۱۳۹۵ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

علت اعتیاد

فلسفۀ اعتیاد

گریز از آنچه که هست و پناه بردن به آنچه که باید باشد :

تصور می کنم تمامی راز اعتیاد در همین جمله خلاصه می شود. همیشه
آنچه که هست تلخ و آنچه که باید باشد شیرین است و بشر تمامی تلاشش
را در طول زندگی میکند تا به آنچه که باید باشد برسد ولی هیچگاه موفق
نمی شود و همین شکست او را به سمت اعتیاد می کشاند .
اعتیاد حاصل گریز از واقعیت است و هر چه واقعیت یعنی " هستی "زشت تر
باشد تمایل بشر به اعتیاد  بیشتر می شود .

هر بشری از ابتدای زندگی خود ، آرزویی را در سر می پروراند . آرزوی بهشتی
که باید آن را برای خود « بسازد و هر چه در این رسیدن ناموفق تر باشد تمایل
او به گریز بیشتر می شود که این گریز همان " خود فراموشی " است. بنابر این
اگر بخواهیم بپرسیم چه کسانی به دام اعتیاد می افتند ، کسانی که از خود
 بسیار توقع دارندیا کسانی که برای خود آرزوهای بزرگی دارند و هیچگاه به
واقعیت زندگی خود بسنده نمی کنند و آن را در شأن خود نمی یابند .

 اما آیا توقع داشتن از خود بد است؟

هر بشری به میزانی که ...

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 174

۱۳۹۵ اردیبهشت ۶, دوشنبه

ما بیچاره زنان


ما بیچاره زنان
پاسخ به یک نامه
س:
جناب دکتر با عرض سلام و خسته نباشید از اینهمه زحمات بی مزد و منتی
که برای نجات مردم می کشید و البته حالا حالا جز فحش نصیبی نمی یابید.
خدا اجرتان دهد. ولی درد دلی دارم بعنوان یک زن خانه دار. من همه حرفهای
شما را درباره مکرهای هزاران توی زنان باور دارم چون خود یک زن هستم و همه
اینها را در نوع خودم بوضوح می بینم. ولی اقای دکتر ما که نه دستمان بخدا
میرسد زیرا خدا هم ما را غضب کرده ومردان خدا هم بما روی خوشی نشان نداده اند.
و نه دستمان به قانون می رسد و نه حریف مردان می شویم و لذا جز مکر حربه
دیگری برای دفاع از حق خود نداریم. آیا شما راه حل دیگری پیشنهاد می کنید؟

پاسخ : خداوند نه تنها شما را غضب نکرده بلکه مورد اشد رحمت خود نسبت به
مردان قرار داده است ولذا در کل قرآن فقط در یکی دو مورد زن را مورد امر ونهی و
توبیخ قرار داده و در مابقی امور آزاد گزارده است در حالیکه مردان را به هزاران امر
مؤاخذه کرده است. این خود زنان هستند که با انکار همان یکی دو امر خدا،
دست خود را از خدا کوتاه کرده و به دریوزگی مردان در آمده و برده یک لقمه
نان شده اند. زن اگر صادقانه عفت و عصمت خود را حفظ کند و ناز و عشوه و
مکر را با مر دش کنار بگذارد از اسارت و دریوزگی مردان نجات می یابد و در
حریم امن الهی به اوج عزت می رسد و نیازی به هیچ قانونی هم ندارد که
از او دفاع کند. چنین کنید و نتیجه اش را ببینید. قول شرف می دهم.


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 61

۱۳۹۵ اردیبهشت ۴, شنبه

آدم و حوا -زن و خدا

آدم و حوا

زن و خدا
زن و خدا در نزد مرد دارای یک وجه مشترک هستند و آن اینکه هر دویشان در نقطه مقابل اراده و منیّت مرد
قرار دارند و دشمن دل او می باشند تا آنگاه که دل و اراده مرد تماماً و خالصانه به خدمت آنها درآید و جز آنها را نپرستد. به همین دلیل این دو هووی یکدیگر در نزد مرد محسوب می شوند. برای زن دشمنی خطرناکتر از
معرفت و ایمان مرد به خدا نیست و برای خدا هم دشمن شقی تر از محبّت به زن نیست لذا زن بزرگترین دشمن خدای مرد است و لذا تاریخ انبیاء به یک لحاظ تاریخ نبرد برعلیه این شقی ترین دشمن ایمان و اخلاص و عدالت و حقیقت است که در زندگی ابراهیم (ع) شاهد غایت این نبرد هستیم. مرد همواره بین اراده زن و اراده خداوند در تردد و کشاکش است. زیرا این هر دو چیزی کمتر از کل دل و اراده مرد را نمی خواهند و لذا بد شانس ترین مرد کسی است که دلش در گرو زنی کافر باشد. هر چند که حتی زن مؤمنه هم ایمان مردش را
تحمل نمی کند و به هرحال دشمن ایمان اوست که واقعه عایشه در تاریخ صدر اسلام یک نمونه کامل است. بدین لحاظ بایستی علی (ع) را یکی از خوش شانس ترین مردان تاریخ ایمان دانست که زنش یک استثناء بود و با
اینحال تلخ ترین حقایق درباره زن از زبان علی (ع) جاری شده است.
فقط دو کس است که می تواند از مرد دل ببرد: زن و خدا! ولی عموما اول نوبت زن است و تا زن، مردش
را به خاک سیاه ننشاند و از بابت محبّت مرد، انتقام نگیرد از دلش بیرون نمی رود و آنگاه اگر مرد دیوانه
نشود روی به خدا می کند و خدا را به دلش می خواند ولی هیچ مردی از همان اول دل به خدای نادیده نداده


