۱۳۹۵ مرداد ۲۲, جمعه

شفاعت-پیرمعنوی-حسد و ...

نشانه های یک پیر معنوی

پیر، مراد يا امام انسانی است که بخودی خود قلوب ديگران را منقلب و انديشه شان را بخود می آورد و آئینه باطن سائرين است. علاوه بر اين دارای قدرت خارق العاده اراده بخشیدن به ديگران جهت تغییر سرنوشت است. اين همان معنای شفاعت و کرامت در درجات گوناگون است که يک پیر طريقت داراست و اين از اصول واجب وجودی برای يک مرشد معنوی و امام هدايت است. علاوه بر صفات فوق که حداقل ويژگی يک پیر می باشد او همچنین بايستی خودش نمونه بارز صداقت، قناعت، ساده زيستی، اتکاء به نفس و عزّت و استقلال هويت در جامعه و زمانه خود باشد. همچنین بايستی دارای علم و معرفتی کلی بر زمانه باشد و جامعه خود را به عنوان يک شاهد درک کند و به جای مردمان احساس نمايد و بن بست ها و گرفتاريهای زمانه را فهم نموده و برای مردم توضیح دهد و راه نجات را بنمايد. او بايستی دارای نگرش و ادراکی برتر از علوم زمانه باشد و همچنین بتواند به زبان عامه مردمان حقايق و مسائل را شرح دهد. همچنین بايستی اسوه ای از رحمت و امید به نجات بوده و قلوب مردم را متوجه خداوند نمايد و نیز چاه ها و عذابها و دامها و دجّال های دوران را بشناسد و معرفی کند و تنذير نمايد. پیر به معنای پیرتر بودن از زمان خويش و جلوتر بودن از تاريخ است. پیر بايستی نمونه بارزی از بلاغت، قدرت بیان، محبّت، معرفت، استقلال، آزادگی و شجاعت باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۲۷

فلسفه راز

هر کسی رازی در زندگی دارد که چه بسا جز خودش نمی داند و تمام هويت در همین راز مگو شکل می گیرد و لذا سرنوشت زندگی هر کسی در همان صورت آشکارش نیز بکلی گنگ و اسرارآمیز است. اين راز مگو گاه آنقدر مگو می ماند که چه بسا خود فرد هم آن را از ياد خودش می برد ولی آن راز در فراموش خانه روانی مشغول کار است و بر کل حیات اثر می نهد. معمولًا اين رازها در جرگه خطاها و گناهان نابخشودنی و غیر قابل قبول عامه است و خود فرد هم در نزد وجدان از آن شرم دارد و لذا نه تنها به کسی نمی گويد بلکه سعی می کند از حافظه خودش هم بزدايد و یا آن را تحريف و حتی تقديس کند. بهرحال آن راز بتدريج تبديل به يک افسون و جادو در زندگی فرد می شود. يکی از علل عطش انسان در جستجوی دوست قابل اعتماد اين است که بتواند رازش را با وی در میان نهد تا آن دوست بتواند آن را زيبا و موجه سازد و يا او را ببخشد. زيرا يکی از علل راز بودن راز، گناه بودن می باشد لذا عطش دوست همان عطش بخشودگی است زيرا هیچ کس نمی تواند خودش را ببخشد. راز هر کسی يک بخش جدا شده از کل زندگی اوست که در نهان خانه ذهن دفن شده تا نابود شود ولی هرگز نابود نمی شود و بطرزی مرموز کل سرنوشت انسان را تحت تأثیر قرار می دهد. مسئله اعتراف در مذهب مسیح که در سائر مذاهب نیز به اشکال و عناوين متفاوت وجود دارد که گاه تبديل به تجارت گناه شده است مربوط به اهمیت راز است. در صدر اسلام نیز مؤمنان در نزد رسول يا علی (ع) راز دل می کردند و رسول يا امام برايشان در نزد خدا شفاعت و دعا می فرمود. اين مسئله در قرآن نیز مذکور است. راز دل گفتن بین مؤمنان يک امر الهی می باشد که موجب شفاعت و رحمت و هدايت است. آن رازی که در نزد دوست مؤمنی اعتراف نمی شود کل روان فرد را دچار ظلمت و نسیان می سازد و گاه به جنون می کشاند۰ بدون شک راز دل در نزد نااهلاننیز فاجعه آمیز است. راز زندگانی هر کسی اساس سرنوشت اوست و می تواند علت کل بدبختی يا خوشبختی او باشد بشرط اينکه اعتراف شود و يا نشود و در نزد چه کسی! هر چند که اعتراف راز در نزد حتی دوستی نااهل و غیر مؤمن باز هم بهتر از عدم اعتراف است زيرا رازی که در دل مدفون می شود روان را تیره و تار و مخوف ساخته و فرد را از خود بیگانه و دچار نسیان می کند و لذا اعتراف در نزد هر کسی به هرحال به نیت اعتراف در نزد اهل بوده است لذا فرد اعتراف کننده اجرش را می  گیرد و اين غده چرکین را از خود بیرون می افکند. کلام اخر اينکه يکی از وظايف حیاتی هر انسانی آن است که در جستجوی دوستی صديق و مؤمن باشد که با او راز دل کند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۲۳

تحت الشعاع نگاه حقّ

همواره از میان مقرّبین درگاه مردان حقّ و از زير نگاه حقّ بینانه آنها اشدّ خیر و شر و زشتی و زيبائی و عشق و فسق و شقاوت و شفاعت و نور وظلمت ساطع می گردد و به عرصه ظهور می رسد. واقعیت اينست که در روشنائی هر چیزی همانگونه که هست پیدا می شود. باطن انسانهائی که در حريم وجود مردان خدا قرار دارند آشکار می شود و در واقع قیامت نفس آنها بر پا می گردد. و در اينجا دو حالت ممکن است که خداوند در کتاب فرموده است: در آن روز که باطن نهان انسانها عیان شد سعادتمند کسی است که تصديق کند هر آنچه را که از خود می بیند و توبه نمايد. و شقی و بدبخت کسی است که آنچه را که از خود می بیند انکار کند. و از اينجاست که دو نوع سرنوشت و هويّت پديد می آيد. بی ترديد در نخستین مرحله هر آنچه که از نفس بشری عیان می گردد تماماً امارگی و ستم و فسق و جنون است که برون افکنی می شود که اگر فرد تصديق و سپس توبه کند از آن پاک و تزکیه می گردد ولی اگر انکار و تکذيب نمايد به آن مبتلا می گردد و فرصت اين برون افکنی عظیم را از دست می دهد و به اعمال خود مبتلا می گردد. اگر کسی فسق و جنون نفس خود را تصديق نکند عملًا به آن می گرايد و رسوا می شود. تحت الشعاع نور نگاه عارفان ظلمت نفس مردمان برون افکنی می شود و اين شفاعت و لطف عظیمی است که به نفس امکان حیات دوباره و رستگاری می بخشد اگر تصديق شود. عارفان مظهر نگاه حقّ و عین الله هستند. هر که از اين نگاه بگريزد به ظلمت مبتلا می شود و اسیر ظلم می گردد و هر که بماند و تصديق و توبه کند از قلمرو ظلمت به روشنائی می آيد و رستگاری و سعادت همین است. اين همان واقعه عرفان عملی در نزد عارفان است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۷۲

