۱۳۹۵ اسفند ۲۵, چهارشنبه

بخت سیاه دختران تحصیل کرده





بخت سیاه دختران تحصیل کرده


چرا دخترانی که از تحصیل و مدرک علمی پائین تری برخوردارند در زندگی واقعی خود موفق
تر و سعادتمندترند ، یعنی ھمسرانی صمیمی تر و شادتر، مادرانی مھربانتر و مادرتر و فرزندانی
باوفاتر و متواضع ترند ؟
چرادخترانی که ازتحصیلات دانشگاھی برتری برخوردارند در روابط عاطفی خود دچار قحطی و حقارت
و حسد ھستند و کلا در روایط اجتماعی دچار مشکلات و بن بست ھا و تشنجاتی عدیده ھستند و بندرت چیزی
آنھا را جدا به نشاط می آورد و افسردگی از ویژگی عمومی این دختران و زنان جوان است . اکثر آنان ھرگز
موفق به برقراری رابطه ای صمیمی با ھمسر و فرزندان خود نمی شوند . چرا بیشترین طلاق را در زندگی
این نوع زنان شاھدیم . این زنان جوان حتی ھمخوابگی را درشان خود نمی دانند تا چه رسد به نیازھای
درجه دوم مثل وظایف خانه داری و بچه داری . بقول نیچه بزرگترین روانکاو اعماق انسان عصرجدید ،
ازدورانی که زن به مدرسه رفت و شلوار پوشید بدبختی اش آغاز شد . چرا؟ آیادر ذات تحصیل علم بطور
عام و بطور خاص برای دختران یک نقص ذاتی وجود دارد ؟ البته به تجربه شاھدیم که اکثریت دختران
دانشگاھی و فارغ التحصیلان آن به لحاظ باورھای دینی بسیار ضعیف و حتی کافرند و دین گرائی آنان
از حد تاملات روشنفکری فراتر نمی رود . ھمین امر آنان را نسبت به سنت ھا و تعھدات و وظایف اخلاقی و
خانوادگی دچار اکراه و نفرت ساخته است . گوئی علم و دین رابطه ای معکوس یافته اند و این امر در دختران
بمراتب شدیدتر است.
دختران تحصیل کرده دچار نوعی خود- شیفتگی کورند و تکبر و غروری بس احمقانه آنان را در ابتدائی ترین
امور زندگی فلج و ناکارآمد ساخته است . آنان از ھر چه غریزه و وظایف غریزی و احساس مسئولیت
در خانواده بیزارند و بسیاری از آنان از ازدواج و تشکیل خانواده تا ابد پشیمانند و خود را حیف شده ابدی می
پندارند .چرا؟
در اینجا علی الحساب فقط چند نکته را متذکر می شویم:


1- تکبر و غرور حاصل از مدرک و القاء و باور این امرکه گوئی درس خواندن و نمره خوب و مدرک بالاداشتن
مترادف باعاقلتر وانسانتر بودن است و برحق تر و برتربودن . این یک فرھنگ بغایت خطرناکی است که
متاسفانه درجامعه ما غوغا می کند و حتی از مراکز بالای فرھنگی برکل جامعه القاء می شود ، نوعی علم
پرستی ودانشگاه پرستی کاذبی که ھرگز درجوامع غربی وجود ندارد و یکی ازعلل فساد اخلاقی
و بزھکاری درمیان دختران جوان است.


2- بالارفتن سن ازدواج که منجر به سرکوب شدن و یا تباه شدن غرایز حیاتی میشود و نیز توقعات کاذبی
را پدید می آورد که حاصل کاھش قوای حیاتی و شور زندگی برای تشکیل خانواده است . افسردگی
و گرایش به مخدرات ازجمله عوارض این امراست.


3- احساس حقارت و نفرت نسبت به ھمگان به دلیل توقع ناحقی که از جامعه دارند و ھرگز برآورده نمی
شود . چنین دخترانی دارای ناز و غرور مضاعف و دوگانه اند که کسی پاسخگوی آن نیست.


4- کاھش خواستگار نسبت به این دختران به دلیل احساس حقارت درقبال مدارک بالای دانشگاھی آنان
. استمرار این حقارت از جانب شوھر و آن تکبر و خود – برتر بینی ازجانب زن ، کل رابطه زناشوئی را
دچار یک اختلال فزاینده و فلج کننده می سازد که یک خانواده زن سالار ناکارآمدی راپدید می آورد
اگر منجربه طلاق نشود . و آثار سوء این رابطه برتربیت فرزندان.


