۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه

گریز از آزادي (نگاهی عرفانی به دهۀ 1360)


گریز از آزادي (نگاهی عرفانی به دهۀ 1360)
نفس انسان در قلمرو اراده که ھسته مرکزی ھویّت است دارای یک انشقاق دیالکتیکی عظیمی است
که از یک سو میل به آزادی مطلق دارد و از سوی دگر از آن می ھراسد و می گریزد زیرا آزادی ذاتاً عرصۀ
مسئولیت انسان است . این گریز در عین حال دارای ماھیت تقوایی نیز می باشد . این ھمان دیالکتیک
جبر و اختیار است : آدمی آزاد است که مجبور باشد و مجبور است که آزاد باشد . این ھمان جبری است
که در ذات اختیار حضور دارد و اختیاری که در بطن جبر واقع شده است . و این است که خط سوم و
فراسوی جبر و اختیار ھمان عشق عرفانی است که راه توحید و رستگاری بشر است .
تجربۀ بشر ھم در زندگی فردی و ھم اجتماعی نشان می دھد که ھمواره ھر نوع آزادی به نقطۀ عطفی
رسیده و منجر به جبر می شود و نیز بلعکس .
جامعۀ ایران در سال ١٣٥٧ شمسی از اشدّ جباریت و خفقان به یک آزادی عظیم رسید که برای آن
شکنجه ھا کشید و خون ھا داد ولی عمر این آزادی بسیار کوتاه بود و در ١٣٦٠ یعنی در کمتر ازسه سال
به غایت خود رسیده و منجر به خفقانی دو صد چندان شدیدتر گردید . اینکه چه عواملی موجبات این
تراژدی شدند و چه دستھای داخلی و خارجی در کار بود و تقصیر چه افراد و گروه ھایی بود ھیچ ارزش
خلاق اجتماعی و معرفتی ندارد و جز نمک پاشیدن به زخم ھای کھنه و تحریک عداوت ھای جاھلانه
خاصیتی ندارد . بدون تردید نسل جوان دھه شصت این دوران را سیاه ترین دھه عمر خود میداند و بلکه
این دھه را اصولاً بایستی دھه تراژیک تاریخ معاصر ایران دانست به این دلیل که حدود یکصدسال مبارزه
برای آزادی با دریایی خونی که پشت سر داشت به این سرعت بر سر خود شکست و ملت به جان
خودش افتاد و از خودش حجامت نمود آنھم از رگھای بھترین فرزندانش. و این تراژدی در حالی اتفاق افتاد
که کل ملت و انقلاب درگیر یک دشمن بیرحم خارجی بود که مستمراً بر سرش بمب می ریخت .
این یک تراژدی ملی بود که تک تک افراد و گروھھا به یک اندازه در آن مقصر و گناھکارند و در عین حال یک
جبر اجتماعی و تاریخی به حساب می آید .
در حالیکه عراق بر سر ما بمب می ریخت ما بجای یک اتحاد ملی در شھرھا مشغول ترور و اعدام ھم
بودیم و ھیچکس تاب تحمل صدای دیگری را نداشت و این خود بر اندازی ملی تا اعماق خانواده ھا جریان
داشت و گاه برادری، برادرش را ترور و یا اعدام می کرد و یا پدری، پسرش را . در درون یک خانواده یکی
شاه پرست بود دیگری توده ایی و سومی حزب اللھی و چھارمی مجاھد و پنجمی فدایی و... این وضع به
یک لحاظ واقعه ایی به غایت مبارک بود ولی این برکت عظیم بازیچۀ اراده به قدرت شد و جنون آفرید و
گویی ھر ایرانی می خواست یک شاه باشد و جای خالی شاه را اشغال کند . گویی آزادی بیش از حد و
ناگھانی ایجاد خفقان کرده بود و به ناگاه آنھمه گروه و تریبون و نشریه و صدا و ایده و فلسفه و مدینه ھای
فاضله موجب ھذیان و مالیخولیا گردید و ملت در اینھمه شعار سالاری شعورش را از دست داد . دقیقاً
مثل زندان بزرگی بود که به ناگاه درب ھایش گشوده شده و زندانیان برای فرار از آن در بین راه ھمدیگر را
له کردند .