ماده و معنای درد

هر درد و رنجی اعم از جسمانی، اقتصادی و اجتماعی دارای دو جنبه است: مادی و معنوی. آنچه که هست و آنچه که انسان دريافت میکند. يعنی خود درد و احساس درد. ترديدی نیست که مشکلی واحد برای هر فرد بشری دارای رنجی متفاوت است مثلًا يک دندان درد برای هر فردی حد خاصی از عذاب و تحمل را ايجاد می کند. يکی می تواند روزهای متمادی دندان درد را تحمل کند و ديگری حتی تاب تحمل ساعتی از درد را ندارد و بلافاصله به پزشک و يا مسکن رجوع می کند. اين بدان معناست که دردی واحد برای هر فردی شدت خاص خود را دارد. مشکلات اقتصادی و اجتماعی هم همینطور هستند. در واقع چیزی به نام دردسنج وجود ندارد بلکه سنجش درد هر فردی متفاوت است يکی آن را بیشتر می کشد و ديگری کمتر. اين امر مربوط به طاقت رنج کشیدن نیست بلکه طاقت نیز معلول میزان درد و رنجی است که هر کسی می کشد و اين میزان همان حساسیت است. شايد شما هم گمان کنید کسانی که حساسیت بیشتری دارند درد و رنج را بسیار بیشتر دريافت می کنند و لذا در تحمل آن ضعیفتر هستند. ولی حقیقت اين است آنکه درد و رنج بیشیتری را احساس و دريافت می کند صبر و
مقاوت بیشتری هم در قبالش دارد يعنی آنان که کمتر درد را احساس می کنند و درد کمتری می کشند تحمل کمتری هم دارند و بیشتر بی تابی نشان می دهند. مثلًا يک زن قبل از تجربه درد زايمان تاب تحمل يک سردرد را بدون مسکن ندارد ولی بعد از زايمان که شايد بزرگترين درد بشر باشد تا اين حد صبور شده و جالبتر اينکه خواهان فرزند بعدی هم می شود. يعنی انسان هر چه که بیشتر درد و رنج می کشد تاب تحملش هم بیشتر می شود. و اما چه چیزی موجب افزايش حساسیت دريافت انسان از درد و رنج می شود و لذا درد و رنج بیشتری را صبورانه می کشد؟ معرفت! معرفت فقط دريافت رنج را افزايش نمی دهد بلکه ظرفیت و تحمل آن را نیز افزايش می دهد و بلکه ظرفیت دريافت جهان را افزايش می دهد. معرفت تن و جان و دل و اعصاب را حساستر کرده و گیرنده های وجود را تقويت می کند. و گاه اين رشد تا آن حد است که يک انسان حتی درد و بدبختی ديگران را بیشتر از خودشان احساس و دريافت می کند و به جای ديگران رنج می کشد و ديگران از اين بابت التیام می يابند و اين همان مقام شفاعت عارفان است. گاه انسان عارفی حتی رنجهای آينده ديگران و يا جامعه اش را پیشاپیش دريافت می کند و رنج می کشد و لذا به فکر نجات می افتد و اين همان مقام ناجی است که جوامع بشری را همواره در طول تاريخ از هلاکت می رهاند. اين است که در روايات اسلامی داريم که اگر وجود اولیای خدا بر روی زمین نباشد نسل بشر هر آن نابود می شود. برای درک ملموس اين واقعه رابطه مادر با کودک را مورد دقت قرار دهید. اولیای خدا مادران بشريت هستند. در اينجاست که اين سخن شیخ خرقانی را درک میکنیم که: خدايا مرا بر دوزخ وارد کن و بجای همه مردمان عذاب کن و مردمان را بر بهشت وارد کن که تاب تحمل عذاب ندارند ولی من می توانم شاکر باشم. آنچه که معرفت را منفور مردمان کرده است همین است زيرا معرفت موجب تشديد و تقويت احساس و ادراک درد و رنج است. هر چند که معرفت موجب دريافت رحمت و عزت و بهشت هم می شود ولی عارفان از بهشت می گذرند و به میان مردمان در دوزخ می روند تا عذاب آنان را به جان خود بخرند. زيرا بهشت عارفان تنهايی آنان است. جنبه ديگر توسعه احساس و درک عارف همانا تکامل جهان و جهانیان است يعنی جهان هستی در ظرف وجود عارف به کمال می رسد و آنگاه به قیامت می آيد که حضور خداست و اين است که وجود عارف قیامتگاه جهانیان است زيرا عرصه حضور خداست. درد پذيری و تحمل رنج مردمان برای التیام و شفاعت آنان است که وجود عارف را از منیت پاک ساخته و برای حضور پروردگار مهیا می سازد. هیچ گوهره ای به اندازه عشق به خدمت مردم و کشیدن درد مردم وجود انسان را توسعه نمی بخشد و عظمت و کمال نمی دهد اين همان مقام الوهیت انسان است. معرفت، وجود را به وسعت جهان توسعه می دهد تا کل جهانیان در آن آرام و قرار گیرند و کمال يافته و جاودانه شوند و اين است که قرآن می فرمايد: کل جهان و جهانیان در وجود امام آشکار متحصن و متمرکز است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۶۷

اینقدر احمق؟!
جهل بعد از معرفت

گاه مواجه با آدمهائی می شويم که بايد آنها را احمق های حرفه ای ناميد که گوئی در حماقت دارای تخصص و رسالت هستند و خود نيز اسوه حماقت. براستی اينان کيستند؟ با توجه به سابقه اين نوع آدمها درمی يابيم که بطور مادر زادی اينگونه نبوده اند و بلکه در دوره ای بناگاه بطرزی حيرت آور و معجزه آسا به گشايش و نجات و عزتی عظيم نائل آمدند ولی بعد از آن بناگا ه احمق شدند و در همه جا جز رسواسازی خويشتن گوئی کاری ندارند. اين وضع بقول قرآن کريم همان «عذاب مهين» (عذاب رسواکننده) است که به زبان و کردار خودشان موجب رسوائی و فضاحت خود می شوند. اين آدمها در دوره ای همه جا اسوه فضيلت فروشی و فخر و دين نمائی بودند و همه را با کلمات قصار و اطوارهای عارف مشتربانه کيش و مات می کردنتد ولی اينک گوئی که ديوانه شده اند و خود را رسوا می سازند. اينان مصداق کسانی هستند که نعمات خداوند را کفران کردند و بخدمت فسق و رياست گرفتند و دين را بازار خودفروشی نمودند و بناگاه از ايمان و نعمت الهی ساقط شدند. اين حماقت يک عذاب الهی غير قابل بخشش و شفاعت است و مصداق آن کلام مولوی که: زاحمقان بگريز که عيسی خود گريخت! براستی که اين نوع حماقت بعد از شفاعت و لطف الهی يک درد بی درمان و شفاعت ناپذير است. آنان که معارف الهی را به بازار خودفروشی و رياست و معيشت بردند به اين نوع حماقت و رسوائی مبتلا می شوند و گوئی مصداق اين کلام خدا هستند که کور و کر و گنگ شده اند و بر قلوبشان مهر خورده و ديگر باز نمی گردند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۹۴

افسانه ولدزنا

ولدزنا يا حرام زاده در همه فرهنگهای جهان دارای ويژ گی کمابيش واحدی است و همچون بدترين فحش و اهانت است و به پليدترين انسانها خطاب می شود. در روايات اسلامی نيز ولدزنا کافرترين و توبه ناپذيرترين انسانهاست و اين به معنای رحمت و محبت ناپذيری مطلق است. در روايات شيعی نيز آمده است که ولدزنا شقی ترين دشمنان امامان هستند. اکثر قاتلان امامان ما هم معروف به ولدزنا می باشند. اين چه رازی است. در اين دو مسئله وجود دارد: يکی اينکه چرا اين نوع آدمها تا اين حد شقی و کافر و حق ناپذيرند و دوم اينکه آيا آنها چه گناهی دارند که اينگونه شده اند به لحاظ روانشناختی. مسئله اينست که اين نوع بچه ها در واقع بی پدرند و پدر جعلی آنها هم غريزتاً به آنها هيچ مهری نمی تواند داشت و مادرشان هم در دوران بارداری و هم در دوران پس از تولد به آنها به چشم حرامی و موجودی نامشروع و مطرود می نگرد زيرا از پدر واقعی آنها متنفر است و غريزتاً کينه دارد و اين نفرت و کينه را به بچه برمی تاباند. لذا اين بچه ها غرق در کينه و بی مهری والدين هستند. و بچه نيز غريزتاً از اين والدين نفرت دارد. پس او مخلوق خيانت و نفرت و تهمت است. و می دانيم که در اطراف همه انبياء و اوليای خدا همواره گروهی از اين انسانها حضور داشته و مورد اشد مهر بودند. و شاهديم که خداوند بسياری از اين بچه ها را بطرزی معجزه آسا قرين رحمت ويژه ای می سازد مثلًا ابن ملجم و شمر که دو تا از ولدزناها بودند در حريم رحمت الهی علی (ع) و حسين (ع) بزرگ شدند و مشمول اشدّ مهر بودند. پس خداوند آن بی مهری را به اشدش جبران می کند و اينک اينها هيچ تفاوتی از ديگران ندارند و بلکه مشمول رحمتی خارق العاده هم قرار گرفته اند که می بايستی حق آنرا ادا کنند که اگر نکنند مثل هر انسان ديگری به عقاب و عذاب الهی دچار می شوند. هر چند که کسانی چون ابن ملجم مورد شفاعت امام قرار گرفته اند و باز هم از رحمت برتری برخوردار شدند. جنبه اجتماعی اين امر بخصوص در تمدن مدرن که تمدنی زناپرور است و جوامع مدرن مملو از اين نوع بچه ها هستند، امری بس قابل تأمل می باشد. شاهديم که جوامع بی بند و بار و لامذهب که بجای ازدواج روابط نامشروع و غيرمتعهد را اشاعه می دهند جوامعی به غايت شقی و بيرحم می باشند و لذا در خدمت حکومتهای ستمگر مرتکب بزرگترين ظلم ها و شقاوت ها می شوند و لذا در جنگهای مدرن شاهد چنان حدی از شقاوت هستيم که در تاريخ بشر بی سابقه است. فرزندان نامشروع عامل اشاعه ستم و براندازی جوامع خود هستتند. و نسل خود را برمی اندازند و از جامعه و تمدنی که مولد آنهاست انتقام می گيرند. گوئی ناجی آخرالزمان نيز بايستی شفاعت تمدنی تماماً زنائی را نمايد که تمدن شقاوت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۲۹

