوند»
پس نومید شدن به ھیچ وجه معقول نیست و به صلاح ھم نیست حتّی اگر محال و واھی باشد .
بشرط اینکه مرجع امیدواری ما دیگران نباشند بلکه خود خدا باشد . تا زمانیکه به دیگران امیدواریم نومید
می شویم . خداوند ھرگز امیدواران بخودش را نومید نمی کند بشرط اینکه امیدی خالصانه و توحیدی
باشد و نه مشرکانه و مخلوط و خدا – خرمائی .
امید بخدا ھمان عرصه امتحان ایمان بخداست زیرا فقط نیازھای انسان است که انسان را بخداوند مربوط
می کند . بین انسان و خدا چیزی جز نیازھایش نیست . انسان بی نیاز از خدا انسان کافر و بی خداست.
لذا غایت ایمان آدمی بخدا در غایت ناکامی و نومیدی ھا امتحان می شود . از دست دادن امید ھمان
باختن ایمان و عین کفر است . نومیدی را باید لعنت نمود زیرا این ابلیس است که حامل نومیدی است زیرا
ابلیس نخستین نومید شده و بانی نومیدی است و« ابلیس » به لحاظ لغت ھم بمعنای « نومید شده »
است .

.از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص199

۱۳۹۵ بهمن ۴, دوشنبه

عذاب انکار حق

عذاب انکار حق

آنکه آگاھانه حقیقتی را انکار می کند این انکار حق او را جبراً بسوی ارتکاب اعمال بر خلاف میلش می
کشاند و بدینگونه اراده اش انکار می شود . آنکه حقّی را انکار می کند خود را انکار می کند و مجبور می
شود اعمالش را انکار کند و کل سرنوشت خود را منکر خود می سازد و بر علیه اراده اش زندگی میکند
و ضد خود می شود . زیرا ھر حقّی ھمانا حقِّی از وجود انسان است و حق وجود است . آنکه حق را انکار
می کند حیات و ھستی اش را بطرزی جادوئی نفی و باطل می سازد و ھمه زحماتش را جنون آسا بھدر
می دھد و گوئی دشمن خویش است و این حق انکار است .
حق وجود انسان معرفت دربارۀ این حق است و تصدیق آن . انسان به این قصد خلق شده که حق را
بشناسد . آنکه بیشتر می شناسد مسئولتر است . آنکه معرفت خود دربارۀ حق را منکر می شود حق
وجودش را و علت ھستی اش را انکار می کند و لذا به ضلالت و حماقتی ھولناک مبتلا می شود .
ھیچ سرنوشتی ھولناکتر و عبرت انگیزتر از کسانی نیست که حق را شناختند و انکار نمودند و حماقت
عذاب این انکار است . عذابی که ھیچ شفا و شفاعتی نمی پذیرد . وجود چنین کسانی قلمرو سلطه
شیطان است و اینان شیاطین مجسم می شوند و مأمور گمراه سازی دیگران ھستند و این گمراه سازی
از طریق القای یأس از رحمت خدا و دین او صورت می گیرد بواسطه برانگیختن احساس ترحّم در دیگران
آنان را از خدا و دین او باز می دارند و به فساد و کفر تشویق می کنند . اینان ھمچون دیوھای افسرده اند
. اینان از یکسو حق را تأئید می کنند به زبان و از سوی دیگر این راه را غیرممکن معرفی می کنند . اینان
محاق حق ھستند .
وامّا انکار حق خود عذاب بخل نسبت به ھدایت مردم است بر اساس آن حق انکار شده .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 200