در صورتی که وجود یک دشمن خارجی مثل عراق برای یک وحدت دو صد چندان پیش از انقلاب کفایت می
نمود ولی نتیجه کار معکوس از آب درامد . رھبر انقلاب جنگ ایران و عراق را از این منظر یک نعمت بزرگ
نامید ولی این نعمت به ثمر نرسید گویی که صدام به خانه ھر ایرانی وارد شده بود . ھرگز ملت ایران تا
این حد دچار خود – بد بینی و خود – آزاری نشده بود که مبدل به خودکشی گردید و ھمین تفرقۀ درونی
موجب شد که عراق جسورتر گردد و این جنگ ھشت سال به طول انجامد و در کنار این حمام خون
داخلی یک حمام خون دگری در جنوب و مرزھا بر پا شد و دھھا ھزار تن از پاک ترین جوانان ما را از میان
برد و معلول نمود . این دھه تراژیک ترین دھه قرن بیستم در تاریخ ایران است .
آنھمه جنون فرد گرایی و سازمان پرستی و کیش شخصیت و حمام ھای خون به گردن رھبر انقلاب افتاد و
ایشان را به غایت انزوا و تنھایی سوق داد و وضع از آنچه که بود ھم بدتر شد . این تفرقه و تشدد ھیچ
خانه ایی را مستثنی نکرد و حتی به قلب شورای انقلاب و دولت موقت ھم رسوخ کرد و نھایتاً بین رھبر و
قائم مقام رھبری ھم نفاق انداخت و ھمه منفرد شدند و ھر گروه و سازمانی مبدّل به جمع تنھایانی
منزجر از یکدیگر گردید و ھر روز انشعابی جدید آنھم با خصومت مسلحانه آشکار شد .
یک نظریه جامعه شناختی این است که اصولاً جوامع شرقی و اسلامی قدرت ھضم و جذب آزادی و
دموکراسی را ندارند زیرا این جوامع بر اساس عشق و عاطفه و ارادت زندگی می کنند و به ھمین دلیل
رئیس جمھور ھای این ممالک اکثراً مادام العمرند این امر شامل نظام ھای سوسیالیستی نیز می باشد
مثل چین و شوروی . گویی معضله آزادی و دموکراسی به لحاظ ژنتیک با مشرق زمین سازگاری ندارد این
قاعده در کشور شیعی مثل ما دو صد چندان شدیدتر است چرا که ما دارای فطرت امامیه ھستیم و امام
در تعبیر سیاسی یعنی شاه آسمان و قدسی . این فرھنگ حتی شامل حال گروه ھای ملی و
ماتریالیستی ھم شده بود و دیدیم که رھبران این سازمانھا به مراتب امام تر بودند . واقعیت این بود که به
ناگاه صد ھا مدعی امامت پیدا شده بود و ما شاھد نبرد بین امامان یا شاھان و خدایان بودیم . به بیانی
دگر لقب امام و قدرت نفوذ توده ایی رھبر انقلاب بسیاری را به وسوسه انداخت که : مگر ما چه کم داریم
! اینگونه بود که حتی برخی از مراجعی که در انقلاب دخالتی نداشتند و حتی ضد انقلاب بودند دعوی
رھبری کردند و حتی برخی از مریدان رھبر انقلاب به این وسوسه افتادند . قلب فاجعه به مثابه بزرگترین
امتحان و نعمت الھی که منجر به پیروزی معجزه آسای انقلاب شده بود مربوط به زبان و منطق به غایت
امّی و حتی مادون عامیانه رھبر انقلاب بود . و بدین گونه ھر کسی از عامی و
عا لم به خود می گفت : منکه باسواد تر و خوش بیان تر و بلاغتر از او ھستم چرا من نه !!!؟؟؟ این نگرش
و قضاوت حاکم بر کل ملت و مخصوصاً بر جماعت اھل سواد و کتاب دال بر غایت غرب زده گی و قشری
گری و از خود بیگانگی و بی ایمانی بود . برخی از تحلیل گران معتقدند که بیان و منطق رھبر انقلاب باز
تاب جھل مردم بوده است . بطلان این ادعا وقتی آشکار است که حتی رھبران و ایدوئولوگھای ملی و
کمونیستی ھم به طرزی طلسم گونه تحت تأثیر جاذبه رھبر انقلاب قرار داشته و نمیتوانستند که ایشان
را« امام » ننامند . چه بسا شاھد بودیم که بسیاری از نزدیکان امام و صاحب منصبانی که تحت شعاع
ارادت به امام به قدرت ھایی رسیده بودند در خفا ایشان را ھجو میکردند . ھمینھا بزودی رسوا شدند .