فلسفه فالگیری

عصر جديد عصر جهانی شدن همه امور است از جمله جهانی شدن فالگيری و استخاره و انواع خرافات. گرايش به فالگيری و انواع شعبات آن، برخاسته از بن بستهای زندگی مدرن است. در واقع ميل به فالگيری همان پناه بردن به جهل خويشتن است و نيز راهی برای خروج از آن. می توانيم اين امر را نوعی گرايش جاهلانه به ماوراء طبيعه نيز تلقی کنيم. فالگيری نوعی گريز از فهم مسائل است درست به همين دليل عاقبت آن به خرافات جنون آميز و گاه به روان پزشک و تيمارستان می انجامد. گاه آدمی به بن بستی می رسد و بر سر دو راهی يک انتخاب، سرگردان می شود و با اينکه بواسطه عقل و تجربه راه درست را می داند ولی ميل به انتخاب نادرست دارد ولی از عاقبت شوم اين انتخاب می ترسد و لذا برای فرار از مسئوليت آن، به فال روی می آورد. و جالب اينکه در پاسخ هر فال و استخاره ای اگر به نفی انتخاب مطلوب نفس خود برسد باز به تکرار و تفسير و تبديل فال می پردازد و آنقدر ادامه می دهد تا به تصديق عمل نادرست برسد و بدينگونه مسئوليت آن عمل نادرست را به گردن ماوراء طبيعه و در واقع به گردن خدا می اندازد. پس واضح است که چه عملی جنون آميز و منافقانه می باشد. در کل آخر فالگيری از هر نوعی چيزی جز شر و گناه اعمال خود را به خدا نسبت دادن نمی باشد و گناهی بزرگتر از اين نيست. گناهی که از اصل آن عمل زشت نابخشودنی تر است و درست به همين دليل عاقبت اين راه و روش به غايت حماقت و جنون می انجامد. و می دانيم که حماقت عذابی غير قابل شفاعت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۱۷

بیائیم دعا کنیم برای جهانیان

دعا برای ديگران از ويژگيهای دين اسلام و فرهنگ تشيع است که بصورت امری به مؤمنان توصيه شده است. در دعا کردن برای خود و عزيزان هنری نيست و لذا بندرت هم اجابتی است که اجابتش هم موجب گرفتاری می شود. دعا برای ديگران، برای بيگانگان، برای دوست و دشمن، ويژۀ يک انسان راستين و خداپرست است که خدا را به خدائی اش می شناسد و نه به گدائی اش به درگاه مخلوق تا برايش عبادت کنند تا نانشان دهد. يکی از درسهائی که ادعيه ائمۀ اطهار به شيعيانش می دهد دعا برای غير است. اين دعا فقط هم بشر دوستی نيست بلکه عين يک خودــ دوستی خردمندانه است چرا که تا زمانيکه کسی بر روی زمين در رنج و ستم است و جان می کند هيچکس نمی تواند آرام و قرار و سعادتی داشته باشد زيرا بشريت نفس واحده است و واقعاً بنی آدم اعمای يکديگرند. بنگريد به کسانی که خوشبختی را امری خصوصی می دانند و تمام عمرشان مشغول خوشبخت سازی خويش هستند براستی بدبخت ترين آدمهايند و در هزاران غل و
زنجير جان می کنند. دعا کردن برای ديگران کمترين و حداقل تلاش آدمی برای همنوعان خويش است. اين دعا دل و اند يشه و جان آدمی را نيز توسعه می دهد و به آفاق عالم متصل می سازد و يکی از قدرتمندترين روش رشد روحانی و تعالی جان است. کسی که به درگاه خدا برای بدبختی ديگران می گريد. اينست انسان! پس بيائيم اين هديه الهی را امتحان کنيم تا ببينيم که چه گشايش عظيمی در دل و جان ما رخ می دهد. بيائيم دعا کنيم برای شفاعت و سلامت و نجات همه بيماران لاعلاج، همه سرطانی ها و ايدزی ها و صرعی ها و افسرده ها و معتادان. برای همه زندانيان و محکومان به اعدام. برای همه يتيمان و بيوه زنان. برای همه تنهايان و بيکسان جهان. برای همه آوارگان و جنگ زدگان و تبعيدی ها و بی خانمانها و کارتن خوابهای جهان. برای همه کسانی که نان در خانه ندارند. برای همه کسانی که از درد خماری بخود می پيچند. برای همه روسپی های مفلوک و هم جنس گرايان تباه شده و برای همه جوانان پير و عذب و درمانده. برای همه بی هويت ها و پوچ ها و برای همه بيماران روانی در تيمارستانها. برای همه مبارزان راه آزادی. برای همه کسانی که در زير شکنجه ها هستند. برای همه کسانی که از زندگی بيزار و در انديشه خودکشی هستند. برای همه زن و شوهرهائی که بخون هم تشنه اند. برای همه زناکاران و فاسقان. برای همه کسانی که برای يک لقمه نان خود را می فروشند و دست به گناه می زنند. برای همه کسانی که عزيزان از دست داده اند. برای همه کسانی که در محاصره اند. برای همه کسانی که بيقرارند. برای همه مؤمنانی که در امتحانات الهی چون بيد می لرزند. برای همه کسانی که کرايه آخر ماه ندارند. برای همه بدهکاران که خواب ندارند. برای همه اشقياء که در آتش خود می سوزند. برای همه حريصان و حسودان که جان می کنتد. برای همه آوارگان وادی معرفت. برای همه درماندگان وادی سعادت. برای همه بنی آدم بر روی زمين که رفته اند و هستند و خواهند آمد. و سپس برای خود و عزيزان خود دعا کنيم و اينکه: خدايا بما توفيق دعا برای ديگران عطا کن. آمين-
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۶۶

راه عارفان و عوام

عارفان مصاديق و اسوه های مکبتی هستتند که انبتای الهی در طی هزاران سال بنا نهادند و اصول و راه و
روش آنرا تبيين نمودند و با معجزات خود تصديقش کردند. پس عارفان حجّت های عينی و انسانی حقانيّت راه انبياء هستند و در واقع امامان اين راه محسوب می شوند. عارفان با موجوديت و زندگی خويش به همگان نشان می دهند که راه انبيای الهی برحق و عملی و بلکه بهترين روش زندگيست. ولی عامه مردمان همواره به هزار تزوير و تهمت اين حق آشکار را انکار می کنند ولی درمانده ترين مردمان که هيچ امکانی برای ادامه راه و روش کافرانه خود هم ندارند و با کفر خود به بن بست رسيده اند به جبر و از ناچاری در اطراف عارفان جمع می آيند. اينان مستضعفترين مردمان به لحاظ شخصيتی هستند که از نزد خود هيچ اراده ای ندارند و تماماً بازيچه نظام طاغوت جامعه هستند. عارفان با قدرت شفاعت و کرامت و محبت خود اين درماندگان را تحت حمايت خود گرفته و از بدبختی می رهانند و به عزّت و اراده ای برتر از جامعه می رسانند و آنگاه آنان را به اختيار خودشان به دين خدا و اطاعت از عقل و معرفت می خوانند. ولی اکثر اين مستضعفين نجات يافته انکار و تکبر می کنند و کوس انالحق می زنند و با عارفان به عداوت می پردازند و يافته های خود را به نزد ظالمان می برند تا آنان را در قدرت کافرانه خود شريک سازند. ولی اين يافته های عرفانی در تضاد با جهل و ضلالت قرار گرفته و موجب رسوائی و فلاکت آنان می شود. اين مستضعفين که مورد شفاعت عارفان قرار گرفته اند عليرغم ميل خود حامل پيام عارفان بسوی مردم هستند و مردم به تقليد کافرانه و کورکورانه از سنت عارفان می پردازند و بانی جريانات شبه عرفانی و دجالی می شوند و دريائی از خرافات پديد می آورند. ولی اين تقليد منکرانه از سنت عارفان و خرافات حاصل از آن موجب ايجاد تضاد و فروپاشی در نظام کفر می شود و اين نظام را به ابطال و رسوائی و هلاکت می کشاند. امروزه در سراسر جهان و از جمله در کشور خودمان شاهد صدها دکان دجّالی عرفانی هستيم که تحت عناوين قديم و مدرن مشغول غارت جيب و جان و وجدان مردمان هستند. اين غارت شدگی بر حقی عظيم است که کفر و انکار عامه را در هم می شکند و آنان را برای توبه ای بزرگ آماده می سازد تا آن عارف عصر آخرالزمان در جهان آشکار شود و جامعه ای برمبنای دين و عشق و عرفان پديد آورد و حق الهی انسان را به ثبوت برساند. آنچه را که انبياء و اولياء و عرفا در طی چند ساعت درک و تصديق می کنند مردمان عامی نيازمند يک عمر هستند. آنچه را که مردان حق در طول عمرشان محقق می سازند کل بشريت در طول تاريخ اثبات می کنند. عارفان پيشقراولان حقيقت و انسانيت هستند و شاهدان و شهيدان اين راه در تاريخ می باشند که راه تکامل را
برای بشريت هموار می سازند و در اين راه از جان و حقوق دنيوی خود نيز می گذرند تا بشر کافر و جاهل را
به ايمان و عقل آورند. اگر عارفان نباشند عامه مردمان حتی امکان ادامه همين حيات حيوانی و کافرانه را هم
ندارند. عارفان راز بقای بشر بر روی زمين هستتد. برخی سعی می کنند که شفاعت و کرامتهای وجودی عارفان را تبديل به فوت و فن نموده و دکانهای دين پديد آورند و ديگران را گمراه سازند و از اين بابت کوس
انالحق بزنند ولی در اين راه به انواع عذابها و رسوائی می رسند و جبراً متواضع شده و تسليم حق شده و حق عارفان را بالاخره تصديق می کنند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۵۴