۱۳۹۵ بهمن ۳, یکشنبه

چشمان کور حسود

چشمان کور حسود

می گویند که چشمان حسود کور می شود . و در قرآن است که جماعتی از کافران پس از مرگ کور
برانگیخته می شوند ومی گویند : پروردگارا ما که در آنجھان بینا بودیم . به اینان گفته میشود کوری شما
از این روست که چشم خود را برنعمات خدا فرو بستید و آنرا انکار نمودید.
معمولاً صفت بخل و حسد درباره ارزشھای میرای دنیوی پدید نمی آید وحداکثر اینست که در تقلید وپیروی
از صاحبان قدرتھای مادی میروند به درجه ای از آن قدرتھا می رسند . ولی آن بخل وحسدی که انسان را
به انکار وتھمت می کشاند در قبال نعمات خداست که ارزشھای ماندگار معنوی وصفات برجسته انسانی
ھستند ونشانه ھائی از حقیقت را دارا می باشند.
چنین انسانھائی حتی به لحاظ دنیوی ھم دارای ھوش و حواسی بسیار ضعیف وکرخت می شوند وآنقدر
بر کفر وانکار خود اصرار می ورزند که چشم و گوش وھوش و دلشان از بین می رود ومصداق این کلام
خدایند که : اینان کورند وکرند ولالند ودیگر بسوی حق برنمی گردند . واین بدترین عاقبتی استکه انسان
مبتلا می شود ودر آخرت ھم از آن رھائی ندارد.
چه عاقلانه است که آدمی در قبال نعمات وجودی دیگران علیرغم امیال کافرانه نفس خود جھاد کند
وبجای انکار واتھام به مراکز این نعمات وگریز از آنھا ، بسویشان برود وبا آنان دوستی نماید وخدمتشان
کند تا از این نعمات برخوردار شود ولذا بخلش که بدترین امراض است معالجه گردد.
انکار علم وھنر وصفات حسنه دیگران موجب تحمیق وجنون وبسیاری از امراض لاعلاج میشود وبراستی
که حسد یکی از انواع آتش دوزخ است که روح را می گدازد وشعور ووجدان وعاطفه را زائل می کند.
چه احمقانه است که آدمی بجای برخوردار شدن از یک ارزش خوب ، آنرا تخطئه کند وخود را از آن محروم
نماید . آیا ظلمی بزرگتر از این به خویشتن ممکن است .
« و در آن روز سئوال می شود که آیا با نعمات خدا و صاحبان این نعمات چه کردید. »قرآن
آدمی فقط بدبخت بخل خویشتن است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 196

۱۳۹۵ بهمن ۲, شنبه

فلسفه ناز


فلسفه ناز
ناز به معنای کتمان نیاز است منتھی با دو نیّت متضاد :
یکی نیّت اینکه صبر و قناعت پیشه سازد به دلایلی مثل تزکیه نفس و تقوی ، منّت نکشیدن از نااھل و زیر
بار ستم نرفتن ، ویا طرف مقابل را تحت فشار قرار ندادن . که این ھرسه دلیل برحقّ است ومی تواند با
ھم جمع باشد . این ناز در قبال یک فرد دیگر است که ناز حق اّست ومھمترین عنصر دین ومعرفت
وشرافت وتعالی می باشد.
امّا ناز دیگر داریم که ناز ناحق است وتماماً بر مکر وستم است که ویژگی عامّه زنان است یعنی انکار نیاز
خود بدلیل منّت نکشیدن ویا متعھد نبودن وانجام وظیفه نکردن از فرط تکبّر وکفر . وخود را بی نیاز جلوه
دادن وشوھر را بطریقی بس رندانه مجبور به انجام نیازش نمودن وتازه منّت ھم نھادن بر شوھر ویا ھر
فرد دیگری.
معضله ناز از مھمترین عناصر روابط بشری است در ھمه حوزه ھای خانوادگی واجتماعی که از جمله
تعیین کننده ترین عوامل سرنوشت بشر است . و امّا این عنصر در قلمرو خانواده ومخصوصاً زناشوئی به
مثابه کل سرنوشت است.
ناز نوع اوّل با حفظ وظیفه شرعی ووجدانی خود باعث سعادت وتعالی فرد است ولی ناز دوم که ناز ناحق
وّابلیسی است وھمان ناز ابلیس برای خداست که موجب لعنت ابدی شد وموجب تباھی رابطه
ومخصوصاً زناشوئی می باشد وجز سوء تفاھم وکینه وجنون وانتقام حاصلی ندارد.
وامّا ناز انسان در مقابل پروردگار ماجرای دیگری است وپر واضح است که انسان تا سر حد توانائی
تقوائی خود وقناعت که گمراه نشود نبایستی از خداوند چیزی مادی برای ارضای نیاز بخواھد مگر اینکه
نیازی واجب باشد که در این صورت ناز کردن ھمان کفر وکبر در مقابل خداست وجز عذاب حاصلی ندارد.
وکلام آخر اینکه ناز از آن بی نیازاست وبی نیاز ھم خداست واو را سزاست . وآدمی بھتر است درباره
نیازش صادق و نیز متواضع و وظیفه شناس باشد که صراط المستقیم سعادت وسلامت است . وبخش
عمده ای از بدبختی ھای بشر از ناز اوست که تلطیف کبر وکفر است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص194