است زیرا دل عاشق جمال می شود و نه کمال و لذا مردان خدا اول دل به جمال امام خود می دهند و در آئینه جمال پیر و امام خود، دل به خدا می دهند مثل علی (ع) نسبت به محمد (ص) و یا مولانا نسبت به شمس تبریزی.
عشق و دلدادگی به زن، یک عشق ذاتاً تصرفی است ولی عشق و دل سپردن به امام و سپس خداوند، عشق
ایثاری است و این حقیقت عشق است. و در واقع عشق به زن دارای معنائی واژگونه است و لذا عاقبتی فجیع
دارد ولی عشق به زن اگر بر مبنا و حقوق دین باشد و به فسق نگراید و موجب از دست دادن ایمان نشود
نهایتاً به ناکامی و ندامت و توبه قلبی می انجامد و به همراه آن کل دنیا از دل مرد به همراه زنش پاک می
شود. زیرا محبوبترین چیز که از دل برود مابقی دنیا هم بعنوان زیرمجموعه امیال قلبی از دل می رود و اینک
دل آماده است تا خانه خدا شود. بنابراین عشق به زن برای مرد یک ضرورت واجب و اجتناب ناپذیر در جهت
رسیدن به خداست و لذا هرکه بیشتر حقیقت و معرفت و دین خدا را جستجو و طلب کند به عشق زن یا زنان
کافر مبتلا می شود تا دلش برای دعوت از خدا و پذیرش خدا مهیا شود. زن این رسالت را دارد که دنیا را از
مرد پاک کند از طریق عداوت و انکار با دل و محبّت او. به همین دلیل مرد مؤمن و با معرفت هرگز از رذالتها
و بی وفائی و جفای زن کینه نمی کند و انتقام نمی گیرد زیرا زن را مأمور و معذور می یابد.
زن عصاره محبوبیتهای دنیوی برای مرد است و لذا چون بر دل مردی وارد شود و سپس خارج شود با خروجش دل مرد را از دنیا و دنیا را از دل مرد پاک و بیزار و منزه می کند و خانه خدایش می سازد. زن
پیامبر دل مرد است پیامبری بیرحم!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۵۸

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

حافظ -راز عشق صنعانی (افلاطونی)


حافظ

راز عشق صنعانی (افلاطونی)
داستان عشق شیخ صنعان در منطق الطیر عطیار نیشابوری يکی از قلیل حکمتهای عرفانی در ادبیات ايران و
جهان است همانطور که داستان عشق يوسف و ذلیخا هم در قرآن به مثابه «احسن القصص» است. اين دو
بیان يک واقعه در وادی عشق عرفانی می باشد. اين نوع وقايع عاشقانه در قلمرو زندگی حکیمان و عارفان و
اولیای خدا همواره وجود داشته و نقطه عطف کل سیر و سلوک روحانی آنها محسوب می شود. اين نوع عشق در حکمت يونانی موسوم به عشق افلاطونی است.
کل ماجرا مربوط به عشق عرفانی يک حکیم يا عارف و سالک الی الله به يک زن معمولی و عموماً کافر می
باشد: عشق يک مرد قديس به يک زن کافر و چه بسا فاسق: عشق کمال ايمان به غايت کفر، عشق کمال
طهارت به غايت فسق، عشق نور به ظلمت، عشق وجود به عدم.
اين نوع عشق را بطرزی اسرارآمیز و افسانه ای در زندگانی همه بزرگان دين و معرفت به گونه ای شاهديم:
بودا، ابراهیم، موسی، عیسی، سقراط، افلاطون، بوعلی، شمس تبریزی، عطار، حافظ شیرازی و ابن عربی.
ودر تاريخ جديد مثل کی يرکه گارد، نیچه، کافکا، پو، ون گوگ و امثالهم . بدون شک اين عشق ها در يک
سطح و مقام روحانی قرار ندارند ولی هر يک به مثابه سکوی پرش يک متفکر، قديس يا عارف و هنرمندی به
عالم برتر و جهانی نابتر محسوب می شود و نوعی معراج روحانی می باشد. بسیاری از بزرگان توانسته اند از
اين آزمون عظیم سربلند بیرون آيند و برخی عمری در آن مانده و چه بسا هلاک شده اند. و برخی در آن
لغزيده و ساقط گشته ولی مدتی بعد رستگار شده اند. ولی مشهورترين اين عشق ها همان عشق يوسف و ذلیخا می باشد که در همه جهان شناخته شده است. بقول حافظ در اين امتحان است که دل و ايمان و قداست و معرفت مرد عاشق در گرو معشوقی کافر کیش است. بی ترديد معشوق کافر از تمام مکر خود بهره می گیرد تا ايمان مرد عاشق را نابود کند و وصال خود را به شرط نابودی ا يمان عاشق قرار می دهد و در واقع کفر مرد کابین وصال می شود. مرد بايستی دين و عصمت و معرفت و قداست خود را بسوزاند تا به وصال معشوق آيد و یا بايد از وصال درگذرد که بهرحال دل در گرو معشوق است و ديگر ايمانی از نزد خود ندارد زير ا دل که خانه خداست فعلا خانه معشوقی کافر و فاسق و بیرحم شده است چه در وصال و چه در فراق. و اين بزرگترين امتحان ايمان مردان خداست. کل ادبیات عشق عرفانی و عرفان عاشقانه در سراسر تاريخ جهان تماماً برخاسته از اين امتحان الهی می باشد که مرد قديسی به دام عشق زنی کافر می افتد و تمامیت ايمان و معرفت و حکمت به محک زده می شود و در محاق وصال می افتد.
بدون شک عشق آدم – حوائی تماماً بر همین امتحان استوار است که کل بشريت را عرصه فعالیت خود قرار

