۱۳۹۸ مهر ۲۹, دوشنبه

غزل عشق : زین جهان ، عشق و فنا ما را بس است

بس است
زین جهان ، عشق و فنا ما را بس است
یک نظر از این بقا ما را بس است
جمله یاران گر جفا بر ما کنند
یک وفا ازسوی ما، ما را بس است
کافی و وافی و شافی آمدیم
گشته ایم درخود ، کفا ما را بس است
هیچ رهائی اندرین عالم مجو
چون شدیم ازخود رها، مارا بس است
چون رهائیم از شب چون و چرا
لا اله الا خدا ، ما را بس است
فخر خانجانی زفقرش شد عیان
فخر آدم مرتضی ، ما را بس است
کار هستی ، ساز شد از یک دعا
در فنایش یک دعا ، ما را بس است
-----------------
خانۀ دوست
خانه ای خواهم بسازم بهر دوست
از دل و از جان و مغز و گوشت و پوست
دوست در ما میزبانی می کند
هستی ما هم دمی میهمان اوست

--------------
نیایش
خدایا از کجا شکرِ تو گویم
چگونه واژۀ ذکر تو جویم
تو خلقم کرده ای از هیچ مطلق
بدادی از صفاتت خلق و خویم
وجودم داده ای از جود ذاتت
ز روی خود نمودی آب رویم
زبان و چشم وگوش و دل نمودی
نمودی سمت خویشت راه و سویم
تو جُرم نیستی را عفو کردی
ببخشیدی چه هستی نکویم
چگونه نیستی ، هستی کشاند
چگونه این معما را بپویم
اگر از رحم مطلق در نیایی
تمام هستی خود را عدویم
چگونه پاس دارم عشق کویت
چگونه مطلقت را شکر گویم
بجز تو شاکر لطفت نباشد
منم شکر تو را در گفتگویم
چگونه طالب روی تو باشم
منی که در خم یک تار مویم
خدایا خود بگو با من تو رازی
چه گویم من چه گویم من چه گویم
همین دانم که از اسماء حُسنت
علی را جسته اندر های وهویم
خدایا لایق هستی تو باشی
بده آبی که هستی یم بشویم
خدایا باز هم کفران کردم
بده ذکری که شکرت را بمویم
بدیدی جهل من از حد فزون است
عجب من خویش را خصم و هَوویم
خدایا دوستت دارم ز ذاتت
بده تا ذات هویت را ببویم
بگو با من که دوستم داری یا نه
بگو با من که غیر تو چه جویم


از کتاب غزل عشق 
تألیف استاد علی اکبر خانجانی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.