۱۳۹۵ بهمن ۱, جمعه

چه میخواهی؟


چه میخواهی؟

جوان سالکی به نزد عارفی آمد وگفت : ای پیر مرا به سوی حق رھنمون نما! پیر گفت : حق چیست ؟
جوان گفت : نمیدانم اگر می دانستم که از شما نمی جستم ! پیرگفت : پس اگر نمیدانی که حق چیست
پس از چه روی آنرا می خواھی ؟ جوان گفت : ای پیر من بدنبال گمشده ای ھستم که نمی دانم چیست
فقط می دانم که چیزی را گم کرده ام و سرگردانم آیا می توانی مرا بسوی آن راھنما باشی؟ پیر گفت من
ھم مثل تو ھستم و تمام عمرم را در جستجوی این گمشده بوده و ھنوز نیافته ام آیا حاضری که با یکدیگر
به این جستجو ادامه دھیم ؟ جوان گفت : اگرتو پس از یک عمر کامل که موھایت را سپید کرده ای ھنوز
نیافته ای زین پس ھم نخواھی یافت . پیر گفت : ای جوان من دیگر پیر و کاھل و خسته ام و تو جوانی بیا
و بمن یاری رسان تا شاید با ھم بیابیم ، از تو خواھش می کنم برای رضای خدا مرا یاری ده تا تو را یاری
دھم . جوان به ناگاه منقلب شد و در محضر پیر به سجده افتاد . اندکی بعد به خود آمد ونشست وگفت :
ای پیر من حق را ھم اینک یافتم . حق ھمان دوستی ومحبّت و عمر عاشقانه برای جستجوی حقیقت
است . حقیقت ھمان عشق به حقیقت است وعشق به جویندگان حقیقت . حقیقت ھمان عشق است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص187

۱۳۹۵ دی ۳۰, پنجشنبه

ظلم چیست؟


ظلم چیست؟

برخی گمان می کنند ظلم کردن فقط مال مردم خوردن یا زور گفتن است . ظلم به معنای به ظلمت
(تاریکی) انداختن و موجب گمراھی و فریب و تحمیق شدن است . پس دروغگوئی و ریاکاری ، اساس ھر
ظلمی است و سائر ظلم ھا جملگی معلول و فروع این ظلم عظیم ھستند . و بیھوده نیست که دروغ را ام
الفساد نامیده اند .
فی المثل دزدی کردن بدان دلیل ظلم است که زمینه گمراھی را پدید می آورد که یکی بدگمانی وتھمت
به دیگران است ودیگری به مضیقه افتادن مالی است که خود امکان گمراھی دارد و بدگمانی وھراس نیز
دلیل دیگر ظالمیت این عمل را به نوعی و دیگران را به روش دگر بر ظلمت می اندازد.
بنابر این ھر گناھی یک ظلم است و گناه بودن ھرعملی بدلیل ظلمانی بودن وگمراه سازی آن است .
ھرعمل بدی بدان دلیل بد است که باعث به تاریکی وجھالت افتادن انسان می شود و فریب می آفریند.
بنابراین زورگوئی و دروغگوئی به یک اندازه ظلم ھستند.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص186

