۱۳۹۶ بهمن ۱۹, پنجشنبه

درد تنهایی

درد تنهایی
شاید در ھیچ برھه ایی از تاریخ مانند این دوران، بشر اینچنین احساس تنھایی نکرده است و گویی تن ،
ھمان زندانی است که ما را در خود محبوس ساخته است .
ھیچ کس ما را درک نمی کند و حتی ھنگامی که می خواھیم برای دیگری درد دل کنیم تنھا باید شنوندۀ
نصیحت ھای وی باشیم . اما ھمۀ ما از نصیحت خسته شده ایم . ازھنگامی که بدنیا آمدیم ما را نصیحت
کردند و به ما گفتند خوب باشید ، راستگو باشید ، با گذشت باشید ، بخشنده باشید و...... و ما ھر چه در
اطراف خود گشتیم تا انسانی مھربان ، باگذشت ، راستگو و... را بعنوان الگو بیابیم ، نیافتیم. به ما گفتند
پیامبران خدا چنین بوده اند اما ١٤٠٠ سال است که دیگر پیامبری ظھور نکرده است. که اگر ھم چنین بوده
است ما را چکار ؟
در تمام عمرمان در جستجوی انسانی بودیم که بتوانیم به او اعتماد کنیم .کسی که ما را با تمام زشتی
ھایمان دوست داشته باشد و به چشم حقارت به ما ننگرد.
دوستان زیادی پیدا کردیم اما ھیچکدام به ما وفا نکردند ھمانطور که ما نیز به آنھا وفا نکردیم.
دوست نداشتیم دیگران به چشم حقارت و اھانت به ما بنگرند پس مجبور بودیم تمامی ضعف ھا،
شکست ھا و یأسھای خود را در درونمان پنھان کنیم و ھنگامی که به دیگران میرسیم نمایشی از لبخند
و خوشبختی بر پا کنیم .
و آنقدر در اثبات خوشبختی و شادیمان به دیگران نقش بازی کردیم که خودمان نیز فراموش کردیم که درد
واقعی امان چیست و تنھا چیزی که از خودمان، بیادمان ماند این بود که آرامش نداریم . و به ھمین دلیل
مجبور شدیم دست به دامان مردم شویم و علت بی قراری امان را از آنان بپرسیم. میدانید آنان به ما چه
گفتند ؟
گفتند تمام درد شما از بی پولی است اگر پولدار شوید آرامش می یابید. ما نیز حرف آنان را پذیرفتیم و
برای پولدار شدن دست به ھر کاری زدیم و سپس خانه خریدیم ،ماشین خریدیم و لوازم لوکس برای خانه
امان تھیه کردیم . چند صباحی جمع آوری پول ما رابه خود مشغول داشت اما دیری نگذشت که دریافتیم
که پول نیز نتوانسته تنھایمان را از میان ببرد و ما ھمچنان در درون خود غریب و بی کسیم . چرا؟
برای اینکه ھمان ابتدا پاسخ را داده باشیم باید بگوئیم که تنھایی بشر امروز، ھیچ علاجی ندارد و شاید
بتوان گفت که تنھا راه علاج آن ، پذیرش آن می باشد .
تنھایی بشر امروز نشأت گرفته از دورانی است که در آن زندگی می کند . دورانی که آخرالزمان نامیده
می شود . ھمانطور که در قرآن می خوانیم:«قیامت آن گاه است که ھر کسی تک و تنھا می شود و
ھیچک سرا یاری کمکی به دیگران نیست و جز خدا یاوری نمی یابد.»
تجربۀ تاریخی نشان داده است که بشر تا زمانی که مجبور نشود روی به خدا نمی کند. و حال ھمان
دورانی است که بشر مجبور است برای رسیدن به آرامش، به خداوند روی کند زیرا دیگر ھیچ چیز به او
آرامش نمی دھد .
اگر کمی به اعمال روزمرۀ خود دقیق شویم در خواھیم یافت که بسیاری از اعمالیکه ھر روزه آن را تکرار