هویّت و الوهیّت

«هویّت» مهمترین مسئله انسان مدرن محسوب می شود و عصر جدید را عصر بحران هویّت نامیده اند که این بحران منشأ عمده تباهی ها و جنون و جنایات است. هویّت یک معنای باطنی در فرد دارد و یک معنای بیرونی که در روابط اجتماعی رخ می دهد. در جنبه باطنی همان احساس وجود است که مترادف با اتکاء به خود و حس معنای انسان بودن است بدانگونه که انسان از بودنش راضی باشد بدون داشته هایش. هویّت همان احساس بودن منهای داشتن است و این درجات متفاوت دارد و امّا جلوه بیرونی و اجتماعی هویّت همانا بی نیازی و استقالل رأی و بی همتائی در شخصیت و راه و روش است به گونه ای که می گویند: فلانی خودش است. با همین وصف همه مفاهیم برخاسته از هویّت بیانگر چهار صفت ذاتی خداوند در سوره توحید است: یگانگی، بی نیازی، استقلال، از پس و پیش و میراث و آینده و بی تائی! و جالب اینکه سوره توحید با لفظ «هو» آغاز می شود: قل هو! یعنی این سوره هویّت است. پس هویّت همان اوئیت است و لذا جلوه ای و درجه ای از مقام خلافت اللهی انسان است. یعنی انسان صاحب هویّت نه «من» است و نه تو! نه خودپرست است و نه مردم پرست. بلکه خدا را در وجود خود یافته است در درجات. پس هویّت محصول خداشناسی عرفانی است و خداپرستی عرفانی و شناخت و پرستش خدا در خود. پس عرفان قلمرو هویّت بشر است که عمل بیرونی آن جز محبّت به آدمیان نیست و انسان صاحب هویّت انسانی صاحب رحمت و محبّت و کرامت و شفاعت به خلق است و همه اینها حاصل بی نیازی انسان از دنیا و اهلش می باشد. پس هویّت درمحبّت به
فعل می آید و خدمت بی مزد و منّت به خلق.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۵۶

عبور از خط وجود

آدمی با تولدش پا از خط وجود بیرون می نهد و دچار غربت و از خود بیگانگی و لذا احساس هراس و نابودی می شود و به هر چیزی پناه می برد و این پناه جستن را عشق می نامد. ولی هیچ چیز و کسی حاضر نیست که دیگری را برای همیشه در خود جای دهد و وجودش را به او بخشد. لذا نفرت آغاز می شود و آدمی دوباره دربدر می شود. بسیاری در این دربدری و نفرت تباه و هلاک می شوند و انگشت شماری راه خانه وجود خود را می یابند و یکبار دگر از خط وجود می گذرند و پا به عرصه موجودیت می نهند اینان موحّدانند و عارفان واصل که کلّ عالم و آدمیان را ترک نموده و دل از همه شسته و لایق وجود شده اند. اینان تنهایان و بی تایان هستند که کلّ بشریّت را امامت می کنند. اینان امامان وجودند. اینان تنها موجودهای عالم برزخ و حیات خاکی هستند و اسوه های فقر و تنهائی و عشق و کرامت و شفاعت. اینان خلفای خدا بر روی زمین هستند. اینان خودشان هستند و مابقی بی خودند. اینان خدایان روی زمین هستند: خدائی اسیر خاک بشر! آنگاه که به خویشتن خویش بازگردی و خطّه عدم را درنوردی و بر قلمرو وجود وارد شوی و در آن قرارگیری و خلیفه خدا شوی همه کسانی که تو را ترک گفته بودند بسویت می آیند و محبّت تو را درک و تصدیق می کنند. محبّت از آن کسی است که موجود شده باشد. آنکه نیست عشقی ندارد بلکه متجاوز و اشغالگر وجود دیگران است و خود را عاشق می پندارد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۲۰

حکمت چیست؟

حکمت، نوعی دانائی نیست، فلسفه هم نیست و عرفان نظری هم نیست و کلمات قصار هم نیست و اصولًا چیزی قابل اکتساب از دیگران نیست. حکمت، نوعی توانائی روح است و یک مقام معنوی می باشد همانطور که قرآن می فرماید که: آنگاه که موسی به کمال رسالت رسید از جانب خداوند حکمت و کتاب و فرقان یافت. در روایت است که گروهی از دانشمندان به نزد پیامبر اسلام آمدند و درباره حکمت دین او سؤال کردند. پیامبر فرمودند که: ما حامل حکمت برای مردم نیستیم بلکه حامل حکم خدا هستیم و هرکه این احکام را عمل کند به حکمت آن می رسد. در واقع حکمت، نوری است که حاصل عمل به حکم خداست و حکیم، مظهر حکم خدا می باشد و لذا دارای نور شفاعت و معرفت و کرامت است و این نور را به قلوب مردمان می تاباند و چه بسا شفا می یابند. این شفا حاصل القای نور دین است همانطور که قرآن شفاست. به همین دلیل در روایتی از حضرت رسول آمده است که کلّ مؤمنان دارای شفاعت هستند. این شفاعت نوری از حکمت است. کلام حکیمانه یکی از سطحی ترین بروز حکمت از وجود حکیم است که الّبتّه دارای بلاغت و قدرت نفوذ خارق العاده ای می باشد و بر قلوب اثر می کند. یعنی کلام حکیم در وجود مخاطبان به طرزی حیرت آور به فعال در می آید و این همان کرامت و شفاعت است. حکمت، نور اعمال خالصانه از وجود مخلصین است و لذا چیزی به نام فرمولهای حکیمانه وجود ندارد و مقلدین حداکثر مبدّل به عطاران و رمالان و شیادان می شوند. کلام و دست حکیم شفا بخش است به هر بهانه ای.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۱۹

عرفان درمانی به زبان ساده

اگر عرفان به معنای خودشناسی است پس عرفان درمانی هم به معنای درمان امراض و رفع مشکلات بواسطه خود فرد بیمار، بی واسطه دارو و ابزار است: درمان خود به خودی. امراض و رنجها موجب تشدید و بروز دوگانگی نفس و هویّت بشر می شوند و فرد بایستی بین این دوئیت خود رابطه ای برقرار نماید. این ارتباط موجب رفع گرفتاری می شود. ولی خود فرد بیمار قادر به برقراری چنین رابطه ای در خود نیست و این کارعرفان درمانگر است. این پل ارتباطی بین دوئیت فرد طبعاً از جنس معرفت است و عرفان درمانگر همچون اوئی بین من – توی بیمار قرار می گیرد و من و توی او را مربوط می سازد. هر فردی در درون خود دارای دوگانگی من – توئی است و این همان حدیث نفس انسان با خویشتن خویش است. هرگاه که این حدیث نفس از بین برود و یا ضعیف شود آدمی به لحاظ جسمی، عصبی یا روانی رنجور می گردد. یک عرفان درمانگر به مثابه محدث نفس بیمار فرد است و صدای بیماری او را در می آورد تا با وجدانش سخن گوید. بنابراین فردی که از طریق عرفان درمانی معالجه می شود فقط به یک شفای عمیق و ریشه ای نمی رسد بلکه دچار بیداری معنوی می گردد و فطرتش زنده می شود و این همان احیای دین است بنابراین عرفان درمانی یک شفای دنیوی و اخروی، مادی و معنوی و جسمانی و روحانی توأمان است. عرفان درمانی موجب شفا و حیات دل می شود لذا می توان آنرا «دل درمانی» هم نامید یا «دین درمانی». این شفا مستلزم اعتماد و باوری عمیق می باشد. به بیان دیگر می توان عرفان درمانی را هو–درمانی (او–درمانی) هم نامید به معنای در میان آوردن حقّ، در رابطه بین ذهن و دل بیمار. زیرا دوگانگی انسان همان دوگانگی بین اندیشه و احساس است، دوگانگی بین ظاهر و باطن. زیرا ذهن آدمی زبان دنیا و ظواهر زندگی اوست و دل هم زبان آخرت و معنا و باطن امور است. در اینجا عرفان درمانگر به مثابه پیر و عارف باطن بین است که در عین حال بایستی جهان بیرون و زمانه و دنیای بیمار را هم بشناسد و انسانی جهان بین هم باشد. و امّا اکثر امراض بشر مدرن عاطفی و ارتباطی هستند مخصوصاً رابطه و عاطفه زناشوئی. در این جا عرفان درمانگر به عنوان هوی رابطه بین من و توی، زناشوئی وارد می شود و این دو را با یکدیگر به گفتگو و درکی حقیقی و صادقانه می رساند تا راز دل گویند. او زبان راز نهفته این رابطه است، همچنین روابط دوستانه و هر رابطه خانوادگی و اجتماعی دیگر. عرفان درمانگر باید بتواند به قلمرو رنج بیمار وارد شود و با او همدرد و همدل شده و در واقع بر جای او قرار گیرد و این امر مستلزم عشقی کافی به انسان و نجات و سعادت بشر است و هرگز بواسطه فوت و فن و رفتارهای نمادین و جملات شاعرانه ممکن نمی شود. عرفان درمانی به زبانی همان شفاعت است ولی شفاعت عارفانه. پس عرفان درمانگر بایستی انسانی متّقی و مخلص و حق پرست باشد. پس عرفان درمانی نمی تواند امرار معیشت باشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۹