۱۳۹۵ دی ۲۹, چهارشنبه

آنگاه که بخت در می زند


آنگاه که بخت در می زند

می گویند که بخت ھر کسی فقط یکبار در می زند که اگر باز نکردی دیگر باز نمی گردد ھر چند اگرصد بار
دگر ھم بیاید باز نخواھی کرد زیرا امکان خوشبخت بودن را باخته ای . آدمی فقط در یک دوره خاصی از
زندگی قدرت و روح و شھامت بخت پذیری دارد .بخت پذیری ھمچون قمار است . آنچه که موجب می شود
که اکثرآدمھا ھمواره پشت درب بسته بخت خود بمانند حسابگری ھای نامعقول و بزدلانه است.
گاه ندای بخت چنان داد می زند که ھر کسی می شنود الّا خود فرد . گوئی که گوش دل کر شده است
ویا نجواھای دنیا پرستانه وحسابھای روتین و بی بنیاد زمانه امکان پاسخگوئی به انسان را نمیدھد بخت
ھمواره در سیمای یک نعمت الھی رخ میدھد که صورتی مردم پسند وکلیشه ای و بیمه شده ندارد
ومستلزم توکلی خالصانه است ودل به دریا زدن ویک بار ھم که شده ندای فوق حسابی دل را گوش
دادن و بر شھوات وحرص خود فائق آمدن .
بسیارند که حتی بر دروازه بخت خوش خود وارد شده و در آن واقعاً با دلی خوش زیست می کنند ولی
وسوسه ھای شیطان و تبلیغات زمان و القاعات بخیلان نمی گذارند که به دل خود اعتماد کنی و احساس
واقعی خود را بپذیری. لذا به قیاسھای احمقانه می پردازی. و دل خوش و آرام و زندگی با عزّت و ھر چند
ساده را به یک زرق و برق ابلھانه و بی خاصیت می فروشی . و بعد تا قیامت آه و حسرت می کشی.
گاه وجدان آدمی تا پایان عمر ، حماقت و کفر بشر را نمی بخشد و او را سرزنش میکند. از حماقت آدمی
یکی این است که ھرگز بخت خوش و سعادت بی مزد و منّت و بی دنگ و فنگ را باور نمی کند و سعادت
و عزّت را ھم قیمت گذاری می کند و لذا بخت خود را می بازد زیرا بخت ھر کسی مفت به سراغ او میآید
و منّت نمی نھد و حتی منّت ھم می کشد. و این است که آدمی را فریب می دھد و احمق می کند.
آنچه که بشر مدرن را تا ابد پشت درب بسته بخت مات و مبھوت نموده است. جادوی پول است . بخت
بشر مدرن را پول بسته است . آیا براستی با چه چیزی می توان این جادو را خنثی نمود و بخت بسته را
باز کرد؟ خدا پول را لعنت کند که انسان را تا این حد بدبخت و احمق نموده است و دربھای بخت را یکی
پس از دیگری بر روی بشر می بندد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص182

۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

سخنی با جوانان (ساعتی در خود نگر تا کیستی)



سخنی با جوانان
(ساعتی در خود نگر تا کیستی)