داده است ولی اين امتحان برای مردان حق و عارفان به اوج کمال رخ می نماید و گاه تاريخ جوامع بشری را
دگرگون می سازد. اينست که اسرار اين عشق عرفانی و عرفان عاشقانه را همه افراد و گروههای عامی هم
کمابیش درک و احساس می کنند و اينست که مثلا ديوان حافظ يک حکمت خانگی و جهانی است و راز مگوی همه عشق های آدم – حوائی می باشد.
در حقیقیت سرنوشت هر انسانی در اين امتحان رقم می خورد. و انبیاء و اولیاء و حکیمان بزرگ که
سرنوشت کل تاريخی بشر را رقم می زنند در همین امتحان سربلند بیرون آمده اند و تفاوت آنها از سائر
بشريت جز در همین امر نیست. رستگاری انسان جز رستگاری در عشق نیست. و کل دين خدا آداب و اصول و
راه و رسم رستگاری در عشق است. هر جهش عرفانی و هر مرتبه از سلوک روحانی بواسطه يک عشق آدم–
حوائی به محک می خورد و ترخیص می شود. عشق کارگاه امتحانات عرفانی است. عرفان در عشق صیقل می خورد و روحانی می شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۵۰

۱۳۹۵ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

کریشنامورتی - نظری بر مکتب کریشنامورتی (عرفان دجّالی)


کریشنامورتی

نظری بر مکتب کریشنامورتی (عرفان دجّالی)
کریشنامورتی بهمراه تعدادی دگر از جمله کاستاندا و اوشو از جمله بانیان تئوصوفی لاییک در عصر جدید
هستند و این بمعنای عرفان لامذهب و یا لامذهبی عرفان است؟! و لذا کل این جریانات مدرن تئوصوفی که
جملگی از آمریکا برخاسته اند فقط بانی و حامی هیپی گری و لاابالیگری فلسفی و تئوریک بوده و عملا در
خدمت تقدیس مفاسد اخلاقی ازجمله همجنس گرائی و اعتیاد بوده اند و یا نوعی نیهیلیزم مقدس مآبانه که
احساس خود را بر نفی و انکار باورهای مذهبی و فضایل اخلاقی نهاده است. هرچند که کسی چون کریشنامورتی دارای چنین نیتی نبوده است ولی به چنین نتیجه ای رسیده اسیت و به همین دلیل در آخرین ایام اقامت طولانی مدت خود در آمریکا اعتراف می کند که حتی یک نفر آدم جدی در غرب پیدا نکرده است. چرا که آموزه های او فقط بولهوسی و لیبرالیزم اخلاقی را عرفانیزه می کند و نام این مکتب را عشق و آزادی روح می نامد. کریشنامورتی به گمان خود با ویرانسازی مبانی اخلاق و منطق کلیشه ای و کهن مذاهب موفق به احیای اخلاق عرفانی می شود ولی هرگز چنین نشد و آنچه که تقدیس شد فقط نفس این ویرانسازی بود و
بس. بدینگونه باید براستی این مکتب را که در سراسر جهان پیروان دارد یک عرفان دجالی و دجال عرفانی
دانست و خطرات بس لطیف آنرا به نسل های جوان هشدار نمود. این یک عرفان امپریالیستی است و امپریالیزم عرفانی که واژه عشق را مبدل به بزرگترین نیرنگ عصر جدید ساخته است. در عرفان عملی و
تئوصوفی کهن یونانی و هندو اگر اخلاق و شریعت و آداب سنتی و تاریخی زیر پانهاده می شود و در مقابل یک مرید سالک معرفت تحت ارادت عرفانی و اطاعت بی چون و چرای یک عارف پاک قرار می گیرد تا از ورای مذهب موروثی به اصول و ارکان فطرت دینی در خودش نائل آید. ولی در مکتب کریشنامورتی این هر دو اصل عرفانی زیر پا نهاده شده و بلکه به کلی طرد گردیده است هم اخلاق و شریعت تاریخی و هم ارادت عرفانی و وجود یک پیر طریقت. و این یک حماقت عظیم است که در همه مکاتب تئوصوفی مدرن رخ داده است و لذا حاصلش جز جنون و تباهی نبوده است. و این نه اساس دینی دارد و نه عرفانی و نه عقلانی و اخلاقی. این یک نیهیلیزم ملوس و مهلک وشیطانی است. به همین دلیل این مکاتب شدیداً مورد علاقه و حمایت محافل امپریالیستی قرار گرفته و آثار این عارفان بی عمل را در سراسر جهان به همه زبانها ترجمه و به قیمت نازل در اختیار نسل جوان قرار می دهند.
این مکاتب شبه تئوصوفی فقط توجیه و تقدیس بی هویتی است و بی هویتی را تبدیل به هویت می سازد و
فلسفه بولهوسی و افسارگسیختگی اراده است. خدای این مکاتب عیناً نفس دیوانه و بازیگر آنهاست و آنرا
وحدت وجود مدرن می نامند. پرواضح است که این مکاتب جز ابلهان را نمی فریبد و از هیچ اصل و اساس
عقلی یا فلسفی و عرفانی و اخلاقی پیروی نمی کند و مقوله خودشناسی در این مکاتب عین خود فریبی و
خودستائی است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۹

۱۳۹۵ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

آمار روزافزون جنایات


2 - " آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟" آخرین سئوال هر بشر عالم یا عامی است در
هر مرحله از زندگی و از پس هر درد و فاجعه ای! و بنظر می رسد کسانی که با این
سئوال بطور جدی و پیگیر و اجتناب ناپذیری روبرو می شوند به پاسخی عملی دست
میزنند پاسخی جنایت بار و خونین و انتحاری و تخدیری! آمار روزافزون جنایات در جوامع
بشری بصورت جنگهای خانوادگی و قومی و ملی و مذهبی و ایدئولوژی و اقتداری و
انتحاری و امثالهم پاسخی منفی به سئوال مذکور است. همچنین رشد روزافزون
اراده به تخدیر و جنون هم پاسخی دیگر به این سئوال است پاسخ منفی!

از کتاب " در جستجوی عقل، در جستجوی معنا" استاد علی اکبر خانجانی

۱۳۹۵ فروردین ۲۳, دوشنبه

رابطه مادر و فرزند (بچه ننه )

38 - بچه باید تا ابد بچه بماند تا ظرف ظهور اراده مادرش باشد و مادرش را
در همه حال ستایش و پرستش نماید و مادر بدینگونه احساس خدائی و
جاودانگی نماید. پس یک بچه ننه موجودی میان تهی و پوک و بی هویت
است که بمیزانی که مادرش را می پرستد و خدای خود قرار می دهد از
جانب مادرش مورد الطاف قرار می گیرد و تأیید می شود و احساس وجود
می کند که احساسی دمدمی و بی ریشه و قحطی زده است زیرا بلاوقفه
بایستی مادرش را بپرستد تا مادرش دستی هم بر سرش بکشد و این روندی
فزاینده است.

از کتاب آخرالزمان خانواده " تمدن بچه ننه " استاد علی اکبر خانجانی

۱۳۹۵ فروردین ۲۱, شنبه

ماورای طبیعت -وجود و رابطه


ماورای طبیعت

وجود و رابطه
انسان مخلوق روابط خویش با سائر موجودات است مثل هر موجود دیگری درجهان هستی. روابط هر
موجودی منبع تغذیه حیات و هستی اوست و نیز ارکان وجودش در بستر هستی. روابط هر انسانی به مثابه
تار و پود نامرئی وجود اوست و پایه های نامرئی اسکانش در جهان. هر انسانی در دیگران خلق می شود و هویت می یابد و استمرار دارد.
ارتباط مادی هر فردی با مادیت جهان موجب حیات و هستی مادی اوست و ارتباط معنوی و روحانی او با
سائر موجودات هم موجب حیات و هستی معنوی و جاودانه اوست.
ارتباطات جمادی موجب موجودیت جمادی است. و ارتباطات نباتی موجب موجودیت نباتی است. ارتباطات
حیوانی هم موجب موجودیت حیوانی است. و ارتباطات ویژه انسانی هم موجب موجودیت و بقای انسانی
اوست. و اما ارتباطات ویژۀ انسان چه نوع ارتباطی است؟ بدون شک ارتباطات معرفتی بر اساس اعتقادات جاودانه به ماورای طبیعت هم موجب موجودیت متافیزیکی و روحانی انسان است. ولی ارتباط ماورای طبیعی انسان با سائر انسانها و موجودات بواسطه ارتباط قلبی ممکن می شود نه صرفاً ارتباط ذهنی. دریافتهای ذهنی حاصلی از رابطه قلبی که همان معرفت و حکمت است از جمله نشانه های رابطه روحانی از طریق قلب است. روابط اقتصادی و سیاسی و علمی و فنی و هنری و حتی دینی اگر از طریق رابطه قلبی نیست صورتی از ارتباط جمادی و نباتی و حیوانی است. رابطه ذهنی انسان با خود خداوند هم لزوماً نمی تواند موجب موجودیت ماورای طبیعی باشد مگر اینکه از طریق دل باشد که همان ایمان است و گرنه رابطه صرفًاً فلسفی با خداوند نهایتاً به ماتریالیزم و ناتورالیزم و انواع الحاد می انجامد که لطیف ترین این الحاد مدرن اگزیستانسیالیزم و عرفان نظری است. انسانی ترین رابطه هر فردی با یک انسان دیگر ممکن می شود که اگر از طریق دل نباشد مبدل به رابطه ای شیطانی می شود زیرا روح انسانی دخیل است و با روح یک انسان دیگر فقط بواسطه دل می توان مربوط شد و به موجودیت روحانی رسید.
و اما رابطه روحانی با یک انسان دیگر مستلزم آن است که لااقل یکی از این دو دارای قلبی زنده باشد و

