۱۳۹۶ خرداد ۱۰, چهارشنبه

زن و سوداي زندگی تنهائی



زن و سوداي زندگی تنهائی

تنھا زیستی جز مردان حق را نشاید و آنھم خود به انتخاب خود تنھائی و انزوا نمی گزینند .
زیستن به تنھائی برای عامه مردمان مخاطره آمیز و مفسدانه و مھلک است و این امر برای زنان دو
صد چندان خطرناکتر است .
امروزه در شھرھای بزرگ صنعتی جھان شاھد گروه کثیری از زنان ھستیم که تک و تنھا در آپارتمانھای
حقیر و کثیف زندگی می کنند و بظاھر دارای حداقل استقلال معیشتی نیز میباشند . ولی تحقیق و
گزارشات آماری نشان می دھد که اکثر قریب به اتفاق این زنان تنھا به انواع بیماریھای روانی بغایت
پیچیده و لاعلاج مبتلایند و بخش عمده آنان به انواع مواد مخدر گرایش یافته و بسیاری از آنان به شیوه
ھائی مختلف به فساد اخلاقی و روسپی گری مبتلا شده اند .
اکثریت این زنان پس از چند تجربه ازدواج و طلاق نھایتاً مجبور به انتخاب این زندگی زجرآور و پست
شده اند و خودکشی در میان آنان به وفور گزارش می شود .
این زنان قربانیان سودای برابری زن و مرد و شعار استقلال اقتصادی شده اند . اینان پس از تجربه
چند شوھر و ناکامی در بلعیدن اراده مردان نھایتاً به جبر به چنین زندگی مادون جانوری کشیده می
شوند .
وجود این زنان کارگاه نخوت و کبر و نفرت از مردان و بلکه کل جھانیان است و این کینه و حقارت و
ناکامی بتدریج آنان را به افسرده گی و انواع آلرژیھا و امراض عصبی و روانی و اعتیادھا و انحرافات
مھلک جنسی می کشاند و بسیاری از آنھا نھایتاً سر از تیمارستانھا در آورده و در آنجا مرتکب
خودکشی می شوند .
این وسوسه در جامعه ما نیز بشدت در حال توسعه است و امیدواریم رسانه ھا پیشاپیش از عاقبت
این طرز فکر به مردم اطلاع رسانی کنند .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 135

۱۳۹۶ خرداد ۹, سه‌شنبه

مطلق نگري و تعادل



مطلق نگري و تعادل

نفس بشر غریزتاً میل به ضلالت و بازی و ھرزه گی دارد یعنی کافر است و این کفر ھم بی انتھا و
مطلق است . آنچه که این کفر مطلق نفس را به تعادل و عدالت می کشاند یک نگاه و معرفت و
باوری مؤمنانه و مطلق است زیرا امری مطلق را مطلقی متضادش به تعادل می کشاند و نه امری
متعادل . این ھمان حق ناب گرایی و توحید و مطلق نگری و عرفان است که حاصل نھایی اش در
بشر، تعادل می باشد . بنابراین آنان که نظریات توحیدی را مطلق گرا و افراطی و یا بنیادگرایی و لذا
خطرناک و غیر عملی می خوانند و نھایتاً کل معرفت را انکار می کنند یا طالب اعتدال و میانه روی
نیستند و یا جاھلند . به قول معروف فقط کسی می تواند نمره قبولی بدست آورد که نظر به بیست
داشته باشد ولی کسی که نظر به قبولی دارد ھمیشه مردود است . احکام دین و معارف اخلاقی
اموری مطلق ھستند و قرآن ھم کتابی مطلق نگر است و به ھمین دلیل خداوند ھرگز امر به اطاعت
از قرآن نکرده است بلکه امر به تفکر در مفاھیم قرآنی نموده تا نفس را تحت شعاع مطلق قرار دھد تا
بتواند امر رسولان را که تعادل است رعایت نماید . اراده به مطلق بودن منجر به تعادل میشود ولی
ارده به متعادل بودن منجر به تباھی می گردد . کسی که نظر به آفاق لامتناھی دارد راه را راست
می رود ولی کسی که فقط تا چند متری را می نگرد مسیر کلی را به انحراف می پیماید .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 92

۱۳۹۶ خرداد ۸, دوشنبه

افسرده گی (بیماري عصر مدرنیزم)



افسرده گی
(بیماري عصر مدرنیزم)
در ھیچ دوره ای از تاریخ ھمچون عصر جدید ، بشر بازی و عیاشی نکرده است و تا این حد شکم و
زیرشکمش سیر نبوده و نرقصیده است. و با اینحال بشر مدرن، افسرده ترین بشر تاریخ است و لذا
بخش عظیمی از برنامه ھای فردی و حکومتی در جھت سرحال آوردن و شاد نمودن مردمان است و
بودجه ھای کلانی به این امر اختصاص یافته و ھر روزی یک عیش جدید و داروی نشاط آور جدیدی به
بازار می آید ولی گویا فقط افسردگی را حادتر و پیچیده تر می سازد. اینھمه گرایشات تخدیری و
تحریکی و بزھکاریھا نیز درخدمت به عیش آوردن بشر است و بخش عمده ای از مفاسد و بحرانھا نیز
محصول این تلاش مذبوحانه است.
گوئی کسی نمی داند که نشاط و امید و حیات امری قلبی و روحانی است و با این القاعات بیرونی
اتفاقی نمی افتد الا اینکه دل آدمی، مأیوس تر می شود و عقده ھایش شدیدتر می گردد.
ھر عضوی از وجود انسان غذائی دارد و دل نیز غذای خاص خود را دارد و غذای دل محبت است. و لذا
افسرده گی معلول فقدان محبت است و دل انسانھا در قحطی بسر می برد تا آنجا که می میرد
و خودکشی ھای رنگارنگ آغاز می گردد. و کانون محبت خانواده است که در قحطی محبت بسر می
برد و لذا آدمھا ھمه از خانه بیزارند و در خیابان به جستجوی محبت ھستند.
واقعیت اینست که آدمھا از چشم خودشان افتاده اند وھیچکس حتی قادر نیست که خودش را
دوست بدارد زیرا براستی ھم موجودی دوست داشتنی نیست وگرنه آدمی ذاتاً خودپرست است.
پس آنقدر زشت شده که حتی ذاتش ھم به او پشت نموده است. پس از دیگران توقعی نمی تواند
بود.
دلی که از خدا بیگانه شده باشد از کانون محبت بیگانه است. و آنچه که قلوب ما را از این کانون دور
ساخته افکار متکبرانه و پلید ماست و اعمال زشت ما که محصول طبیعی افکار ماست. تکبر و غرور
حاصل از رفاه و تکنولوژیھا و مالکیت ھا و مدارک و ادعاھای جعلی وآموزه ھای توخالی ودھان پرکن،
قلوب ما را شقی و سنگ کرده است. تلویزیون و ماھواره و اینترنت و تبلیغات، لحظه ای بما مجال
توجه به دلمان را نمی دھد تا حالی ھم از خودمان بپرسیم. و بناگاه احساس میکنیم که دیگر چیزی
در ما نیست و آن نور زندگی است. و آنگاه بجای بازگشتن بخود و اصلاح افکار و امیال و اعمال خود
روی به متافیزیک و دعا و نماز و مدیتیشن و جن و روح و ھیپنوتیزم و .... می آوریم که بیگانگی ھا و
دیوانگی ھای مضاعفند. نماز و دعا برای دلی که مرده مثل فاتحه خواندن بر اھل قبور است. بجای اینکه
از راه آمده بازگردیم به تزئین و آرایش مرده می پردازیم و یا به جستجوی مقصرھا میپردازیم که چه
کسانی موجب مرگ روح ما شده اند و البته الا خودمان.
آری اینک که ھمه امکانات خوشبخت بودن فراھم است اصولاً کسی وجود ندارد که بخواھد خوشبخت
شود زیرا کل دل وجان و روح ما خرج امکانات شده است. اینک فقط اتوموبیل و موبایل و کامپیوتر و
تلویزیون و آپارتمان ما خوشبخت ھستند و لباسھای ما . ولی در داخل این فضا دیگر کسی نیست.
انسان تبدیل به اشیاء شده است و این یعنی مدرنیزم!
یاد آن بیماری افتادم که یک ملّاک بزرگ بود و بیماریش این بود که ھر چند وقت یکبار کل وسائل
زندگیش را جمع می کرد و آتش میزد و با این روش میتوانست ادامه زندگی دھد. جز من کسی او
را درک نمی کرد.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 189