یک جوان حدود بیست ساله ، زنده ترین ، پاکترین ، و ھوشیارترین موجود عالم ھستی است . عشق و
ایمان و قدرت ادراک و جھان بینی و حق پرستی بطور فطری در وجودش در حال غلیان و جوش و خروش
است . جوانی به این معنا یک ارزش الھی و روحانی است و لذا ھمۀ اھل جنت جوان می شوند و در
جوانی جاودانه می گردند . حضرت رسول اکرم (ص) در گزارشی از معراجش، جمال پروردگار را به یک
مرد جوان تشبیه نموده است . جوانی در گوھره اش دارای کمال است و مطلق را می جوید و آنکه این
گوھره را به راه عشق و معرفت بکشاند آن را به بار نشانده و جاودانه ساخته است . و آنکه آن را به
غفلت و بازی بگذراند جاودانگی را به ھدر داده است که احیای دوباره اش به ھزار جان کندن است که
بندرت ممکن می آید .
پس شما ای جوانان ، جاودانگی خود را به بازی نگیرید که برای بازی آفریده نشده است . این گوھره را در
بازار آزادیھای احمقانه ھدر ندھید و قدرش را بدانید که جوانی شما الوھیّت شماست .
بدانید که ھیچ راه وروشی ھمچون خود شناسی قادر نیست که این گوھرۀ الھی را شکوفا سازد و
ھزاران ثمر ببار آورد . جوانی را دریابید تا ھرگز به کھولت نرسید . ھیچ چیزی چون بازی این گوھره را حیف
و ھدر نمیکند .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 180

۱۳۹۵ دی ۲۵, شنبه

روانشناسی کفر

« روانشناسی کفر »
* کافر بخیل است مخصوصاً نسبت به سلامت و عزت خودش .
* کافر منکر است مخصوصاً واقعیتھای وجود خویش را.
* کافر ،دشمن دوست خویش است و دوست دشمنان خویش.
* کافر از آرامش بیزار است .
* کافر از بدبختی دیگران احساس خوشبختی می کند و از خوشبختی دیگران ھم احساس بدبختی .
* کافر نمی تواند قلباً عزیزانش را دوست بدارد .
* کافر وقاحت را صداقت می داند و ادب را ریاکاری .
* کافر از تنھایی ھمچون مرگ می ھراسد .
* کافر ارزش ھر امری را در قیمت آن می یابد .
* کافر یا منکر عالم غیب است و یا خرافاتی .
* کافر یا چاپلوسی می کند و یا فحش می دھد .
* کافر در انجام وظیفه احساس ایثار می کند .
* کافر از خود گذشتگی را جنون می داند .
* کافر فراری از واقعیت و عاشق شعر و افسانه و خواب و خیال است .
* کافر دو آرمان دارد : ثروت و آزادی بی قید و شرط .
* کافر ھر کاری که می کند برای جلب نظر دیگران است .
* کافر در قبال محبت احساس حقارت می کند .
* کافر از نظم و نظافت دچار کلافگی می شود .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص168

۱۳۹۵ دی ۲۴, جمعه

« چند راز دربارة دروغ و ریا »


« چند راز دربارة دروغ و ریا »

*دروغ می گوئی و ریا می کنی که کسب اعتماد کنی در حالیکه بالاخره آنرا نابود می سازی زیرا دروغ
محکوم به رسوائی است. پس دروغگوئی ، حماقت است .
****
*دروغ می گوئی تا در نزد دیگران زیبا ولی در نزد خودت زشت شوی.
****
*دروغگوئی و ریا موجب دو گانگی و تناقض در سیستم اعصاب و روان شده و نھایتاً این جدال به بدن و
ھمه اعضاء و جوارح سرایت میکند و تن را نیز بیمار می سازد. دروغگوئی تن و روان را به فساد می
کشاند .
****
*دروغگو بتدریج دروغ خود را باور می کند و این اساس نسیان و ھذیان و جنون است .
****
*آنچه که موجب دروغ و ریا می شود تلاش برای گرفتن تأیید از دیگران است یعنی مردم پرستی علت
العلل دروغگوئی بعنوان امّ الفساد و اساس کفر است .
****
*تلاش برای محبوب شدن علت دروغ و ریا می باشد که نھا یتاً موجب نفرت می شود. پس
براستی «دروغ » دروغ است .
****
*تلاش برای اثبات ھستی خویش منشاء ھمه دروغھاو ریاکاریھا ست زیرا فقط خداست که صاحب
ھستی است .
****
*ریاکاری دینی، بد ترین ریا کاریھاست (نفاق )زیرا فردی می خواھد ثابت کند که خداوند فقط با او و فرقۀ
اوست و لاغیر . یعنی خدا مال اوست.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص168