فلسفۀ خود کشی »
به لحاظی عصر جدید را بایستی عصر خود – کشی نیز نامید ھمانطور که کل این تمدن را بایستی تمدنی
خود – بر انداز دانست زیرا دارای ذاتی کافرانه است و کفر به معنای انکار خویشتن است. لذا ھر کسی
که از اصول کافرانه این تمدن که دارای ماھیتی غربی است بیشتر پیروی کند زودتر به خود – کشی
میرسد. می دانیم که خود –کشی نیز مثل اکثر پدیده ھای این دوران از غرب آغاز شد .و بصورت فرھنگی
جھانی در آمد . در قرن بیستم حتی شاھد بروز فلسفه ھائی از اروپا ھستیم که توجیه و تقدیس خود –
کشی است .
می دانیم که به لحاظی ، ارسطو پیامبر غرب است و بسیاری از پیروان او مثل لوکرتیوس و از جمله خود
او مرتکب خود کشی شدند. در کشور ما نیز کسی چون صادق ھدایت به دام فلسفه نیھیلیستی سارتر و
کامو و کافکا افتاد و خود کشی کرد .
به لحاظ روانشناسی ، خود کشی حاصل غایت خود – پرستی و خود – محوری می باشد تا آنجا که
خودیّت فرد ھمچون دیوی به جانش می افتد و از صاحبش انتقام می ستاند. و به لحاظ معرفت دینی می
دانیم که کفر ھمان خود پرستی و منیّت افراطی می باشد. در واقع یک فرد خود – پرست بجای اینکه
« خود » و منیّت را در نفس و اعمال خود سر کوب و ادب نماید و آنرا تضعیف سازد و بکشد، تن خود را
بجای نفس خود اشتباه گرفته و به قتل می رساند. در حقیقت نفس او از تن او که قلمرو اعمال خود
پرستانه است انتقام می گیرد. تمدن مدرن قلمرو اصالت فردیّت و خود پرستی و آزادیھای بی قید و شرطاست و ھمین امر زمینۀ روانی خود کشی می باشد . خود کشی معلول آزادیھای بی قید و شرط است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 169
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.