قلب زنده در وجود یک انسان مخلص و عارف است و لاغیر. بنابراین موجودیت انسانی برای یک فرد
فقط در رابطه ای عرفانی با یک پیر مراد ممکن است و لاغیر. و تا زمانیکه چنین رابطه ای پدید نیامده
است انسان هنوز وارد عرصه خلقت و موجودیت انسانی نشده است و هنوز در موجودیت حیوانی و نباتی
و جمادی قرار دارد. و بسیارند کسانی که حتی موجودیت حیوانی هم ندارند و دارای موجودیت نباتی
هستند و گاه حتی موجودیت نباتی هم ندارند و همردیف جمادات می باشند. این دسته های بشری در قرآن
کریم مذکورند.
بنابراین انسانیت بشر مخلوق ارادت عرفانی با یک امام زنده و عارف است که خود محل حضور روح
خداست و لذا مرید را صاحب روح و زنده به انسانیت می کند. در واقع عارف در جایگاه خداوند قرار دارد
که روح خدا را در مریدان می دمد و آنان را زنده به انسانیت می نماید و آدم می سازد. و آنگاه از مرید
می پرسد: « آیا من رب تو نیستم ؟» مرید باید عملا پاسخ دهد. ولی چه بسا مریدانی که دچار کبر و
غرور و انکار ابلیسی شده و رب خود را انکار نموده و از اطاعت سرباز می زنند و به پیروی از ابلیس
می پردازند. بهرحال آنان از قلمرو و حیات و هستی حیوانی خارج شده اند زیرا صاحب روحی از جانب
امام خود گشته اند منتهی با این روح یا بسوی خدا می روند که همان اطاعت از امام است و یا بسوی
ابلیس می روند و به امام خود پشت می کنند و کوس اناالحق می زنند. بنابراین انواع و درجات روابط هر
فردی میزان و مقام وجودی او را تعیین می کند و سرنوشت او را به فعل می آورد: جمادی، نباتی، حیوانی، شیطانی و الهی (ارادت عرفانی). آنانکه با امامی مربوط شده و حیات روحانی می یابند ولی از
امر و اطاعت او خارج می شوند دچار موجودیتی شیطانی هستند. هر انسانی بالقوه دارای انواع احساس
وجود است: احساس جمادی، احساس گیاهی، حیوانی، شیطانی و الهی. ولی هر کسی در آن واحد در
یکی از این مقامات وجودی مستقر است. و دیگر مقامات را در نور دیده و بر آن احاطه دارد. ولی از
مقام حیوانی به بعد مربوط به قلمرو حیات دینی می باشد که از رابطه با یک مؤمن عارف آغاز می شود و
بر سر دوراهی ابلیس – خدا قرار می گیرد و انتخاب می کند. آدمی با مرگش به مقام وجودی که اخذ
نموده باز می گردد و این توشه زندگی جاوید اوست. برخی به عالم جمادی ملحق می شوند برخی به
گیاهان می پیوندند، برخی به حیوانات، برخی هم با شیاطین محشور می شوند و اندکی هم با مؤمنین و
مخلصین گرد هم می آیند. این مسئله در قرآن کریم بوضوح ذکر شده است و امری مختص فلسفه تناسخ
نیست. بسیاری از حیوانات ، گیاهان و سنگهائی که در اطراف ما حضور دارند آدمیان هستند گاه با اندک
دقتی می توان صورت بشری را هم در آنان به چشم دید. همه این مقامات و عواقب وجودی محصول
همنشینی و رابطه است. آنکه اشیای زندگیش را می پرستد در موجودیت جمادی سقوط می کند. آنانکه
حیوانات را می پرستند(مثل سگ پرستان) به حیوانیت خود باز می گردند و الی آخر.
آدمی بذری است که در غیر رشد می کند و بسته به ا ین امر است که این « غیر» چه کسی یا چه چیزی
باشد. آدمهائی هستند که از سنگ هم سخت ترند مثل کسانی که آهن و بتون را می پرستند ( اتومبییل و
ساختمان). و اینان ساکنان درک اسفل السافلین هستند و بعد ازمرگ بهمان مقام باطنی خود بازمی گردند
و اینان کسانی هستند که امام خود را درک نموده و اطاعت نکرده اند و منافق شده اند که «براستی
منافقین در درک اسفل السافلین قرار دارند». قرآن –
آدمی بهر چه که دل بدهد بهمان مقام وجودی می رسد. آنکه دل را به امامی زنده بسپرد خدایگونه می
شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۵۴

