فلسفه خوشبختی
خوشبختی یک احساس است : احساس رضایت ! این واضح ترین ومحسوسترین وجھانی ترین تعریف از
خوشبختی است واما مسئله اینست که احساس رضایت ازچه ؟!
به تجربه می دانیم که انسانھای متفاوت درشرایط یکسان از زندگی اقتصادی واجتماعی وسیاسی
واعتقادی دارای احساسات متفاوت وبلکه متضاد درباره بخت خود ھستند .درشرایطی یکسان یکی
احساس خوشبختی دارد ودیگری بدبختی ، مثل دو فرزند از یک خانواده . پس مسلم است که موضوع این
احساس یک پدیده بیرونی نیست بلکه وجود وماھیت باطنی خود فرد است . یعنی احساس خوشبختی یا
بدبختی مربوط می شود به احساس رضایت یا عدم رضایت از خویشتن و نه ازدیگران و شرایط اقتصادی
وفرھنگی و... . ھرچند که اکثر آدمھا بواسطه جھل وغفلت ازخویشتن ھمواره علت بدبختی خود را عوامل
بیرونی می پندارند: والدین ، حکومت ، فرھنگ ، اقتصاد ، سیاست ، زمانه و.... وسرنوشت وحتی خدا .
اینھا ھمه عوامل غیرخودی ھستند . وکاذب بودن این احساس واندیشه ھمین بسکه چنین انسانھائی
ھرگز علت خوشبختی خود را دیگران وعوامل غیرخودی نمی دانند وبلکه اتفاقا ھوش واستعداد
وپشتکارخود راعلت خوشبختی خود می دانند . یعنی خوبی را ازخود و بدی را از غیرخود می دانند . به
لحاظ اعتقاد دینی این ھمان کفر است که درقرآن نیز ذکرش رفته است که کافران علت بدبختی خود را
والدین وفرزندان ومردمان ورھبران ومعلمان و... میدانند که این دروغ است وخود می دانند که دروغ می
گویند .
دریک کلام احساس خوشبختی یا بدبختی ھمان احساس رضایت یا شکایت ازخویشتن است درنفس
وآگاھی انسان . به بیان دیگر این احساس حاصل رضایت یا شکایت وجدان انسان ازعملکرد و افکار و راه
و روش اوست . کسی که وجدانش از او راضی باشد در ھر شرایط کمابیش احساس خوشبختی دارد که
عبارت است از آرامش، اتکابه نفس، قناعت ، صبر ، عزت نفس و. ....
و اما وجدان چیست ؟ گوئی وجدان کانونی از روح و دل و روان انسان است که ھرگز قابل فریب نیست وبه
ھیچ فلسفه و رفتاری نمی توان به دروغ وی را راضی نمود . گوئی وجدان ھمان منظر پروردگار بعنوان
قاضی ذات است . گوئی وجدان نوعی ھشیاری و بصیرت و آگاھی روح است ونه آگاھی ارادی اندیشه .
برخی معتقدند که وجدان ھمان دل انسان است . بھرحال دعوا بر سر جایگاه وجودی وجدان تفاوتی پدید
نمی آورد ومھم اینست که چنین کانونی دروجود انسان حضور دارد و در واقع ھمان الوھیت وجود انسان
می باشد. وجدان ھمان شاھد وجود است.
برخی این اعتقاد رادارند که انسان می تواند به واسطه خود-فریبی یااستمرار در ستم ، وجدان
خود را بکشد ویا به خواب برد و از کار بیندازد . تبھکاران و اشقیای حرفه ای نمونه ای براین مدعا تلقی شده
اند که به آسانی دست به ھر ستمی می زنند وبسیار ھم شاد و ازخود راضی به نظر می رسند. ولی به
نظر ما امکان ندارد وجدان انسان نابود شود یا حتی به خواب رود بلکه آنگاه که بشری حجتھای عقلی
و دینی و اخلاق را درطولانی مدت نادیده گرفت وبه ستم اصرار ورزید وجدان ھم از او قھرکرده وبه اعماق
ناخودآگاه فرو می رود و افسار صاحبش را به خودش می دھد تا گم شود . بیان چنین وضعی درقرآن کریم
مذکوراست که خداوند برخی از کافران را بحال خود می نھد که تاپایان عمرشان غرق درحیات جانوری
باشند وآنگاه پس ازمرگ به حسابشان می رسد . ولی می دانیم وشاھدیم که حتی تبھکاران حرفه ای
وبه اصطلاح بی وجدان ھا ھم براستی آرامش وعزت ولذتی ندارند ولذا مجبورند خود راغرق درمسکرات
ومخدرات وداروھای مسکن وروان گردان کنند تابتوانند خودرا تحمل کنند . یعنی وجدان حتی درحالت قھر
وغضب ھم به صاحبش اجازه نمی دھد که حتی در عین عیاشی خوش بگذراند و لذت برد.
درواقع وجدان ھمان کانون وھسته مرکزی« وجد » است که مصدر وجدان ھمان « وجود » می باشد .
آشیانه گوھره وجود است که خداست . به زبان ساده تر وجدان ھمان روح خدا درانسان است واین به
غیراز روان بشری می باشد.
درفرھنگ روانشناسی مدرن ، وجدان را Alter ego یا Super ego می نامند ، یعنی خودبرتر یا آگاھی
ماورائی.
بااین اوصاف می توان گفت که میزان رضایت یا شکایت خدا ازانسان ھمان میزان احساس وجود
واحساس خوشبختی یا بدبختی است زیرا احساس بدبختی ھمان احساس پوچی ونابودی است.
واما رضای خدا از بشر بر میزان دین اوست . انسان به میزانی که تقوی وسخاوت ونیکوکاری وگذشت
وقناعت ومحبت اختیار می کند به رضای وجدان یعنی احساس خوشبختی می رسد ھرچندکه فقیر وتنھا
وبلکه زندانی و در زنجیر باشد. آنچه که موجب می شود تا امام موسی کاظم (ع) را تاآن حد شکنجه کنند
احساس رضایت ولبخند وی نسبت به زندان وشکنجه بود زیرا خدایش یعنی وجدانش ازوی راضی بود.
علی (ع) می فرماید میزان رضایت خدا ازشما ھمان رضایت شما ازخودتان است زیرا خداوند ھمان خود
خود خویشتن شماست.
وجود انسان برقوانین وفطرتی خلق شده است که نمی تواند به واسطه شقاوت وخودپرستی و ستم و بد
عھدی وحرام احساس خوشی داشته باشدو احساس سعادت کند . این امردال بر فطری بودن دین
واخلاق الھی است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص177
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.