محمد (ص) کیست؟

کسی که دلش خانه کل بشریت است. کسی که جمال محّبت خدا بر مردم است. کسی که حوای ذاتش را یافته و لذا انسان کامل است. کسی که آتش دوزخ را بر جان خرید و خلق را شفاعت نمود. کسی که خداوند را بر خود عاشق نمود. کسی که بدنش تبدیل به نور مطلق شد و لذا سایه نداشت. کسی که به واسطه محّبت در همین دنیا فنا ناپذیر شد. کسی که خداوند را در جمال انسان دیدار نمود. کسی که ابلیس را به سجده کشاند. کسی که مکتب اصالت فقر را بنا نهاد و به فقر خود افتخار نمود و این افتخار را اعلان کرد. کسی که جمال پروردگار را به ارث برد و زیباترین انسان شد. کسی که مذهب جمال پرستی را پدید آورد و پیروانش بر جمالش درود می فرستند. کسی که مکتب اصالت انسان را کامل کرد که همانا امامت است. کسی که بنیاد نژادپرستی را در خود و مذهبش برانداخت و بدینگونه ریشه کفر را سوخت. کسی که مقصود دینش را زن قرار داد و آن فاطمه بود. کسی که مرد سالاری را واژگون کرد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۲۰۲

علی (ع) که بود؟

کسی که حتّی حاصل دسترنج خود را از آن خود نمی دانست. کسی که جان دوستش را بر جان خود ترجیح می داد. کسی که دشمنانش را بیشتر از دوستانش، دوست می داشت. کسی که ۲۵ سال شبانه روز کار کرد تا قرض دوستش را بپردازد. کسی که با نان جو و نمک هرگز دچار سو تغذیه و بیماری نشد. کسی که حتّی دشمنانش هم او را دوست می داشتند. کسی که هرگز نان به خانه نبرد. کسی که هرگز از حکومت حقوق نگرفت. کسی که از ریاست کردن نفرت داشت. کسی که خدا از زبانش سخن می گفت. کسی که بر مؤمنان سخت گیر و برکافران مهربان بود. کسی که تمام عمرش بلاوقفه در نماز و روزه بود. کسی که تا قاتلش را شفاعت نکرد از دنیا نرفت. کسی که خداوند بر او نماز می خواند. کسی که خدا مریدش بود. کسی که «خود» را نابود کرد و خدا را عیان نمود. کسی که به واسطه انتخاب فقر مطلق، به اسرار وجود آگاه شد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد۳ ص ۱۷۰

حكایت: حلّ یك مشكل شرعي

روزی مؤمنی به نزد شیخ آمد و گفت یا شیخ مشکلی دارم. مسئله من اینست که زنی دارم کافر ولی خیلی دوستش می دارم و می دانم که پس از مرگ، او به جهنّم خواهد رفت و من در فراق او بهشت من جهنّم می شود. آیا این معمّا راه علاجی دارد؟ شیخ گفت: یا تو هم باید کافر شوی و به جهنم بروی تا با او باشی و یا او باید توبه کند تا با تو در بهشت باشد. مؤمن گفت: من که کافر بشو نیستم او هم توبه کن نیست. شیخ گفت: انشا الله خداوند به خاطر ایمان تو زنت را هم مورد عفو و شفاعت قرار دهد تا مشکل تو حل شود. مؤمن اندکی فکر کرد و سپس گفت: ای شیخ این که تبعیض و ظلم است من که عمری تقوا پیشه کرده و اینهمه خیرات داده ام با اویی که جز گناه نکرده و لقمه ای به کسی نداده است در یکجا باشیم؟ شیخ در خود فرو رفت و گفت: بنشین تا مشکل تو را حل کنم. رفت و از پستوی حجره اش شمشیری عریان آورد و گردن مؤمن را از تن جدا کرد. و گفت: اینست جزای کافری که خود را مؤمن می پندارد و برای خدا هم تعیین تکلیف می کند. به راستی که مشکل منافقان جز با شمشیر حل نمی شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد۳ ص ۳۶
و امّا نکته دیگر اینکه در آخرالزمان، نبوّت همه انبیای الهی در طول تاریخ گذشته یکبار دگر بر روی زمین تجلّی می یابد و در برخی مخلصین به عرصه ظهور و ذکر دوباره می رسد همانطور که در قرآن می خوانیم «خداوند به هر یک از بندگانش که بخواهد روح و ملائک را به امرش نازل می کند تا مردمان را بترسانند و دعوت به تقوی نمایند و احکامش را متذکر شوند». این آیه مربوط به آینده است که عصر آخرالزمان می باشد. همانطور که در طول تاریخ اسلام تا به امروز در هر عصر مخلصینی صاحب الهامات و کرامات و شفاعت الهی در جوامع متفاوت ظهور کرده که مردم را دعوت به تقوا و عدالت و معرفت نموده اند. اینان رسولان آخرالزمان هستند که در عصر جدید و در جهان اسلام می توان از کسانی چون سید جمال اسد آبادی، میرزا کوچک خان، امام موسی صدر، امام خمینی، اقبال لاهوری و دکتر شریعتی نام برد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳۴

حسد : شعله ای از آتش دوزخ

سرنوشت هر کسی معلول نگاهی است که به دیگران دارد. حسد معلول بدخواهی است. بشریت به تجربه درک کرده که بخل و حسد براستی از جنس یک آتش نامرئی است که روح را بالوقفه می گدازد و سیاه می کند و لذا یک عذاب عظیم در وادی کفر و گناه می باشد. حسد در یک کلمه یعنی میل به بدبختی دیگران. آنانکه رحمت خدا و نعماتش را قدر نمی دانند و حقوقش را که همان اطاعت از احکام اوست رعایت نمی کنند بناگاه دچار قحطی عاطفه و عزّت و آرامش می شوند و سپس نسبت به کسانی که این نعمات را دارا هستند به عداوتی جنون آمیز می رساند و در صدد بر می آیند که این نعمات را در دیگران هم نابود سازند. و این جنگ تن به تن با خداست۰ کسی که عاشق بدبختی دیگران است طبعاً به آن بدبختی ها دچار می شود. همانطور کسی که عاشق سعادت دیگران است سعادتمند می شود. علی (ع) همه امراض روانی بشر را حاصل حسد می داند. حسد دل را سیاه می کند و وجدان را می میراند و عقل را زائل می کند و لذا صاحبش را به جنون و خود – براندازی می کشاند. و اینست که قرآن می فرماید «کافران نسبت بخودشان بخیل هستند». در واقع بخل به دیگران منجر به عداوت با خود می شود و عذابی بزرگتر از این نیست. چنین کسانی بتدریج پا به همه امکانات و شرایط باعزّت زندگی خود می زنند و خود را به غایت خفّت و ذلّت می اندازند و نسبت بکلّ مردم به کینه ای حیرت آور می رسند و چشم دیدن هیچکس را که دارای عزّت و آرامش باشد ندارند. آدمی هر چه را که برای دیگران بخواهد برای خودش خواسته است. برای حسد بعنوان یک بیماری روانی، علاجی نیست چرا که عذاب الهی چون فرود آید شفاعتی ندارد و باید دورانش بسر آید و خود حسد در مرحله خودبراندازی فرد موجب هلاکت نفس امارّه و کافرش می شود. در واقع آتش حسد درمان کفر بشر است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳۳

عذاب النّار چیست؟
(تفسیری بر دعای جوشن کبیر)

