۱۳۹۵ فروردین ۲۱, شنبه

ماورای طبیعت -وجود و رابطه


ماورای طبیعت

وجود و رابطه
انسان مخلوق روابط خویش با سائر موجودات است مثل هر موجود دیگری درجهان هستی. روابط هر
موجودی منبع تغذیه حیات و هستی اوست و نیز ارکان وجودش در بستر هستی. روابط هر انسانی به مثابه
تار و پود نامرئی وجود اوست و پایه های نامرئی اسکانش در جهان. هر انسانی در دیگران خلق می شود و هویت می یابد و استمرار دارد.
ارتباط مادی هر فردی با مادیت جهان موجب حیات و هستی مادی اوست و ارتباط معنوی و روحانی او با
سائر موجودات هم موجب حیات و هستی معنوی و جاودانه اوست.
ارتباطات جمادی موجب موجودیت جمادی است. و ارتباطات نباتی موجب موجودیت نباتی است. ارتباطات
حیوانی هم موجب موجودیت حیوانی است. و ارتباطات ویژه انسانی هم موجب موجودیت و بقای انسانی
اوست. و اما ارتباطات ویژۀ انسان چه نوع ارتباطی است؟ بدون شک ارتباطات معرفتی بر اساس اعتقادات جاودانه به ماورای طبیعت هم موجب موجودیت متافیزیکی و روحانی انسان است. ولی ارتباط ماورای طبیعی انسان با سائر انسانها و موجودات بواسطه ارتباط قلبی ممکن می شود نه صرفاً ارتباط ذهنی. دریافتهای ذهنی حاصلی از رابطه قلبی که همان معرفت و حکمت است از جمله نشانه های رابطه روحانی از طریق قلب است. روابط اقتصادی و سیاسی و علمی و فنی و هنری و حتی دینی اگر از طریق رابطه قلبی نیست صورتی از ارتباط جمادی و نباتی و حیوانی است. رابطه ذهنی انسان با خود خداوند هم لزوماً نمی تواند موجب موجودیت ماورای طبیعی باشد مگر اینکه از طریق دل باشد که همان ایمان است و گرنه رابطه صرفًاً فلسفی با خداوند نهایتاً به ماتریالیزم و ناتورالیزم و انواع الحاد می انجامد که لطیف ترین این الحاد مدرن اگزیستانسیالیزم و عرفان نظری است. انسانی ترین رابطه هر فردی با یک انسان دیگر ممکن می شود که اگر از طریق دل نباشد مبدل به رابطه ای شیطانی می شود زیرا روح انسانی دخیل است و با روح یک انسان دیگر فقط بواسطه دل می توان مربوط شد و به موجودیت روحانی رسید.
و اما رابطه روحانی با یک انسان دیگر مستلزم آن است که لااقل یکی از این دو دارای قلبی زنده باشد و

قلب زنده در وجود یک انسان مخلص و عارف است و لاغیر. بنابراین موجودیت انسانی برای یک فرد
فقط در رابطه ای عرفانی با یک پیر مراد ممکن است و لاغیر. و تا زمانیکه چنین رابطه ای پدید نیامده
است انسان هنوز وارد عرصه خلقت و موجودیت انسانی نشده است و هنوز در موجودیت حیوانی و نباتی
و جمادی قرار دارد. و بسیارند کسانی که حتی موجودیت حیوانی هم ندارند و دارای موجودیت نباتی
هستند و گاه حتی موجودیت نباتی هم ندارند و همردیف جمادات می باشند. این دسته های بشری در قرآن
کریم مذکورند.
بنابراین انسانیت بشر مخلوق ارادت عرفانی با یک امام زنده و عارف است که خود محل حضور روح
خداست و لذا مرید را صاحب روح و زنده به انسانیت می کند. در واقع عارف در جایگاه خداوند قرار دارد
که روح خدا را در مریدان می دمد و آنان را زنده به انسانیت می نماید و آدم می سازد. و آنگاه از مرید
می پرسد: « آیا من رب تو نیستم ؟» مرید باید عملا پاسخ دهد. ولی چه بسا مریدانی که دچار کبر و
غرور و انکار ابلیسی شده و رب خود را انکار نموده و از اطاعت سرباز می زنند و به پیروی از ابلیس
می پردازند. بهرحال آنان از قلمرو و حیات و هستی حیوانی خارج شده اند زیرا صاحب روحی از جانب
امام خود گشته اند منتهی با این روح یا بسوی خدا می روند که همان اطاعت از امام است و یا بسوی
ابلیس می روند و به امام خود پشت می کنند و کوس اناالحق می زنند. بنابراین انواع و درجات روابط هر
فردی میزان و مقام وجودی او را تعیین می کند و سرنوشت او را به فعل می آورد: جمادی، نباتی، حیوانی، شیطانی و الهی (ارادت عرفانی). آنانکه با امامی مربوط شده و حیات روحانی می یابند ولی از
امر و اطاعت او خارج می شوند دچار موجودیتی شیطانی هستند. هر انسانی بالقوه دارای انواع احساس
وجود است: احساس جمادی، احساس گیاهی، حیوانی، شیطانی و الهی. ولی هر کسی در آن واحد در
یکی از این مقامات وجودی مستقر است. و دیگر مقامات را در نور دیده و بر آن احاطه دارد. ولی از
مقام حیوانی به بعد مربوط به قلمرو حیات دینی می باشد که از رابطه با یک مؤمن عارف آغاز می شود و
بر سر دوراهی ابلیس – خدا قرار می گیرد و انتخاب می کند. آدمی با مرگش به مقام وجودی که اخذ
نموده باز می گردد و این توشه زندگی جاوید اوست. برخی به عالم جمادی ملحق می شوند برخی به
گیاهان می پیوندند، برخی به حیوانات، برخی هم با شیاطین محشور می شوند و اندکی هم با مؤمنین و
مخلصین گرد هم می آیند. این مسئله در قرآن کریم بوضوح ذکر شده است و امری مختص فلسفه تناسخ
نیست. بسیاری از حیوانات ، گیاهان و سنگهائی که در اطراف ما حضور دارند آدمیان هستند گاه با اندک
دقتی می توان صورت بشری را هم در آنان به چشم دید. همه این مقامات و عواقب وجودی محصول
همنشینی و رابطه است. آنکه اشیای زندگیش را می پرستد در موجودیت جمادی سقوط می کند. آنانکه
حیوانات را می پرستند(مثل سگ پرستان) به حیوانیت خود باز می گردند و الی آخر.
آدمی بذری است که در غیر رشد می کند و بسته به ا ین امر است که این « غیر» چه کسی یا چه چیزی
باشد. آدمهائی هستند که از سنگ هم سخت ترند مثل کسانی که آهن و بتون را می پرستند ( اتومبییل و
ساختمان). و اینان ساکنان درک اسفل السافلین هستند و بعد ازمرگ بهمان مقام باطنی خود بازمی گردند
و اینان کسانی هستند که امام خود را درک نموده و اطاعت نکرده اند و منافق شده اند که «براستی
منافقین در درک اسفل السافلین قرار دارند». قرآن –
آدمی بهر چه که دل بدهد بهمان مقام وجودی می رسد. آنکه دل را به امامی زنده بسپرد خدایگونه می
شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۵۴

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.