۱۳۹۶ خرداد ۷, یکشنبه

مردان زن - ذلیل و زنان مرد – ذلیل



مردان زن - ذلیل و زنان مرد – ذلیل

یکی از بزرگترین عذاب کفر مرد ھمانا افتادن به اسارت و بندگی زن است که در فرھنگ ما معروف به
مرد زن – ذلیل است . این زن – ذلیلان بر حسب ظاھر رفتار قلدر منشانه ای نسبت به زن خود بروز
می دھند و چه بسا زبانی ھتاک و دست بزن ھم دارند که به نوعی انتقامجوئی از این اسارت و ذلّت
است و نیز پنھان داشتن این واقعیت از چشم دیگران . این مردان بظاھر زن را نفی و لعن میکنند و
در خفا برده و مرید ھوسھای او ھستند . این سیمای زن – ذلیلی مرد در فرھنگھای سنتی است و امّا
در جوامع و فرھنگ مدرن این ذلّت مرد بروزی معکوس دارد یعنی بظاھر مرید و چاپلوس زن خود
ھستند و در پنھان وی را شکنجه می کنند .
زن – ذلیلی در واقع ابتلای مشترک زن و مرد به بولھوسی و عیاشی و کفر و فسق متقابل است .
زنانی که در زندگی با این نوع مردان قرار دارند نیز زنان مرد – ذلیل میباشند و ھمان واکنش دوگانه
را بسته به شرایط اجتماعی بروز می دھند یعنی یا بظاھر مطیع و چاپلوس مرد ھستند و در خفا
انتقام می گیرند و یا بالعکس. ھر مرد زن – ذلیلی با یک زن مرد ذلیل زندگی می کند . زن - ذلیلی و
مرد – ذلیلی بیان دیگری از زن سالاری و مرد سالاری است که دو روی سکه کفر سالاری در
زناشوئی می باشد که در ھر جامعه ای یک صورت آن بیرونی است و صورت دیگرش مخفی می
باشد .
وضع دیگر ھمان حق سالاری می باشد که ولایت و محبّت متقابل زن و شوھر با یکدیگر است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 37

۱۳۹۶ خرداد ۶, شنبه

صهیونیزم خانوادگی



صهیونیزم خانوادگی

صھیونیزم در یک کلمه مکتب اصالت تاریخی خاندان اسرائیل است که امروزه تبدیل به یک جھانخواری
خون آشام گشته و محک نھائی برای ھمه اقوام و ملل و دول جھان گردیده و آئینه نژاد پرستی ھمه
ملل جھان است .
خود پرستی یا خداپرستی : نژاد پرستی یا نزاد پرستی! اینست مسئله ! و ھمواره مسئله ای جز این
برای بشر نبوده است . پس این یک معضله خانوادگی است و ریشه در بطن ھر خانه و خانواده و
خاندانی دارد.
اگر مسیح ( ع) به تبعیت از حکم موسی (ع) می فرماید که ھمسایه ات را مثل فرزندانت دوست بدار،
دلالت بر نژاد پرستی قوم بنی اسرائیل دارد . اگر کسی ھمسایه و بچه ھای ھمسایه اش را ھمچون
خود و فرزندان خود نداند در واقع مبتلا به نژاد پرستی و صھیونیزم است. تحت ھر عنوانی. صھیونیزم
ھمان فرزند پرستی است که ریشه در ابا و اجداد پرستی دارد .
در یک کلام ھر که خود را برتر از دیگران بداند امروزه عملاً در جناح صھیونیزم و امپریالیزم قرار میگیرد
. صھیونیزم یک پدیدۀ کاملاً خانوادگی است .
حضرت ابراھیم پدر ایمان بشری ھم جز این را بما نیاموخته است : ذبح نژاد !
کل دین و راه ھدایت و انسانیّت ھم جز این نبوده است .
ھر که فرزندان خود را بھترین فرزندان می داند و والدین خود را نیز ، امروزه عملاً در موضع صھیونیزم
قرار دارد و عملاً ھم یک ستمگر است و رباخوار .
کمترین مقام انسان اینست که خود و نژاد خود را ھمسان دیگران بداند و اینگونه ھم عمل کند . برتر از
این آن است که غیر را بر خویشان ترجیح دھد . اینست راه خداپرستی و نژاد پرستی. خدا غیر توست
: اینست دین !
از کتاب " دایره البمعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 46

۱۳۹۶ خرداد ۵, جمعه

همه حق دارند !؟همه خوب هستند!؟



همه حق دارند !؟همه خوب هستند!؟

این شعارھا بیانگر مسلک نوینی استکه در سراسر جھان مدرن اشاعه مییابد که جملگی کمابیش
ادعاھائی عرفانی نیز دارند . ولی تا آنجا که این مدعیان را از نزدیک مشاھده می کنیم در می یابیم
که این فلسفه به اصطلاح« وحدت وجود » و نوع دوستی فقط توجیه گر ارتباط با افراد و جریانات نا
موجه و پلید است .در واقع منظورشان از« ھمه خوبند »اینست که بدھا خوبند . و بعد عملاً میبینیم
که از آدمھای واقعاً خوب ومؤمن و پاک اتفاقاً بیزارند و حتّی عداوت دارند . این شعار بظاھر عرفانی
فقط توجیه و تقدیس پلیدیھای خودشان است که بسیار رندانه ، دین و حدود الھی و مرز بین حقّ و
ناحقّ را مخدوش می کند و بلکه جایشان را عوض می نماید .
آری ھمه خوبند و چون چنین است پس باید عملاً خوب باشند .
و نیز این شعار مشھور که « از ھر راھی می توان به خدا رسید » آری می توان رسید و اصلاً ھمه
راھھا به خدا می رسد و راھی جز راه خدا وجود ندارد ولی به سه روش و ماھیت کاملاً متفاوت :
بھشت و دوزخ و برزخ ! قرآن کریم می فرماید: « دین ھر آن واقع است » این کلام خدا بیانگر منظور
ماست منتھی با توجه به این حق که دوزخ ھم در دین و جنبه ای از دین است و اتفاقاً پرتراکم ترین راه
دین است . ھمانطور که در قیامت کبری ھمه خلایق به حضور خدا می رسند ولی کافران این حضور
را تحمل نکرده و خود را با صورت در دوزخ سرنگون می کنند .
آری ھمه حق دارند منتھی حقّ برخی دوزخ است . حق دوزخ برترین حقھاست .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 94