5- بالارفتن توقع والدین این دختران نسبت به خواستگاران و استمرار چنین نگرشی درکل رابطه
زناشوئی آنان ، وپیدایش مھریه ھای نجومی و عواقب خانمانسوز آن.


6- پیدایش یک قشر وسیعی از این دختران درخانه مانده که مولد یک فرھنگ بغایت بیمارگونه وخطرناک
ضدازدواج است و یکی از ارکان پیدایش نگرش فمینیستی (خودکفائی زن وبی نیازی از مرد ) درجامعه می
باشد که ھمچون یک ویروس فرھنگی خانمانسوز حتی درسایر زناشوئی ھا اثر می گذارد. این فرھنگ
یکی از ارکان فساد اخلاقی و انحراف جنسی درمیان زنان جوان است.


7- اگر شوھر دارای مدرک تحصیلی پائین تر از زن باشد نه آن شوھر قدرت القای ولایت زناشوئی
را در مدیریت زندگی دارد و نه آن زن تن به چنین ولایت و نظارتی می دھد ، لذا خانواده ای بی صاحب پدید
می آید . وعلاوه برآن چنین زنی ھرگز احساس خوشبختی نمی کند و لذا دل به زندگی نخواھد داد . ھمین
امرموجب فروپاشی خانواده است و ازعلل خیانت.


8- اکثریت دختران در ورود به دانشگاه دارای دو انگیزه کافرانه ھستند : دستیابی به آزادی ھای نامشروع
درفرار از خانه وبالابردن نرخ خود در قبال خواستگاران و شکار شوھری ثروتمند وصاحب منصب . این
دوانگیزه نادرست حتی کافرانه ھم نیست بلکه منافقانه است که بدترین کفرھاست زیرا این فریبکاری
عظیم به بھانه علم انجام می گیرد و خیانتی به حیطه مقدس علم نیز می باشد .از این رو شاھد پیدایش
قشر وسیعی ازدختران جوان ھستیم که به لحاظ اخلاقی کاملا تباه شده و به لحاظ عقلانی دچارجنون وبه
لحاظ روانی دچار تضادی مھلک و بی پایان است که ازدواج نکردنشان فاجعه است و ازدواج کردنشان ھم
تراژدی . این دختران در مشاغل خود نیز علیل و ناکارآمدند و عموما باعث فتنه درمحیط کار خود می شوند .
وجود ھریک از این دختران بمیزان بالابودن مدرک تحصیلی در محیط فامیل و روابط اجتماعی ھمچون یک
ویروس مسری می باشد که بسیار زیرکانه عمل می کند زیرا ھر آنچه که خانم دکتر یا مھندس می گوید
ومی کند مگرممکن است که خطا باشد . این دختران ھم قربانی یک فرھنگ بغایت کافرانه ومالیخولیائی
حاکم برجامعه ماھستند وھم خود بصورت دامی مھلک برای سائردختران وزنان جوان می باشند وخطر
آنھا ھیچ کمتراز معتادان وقاچاقچیان مواد مخدر نیست . بلکه اعتیاد زنان تحصیل کرده خود معلول این
ضایغه بزرگ فرھنگی است.
آیابراستی کسی یا ارگانی برای این بیماری بغایت مھلک جامعه ما که بطور فزاینده درحال رشد است
فکری کرده است ویا اینکه آماردختران تحصیل کرده برای ارائه به محافل بین المللی وحقوق بشر می
تواند جبران این فلاکت وھلاکت را بنماید.


به کجای این شب تاریک بیاویزم قبای ژنده خویش را .


اگر اندکی ازبالا بنگریم این قشر ازدختران جامعه را که ظاھرا خوشبخت ترین گروه زنانند براستی بدبخت
ترین زنان می یابیم . آیا این پوستین وارونه از کجا برتن جامعه مارفته است ؟ آیا این مالیخولیا حاصل
غایت غرب زدگی وعلم پرستی دروغین نیست ؟ آیا این مسابقه به اصطلاح علمی با غرب به قیمت ھلاکت
نسل جوان ماتمام نمی شود . این مرض را در پسران ھم در مقاله ای دیگر به چالش می گیریم.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 154







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.