علی (ع) در دعای جوشن کبیرش که عالیترین دعائی است که از زبان انسان خطاب به پروردگارش تراوش نموده بصورت ترجیع بندی از خداوند با هزار ضجّه و زجر طلبِ رهائی از عذاب نار می نماید. و خداوند را در این استغاثه به همه نامهایش صدا می زند و به هزار نامش صدا می کند تا او را از آتش نجات دهد. این چه آتشی است که صدای هیچ بشری را همچون علی (ع) تا این حد به خدا نرسانیده است و بواسطه این آتش همه اسامی او را کشف کرده و نعره می زند اسمائی که تا قبل او کشف نشده و به زبان هیچ کس در هیچ مذهبی نیامده بود. دعای جوشن کبیر را بایستی دعای خلاصی از آتش نامید: خلِّصنا من النّار یا رب! این چه آتشی است که به جان علی افتاده که او را شب تا به صبح در چاههای کوفه به نعره و استفراغ خون انداخته است و همه چاههای کوفه را غرق خون ساخته است. آنکه بیش از حد به خدایش نزدیک می شود در آن واحد به نار و نورش نزدیک شده است و هر آن غفلت و به اندازه موئی شرک و عجب و خودبینی موجب تبدیل نور به نار می شود و جانش را می گدازد. جنّت و جهنّم دو صورت از تقرّب الی الله و آستانه و محضر اوست: وجه نوری و وجه ناری! و امّا اصحاب اعراف (عرفا و امامان) که بر پل صراط المستقیم در حرکت بسوی اویند که راه میان بر بین جنّت و جهنّم است در سمت راست این راه شاهد جنّت هستند و در سمت چپ آن هم جهنّم است. از سمت راست نوری اند و از سمت چپ هم ناری می باشند و شاهد بر اهالی این وادی. و این وادی فراسوی خیر و شرّ و بهشت و دوزخ و کفر و
ایمان است. در حیات این دنیا وجود کافران دربهای جهّنم و عذاب النّار است و وجود مؤمنان هم دربهای جنّت است. همنشینی اعراف با اهل دوزخ در جهت رهائی آنان موجب ابتلای آنان به این آتش است. اهل دوزخ آنقدر سوخته که بقول قرآن کلفتی پوست بدنشان هفت یا هفتاد متر است و دیگر سوزشی احساس نمی کنند و قلوبشان که کانون درک سوزش است مرده است و سنگ شده است و اینست که بقول قرآن «کافران را می بینی که چه صبورانه بر آتش دوزخ می سوزند». و امّا اولیای خدا که مسئول شفاعت و هدایت مردم هستند که خود دارای وجودی نوری و لطیف تارین پوست می باشند و زنده ترین دل بایستی در میان این آتش روند و برخی را شفاعت نمایند و بیرون آورند. بعلاوه اهل دوزخ که به این آسانی حاضر به ترک دوزخ نیستند و اینست که چه بسا اولیای الهی مدّتها در دوزخ می مانند تا عده ای را راضی به خروج از دوزخ نمایند. «دست در دوزخ می کنم و هر که را بخواهم بیرون می آورم». با توجّه به این امر بهتر می توان معنا و راز دعای جوشن کبیر را از زبان علی (ع) درک نمود. ا ینک معنای «جوشن کبیر» را هم درک می کنیم که بمعنای جوشن است که بدن را از سوختن مصون می دارد که همان یاد و توسل به حضور اوست از طریق اَسمای او. و بقول حافظ « از بند و زنجیرش چه غم آنکس که عیّاری کند » – و اینان عیّاران دوزخند و خود را به آتش می زنند تا آنان را راضی به توبه و خروج از دوزخ کنند و لذا خود نیز چه بسا می سوزند. در هیچ
اثری همچون ادعیه امامان (ع) نمی توان به اسرار حیات و هستی و راز زندگی و هویّت قدسی و عاشقانه آنان پی برد. این ادعیه عالیترین آثار مکتوب عرفانی در تاریخ بشرند که متأسفانه در نزد ما شیعیان فقط به کار ورد و ثواب اخروی آمده است و اینگونه مهجور است. درست مثل امامان ما در نزد ما که همواره مهجور و مقتولند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۲۹

سید حسنی کیست؟

در روایت شیعه آمده است که قبل از ظهور جهانی امام زمان (ع) یک سید حسنی ظهور می کند که امامتش بر مردم همچون امامت امام حسن (ع) مظهر رحمت و صلح و شفاعت برای همه خلایق اعم از کافر و مؤمن است و دارای هدایتی تماماً رحمانی است و وجودش برای مردم سراسر رحمت و شفاعت بی قید و شرط می باشد ولی مردمان با او همان می کنند که با امام حسن (ع) شد که درغایت تنهائی و بی کسی بدست همسر جاه طلب و قسی القلب خود شهید می شود. آنگاه امام زمان در سیمای حسینی یعنی قهّارانه ظهور می کند و همه کفّار و اشقیاء و تبهکاران را از دم تیغ می گذراند و هیچ شفاعتی پذیرفته نمی شود و در حقیقت به مثابه تیغ انتقامِ حقّ آن امام حسنی است. این نکته نیز قابل ذکر می باشد که امام حسین (ع) در میان ائمه اطهار بیشترین یاران و مریدان مخلص را داشت که در واقعه کربلا به حدود هفتاد تن رسیدند با اینکه امامی بسیار سخت گیر و قهّار بود و در امر دین به کمتر از اخلاص راضی نمی شد در حالیکه امام حسن مهربانترین و رحمانی ترین و سهل گیرترین امامان و نیز بیکس ترین آنها بود. از این مقایسه حقیقتی بس حیرت آور و غیر منطقی حاصل می آید. این بدان معناست که تساهل و تسامح در دین هیچ خیری بحال سرنوشت مردم ندارد ولی بایستی این حجّت آشکار و تمام شود تا ظهور حسینی متجلّی و محِق آید. این بدان معناست که مردمان همواره از رحمت حق سوء استفاده کرده و بر کفرشان می افزاید یعنی مردم ذاتاً طالب قهّاریت حق هستند و آنرا می ستایند و این شقاوت و کفر آنهاست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۱۵

دل امام (سفینه نجات)

گویند که هیکل امام کرسی خداوند است و دلش هم عرش اوست. و اما دل امام چگونه است. ادعیه امامان شیعه بهترین درب ورود به آسمان دل آنهاست. همانقدر که می توان به عقل ناقص دریافت دل امام یعنی عرش خدا بر دریای خون و طوفان اندوه شناور است و هر که توانست شریک این درد و حزن بی انتها باشد براستی مؤمن و شیعه و مرید است نه صرفاً مصرف کننده شفاعت و کرامت وجودی آنان. هدایت شیعیان در کشتی ای است که بر این دریا در سفر است و این همان سفینه نجات است. امامان تاجران و سوداگران بهشت نیستند برخلاف پندار عامّه شیعیان. اینان خود فرا رفته از بهشت هستند و مریدی که در سودای بهشت است به خطا رفته و عاقبت امام کش است. آنچه که جان مرید را شستشو می دهد و اندیشه اش را لاروبی می کند و دلش را از دنیا میکند یک قطره از خون دل امام است. و آنکه به این دل اتصال یابد متصل به عرش خداست و جاری در خون عشق است. آنچه که عیش و فسق و بازی دنیا را در وجود مرید می کشد یک قطره از اندوه دل مراد است. و آنکه از این حزن سهمی نمی خواهد به هزار سال اطاعت هم ره بجائی نمی برد. عاشقان عشق امام به بهشت می روند و نه عاشقان بهشت. و آنکه چنین دلی ندارد نیز امام نیست. امام مرثیە هستی است از فرط خود خلایق. امام سپر بلای خدا از خلق است و سپر جفای خلق از خدا.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۹

«شفاعت وشقاوت»

همه مردان خدا و انسانهای مخلص حامل شفاعت پروردگار در نزد خالق بوده اند. این شفاعت به قدرت کرامت و محبت وجودی این انسانها نصیب مردمان دردمند می گشته است و بی هیچ مزد و منّتی گرفتاریها و بن بست های ظاهری و باطنی خلق را علاج می نموده است. ولی عجب اینکه همین نجات یافتگان وادی شفاعت مبدّل به شقی ترین دشمنان این حق پرستان شده و بطرزی حیرت آور از آنان انتقام می گرفته اند. ماجرای شفاعتهای حضرت مسیح (ع) در تاریخ مشهور است و می دانیم که قوم خود او یعنی بنی اسرائیل که بیشترین خیر و برکات را از او دیده بودند وی را محکوم به مرگ نموده و شکنجه ها کردند. و اصلًا یهودا که از حواریّون او بود محل خفای او و سائر یارانش را به دشمنان او داد و مسیح را به چند سکّه فروخت.
این ماجرا کمابیش درباره سائر حکیمان و اولیای خدا مصداق دارد. می دانیم که تقریباً همه امامان ما بدست کسانی شهید شدند که بیشترین محبت و شفاعت و خیر را از ائمه دیده بودند و برخی از آنان روزی از مریدان محسوب می شدند. براستی این چه رازی است؟ نویسنده این سطور سالها درباره این معما تعمّق نمود ولی نتوانست از آن پرده بگشاید تا اینکه خود بنوعی دگر با چنین حقیقت تلخی روبرو شد و بالاخره توانست این معما را فهم کند. وآن اینکه خداوند عالم به این بنده علم و قدرت معنوی ویژه ای عطا نمود تا توانستم به علاج معجزه آسائی از امراض لاعلاج مردمان بپردازم چرا که عمری درعطش خدمت به مردمان درمانده بودم و خداوند نیز امکان چنین خدمتی را بمن هدیه فرمود. ولی با کمال حیرت یکی پس از دیگری شاهد بروز فاجعه ای در این درمان شدگان گشتم. و آن اینکه این بیماران لاعلاج که بناگاه بی هیچ زحمتی درمان می شدند دچار کبر و غروری مالیخولیائی گشته و بسیاری از آنان کوس انالحق می زدند و چون دیوی به جان
اطرافیان خود افتاده و نهایتاً خود را نیز تباه می ساختند و نهایتاً به عداوتی جنون آمیز با من می رسیدند و برخی حتی درصدد انتقام برآمدند. این واکنش برای بنده دارای دو جنبه و معنا بوده است یکی از طرف پروردگارم و دیگری از جانب خود مردمان. جنبه اول به آن معنا بود که دل به خلق نبندم و او را از یاد نبرم و بالوقفه در سوی او در حرکت باشم و جز او یاری نیابم و جز از او اجری نخواهم. پس در واقع این اجر خداوند بود بمن در راه خدمت به خلق او. و اما از بابت جنبه دوم مسئله این است که هر مرگ و گرفتاری در هر فرد و گروهی از جانب خداست و به مصلحت آنهاست و تعادل نفس و نظم زندگانی را باعث می شود. یعنی بناگاه و بی هیچ توبه و معرفتی بار و درد و ثقلی را از کسی برداشتن موجب از دست رفتن تعادل وجودش می شود. این بدان معناست که هر انسانی بمیزان معرفت و ایمانش قادر به درک و حفظ و هضم سلامتی و سعادت وعزت است. یعنی هر مرضی به مثابه افساری بر نفس امارّه و وحشی است و از جمله راز بقای بشر کافر می باشد. انسان کافر و بی معرفت تاب تحمل عزت و سلامت را ندارد و نهایتاً به جان خودش می افتد و خلایق از شر او در امان نخواهند بود. بدین ترتیب درمان و گشایشی که ازجانب بنده نصایب آنها
می شد در واقع به مثابه ظلمی ناخودآگاه و از روی ترحمی کور بود. در واقع خداوند خالق بسیار مهربانتر و دلسوزتر از من و امثال من نسبت به مردمان است و صلاح کارشان را بهتر می داند. و بدینگونه بود که کار درمانگری را به کنار نهادم و روش عرفان درمانی را ابداع کردم تا هر کسی خود علت بیماری و بدبختی خود را فهم کرده و به توبه بپردازد و اعمال خود را بر مبنای دین خدا اصلاح کند تا ظرفیت سلامت را بیابد. از همین تجربه عظیم بود که به راز دیگری از ختم نبوت و ختم معجزه در دین محمد (ص) پی بردم و درک کردم که چرا تنها معجزه پیامبر اسلام (ص) همان کتاب اوست یعنی حکمت و معرفت نفس. و اینگونه بود که ایمان آوردم که بقول علی (ع)
«دوزخی جز بی معرفتی نیست».
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۱۸