۱۳۹۶ خرداد ۴, پنجشنبه

تنها راه قطعی ترك اعتیاد



تنها راه قطعی ترك اعتیاد

ترک کسانی که بھمراھشان مواد مصرف می کنید.

تبدیل مصرف مواد از عیاشی به دارو ، و سپس کاھش تدریجی مواد بدون جایگزین.

ترک ستم به اھل خانه و رجعت به کانون خانواده.

ترک گناھان بزرگ مثل زنا، ربا ، رشوه و قمار.

ترک روابط ریائی.

طلب حلالی از کسانی که از شما دل آزرده اند.

رویکرد به فعالیتھای جسمانی بھراه نرمش و استفاده از طبیعت.

مصرف فراوان شیر و عسل و میوه جات.

جستجوی شغلی حلال ھر چند با درآمدی اندک.

این حقیقت را بدانید که ھرگز نمی توان مواد مخدر را به صرف مضرّاتش ترک نمود ھمانطور
که نمی توان جھنّم را بخاطر عذابھایش ترک نمود . بدانید که اعتیاد غل و زنجیری است که
انسان را در ستم محدود می کند . پس دست از ستم بکشید تا این زنجیر از شما بازشود .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 166

۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

راز بیقراري کودکان


راز بیقراري کودکان

قرارگاه وجودی کودک تا قبل از سنّ بلوغ جایی جز رابطه والدین نیست . کودک نه فقط به لحاظ
جسمانی مخلوق این رابطه است بلکه به لحاظ روانی ھم مخلوق و موجود در این رابطه است. آنگاه
که رابطه ای بین زن و شوھر بنا شد و آن رابطه سراسر انکار و جدال و عداوت باشد در این صورت
کودک در آتش است و بیقرار است که باید زنجیرش نمود به تلویزیون و رایانه و اسباب بازیھا و قاقالی
لی و مھد کودک و... و اگر نشد به قرصھای آرام بخش و روان گردان.
امروزه این بیقراری و آتش درون کودک حتّی تفسیر بر نبوغ و انرژی خارق العاده وجودش میشود که
البته آنھم از عظمت والدین است.
اینان براستی یتیم و بی پدر و مادرند و ای کاش ھمین پدر و مادر جعلی را ھم نداشتند تا کسی به
دادشان می رسید و آنھا را در پناه محبّت خود می گرفت. این کودکان چون به سنّ بلوغ برسند انتقام
الھی خود را از والدین می ستانند. این کودکان قربانیان زن ذلیلی پدران و زن سالاری مادران خود
ھستند یعنی قربانی دیوی که « برابری » نامیده می شود.
جسم کودک مخلوق لحظه ای ھماغوشی والدین است ولی روح او مخلوق عاطفه و محبّت و رابطه
قلبی و صداقت و ھمدلی والدین است . و اگر بچّه ھای مدرن ھرگز رشد نمی کنند و تا چھل سالگی
ھم محتاج قیّم ھستند بدین دلیل است که ھرگز دارای روح و اراده و انتخاب نشده اند و امکان خلق
روحی و معنوی نیافته اند و لذا یک جانور ناقص الخلقه باقی می مانند ، یک انسان بیروح. این غول
بچّه ھای عصر جدید ، محصول رابطه بین والدین خود ھستند و لذا بزرگترین مشکلشان ناتوانی در
برقراری رابطه با دیگران است و لذا برای ارضای این نیاز روحی خود مجبورند روی به مخدّرات و
داروھای روان گردان کنند. اعتیاد در میان نوجوانان محصول عدم رابطه سالم و صادقانه بین والدین
است. اعتیاد بچّه ھا محصول برابری زن و مرد است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 85

۱۳۹۶ خرداد ۲, سه‌شنبه

روانشناسی رئیس



روانشناسی رئیس
جز مخلصین در دین و معرفت مابقی بشر در ھرشرایطی و بسته به امکانات ، تلاش می کند تا در
روابط اجتماعی خود رئیس باشد و محدودترین این عرصه ھا ھمان خانواده است . و اینست که یکی از
علل جنگ زناشوئی برسر رئیس خانواده بودن است که ھریک آنرا حق خود می داند . واین ذات کفر
بشر است و ھمانست که تکبر نامیده شده و اوّل صفت ابلیس است .
« رئیس » می خواھد در روابط اجتماعی خودش پولدارتر باشد یا قلدرتر باشد ، یا دارودسته بیشتری
داشته باشد ، مورد تعظیم بیشتری باشد و ... و اگر نشد : مؤمن تر باشد ، عالمتر باشد ، ایثارگر تر
باشد و ... .
مورد اوّل ھمان کفر است و مورد دوم نیز نفاق است .
بھر حال« تر » بودن ملموس ترین بیان کفر و کبر بشر است و ھرکسی در شرایط خودش تلاش می
کند لااقل از یک لحاظ « تر » باشد . ھمه ستم ھا و مفاسد و ریاکاریھای بشر به قصد « تر »
بودن لااقل نسبت به یک نفر است .
برخی از علمای اخلاق این امر را بر حق و ضروری و علّت رشد بشر می دانند بشرط اینکه مورد تجاوز
و ستم نگردد . ولی این شرطی ناممکن است زیرا در ذاتش ستم و سلطه حضور دارد و ھمان جوھره
بخل و حسد است که علت ھمه تبھکاریھاست و تباه شده گیھا .
در قلمرو اراده به برتری و سروری آنچه که رشد می کند ستم و مکر و پلیدی و بیماری است و اگر ھم
علمی باشد از جنس علم « بغی » یعنی علم سلطه است و در قلمرو ھنر ھم چیزی جز فاحشگی
نیست .
اصولاً اراده به برتری نسبت به دیگران ذاتاً مولّد تقلید است و لذا دارای ھیچ خلاقیتی نیست و فقط
مصرف کننده است و تباه کننده و حداکثر فقط کمیت را رشد می دھد آنھم به قیمت تجاوز وستم به
دیگران .
روانشناسی ریاست وسروری از ھر نوع مادی یا معنوی ، ھمان روانشناسی کفر به لطیف ترین حیله
ھاست خاصّه در لباس معنویت که مولد نفاق است و فرد را خسرالدنیا و آخرت می سازد .
واقعیت اینست که ھمه افرادی که رئیس شده اند در قلوب کسانی که بر آنان ریاست می کنند
منفورند و این عذاب اراده به برتری است . فقط کسانی براستی بر قلوب ریاست و سلطنت میکنند
که دارای اراده به برتری نبوده و جز خدمت به دیگران و رفع بدبختی ھایشان ھمّ و غمّ دیگری ندارند و
خود را اگر پائین تر و پست تر از ھمه ندانند لااقل مثل دیگران می دانند و اینان مخلصین در دین
ھستند و خاشعان !
آنکه به قصد برتری و سروری و ریاست تلاش می کند ثروت می اندوزد ، مدرک کسب می کند و یا علم
و ھنری می آموزد ھیچ موجب سعادت و آرامش و عزت او نیست و بلکه عذاب روح اوست و بواسطه آن
مورد نفرت است .
اراده به محبوبیت در نزد خلق موجب منفوریت است و این حق است زیرا برتری و پرستش از آن
خداست و آنکه با خداست : الله اکبر! فقط خداست که برتر است . و برتری و کبر خدا ھم بواسطه آن
است که خالق و رزّاق و خدمتگزار مخلوقات خویش است . و بدترین این جماعت کسانی اند که می
خواھند بواسطه عبادات ، ریاست و سروری داشته باشند : وای بر نمازگزاران ریائی !
روانشناسی« رئیس » ھمان روانشناسی« سیاست »در مفھوم کلان و وسیع کلمه است . کل دین
خدا و معرفت دینی راه و روش فائق آمدن بر این امر است . متکبّر ترین آدمھا ، احمق ترین آنھایند .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 92

