(چند روایت سیاسی)
از دموکراتی پرسیدم: چرا ھم رای میدھی و ھم فحش میدھی؟
گفت: رای میدھم تا بتوانم علت بدبختی ھایم را به گردن کسی بیندازم و بجای خودم به او فحش بدھم.
از محمد رضا پھلوی پرسیدم : چه شد که سرنگون شدی؟
گفت : از بس بالا را نگریستم جلوی پاھایم را ندیدم و افتادم.
از آقای راکفلر پرسیدم: ثروت چیست؟
گفت: چیزی است که به واسطه آن می توانی ھمه را عاشق خود سازی.
از کمونیستی پرسیدم: تو که حیات پس از مرگ را دروغ می دانی پس چرا خودت را به کشتن میدھی؟
گفت: درست به ھمین دلیل که گفتی.
از سیاستمدار بازنشسته ای پرسیدم: سیاست چیست ؟
گفت : بدی ای که آنرا لباس خوبی می پوشانند.
از ژنرالی پرسیدم : چرا شرورترین آدمھا را استخدام می کنید؟
گفت: زیرا فقط اشرارند که حریف شر می شوند.
از آقای بن لادن پرسیدم: تو که شریک بوش بودی پس حالا چرا با او می جنگی ؟
گفت: اینھم بخشی از شراکت ماست.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 67
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.