فلسفه بر باد رفتگی
« بربادرفتگی » ھمان اندیشه و باور به نابودی است . ھیچ چیزی نابود نمی شود فقط برخی امور به
گردش دیگری می افتد تا دوباره باز گردد و برخی امور موقتاً بایگانی می شوند تا استراحت کنند و
موقعشان فرا رسد . و گاه خود ما از برخی امور خسته می شویم و لذا آن امور از نزد ما میروند تا جانی
تازه گیریم و مشتاقشان شویم . ھمه آدمھای زندگی ما نیز اینگونه اند . و برخی چیزھای زندگیمان دیگر
در قالب خاک جای نمی گیرند و لذا می روند تا در جھانی دگر بسوی ما آیند .
حیات خاکی عرصه نسیان است این نسیانھا در نزد ما ھمچون احساس بر باد رفتگی و نابودگی ھستند
در حالیکه ما دچار فراموشی شده ایم و کافیست که یکبار دگر به یادشان آوریم تا باز گردند .
برای آنان که دلی سخت دارند ھر فقدانی با عیاشی و روزمره گی جبران میشود و این جماعت در حیات
این دنیا آسوده ترند و غم و اندوه کمتری دارند ولی بناگاه حوادثی موجب بیداری آنھا می شود و به آنان
رجوع می کند درحالیکه ھرگز آماده درک آن نیستند . و یا پس از مرگ بناگاه مواجه با بسیاری امور می
شوند که از یاد برده بودند و این واقعه ای بس دردناک و نابود کننده است .
ھیچ عملی از پیش نمی رود و نه ھیچ فکر و آرمانی . ھر چیزی پس از مرگ به تمام و کمال عیان می
شود و حق ھر تلاشی ادا می شود و ھیچ حقی ضایع نمی شود .
احساس از دست رفتگی و شکست و ناکامی و نومیدی حاصل نسیان و یا بی صبری ماست . بایستی
بگذاریم ھر امری در مجرای طبیعی خود به جریان افتد و مانع این جریانھا نباشیم .
ھمه امور و ھمه آدمھا و ھمه عھدھا دوباره باز می گردند و به حقشان می رسند . این ھمان باور به معاد
است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم ص 93
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.