بهترین انسانها کیستند ؟



بهترین انسانها کیستند ؟

خداوند در کتابش بھترین انسانھا را با دو صفت کرامت و تقوا توصیف نموده است: انّ اکرمکم عند الله
اتقکم ! کرامت و تقوا دو روی یک وضعیت وجودی ھستند : کریم بودن و خویشتن دار بودن : بخشنده
بودن و از خود گذشتن . بی شک انسان بمیزانی که از امیال نفسانی خود می گذرد می تواند به
دیگران یاری دھد . و اصلاً کرامت بعنوان قدرت یاری دادن به دیگری یک مقام معنوی و قدرت روحانی و
شفاعت الھی است که به انسانھای از خود گذشته ( متقّی) اعطا می شود و این اجری عظیم است
زیرا آدمی ذاتاً بواسطه روح خدائی خود از بخشش و خدمت به دیگران لذّت می برد و عشق و
شفاعت و کرامت یک نیاز ذاتی و الھی در بشر است که نصیب انسانھای با تقوا می شود .
کرامت بمعنای خدمات مادی نمودن نیست که این خدمات را ھمه دزدان و مال مردم خواران ھم بقصد
مردم فریبی و ارضای وجدان معذب خود انجام می دھند و بدینوسیله مردم را به بردگی مضاعف می
کشانند . ولی کرامت یک خدمت جوھری به اراده و شرف دیگران است که به آنان امکان نجات از
بردگی و خفّت و ذلّت را اعطا می کند بی آنکه ھیچ منّت و تعھدی پدید آورد . کرامت یعنی تقویت قوۀ
روحانی در بشر به قصد احیای عزّت و شرف و استقلال ھویت . ھمه انسانھا در خلقت خود دارای
کرامت و قدرت شفاعت ھستند ( بقول قرآن ) ولی این گوھره بواسطه تقوا بدست می آید و فعّال
می گردد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 98

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

« فلسفه او »- آرامش درحضور دیگران


 « فلسفه او »- آرامش درحضور دیگران

ھر من توئی نیازمند به « او »است تا بتواند مربوط گردد.در واقع اوی ھر رابطه ای به مثابه خط فاصله
«-» بین من – تو است که من را به تو متصل می سازد . این امر در رابطه زناشوئی شدیدترین نمود
را دارد . اوی ھر رابطه ای به مثابه امام رابطه است که یا امام دین وھدایت است و یا امام کفر و ضلالت.
البته یک من – توی مومنانه درکمالش جز خداوند ، اوئی (ھو) ندارد . ولی من – توھای کافرانه مستمراً
نیازمند روابط اجتماعی گسترده ترند و لحظه ای بدون اوئی قادر به تحمل یکدیگر نیستند . اینان یا باید
مھمانی بدھند و یا باید مھمان باشند . جنون معاشرت ھای فامیلی یا به اصطلاح دوستانه برخاسته از من
– توھائی است که به واسطه کفرشان ھیچ رابطه ای ندارند و بدون دیگران لحظه ای یکدیگر را تحمل
نمی کنند که در سالمترین وضعیت می تواند فرزند باشد که درچنین حالتی زباله دان کفر و دروغ رابطه
زناشوئی است که آن فرزند را به انزجار می رسانند.
یک اوی خانگی رابطه زناشوئی نیز تلویزیون است که جامعه را به رابطه وارد ساخته و قابل تحمل می
سازد . و دراین صورت کافیست که شبی تلویزیون خراب باشد .
این اوھای دروغین به مثابه محلل ھای رابطه اند.
اوی یک رابطه اگر انسان مومن باشد آن دو را ھم نزدیک و صمیمی می سازد و دعوت به دین و اخلاص
می کند که اگر تصدیق نکنند به انقراض می روند.
بزرگترین اوھای تاریخ انبیا و اولیای خدا ھستند . حضرت مسیح می فرماید : برخی می پندارند من
فرشته صلح ھستم درحالیکه شمشیری ھستم که بر رابطه ھا فرود می آیم . ھرکه مرا تصدیق کند
به وصال می رسد و ھرکه مرا انکار نماید به فراق می کشد.
درمعنای نھائی اوی ھر رابطه ای یا خداست وی ا ابلیس است : رابطه صادقانه و رابطه دروغین!

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 127

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۰, شنبه

فلسفه و درمان سرطان



فلسفه و درمان سرطان

سرطان را کودتای سلولی بر علیه کل بدن انسان تعبیر نموده اند . در واقع مثل ظھور امپریالیزم در یک
نقطه از بدن است که کل بدن فرد را تحت سلطه خود گرفته و استثمار میکند و ھلاک می سازد . به
مانند انباشت ربائی سرمایه در یک گوشه از جامعه بدن انسان است که کل بدن را غارت میکند و به
تحلیل می برد . سرطان نماد امپریالیزم جان بشر مدرن است و لذا یک بیماری عصر امپریالیزم است و
امروزه حدود نیمی از مرگ ھای غیر طبیعی بواسطه انواع سرطانھا رخ می دھد و یکی از امراض
عمومی بشر مدرن است . سرطان یک بیماری حاصل روح و روان و جان بشر است و لذا با جراحی
غده سرطانی یا بمباران آن بواسطه شیمی درمانی و اشعه رادیواکتیو ھم از بین نمیرود . سرطان
حاصل یک نوعی خاص از اندیشه و نگرش و زیستن است و حاصل اراده به قدرت اقتصادی میباشد
و نتیجه حرص ربائی برای ثروت اندوزی می باشد . در لفظ قرآنی سرطان حاصل اشد تکاثر پرستی
بشر است یعنی عدد پرستی و کمیّت پرستی . سرطان حاصل عصر حاکمیت حساب و ریاضیات بر
روان بشر است . در یک کلام سرطان بازتاب کثرت پرستی بشر است که به دو صورت پول پرستی و
شھرت پرستی بارز می شود .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 176

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۹, جمعه

سه رکن همزیستی


سه رکن همزیستی

یک ھمزیستی پایدار و صالحانه بر سه رکن استوار است : نیاز، اعتقاد ، عاطفه .
نیازھا قلمرو انجام وظیفه اند و بمیزانی که ھر فردی وظیفه اش را در قبال طرف مقابل انجام می
دھد خود نیز در نیازھایش ارضاء می شود و به ارضائی باعزّت می رسد و بی نیاز می گردد . این یک
قانون ذاتی است . کسی که در قبال نیازھایش که از جانب دیگران بر آورده می شود احساس وظیفه
نمی کند در ارضای نیازھایش دچار احساس قحطی و حقارت می گردد ھر چند که بر حسب ظاھر
نیازھایش بر آورده گردد. انجام وظیفه بر اساس نیازھای متقابل موجب رضایت و آرامش و صلح در
رابطه می شود و امکان ھمفکری و ھمدلی و رابطه بالاتنه ای را پدید میآورد در غیر اینصورت حتّی
اعتقادات و عواطف مشترکی ھم که قبلاً وجود داشته مختل می شود . این امر از قانونی عادلانه در
رابطه پیروی می کند و ربطی به اراده فردی ندارد . حتّی اگر فردی در رابطه بطور یک جانبه انجام
وظیفه کند و توقع ھیچ وظیفه ای ھم از طرف مقابل نداشته باشد باز ھم روابط معنوی و عاطفی
مسئله دار و مخدوش می گردد و رابطه دچار بحران می شود . این مسئله علّت العلل فروپاشی
خانواده است . روابط عاطفی محصول روابط فکری و اعتقادات مشترک است و روابط اعتقادی و
ھمفکری ھم محصول انجام وظیفه متقابل و عدالت و انضاف در ارضای نیازھای متقابل می باشد .
بنابراین رکن پایه ای مثلث ھر رابطه ای ھمانا شناخت وظایف در انجام صادقانه وظیفه در قبال
دیگران است . انجام وظیفه را حقارت دانستن و از زیر بارش فرار کردن و یا آنرا منّت ساختن و تبدیل
به ایثار نمودن علت العلل فساد ھر رابطه ای است . کسی که وظایف خود را نمی شناسد نیازھایش
را نمی شناسد و لذا نمی تواند دارای ھیچ اعتقاد و عاطفه ای پایدار باشد و از ھیچ اعتبار و ارزش
انسانی برخوردار نیست .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 47

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

دردهائی که درمان هستند



دردهائی که درمان هستند

بسیارند امراض و دردھا و گرفتاریھائی که وجودشان موجب تسکین یا علاج بسیاری از امراض روانی
ما ھستند و ما درک نمی کنیم . این حقیقت را بنده به تجربه درمانی خود ھمواره شاھد بوده ام و دیده
ام که با درمان یک درد یا مشکل لاعلاج ، فرد دچار یک بحران روانی یا عاطفی بزرگ شده و شیرازه
زندگیش از ھم پاشیده است و آنگاه آرزو می کرده که ای کاش آن بیماری یا گرفتاری ھرگز رفع نشده
بود . با یک مثال ساده پزشکی می توان این حقیقت را درک نمود . مثلاً تب را یک بیماری میدانند در
حالیکه یک درمان طبیعی و خود بخودی بدن انسان جھت پیشگیری یا علاج امراض واقعاً خطرناک
است . و اینست که در پزشکی مدرن داروھای تب بر زمینۀ پیدایش بیماری از امراضی مثل صرع یا
عفونتھای مزمن ھستند که به امراض لاعلاجی ختم می شوند .
اکثر علائمی که در بدن انسان بعنوان بیماری تشخیص داده شده و درمان می شوند در حقیقت
واکنش طبیعی تن و روان انسان در مقابل بسیاری از امراض مھلک جسمی و روانی ھستند و بخشی
از فعالیتھای سیستم ایمنی بدن محسوب می شوند که بواسطه انواع داروھا سرکوب شده و زمینۀ
پیدایش امراض مدرن شده اند . بسیاری از امراض مدرن و لاعلاج فقط محصول مبارزه مصنوعی با این
علائم طبیعی ھستند مثل ایدز ، سرطانھا ، صرع ، وسواسھا ، آلرژیھا ، آسم ھا ، سکته ھا و
آنفولانزاھای جدید و مرگبار و عقیم شدگی .
آنتی بیوتیک ھا ، واکسن ھا ، تب برھا ، مسکن ھا ، آرام بخشھا و امثالھم از جمله علل بسیاری از
امراض مدرن ھستند .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 173

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

چند حکایت در باب دوستی زناشوئی


چند حکایت در باب دوستی زناشوئی

•مردی بالاخره دل به دریا زد و از زنش پرسید : راستی تو ھم مرا دوست داری ؟ زنش با مکثی
بسیار طولانی و با رنگی برافروخته و بغایت غضبناک گفت : تا ھمین الان داشتم.

•از زنی که از شوھرش طلاق گرفته بود پرسیدم : علّت اینکه طلاق خواستی چه بود ؟ گفت: برای
اینکه دیدم دارم از او متنفر می شوم و به عشقش تردید می کنم . رفتم تا او و عشقش را در خودم
نجات دھم.

•مردی از زنش پرسید : چرا اینقدر ناز میکنی ؟ گفت : زیرا تو فقط نازم را دوست می داری.

•از زنی که مستمراً از شوھرش کتک می خورد پرسیدم : چرا طلاق نمیگیری؟ گفت: زیرا از پس
ھر کتکی عشقش بمن افزون می شود . این یک نوازش استخوانی است.

•از زنی در پشت درب دادگاه پرسیدم : چرا طلاق می خواھی ؟ گفت : از بس که دروغگوست
و فحش و تھمت می زند و من ھم روز به روز بدتر می کنم تا مرا بزند اگر راست می گوید . ولی ھرگز
مرا نزده است .

•زنی از شوھرش پرسید : راستی تو از کجا و کی عاشق من شدی؟ گفت: در خواستگاری اوّل که
بمن جواب رد دادی دوست داشتنی شدی و در خواستگاری دوم که درب را به رویم باز نکردی عاشق
تو شدم.