هزینه رجعت به کفر

هزینۀ بازگشت به کفر و منیّت فاسقانه همانا باز پرداخت عزّت و شرف و ایمان است. آنان که برای مدتی بواسطه توفیق اجباری و شفاعت و کرامت مردان خدا امکان یک حیات معنوی و دینی را یافته و سپس در وادی انتخاب یکبار دگر بسوی کفر و خودپرستی و بولهوسی میل می کنند تا یافته های معنوی خود را در بازار کفر به تجارت بگذارند و تبدیل به دنیا کنند دارای سرنوشتی بس فجیع و استثنائی می شوند. خداوند درباره این دین فروشان می فرماید که چند روزی دربهای عیش و کامروائی حیوانی بر روی آنها گشوده می شود و در حالی که غرق در فساد و فتنه هستند عذاب الهی درست از سوئی که گمانش را نمی بردند آنها را احاطه می کند و آنگاه از فرط عذاب ایمان می آورند و آنچه را که انکار و استهزاء نموده بودند به جبر تصدیق و اعتراف می کنند ولی هیچ از عذابشان کاسته نمی شود. اینان مورد لعنت خدا و رسولان و ملائک و مردمان واقع می شوند و خود نیز خودشان را لعنت می کنند. به آنان گفته می شود که امروز بسیار بگریید بواسطه آنکه مؤمنان را مسخره می کردید و رسول را بسیار آزردید و مکرها نمودید و حدود الهی را زیر پا نهادید. در آن روز هیچ شفاعتی پذیرفته نمی شود و هیچکس را توان یاری نمودن به آنها نیست. این جماعت برای بازگشت به روابط فاسقانه خود مجبورند به چاپلوسی و خودفروشی حیرت آوری دست زنند و خدمات ویژه ای به سران کفر نمایند تا شاید مورد اعتمادشان واقع شوند و اینست که در این رجعت به غایت فضاحت و خفّت و رسوائی مبتلا می گردند تا شاید مورد پذیرش جامعه کفر قرار گیرند ولی هرگز مورد اعتماد نخواهند بود زیرا دیگر این فسق و فجور مثل سابق آنان را ارضاء نمی کند و نمی توانند به کفّار دل بسپرند. اینان از مظاهر خسران در دو جهان هستند. کفر به مذاق کسی که ایمان چشیده خوش نمی آید.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۹۲

«فلسفه شفاعت»

حضرت علی (ع) می فرماید « ای مؤمنان هر گاه عیبی در کار جهان و جهانیان دیدید توبه کنید که از غفلت شماست. خودتان را از آن عیب پاک کنید تا دیگران هم پاک شوند». این کلام حضرت علی (ع) هم از منظر علم اخلاق و معرفت نفس روانشناسی تربیتی و حتی فلسفه وجود حکمتی بکر و حیرت آور است و در یک کلام بیانگر مطلق مکتب «اصالت انسان» به معنای واقعی کلمه است که اومانیزم غرب را رسوا می سازد. بدین ترتیب حضرت علی (ع) کلّ جهان و اهلش را آئینه خودشناسی و تزکیه نفس و رستگاری و کمال معنوی می داند به شرط اینکه بقول معروف: آئینه بنمود چو نقش تو راست – خودشکن آئینه شکستن خطاست. در واقع حضرت علی (ع) کلّ جهان و مردمان را به مثابه پیر طریقت و امام هدایت می داند. و نیز تنها راه نجات مردمان. چرا که طبق کلام مذکور خودشناسی در دیگران و پاک کردن خود از عیبی که در دیگران می بینی موجب پاک شدن دیگران نیز می شود. این همان رسالت انبیاء و اولیاء و عرفا در تاریخ بوده که معلمان و مربیان و استادان رشد و تربیت بشریت هستند. و بشریت هر چه که از تمدن و فرهنگ و معنویت دارد از عمل ا ین بزرگان دارد که بسیار اساسی تر از آثار کلامی آنان است. این امر بیان دیگری از شفاعت است. در واقع انسان اهل معرفت نفس گناهان همه مردمان را به گردن می گیرد و در خود پاک می کند و بدینگونه مردمان شفاعت می شوند و بشریت امکان استمرار بقا در جهان را می یابد. و اینست معنای این سخن که: اگر اولیای خدا لحظه ای بر روی زمین نباشند عمر و مهلت بشر در جهان به پایان می رسد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۸۶

رسالت در دو مرحله «بشارت وتنذیر»

رسالت همه مردان حق دو مرحله دارد: اوّل اینکه از طریق نگاه به ذات الهی و فطرت رحمانی در وجود مردمان آنان را نیک می بینند که این مرحله موجب جذب مردم می شود زیرا همه خودشان را از چشم آن مرد حق پاک و زیبا و خدایگونه می یابند و لذا ایمان می آورند و از این نگاه به برکات عظیمی می رسند و مورد شفاعت قرار می گیرند. مرحله دوم رسالت اینست که امر به معروف و نهی از منکر و دعوت به اصلاح اعمال و تزکیه نفس می شوند. در این مرحله است که از آن فوج فوج گرایشِ مردم به سوی آن مرد حق فقط انگشت شماری باقی می مانند و گاه چه بسا هیچکس نمی ماند. در این مرحله است که مردان خدا مواجه با امواج اتهامات ناحق و عداوتها از سوی مردم می شوند و آزارها می بینند و چه بسا شهید می شوند. مرحله اوّل در فرهنگ قرآنی موسوم به «بشارت» (مژده – رحمت) است و مرحله دوم هم «تنذیر» (تقوا و ترس از خدا و مؤاخذه) نامیده می شود که فقط انگشت شماری در مرحله دوم می مانند و اینان هدایت شدگان هستند و در مسیر رشد معنوی قرار می گیرند. در واقع در مرحله اول سمت رحمانی و الهی وجود مردم مشاهده و مخاطب قرار می گیرد و در مرحله دوم هم سمت ابلیسی و شرّ وجود ابلاغ می شود. آنکه وجه دوم وجودش را تصدیق نموده و از آن توبه نماید لایق برخورداری از وجه اول می گردد و خدایگونه می گردد. همانطور که در حدیث قدسی خداوند می فرماید: از من اطاعت کنید تا مثل من شوید! و اکثر مردمان وارد مرحله دوم نمی شوند و لذا آن نگاه رحمانی و خدایگونه را هم از دست می دهند و لذا رسول را متهم به جادوگری و فریبکاری و شستشوی مغزی می کنند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۸۶