می کنیم تنھا برای این است که نمی خواھیم تنھایی امان را بپذیریم و به ھمه چیز پناه می بریم به جز
خداوند .
ساعتی در خیابان ھا ول می گردیم و پسر بازی و یا دختر بازی می کنیم ویا به خود القا می کنیم که
عاشق شده ایم ،ساعتی پای کامپیوتر می نشینیم و چت می کنیم و یا به موبایلمان ور می رویم ، به
میھمانیھای کسل کننده و یا دوره گردیھای مضحک می رویم و با کسانی که از آنھا خوشمان نمی آید
رابطه برقرار می کنیم و .....
تمام اینھا برای این است که تنھایی مان را نابود سازیم اما ھیچ موفقیتی حاصل نمیشود و باز تنھایی چون
باری سنگین بر روحمان فرود می آید .
و در انجام ھمین تلاشھای مذبوحانه برای فرار از تنھایی است که مبتلا به بسیاری از گناھان می شویم
بدون اینکه واقعاً اراده به انجام آن داشته باشیم .
آری دیگر ھیچکس نیست که ما را درک کند وھمه ما ،در درون خود محبوس شده ایم .
اما تمام احساس تنھاییمان به این دلیل است که فراموش کرده ایم که در درونمان یکی وجود دارد که از
ھمان بدو تولد در انتظار ماست . اگر ھمیشه او را فراموش می کنیم به این دلیل است که او از خود جز
نامی باقی نگذاشته است .او از ھمان زمانی که جھان ھستی را خلق کرد در انتظارمان بود که شاید
روزی به او روی کنیم و تنھا او را دوست داشته باشیم و تنھا از او یاری بخواھیم زیرا تنھا او بود که ما را
دوست داشت به ھمین دلیل خلقمان کرد .
ھمیشه نگاھش را در درونمان احساس می کردیم اما ھیچگاه نخواستیم به نگاه منتظر او پاسخ دھیم . او
ھمیشه و در ھمه حال با ما بود اما آنچنان صداھای بیرون بلند بود که ھیچگاه صدای خاموش او را
نشنیدیم . به ھمه لبخند زدیم و چاپلوسی ھمه را کردیم و فقط به او لبخند نزدیم .
ھمه ما را تنھا گذاشتند ، ھمه به ما خیانت کردند ، ھمه به چشم ابزار به ما نگاه کردند وتنھا او بود که ما
را تنھا نگذاشت و به ما خیانت نکرد .
پس بیایید تنھایی مان را در دنیا با تمام تلخی اش بپذیریم و دست از تلاشھای مذبوحانه برای اثبات شادمانی
و خوشبختی امان برداریم و در این شبھای قدر با خودمان خلوت کنیم و برای ساعتی تلویزیون را خاموش
کنیم ، موبایلمان را خاموش کنیم ، با کسی چت نکنیم و به خیابان نرویم ، چیزی نخوریم و و......و تمامی
آدم ھایی را که وارد خود ساخته ایم تحت ھر عنوانی (دوست ، ھمسر و فرزند و معشوق ،ھمکار و...)از
خود بیرون کنیم و از ھمه مھمتر به پول فکر نکنیم که اگر توانستیم چنین کنیم آنگاه او را در درونمان
خواھیم یافت و با یافتن او دیگر ھیچگاه تنھا نخواھیم بود .
بگذارید ھمه بفھمند که چقدر تنھا و محزونیم و بگذارید که ھمه بفھمند که آدم خوشبختی نیستیم و اصلاً
بگذارید ھمه بفھمند که چقدر جاھل و احمق و دیوانه ایم و...
دیگر ھیچ چیز اھمیتی ندارد زیرا اکنون او را که تنھا کس بی کسان است در خود یافته ایم.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص174

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.