•از دختری که نامزد داشت پرسیدم : پس از چند سال نامزدی چرا عروسی نمیکنی؟ گفت: ھر
گاه که عروسی فرا رسد طلاق می گیرم . این نامزدی چھارم من است . زندگی عاشقانه ھمین است
و از عروسی به بعد فقط بدبختی است چون عسل تمام شده و گندش در می آید.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 21

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

معناي ازدواج


معناي ازدواج

ازدواج در معنای لغتش عبارت است از دو تا شدن و دوتائی زیستن . این ھمان ھستی من – توئی
است . آدمی تاقبل از ازدواج یک ھستی منی دارد و فقط من است و در خویش زندگی می کند و
برای خویشتن . ھمه اعمال و روابطش برای خودش می باشد و در قلمرو روانش جز خودش کسی
وجود ندارد الّا اینکه در خدمت خودش باشد . زندگی قبل از ازدواج یک زندگی خود - محور است یعنی
یک زندگی کافرانه و کور و دربسته است .
و خدای یک فرد مجرد ھم چیزی جز ھوای نفس و شیطان او نیست . خدای « من » ابلیس است .
ازدواج یعنی دو تا شدن و برای ھمسر زیستن. این ھمان ھستی برای دیگری است و در ھمه امور
« من »بایستی برای دیگری و موافق با دیگری باشد . پس ازدواج قلمرو خود شکنی از خود گذشتگی
است لذا ازدواج دارای ماھیتی تماماً دینی می باشد و متکی بر تقوا و خویشتن داری است و لذا
ازدواج از بنیادھای اصلی دین است و عرصه خودآزمائی و تزکیه نفس و خود شناسی می باشد تا
اینکه اوی رابطه ( ھو – خداوند ) آشکار شود . کسی که این حق را در ازدواج درک و تصدیق نکرده
باشد از ھمان آغاز با ھمسرش درگیر می شود و به بن بست و ندامت می رسد و ھرگز به قلمرو و
ھویّت ( الھیّت ) رابطه نمی رسد و خدا را نمی شناسد . این حیات و ھستی در دیگری از ھمان
نخستین رابطه جنسی بطرزی حیرت آور رخ می دھد و ھر یک از طرفین دچار احساس از خود
بیگانگی در دیگری می شود . این از خود بیگانگی عرصه آزمون خویشتن در دیگری و با حضور دیگری
است . و لذا ازدواج را بایستی جذّی ترین قلمرو خودشناسی دانست و آنکه حق این امر را نداند
ازدواج را امری بیھوده و بلکه خطرناک و تماماً عذاب می یابد و پشیمان می شود و این زندگی ھنوز
آغاز نشده به پایان خود میرسد . کسی که فقط به قصد آرزو و برنامه ھای شخصی خود ازدواج می
کند ھرگز ازدواج نکرده است . زن و مرد ھر یک به مثابه آئینه نفس ھمدیگرند و ھر یک در نیازی که به
طرف مقابل دارد به محک زده می شود که تا چه حدی صادق است و وظایف انسانی و اخلاقی خود
را می شناسد و دارای عھد و وفای به ھمسر خود و نیازھای خویشتن است . آنچه که در ازدواج به
محک می خورد کبر و غرور و منیّت طرفین است پس این یک واقعه تماماً دینی و اخلاقی است و فقط
انسان متعھد به آداب و اصول اخلاقی و دینی می تواند از پس این واقعه بر آید و لاغیر . ازدواج
کارخانه ای است که بایستی از بطن رابطۀ من – توئی موفق به کشف او ( ھو – خدا ) شود . کسی
که ھمسرش را فقط وسیله ای برای خوشبختی خود پنداشته ازدواج را درک نکرده و در حد آن به
عذاب می افتد و دچار کینه و نفرت می شود و از ھمان آغاز در طلاق است . ازدواجی که بر اساس
حقوق و اصول و ارزشھای دینی و اخلاقی بنا نشود محکوم به شکست است. ازدواجی که در آن ھر
یک از طرفین عزّت و ارزش خود را بر از خود گذشتن بنا نکند این واقعه سرنوشت ساز را درنیافته
است . در ازدواج ھر یک از طرفین بایستی در مسابقه ایثار و از خود گذشتگی باشد . آنکه ایثارگرتر و
متواضع تر است ولایت رابطه را بدست می گیرد و امام خانه می شود . تنھا حقی که ازدواج را تبدیل
به واقعه ای بھشتی می کند ایثار متقابل است . حق زناشوئی بر محور از خود گذشتگی قرار دارد و
این حق ھر چه وسیع تر و خالصتر شود این رابطه پایدارتر و عزیزتر میشود و قلمرو رشد و تعالی
معنوی می گردد بشرط اینکه ایثار بر معنای اصول دین و اخلاق باشد نه بر اساس بولھوسی و فسق
و فجور.
در ھر ازدواجی معمولاً یک نفر در مقام عاشق قرار دارد که معمولاً مرد است و آنکه عاشقتر است
بایستی ایثارگرتر باشد تا بتواند ولایت و رھبری معنوی و دنیوی زندگی را بر عھده گیرد . خانه ای که
امام و رھبر ندارد بی صاحب و بی اراده و بازیچه است . ولایت و رھبری معنوی و عاطفی فقط
محصول از خود گذشتگی و ایثار و تقوا می باشد و لا غیر .
بھرحال آنچه که ماھیت این رھبری را تعیین می کند نه افکار و باورھای شخصی بلکه اصول و موازین
عقلی و دینی و اخلاقی است . بمیزانی که این اصول در طرفین رابطه ادا میگردد این ولایت معنوی
از جانب خداوند بر این رابطه واقع می شود و رابطه را ھدایت می کند . در ھیچ رابطه ای ھمچون
ازدواج حضور خداوند درک نمی شود یا بواسطه رحمت و برکات و یا از طریق غضب و عذاب . ازدواجی
که بر اساس ھوسبازی و فسق و فجور بنا شود مشمول عذاب الھی میگردد و عذاب النار بر پا می
شود و ھر خانه ای یک قطعه از دوزخ می شود که ھمه اعضایش را می سوزاند . حق و لزوم دین و
اخلاقیات در ھیچ جائی به اندازه خانواده بارز و واجب نیست .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 41


۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

آرمان و برنامه


آرمان و برنامه
ھیچیک از آن ارزشھای والای محقق شده در انسان درکل تاریخ بشر ھرگز محصول برنامه ھای از پیش
تدوین شده نبوده اند . ھیچ ایده یا آرمان بر حقّی نمی تواند پیشاپیش در ذھن جاھل و حقیر و محدود
بشری معلوم و متصّور شود . زیرا در اینصورت دیگر آرمان برتر و جادوانه ای که بتواند انسان را از
قضاوتھایش برھاند و تعالی بخشد نخواھد بود .
علی (ع) می فرماید:«ھیچکس بخاطر اینکه خواست عالم ،عارف ،قدیس و انسانی مخلص شود نشد . »
زیرا کسی که پیشاپیش می داند که علم و عرفان و قداست و اخلاص چیست پس به این مقام رسیده
است و نیازی برای رسیدن به آن ندارد .
انسانھای جاودانه تاریخ بشری ھر یک اسوه ای از آرمانھای بشری ھستند که بواسطه عشق به
صداقت و جھاد برعلیه خود پرستی و عطش بسوی جھانی برتر رنجھا کشیده و بتدریج از مظاھر
ارزشھائی شده اند که خودشان نیز قبلا درباره اش کمترین تصّوری نداشته اند . این صفات و مقامات
معنوی از جانب خداوند بعنوان اجر تلاشھائی که نموده اند به آنان داده شده است . بیزاری از دروغ و ریا و
تجاوز و ستم و دنیا پرستی آنان را به وادی برتری انداخته و مواجه با گنجھائی غیر قابل تصوّر ساخته
است که گنجھائی عرفانی و روحانی ھستند . ھرگز نمی توان برای معانی و ارزشھای عرفانی در نزد
خود برنامه ریزی نمود الّا اینکه به بطالت می رسد .
ھمه ایده ھا و آرمانھای از پیش برنامه ریزی شده بشری محکوم به جھل و جنون و ناکامی مضاعفی
شده اند . این یک اصل انسان شناسی در قلمرو حق جوئی و آرمان گرائی بشر است . آنانکه در قلمرو
معنویت و عرفان در سودای برنامه ھا و منافعی برای خود ھستند از جمله بزرگترین رسوایان و زیانکاران
جھانند .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد ششم ص 28

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

فلسفۀ شهوت جنسی


فلسفۀ شهوت جنسی
(سرنوشت سازترین راز زناشویی)