معنای جامعه درمانی

یکی از فرآورده های علمی عصر جدید علیرغم نفس کافرانه بشر مدرن اینست که در همه راه و روشهای خوشبختی و سلامت جهت ارضای افراد به بن بست رسیده و جبراً به روشهای جمعی روی آورده است هر چند که بواسطه نگرش کافرانه و خودپرستانه این روشهای جمعی هم ناکارآمد هستند ولی اصل این رویکرد بر حق است. به همین دلیل مهمترین علمی که در عرصه علوم انسانی پدید آمده است علوم اجتماعی هستند که تقریباً همه شاخه های دیگر را تحت الشعاع قرار داده اند حتی روانشناسی و علم پزشکی و علوم تربیتی را. این بدان معناست که هیچ معنا و ارزشی بخودی خود در یک فرد ممکن نمی آید الا بمیزان تلاشی که در جهت احیاء و تعمیم این ارزش در جمع و جامعه می کند. این مسئله حتی شامل حال ارزشهای اخلاقی هم می شود. این یک اصل دینی است که جبراً در قلمرو تجربه علمی و کافرانه بشر هم خودنمائی می کند و دال بر حق از خود گذشتگی و ایثار و نوع دوستی و محبت و شفاعت است. این بدان معناست که خوشبختی و سعادت و سلامت امری جمعی و بلکه تاریخی است و حتی سعادت و رستگاری اخروی فرد هم نهایتاً در گرو بخشودگی کل جامعه بشری است و این راز مسئله شفاعت است که در نزد انبیاء و اولیاء و مؤمنین نهفته است. به همین دلیل است که مخصوصاً امروزه بوضوح دیده می شود که همه بدبختی ها و مفاسد و امراض بشری به گونه ای مسری هستند: اعتیاد، ایدز، تورم، ناامنی، تروریزم، طلاق، جنون و….. لذا انسان مجبور است برای نجات خودش هم که شده به نجات دیگران بیندیشد و تلاش کند. زیرا بقول قرآن کریم کل مردمان از نفس واحده اند۰
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۲۰۹

احمقانه ترین انتقام

اصولًا آدمی اگر بتواند عزت و لذت و قدرت حاصل از عفو را درک کند هرگز حاضر نیست که از شقی ترین دشمنانش که اشد ستمها را به او کرده اند انتقام بستاند. هر چند که بسیار اندکند انسانهائی که اصلًا قادر باشند مرز عدالت و ستم را درک کنند و حریم و حدود را تشخیص داده و لذا ظلم را بشناسند و لذا ظلم ستیزی را بدانند. آنچه را که عامه مردم ستم می پندارند چه بسا عدل و حتی نعمت است و آنچه را که خدمت می پندارند چه بسا خیانت و ظلم لطیف است. هر چند که در مفهوم نهائی در چشم یک عارف پدیده ای بنام ظلم وجود ندارد و ظلم چیزی جز ظلمت حاصل از جهل نیست و لذا فقط بواسطه معرفت نفس می توان از خود ظلم زدائی نمود. و اما احمق ترین مردم کسی است که محبت را ظلم می پندارد و هموست که ظلم را محبت می داند. چنین انسانی نهایتاً از کسانی که به وی محبت و خدمت بی مزد و منت کرده اند دچار اشد انتقامجوئی تا سرحد جنون می شود و این همان انتقامجوئی محبوب و معشوق از عاشق است. و انتقامجوئی او اینست که همه ارزشها و حرمت ها و قداستی را که از عاشق یافته در خود زیر پای نهد و عمداً به لجن می کشد و بدینگونیه درحالیکه می پندارد که از عاشق انتقام می سیاند مشغول نابودی خویشتن است. و این عذاب الهی در قبال قدرنشناسی و عدم انجام وظیفه در قبال محبت است که او را به مقام حماقت تنزل می دهد که عذابی غیر قابل درمان و شفاعت است. و این عذاب و حماقت و انتقامجوئی مختص زنان است که آنان را به فساد و فحشاء می کشد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۱۰

واحد سنجش ارزشها

آدمی با دو نوع کاملًا متفاوت از ارزش ها زندگی می کند: مادی و معنوی ارزش های مادی نهایتاً جملگی به پول سنجیده می شوند و این نوع ارزش فنا شونده است و رزق دنیوی
بشر را تأمین می کند. همه علوم مادی بشری و تکنولوژی حاصل از آن در واقع چیزی جز نظام ارزیابی های رزق مادی بشر نیستند. همه ارزش های فناشونده بر مبنای اعداد و ریاضیات از منهای بی نهایت تا بعلاوه بی نهایت قابل اندازه گیر ی و قیاس می باشند. در واقع واحد ارزیابی مادیان همان اعدادند و دستگاههای ریاضی. و اما ارزشهای معنوی و ماندگار بشری چگونه سنجیده می شوند و واحد سنجش آنها چیست؟ آیا هرگز می توان گفت و سنجید که مثلًا فلانی چقدر و به چه میزان صادق یا ریاکار است، خوب یا بد، پاک یا ناپاک، عاقل یا احمق و … ؟ چون برای ارزش های معنوی بشر میزان و دستگاه سنجش وجود ندارد لذا هرگز قابل محاسبه نیستند ولی با اینحال همواره سخن بر سر خوبتر و بدتر و عاقلتر و عادلتر و ظالمتر و … می باشد. آیا این «تر» از کدام میزانی تعیین می شود؟ در قرآن هرگز چنین تری وجود ندارد یعنی هرگز سخن بر سر مؤمن تر یا کافرتر نیست بلکه گروهی صادقند گروهی کذاب، گروهی کافر و گروهی مؤمن و گروهی مخلص و گروهی مشرک و منافق و …… ولی فقط در یک مورد این «تر» مطرح می شود و آن «کرامت» است: کریم ترین شما در نزد خدا همانا با تقواترین شماست. کرامت یک صفت و معنا و ارزش است ولی تقوا یک تلالش و جهاد است یعنی قلمرو فعالِیت و خلاقیت معناست که محصول حاصل از آن همان «کرامت» است. و این کرامت نیز در نزد خداست که به بشری که با تقواتر است داده می شود. و کرامت بمعنای شفاعت و بخشندگی و محبت است که حاصل تقواست. و تقوا هم به معنای دوری از ارزشهای مادی و عددی می باشد که ذکرش رفت. یعنی هر چه که انسان از داشته های مادی و عددی و شمارشی و پولکی دورتر باشد و آگاهانه و به عمد از آن دوری گزیند کریم تر است یعنی خوبتر و صادقتر و پاکتر و انسان تر است که این کرامت هم بصورت بخشندگی روحانی و شفاعت نصیب دیگران می شود و گره از مشکلات مردم می گشاید. در واقع انسان بهتر و کریم تر کسی است که خیرش بیشتر به مردم برسد منتهی این خیر مسلماً مادی و عددی و کمی نیست بلکه گشایش معنوی و شرافت و انبساط و طهارت رزق و سلامت تن و دل و روح است و برکت باطنی زندگی می باشد که البته قابل شمارش و محاسبه نیست. خداوند می فرماید که به بنی آدم «کرامت» اعطا نموده است که همان گوهره معنویت و ارزش ویژه خاص اوست و هر که با تقواتر باشد صاحب کرامت بیشتری نیز هست و از طریق تقوا به گوهره کرامتش دست می یابد و آنرا نقد می کند و به مردمان می بخشد. پس میزان سنجش معنویت انسان همان کرامت است که درست در نقطه مخالف میزان مادیت اوست که عدد و پول است: ثروت و رعیت
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۰۳

بهترین انسانها کیستند؟

خداوند در کتابش بهترین انسانها را با دو صفت کرامت و تقوا توصیف نموده است: ان اکرمکم عند الله اتقکم! کرامت و تقوا دو روی یک وضعیت وجودی هسیتند: کریم بودن و خویشتن دار بودن: بخشنده بودن و از خود گذشتن. بی شک انسان بمیزانی که از امیال نفسانی خود می گذرد می تواند به دیگران یاری دهد. و اصلًا کرامت بعنوان قدرت یاری دادن به دیگری یک مقام معنوی و قدرت روحانی و شفاعت الهی است که به انسانهای از خود گذشته (متقی) اعطا می شود و این اجری عظیم است زیرا آدمی ذاتاً بواسطه روح خدائی خود از بخشش و خدمت به دیگران لذ ت می برد و عشق و شفاعت و کرامت یک نیاز ذاتی و الهی در بشر است که نصیب انسانهای با تقوا می شود. کرامت بمعنای خدمات مادی نمودن نیست که این خدمات را همه دزدان و مال مردم خواران هم بقصد مردم فریبی و ارضای وجدان معذب خود انجام می دهند و بدینوسیله مردم را به بردگی مضاعف می کشانند. ولی کرامت یک خدمت جوهری به اراده و شرف دیگران است که به آنان امکان نجات از بردگی و خفت و ذلت را اعطا می کند بی آنکه هیچ منت و تعهدی پدید آورد. کرامت یعنی تقویت قوه روحانی در بشر به قصد احیای عز ت و شرف و استقلال هویت. همه انسانها در خلقت خود دارای کرامت و قدرت شفاعت هستند (بقول قرآن) ولی این گوهره بواسطه تقوا بدست می آید و فعال می گردد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۹۹
پیامبر اکرم (ص) بعنوان خاتم انبیاء و اسوه کمال رحمت خدا بر بشر می فرماید: «ازدواج سنت من است و هر که از این امر سرپیچی کند از من نیست «یعنی مسلمان نیست یعنی از رحمت خدا خارج است و مشمول شفاعت من نمی باشد .
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.