۱۳۹۵ فروردین ۱۸, چهارشنبه

فلسفۀ خاتمیّت

خاتمیّت

فلسفۀ خاتمیّت
مسئله ختم نبوّت در اسلام یکی از پیچیده ترین مسائل اعتقادی مسلمین است که بندرت هم کسی شهامت شرح این مسئله را می یابد زیرا خطر ارتداد بهمراه دارد.
این واقعیت را می دانیم که همه مذاهب جهان در طول تاریخ حامل معنائی از ختم نبوّت و رسالت برای خود و پیامبر خود می باشند و باور به خاتمیت در پیروان همه مذاهب وجود داشته است و این باور یکی از مهمترین عامل انکار پیروان هر مذهبی نسبت به پیامبر بعدی بوده است و نیز اساسی ترین علّت تفرقه مذاهب نیاز می باشد. این بدان معناست که پیروان هر مذهبی می خواهد که مذهب خود را جاودانه سازد. این نگارش در هر مذهبی منشا نژادپرستی در آن مذهب است و علت العلل انحراف و نفاق مذاهب می باشد.
اگر بتوانیم درک عمیقتری از ماهیت ایمان و نبوّت ها داشته باشیم و وحی الهی را فهم نمائیم این معظله لاینحل را هم به لحاظ معرفت در خود حل کرده ایم. بمیزانی که پیامبران و اولیای الهی را موجوداتی فوق زمینی و ذاتا متفاوت می پنداریم دچار این مشکل می باشیم.
باید بدانیم که طبق معرفت قرآنی وحی الهی در همه موجودات جاری و ساری می باشد و هر موجودی از درون و برون به امر و حضور الهی محاط و محیط است. ولی انسان تنها موجودی
است که بایستی این امر را درک نماید و وحی پروردگارش را دریابد. و پیامبران در رأس این نوع انسانها قرار دارند. و نیز باید بدانیم که وحی الهی نیز انواع و درجات دارد: وحی جبرائیلی، وحی رویائی، وحی شهودی، وحی سمعی، وحی عرفانی و غیره. انواع این وحی ها را در قرآن می یابیم. باید بدانیم که حکمت نیز نوعی از وحی می باشد و همچنین فقه در معنای خاصّ قرآنی اش. در یک کلمه بقول قرآن کریم برگی از درخت نمی افتد الا به وحی الهی. و آدمی نیز هیچ کرداری نمی کند الا به وحی الهی.
القاعات شیطانی نیز نوعی از وحی الهی هستند زیرا قرآن می فرماید که شیاطین به امر خدا به کافران وحی می کنند. و نیز می دانیم که همه کافران معتقدند که به آنان نیز وحی می شود همانطور که در قرآن مذکور است. و نیز اینکه ولایت و امامت نیز وحی برتر و بلکه برترین الهامات غیبی است و این باورِ خاصّ امامیه می باشد و در قرآن نیز بوضوح بیان شده که کمال نبوّت پیامبران اولوالعزم به امامت می انجامد مثل ابراهیم(ع). نیز می دانیم که علت ختم نبوّت پیدایش مقام ولایت وجودی و امامت وجودی و امامت است که بر همه مؤمنان ممکن می باشد و آن راه معرفت نفس می باشد. این حقیقت را همه عارفان و علمای بزرگ اسلام معترفند و در عصر ما کسانی چون علامه طباطبائی از همین جمله می باشد.
به لحاظ تاریخی عرصه وحی جبرائیلی به پایان آماده است و دوران وحی عرفانی است همانگونه که پیامبر اسلام می فرماید که «زین پس فقط رهروان وادی معرفت نفس به حقایق دینی من میرسند» . این بدان معناست که خداوند با ختم نبوّت محمدی دیگر از زبان غیر و بواسطه غیر با مؤمنانش سخن نمی گوید بلکه بواسطه خود آنها و از دل آنها و از درون مؤمنان با آنان رابطه برقرار می کند. اینست که ختم نبوّت به مثابه عمومی شدن و خودی شدن وحی و نور هدایت است. و اینست که خاتمیت مترادف با کمال دین و نعمت خدا بر بشر است. این حقیقت نه تنها منافاتی با شریعت محمدی ندارد که اتفاقاً در تصدیق کامل آن است و ختم نبوّت جز بدین معنا قابل فهم و تصدیق نیست. یعنی بواسطه معرفت نفس حقایق شریعت محمدی از نفوس عامّه بشری و بواسطه عقل و تجربه تصدیق می شود و این کمال دین است و بهترین محک تشخیص وحی و معرفت برحقّ و ناحقّ است. یعنی هر که بخواهد محکمات و اصول عملی دین محمد را باطل نماید بدون شک خارج از دین و ضدّ دین است مثل برخی فرقه های ضالّه همچون اسماعیلیه و بهائیّت.
و امّا نکته دیگر اینکه در آخرالزمان، نبوّت همه انبیای الهی در طول تاریخ گذشته یکبار دگر بر روی زمین تجلّی می یابد و در برخی مخلصین به عرصۀ ظهور و ذکر دوباره می رسد همانطور که در قرآن می خوانیم «خداوند به هر یک از بندگانش که بخواهد روح و ملائک را به امرش نازل می کند تا مردمان را بترسانند و دعوت به تقوی نمایند و احکامش را متذکر شوند». این آیه مربوط به آینده است که عصر آخر الزمان می باشد. همانطور که در طول تاریخ اسلام تا به امروز در هر عصر مخلصینی صاحب الهامات و کرامات و شفاعت الهی در جوامع متفاوت ظهور کرده که مردم را دعوت به تقوا و عدالت و معرفت نموده اند. اینان رسولان آخرالزمان هستند که در عصر جدید و در جهان اسلام می توان از کسانی چون سید جمال اسد آبادی، میرزا کوچک خان، امام موسی صدر، امام خمینی، اقبال لاهوری و دکتر شریعتی نام برد.
در سخنی از پیامبر اسلام آمده که « مؤمنان امت من در آخرالزمان در نزد خدا از انبیای بنی اسرائیل برترند». بسیاری از مخلصین دارای کرامات و مشاهدات و الهامات غیبی فراوانی در همین دوران ما می باشند. اگر حکم به تقیّه نمی بود اینجانب صدها فقره از این نوع ادراک غیبی را بعنوان نمونۀ غیر قابل انکار متذکّر می شدم که برای خودم در جریان سیر و سلوک رخ نموده است.
بنابراین ختم نبوّت به معنای پایان یافتگی وحی و کرامت الهی در بشر نیست و بلکه اتفاقا در آخرالزمان دهها و صدها تن از اولیای الهی بر روی زمین زندگی می کنند که دارای کرامات و الهاماتی بمراتب برتر از انبیای سابق می باشند ولی امر به تقیّه مانع بروز و بیان این معجزات می باشد. ختم نبوّت بدان معناست که در قلمرو شریعت و احکام عملی دین کسی قادر نیست فراتر از دین محمد باشد زیرا دین محمد کمال دین است و شریعت او نیز شریعت آخرالزمان است و هیچکس حقّ دخل و تصرّف در اصول و محکمات و ارکان اخلاقی دین او را ندارد و در غیر اینصورت واقعا مرتد است و خود را رسوا می سازد. ختم نبوّت بمعنای عرصه امامت و ولایت وجودی در قلمرو عرفان است و اینست که دین اسلام جز امامت هیچ اصل و اساس دیگری ندارد.
و امامت در عرصۀ غیبت امام زمان همان امر اطاعت از مؤمنین و عارفان می باشد و بیانگر رابطه مراد و مرید در عرفان اسلامی است. و امروزه جز این دین و هدایتی نیست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳۳

۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

علائم ظهور

علائم ظهور

چگونه می توان امام زمان (ع) را شناخت؟
طبق روایات شیعی برخی از مهمترین علائم حقانیت وجود امام زمان در ظهورش امور ذیل می باشند: عبا و عمامه سبز، مردی میانسال ،حامل عصا و تابوت حضرت موسی(ع) و ذوالفقار علی (ع) و کتاب موسوم به «قرآن علی»، بهمراه حضرت مسیح (ع‌) و سیصد واندی از یارانش. این عمده علائم شخصی ایشان است بهمراه برخی از علائم طبیعی و اجتماعی و غیره. ولی مهمترین و تعیین کننده ترین اینها علائم شخصی حضرت است وگرنه بسیاری از علائم طبیعی و بشری ظهورِ حضرت مدتهاست که در سراسر جهان آشکار شده است و می تواند متعلّق به هر مدعی امامت باشد. و نیز این روایت که در هنگام ظهورش بر تاقِ آسمان، حقانیّت این ظهور نوشته می شود که به مثابه شناسنامه اوست.
ولی آیا چه کسی و با چه سندی می تواند علائم شخصی ایشان را تشخیص دهد که درست است و جعلی نیست؟ و نیز اینکه امروزه به کمک اشعۀ لیزر از زمین و یا ماهواره ها می توان در آسمان هر مسئله ای را بهر زبانی نوشت. پس این علامت هم قابل سندیت نیست. پس ملاک تشخیص ایشان از یک دجّال چیست؟ آیا براستی هیچیک از ما شیعیان که شبانه روز در انتظار ظهورش ضجّه می زنیم لحظه ای هم به این امر اندیشیده ایم و یا اینکه تعارف می کنیم و یا می پنداریم که آن حضرت خودش می آید و درب خانه ما را می زند و ما را نجات می دهد و گور بابای بقیه!! بنظر می رسد این آخری از سائر دلایل معنوی تر و قابل اعتمادتر باشد. اینطور نیست؟
امروزه وقتی که محاکمه سید علی محمد باب مدعی امام زمان بودن را به یاد می آوریم که چگونه در یک امتحان دستور زبان عربی مردود و محکوم به اعدام شد به حال خودمان خنده مان می گیرد با این علائمی که در ذهن خودمان برای او قایل هستیم آنهم در عصری که می توان به یاری تکنولوژی حتی انسانی نورانی را سوار بر اسب در آسمان پرواز داد و همچون فیلمهای «جنگ ستارگان» شمشیرهای نوری ساخت و یک مهدی یا مسیح هزار بار متافیزکی تر از روایات تاریخی تحویل بشریت داد. طبق اخبارها و شایعات پراکنده سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی مشغول طراحی چنین ناجی هائی برای بشریت و خاصّه مسلمانان هستند. بنابراین نگران این داعیان امامت و نائب امامتی که در کشورمان مردمان را سرکیسه می کنند نباشیم که بیش از حد رسوایند بلکه نگران آن امام زمانی باشیم که در سازمانهای روشنفکری غرب مشغول طراحی شدن است که همه ویژگیهای روایات مسیحی و شیعی را دارد و بسیار برتر از آن است.
براستی آیا چاره چیست؟
بی تردید اگر بخواهیم طبق روایات تاریخی و علائم موجود در این روایات در انتظار ظهور ناجی باشیم بایستی پیشاپیش خودمان را فریب خورده بدانیم و قطع امید کنیم. وقتی مشتی شیّاد که اکثرشان بیماران روانی و رسوایند قادر هستند که مردمان را بفریبند وای بر آن امام و ناجی که در سازمان ناسا تولید شود که حتی بر پیشانی او هم نامش بدرخشد.
مسئله اینست و لاغیر!
پس بر هر عاقلی مبرهن است که امام زمان جز بواسطه ایمان یقینی و معرفت قلبی و عرفان و عطش جدّی برای درک آن حضرت قابل تشخیص نیست . یعنی جز معرفت نفس هیچ راهی

مطمئن وجود ندارد.
به یاد آوریم که در صدر اسلام درباره حقانیت امامت ائمه اطهار(ع) و شناسانامه آنها کمترین تردیدی نبود و آنان در تنهائی مطلق و گاه بدون وجود حتی یک مؤمن صدیق و عارف شهید شدند آنهم بنام ملحد و مرتد.
آنان هم آشکارا فرزندان علی (ع) و فاطمه(ع) بودند و هم به زبان عربی صحبت می کردند و جملگی دارای کرامت بودند ولی هیچ مشکلی از مسلمانان حل نشد و همانها آنان را شهید ساختند و نه کفّار.
آنچه امام را تشخیص میدهد و تصدیق می کند هیچیک از علائم مذکور نیستند آنهم در دوران ما. ملاک تشخیص امام، دل عاشق و ذهن عارف و جان هوشیار و در انتظار و جستجوگر است. حضرت مسیح(ع) نیز در مسیحا بودنش به لحاظ نژاد و علائم هیچ کم نداشت ولی بواسطه روحانیت یهود محاکمه و مصلوب شد و نه رومیان شرابخواره و منکر خدای یگانه.
پس بهتر است که بر خود بترسیم و نشانه های جهانی و بشری و طبیعی و تاریخی ظهور را درک و تصدیق کنیم و خودمان را بواسطه عرفان نفس و اخلاص در دین برای درک وجود مبارکش مهیّا سازیم و از آن دریای علائم ضدّ و نقیض حاصل از روایات تاریخی نومید باشیم که بهترین ملعبه دجّالان می تواند بود.
امام را به قلب و جان و عرفان می توان شناخت و نه با چشم و هوش کتابی و فنی و شناسانامه ای. و به یاد داشته باشیم که امام زمان شناسانامه ندارد. فقط با تکنولوژی باستان شناسی می توان درستی شمشیر علی(ع) و تابوت موسی(ع) را در نزد ناجی موعود تشخیص داد. پس غربی ها زودتر از ما تشخیص می دهند. آیا اینطور نیست؟!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۹

۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

رزق و روزی

بدان که معیشت و رزقی جز عقل برای بشر وجود ندارد که حیات بشری را تغذیه نماید و اینست که بشر مدرن در عصر بلعندگی مدامش غرق در انواع بیماری و قحطی و سوء تغذیه است و در هراس از گرسنگی دیوانه گردیده است . همانطور که مثلا قند خون بمعنای فقدان قند در بدن انسان است در حالیکه در قند و شکر غوطه می خورد و چربی خون و امثالهم نیز! آیا این عین جنون و مالیخولیا نیست ؟ این بمعنای گم شدن و مردن در قند و چربی است . چیزی به اسم عقل معیشت دروغ است عقل تنها معیشت و رزق بشر است .
آیا براستی در تمدن صنعتی مدرن و روندی که به پیش می رود که هیچکس را یارای کنترل و اداره اش نیست هیچ عقلی به چشم می خورد . این تمدن آشکارا بشریت را بسوی نابودی نسل می کشاند ولی آیا هیچ قدرتی را یارای ممانعت از این نابودی هست ؟ پس این تمدنی افسارگسیخته و دیوانه است که همه پیروانش را در روز روشن به نابودی می برد. این واضح ترین معنای فقدان عقل در این تمدن است زیرا عقل یعنی یافتن، احاطه کردن و رهبری نمودن !
این تمدن عقلش را بکلی از دست داده است زیرا آشکارا بسوی نابودی می رود و همه اهالیش را هم به نابودی می کشاند زیرا صاحب ندارد . یک معنای عاقل هم صاحب است و مهار کننده !
بزرگترین دشمن عقل و تعقل بشری نفس اماره است که در احاطه و سلطه شیطان قرار دارد که همه مسائل این طبقه از نفس را برای بشر تنفیس و منی نموده است و بدینگونه این نفس را نسبت بخود و کور و کر و لال و احمق کرده است . و لذا تنها راه فائق آمدن بر این دشمن، تقوا و گذشتن از آن است .
اگر در اعصار کهن برخی مومنان با عبادت و تقوا و پاکدامنی بر تجلیات الهی وجود وارد می شدند و هدایت میگشتند ولی امروزه در عصر حامیت جهانی و همه جائی و همه آنی شیطان، بدون عقل عرفانی و حکمت توحیدی کسی به وصال حق نمی رسد و صاحب وجود نمی گردد . و باید دانست که این عقل و حکمت هیچ ربطی به فلسفه و علم کلام و حدیث و فقه ندارد و کسی که اهل تقوا باشد خداوند فرقانش می بخشد و او را مجتهد و فقیه زندگیش می سازد ولی بدون عرفان نفس و حکمت وجود به مقصد نمی رسد و در بین راه غارت می شود .

۱۳۹۵ فروردین ۱۴, شنبه

علم هرمنوتیك چیست؟


هرمنوتیك

علم هرمنوتیك چیست؟
هرمنوتیك یك اصطلاح یونانی است به برگرفته از نام «هرمس» می باشد به اسم یونانی حضرت ادریس است که اولین پیامبر و حکیم و معلم بشریت پس از حضرت آدم و قبل از ظهور نوح (ع) می باشد و در واقع دومین پیامبر محسبوب می شود. او بانی و معلم کلمات است و واژه ها را ابداع و تعریف نمود. و این منشأ هر علم است و در واقع بایستی ادریس را معلم اول بشر دانست و نه ارسطو را.
در روایات دینی و اسلامی حضرت ادریس بانی نخستین مدرسه است و درس و مدرسه هم برگرفته از نام اوست. آن حضرت را بسیار آزار دادند و بارها به قتل رسانیدند که باز به معجزه الهی زنده شد تا بالاخره به آسمان صعود نمود (مثل زرتشت ومسیح).
پس از ادریس هزاران سال بعد، نخستین فرد دیگری که این علم یعنی علم کلمه را آغاز نمود و اساس و محور رسالت خود قرار داد سقراط حکیم بود که معتقد بود تنها مشکل بشر اینست که معنای حقیقی الفاظ و واژه هایی را که به کار می برد نمی داند. سقراط شروع به تعریف واژه ها نمود منتهی نه به شکل لغت نامه و یا دایرةالمعارف بلکه به واسطه خودشناسی و ادراك باطنی. این همان الفبای عرفان است. سقراط هم شهید تعلیمات خود شد زیرا واژه هایی که او می آموزاند مفاهیمی کاملا وارونه نسبت به معانی رایج در میان مردم داشت به قول علي (ع) «واژه ها در نزد اهل معرفت واژگونه مي شوند».
لذا سقراط را به عنوان یك انقلابی منحط و مخرب تمدن و فرهنگ یونان به قتل رساندند و او را دشمن دموکراسی و مردم می دانستند. در فرهنگ اسلامی هرمنوتیك همان علم «تأویل» است که به معنای دستیابی به اوّلیت و ازلیت معنای هر کلمه ای است یعنی همان معنای حقیقی هر کلمه در نزد خدا.
این علم را در جهان اسلام امامان ما بدعت نهادند که متأسفانه فراموش شد و صورتی جامد و بیروح از آن علم تحت عنوان «علم کلام» باقی ماند که به هیچ کاری نمی آید و اتفاقاً یکی از دشمنان علم «تأویل» است و این علم را تکفیر می کند.
این علم شعبه ای اساسی از علم معرفت نفس است و ما در آثار خود و از جمله در این نشریه از این علم بهره می جوییم و نیز راه آنرا می آموزانیم و اصولش را تدوین مي کنیم.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۶۵