نیاز و رابطۀ جنسی ھمان عنصری از ھستی است که جان را در جھان عینیت بخشیده و توسعه و
تکامل می دھد . جان آن گوھرۀ ھستی جھان است که موجودات را باطناً به ھم مربوط میکند و لذا
گوھرۀ اتحاد است و نیز تولید مثل . مثل خود را تولید کردن
ویژۀ جان است که قلمرو استمرار و جاودانگی می باشد . و اما آن گوھره از جان که موجب تحرک و
عامل ارتباطی شدید می باشد قوه شھوت جنسی است . این قوه البته در کل کائنات وجود دارد ولی
در عرصۀ جان و کمالش در جان انسان به ظھور می رسد و از این روست که زمین و جانوران و
مخصوصاً انسان کانون معنوی و جوھری عالم ھستی است ھمانطور که آخرین و جوانترین مخلوق
می باشد .
در فرھنگ اساطیری یونان الھه ایی به نام« اِروس » وجود دارد که ھمان خدای عشق شھوانی
است که دارای قدرت منحصر بفرد نظم بخشیدن به جھان و متحد نمودن جھانیان به یکدیگر میباشد
. در این فرھنگ باور بر این است که جھان ھستی تا قبل از ظھور اروس غرق در بی نظمی و بی
قراری و توحش و پریشانی بوده است . اروس ھمان عروس در زبان آریایی و عروش در زمان عبری
می باشد . می دانیم که خداوند پس از تکمیل خلقت جھان درشش روز تکوینی( آسمانی) بر عرش
نشست و به نظارت و فرماندھی جھان و ساماندھی جھانیان پرداخت یعنی در واقع عرش نشین شد
: عروس! و ھمچون عروس نقاب بررخ کشید تا نامحرمان قادر به دیدار او نباشند .
» در اساطیر ھندو نیز مشابه چنین عروسی بر عرش ھستی نشسته و فرمان می راند وجود دارد که
« کریشنا »نامیده می شود که نام دیگری در زبان پھلوی دارد که « عریشا » است کهعرشیا تلفظ
شده است . جالب اینکه کریشنا یک زن جوان است که در کنار او یکمرد جوان مسلح بنام« آرجونا »
قرار دارد که اراده اش را به اجرا میگذارد و در تحقق آن میجنگد و گویی ھمچون« داماد »است .
از این مفاھیم اساطیری که بگذریم تجلّی آن را بروی زمین در روابط بشری و مخصوصاً رابطۀ آدم و
حوا می یابیم که چگونه مرد با ازدواج که حاصل عشق شھوانی است بر قلمرو نظم و قانون و تعھد
وارد می شود و مجری این حقوق است که از منشاء این عشق اروتیک تولید می گردد . ھمانطور که
مرد ھر چه که می کند بخاطر رضایت زن خویش است یعنی اِروس .
در اینجا اروس ھمان تجلّی زمینی پروردگار عرش نشین است و درست به ھمین دلیل مورد پرستش
مرد قرار گرفته است و نیز به ھمین دلیل این اروس( زن ) ھیچ دشمن و ھوویی ذاتی تر از خدای مرد
خود ندارد . به ھمین دلیل آن اروس حقیقی که بر عرش نشسته در کتابش به مرد اخطار داده است
که زنش دشمن آشکار ایمان اوست .
مرد اصلاً فقط به علت عشق شھوانی تن به ازدواج و تشکیل خانواده میدھد و لذا اگر در این رابطه
از قانون آسمانی آن عروس عرش نشین که ذات این عروس زمینی است پیروی نکند و بازیچۀ
بلھوسی ھای این عروس مجازی شود یعنی ذات اورسیا عشق شھوانی را که ھمان امر به نظم و
قانونمندی است به تباھی کشانیده و مقصود اروس را ادا نکند ،عروس را از دست می دھد ھم در
زمین و ھم بر عرش .
و نیز به تجربۀ تاریخی بشر ھمه می دانند که زن ذاتاً خواستار ارادۀ قانونمند مرد است و لذا حتی
علیرغم ارادۀ آگاھانه اش از مردانی که بازیچۀ بلھوسیھای او می شوند منزجر می گردد . زن ذاتاً
خواھان مردان مقتدر و صاحب اراده و قھار و قانونمند است و لذا از مردان لاابالی و بلھوس حتی به
لحاظ جنسی ھم بیزار می شود و این راز بزرگی است .
و زن ھم به میزانی که پذیرندۀ ارادۀ قانونمند مرد باشد و حکم خدا را گردن نھد بر این تخت باقی می
ماند و در غیر این صورت به بازار ذلت کشیده می شود .
و اما شھوت جنسی در ھم خوابگی به فعل و کمال می رسد که غایت این واقعه لحظه خروج اسپرم
از مرد می باشد که اوج لذت جنسی را برای طرفین به ھمراه دارد و اساس تولید مثل و استمرار بر
روی زمین را پدید می آورد و این رابطۀ دو گانه را مثلث می کند که نخستین شکل موجودیت یافته و
پایدار است و اساس قانونمندی و سازمان دھی می باشد .
جالب اینکه در زبان یونانی این لحظه اوج لذت جنسی را « اورگاسم »مینامند که از مصدر «اورگ »
به معنای سا زمان دھی می باشد . چرا که سازمان دھی و انتظام مستلزم وحدت است و
اورگاسم جنسی واقعه ایی است که در آن برای لحظاتی زن و مرد به اتحاد جسمانی و قلبی و
روانی می رسند که نطفۀ بچه حاصل این اتحاد است که قلمرو خلقت و جاودانگی بر روی زمین
است . و لذا کودک ھم پس از تولدش قلمرو ھماھنگی و اعمال و احساس مشترک زن و شوھر
است که این ھستۀ اولیه مدنیت و تاریخ می باشد .
پس واضح است که شھوت جنسی در زن و مرد دارای ذات توحیدی و امر به نظم و قانونمندی است و
ذاتاً ھدفی جز اجرای احکام خدای عرش در بشر ندارد و لذا اگر این مقصود برآورده نشود این میل
بسوی قحطی می رود و موجب تباھی و فروپاشی فرد و خانواده و تمدن بر روی زمین است ھمانطور
که امروزه شاھد چنین وضعی در جھان ھستیم که ھمجنس گرایی ھا و عقیم شده گیھا و جنون
ھای جنسی واضح ترین نشانه انھدام اروس در بشر است که استمرارش موجب اغتشاش و توحش
و جنون بشریت است و شیرازۀ تاریخ و تمدن را از ھم می گسلد .
پس شھوت جنسی ظھور ذات قانونمندی و حکم خدا در وجود بشر است و تارو پودش تماماً از حقوق
است ھمانطور که پیامبر اسلام می فرماید : عشق تماماً آداب است . و لذا ھر کسی که دارای قوه
شھوانی شدیدتر است نیازمند حق شناسی و قانونمندی بیشتر است و لذا شاھدیم که پیامبران خدا
یعنی پیام آوران این حقوق و قوانین از میان قدرتمندترین شھوت ھا برانگیخته شده اند و بانی ازدواج
و حقوق ھستند . ھمانطور که پیامبر اسلام می فرماید : که ما پیامبران ھمچون خروس سفید دارای
قدرت شھوت ھستیم . بنابراین مردانی که شھوانی تر ھستند و ھمچنین زنان شھوانی اگر مؤمنانی
مرید حق نشوند تبه کارانی دیوانه می شوند .
بنابراین حقوق بشر بر روی زمین بر اساس حقوق زناسویی است پس واضح است که حقوق بشر
مورد ادعای تمدن غرب که امر به عشق غیر متعھد و آزادی جنسی و انھدام ازدواج است حقوق بشر
ضد حقوق بشر است .
ھمانطور که در عمل جنسی ھم مرد است که بر زن وارد می شود به لحاظ ارادی و فکری و روانی
ھم چنین است و لذا در ھر عمل جنسی روحی از امر خدا و حقوق الھی بر نفس زن وارد شده و او را
در زندگی قانون پذیر می سازد . لذا اگر خود مرد حق شناس و قانونمند نباشد بدون شک بلھوسی و
ھرج و مرج و کفر را در زن القا می کند پس واضح است که دین و حق شناسی و وظیفه دانی در زن
محصول مرد پذیری و تمکین جنسی می باشد که کمال این پذیرش در زن نیز بصورت اورگاسم عمل
می کند . در حقیقت در اورگاسم زنانه امر و ارادۀ مرد به قلب زن که کانون ارادۀ اوست منتقل می
شود و زن را به قوانین الھی مؤمن می سازد . بنابراین عدم تمکین جنسی از جانب زن که واضح ترین
نشانه اش عدم اورگاسم زن است به معنای دین ناپذیری قلبی اوست و لذا در حکم دینی ھمین یک
دلیل می تواند علت طلاق او شود ھمانطور که به لحاظ عرفی ھم منجر به طلاق می شود .
زن به میزانی که به شوھرش در تحقق کامل و مطلوب این رابطه یاری میرساند دین پذیر میشود
. پس کل سرنوشت زن در گرو ھمین امر است که علت العلل ازدواج بوده است . پس سرد مزاجی
جنسی زن عین دین ناپذیری اوست و به تحقیق مسلم است که این زنان فقط در قبال شوھر خود
چنین ھستند . پس این سرد مزاجی زمینۀ انحراف اخلاقی و خیانت است . ولی اگر شوھر کافر و حق
نشناس باشد و زن مؤمن باشد البته این سرد مزاجی بر حق است و رابطۀ جنسی موجب نابودی
ایمان زن می شود . این است که خداوند در کتابش می فرماید که مؤمنان بایستی با مؤمنان ازدواج
کنند و کافران ھم با کافران.
پس زن مؤمن اگر دارای شوھر کافر باشد ایمانش را از دست میدھد و میل به فسق پیدا میکند و در
این صورت طلاق امری واجب است .
پس واضح شد که دین زن تماماً از کم و کیف رابطه جنسی باشوھر و ماھیت شوھر است و نیز اینکه
یک رابطۀ جنسی متقابلاً رضایت بخش واضح ترین نشانۀ سلامت دین و دنیای زناشویی میباشد و
بلعکس نیز . اورگاسم جنسی متقابل در زناشویی واضح ترین نشانۀ سلامت و صداقت و ھم دلی و
سعادت زناشویی است . این اورگاسم مخصوصاً در زن تنھا نشانه بدیھی و اجتناب ناپذیر در دین
پذیری و ایمان قلبی و خدا پرستی زنانه است در صورتیکه یک اورگاسم مھبلی و کاملاً طبیعی باشد
.
زنی که در رابطه با شوھرش دارای اورگاسم طبیعی نیست بدان معناست که به شوھرش دل ندارد
و ھم سرنوشت او نیست .
و کلام آخر اینکه مرد از طریق انتقال اسپرم خود به رحم زن در حقیقت ارادۀ خود را به او منتقل می
کند چه نطفه ایی بسته شود و چه نشود و بدین طریق با یکدیگر ھمدل و ھمراه می شوند و این
جاودانگی رابطۀ آنھاست . خاصیت تولید مثل این اسپرم فقط بقای مادی در بستر تاریخ است ولی
بقای جاودانه معنوی و اخروی ھمان گونه رخ می دھد که ذکرش رفت . پس بھتر درک می کنیم که
روشھای پیشگیری از بسته شدن نطفه و سقط جنین چه خیانت نابود کننده ایی به زناشویی و
مخصوصاً زن است و لذا امروزه بسیار بندرت شاھد یک زن و شوھر ھمدل و ھم سرنوشت ھستیم و
این است راز انھدام خانواده که زمینۀ انھدام بشریت است .
و اینکه نطفه ایی که سقط می شود در واقع جاودانگی روح زناشویی است که سقط می شود . و
اما آن زنانی که به ھر دلیلی رحم خود را خارج می کنند در واقع رحم و رحمت خدا را که ھمان جھان
عشق و ھمسری و ھمدلی است از وجود خود بر می اندازند .
آخرالزمان عرصۀ عیان کردن اسرار نھان است تا دیگر ھیچ بھانه یی برای بدبخت بودن در میان نباشد
و کسی نگوید که : نمی دانستم .

از کتاب دایره المعارف عرفانی استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 23