مسئله این بود که براستی قدر این نعمت الھی در اکثریت قریب به اتفاق جامعه ما شناخته نشد و بدین
گونه بود که امام ھنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که یکه و تنھا ماند و این واقعیت از دفتر
ایشان نیز اعلان گردید زیرا کسی از ایشان اطاعت نمی کرد و ھر کسی ساز خودش را می زد . شاھد
بودیم که چگونه تمام برنامه ھای عدالت گسترانه ایشان به عمد مواجه با بن بست می شد . و نیز بیاد
می آوریم که چگونه دولت موقت و نیز نخستین رئیس جمھور ھمۀ اصول بنیادین انقلاب و قانون اساسی
را زیر پا گذاشتند و آن را یا مرتجعانه و یا کمونیستی و خلاصه غیر قابل اجرا می دانستند در حالیکه ھمین
آرمانھا در یکی از فقیرترین و حقیرترین کشورھای دنیا یعنی کوبا در حال اجرا بود . در یک کلام آمریکا را
شیطان بزرگ نامیدن دال بر یک شناخت عرفانی بود و شھامت اعلان این حقیقت در مقامی برتر از
انقلاب و سیاست بود .
در یک کلمه بایستی تراژدی فروپاشی آزادی را در سالھای اول انقلاب به واسطۀ واقعه ایی دانست که
ما آن را « امام –شاھی » می نامیم . شاه پرستی سه ھزار سا له ایرانیان و امام پرستی بیش از ھزار
ساله توأماً منجر به پیدایش آن بیماری تراژیک شد . با رفتن شاه به ناگاه ھمه شاه شده بودند و گویی با
مرگ شاه روحش در یکایک مردم حلول نموده و بواسطۀ فرھنگ امامیه این احساس شاھی لباس امامت
پوشید . این جنون موجب تفرقه و انشعابات پی در پی در ھمۀ انجمن ھا ونھادھا و سازمانھای انقلابی
شد .
تضاد بین آزادی و احساس امام –شاھی در ملت ما منجر به انفجار شد و آنگاه که جبراً یک بار دگر
زندانھای سراسر کشور پر شد مردم یک نفس راحتی کشیدند و از اسارت آزادی ، آزاد شدند .
ھمانطور که در آغاز مقاله متذکر شدیم « گریز از آزادی » یک پدیده وجودی است و در قلمروی معرفت
نفس درک می شود . این پدیده در آخرالزمان جوامع شرقی و اسلامی دو صد چندان شدیدتر خود نمایی
می کند چرا که تقوا ریشه در اعماق ذات شرق دارد زیرا در انتظار ناجی و حامی امام زنده است . لذا
آزادی ناپذیری و به زبانی کم ظرفیتی در قبال دموکراسی را از این منظر بایستی یک ارزش به حساب
آورد . این امر توجیه و تقدیس خفقان و دیکتاتوری حزبی نیست چرا که حکومت ھای آخرالزمانی جبراً
موجودیتی جھانی دارند و تحت الشعاع جنون آزادیھای فزاینده قادر نیستند که برای مدت طولانی باقی
بمانند الّا اینکه حداقل آزادی بیان و عدالت اجتماعی را فراھم کنند و مخصوصاً اصل بنیادین لا اکراه فی
الدین رعایت نمایند که اصل آزادی دین است که دین بدون آن به خدمت کفر جھانی در میآید و لذا
حکومتھای ملی را به سقوط می کشاند .و نکته آخر اینکه بر اساس معرفت شیعی ھمواره ھر قومی
لایق حکومت خویش است . یعنی حاکمیّت ما اگر خوب است یا بد از ماست که بر ماست : ای مؤمنان
بدانید که از شماست که بر شماست . – قرآن .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.