۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

آدم و حوا, فلسفه ازدواج و زناشوئی, فلسفه طلاق


آدم و حوا
زن و نخستین گناه: ناز

«گفتیم که ای آدم با همسرت در بهشت بی هیچ زحمتی زندگی کنید و از نعمات آن از هر چه خواهید بر خوردار باشید و فقط به این درخت (ملعون) نزدیک نشوید که به ظلم مبتلا خواهید شد. پس شیطان هر دو را وسوسه و گمراه نمود و از بهشت بیرون کرد و گفتیم که هر دو از بهشت من خارج شوید که زین پس دشمنان همدیگرید.» سوره بقره.
همه جا آرام و فضا از عشق آدم به حوا سرشار بود. آدم به حوا می نگریست: به محبوب خود. چقدر او را دوست می داشت و با نگاهش تمامی عشق خود را به او منتقل می کرد و حوا نیز در زیر نگاه آدم خود را خوشبخت و جاودانه می یافت و هیچ هراس و نگرانی معیشتی در میان نبود. آدم عاشق حوا بود و حوا نیز با تمام وجود عشق او را باور می کرد. اما شیطان اجازه نداد که این بهشت ادامه یابد. او مأموریت داشت که این زوج را بفریبد و از بهشت بیرون کند. ابتدا باید کدامیک را فریب می داد آدم یا حوا را ؟ فریب دادن آدم کار ساده ای نبود زیرا او عاشق بود و برگزیده خداوند و همین امر او را از فریب مستقیم شیطان مبرا می کرد اما حوا معشوق بود و به همین دلیل او بیشتر مستعد فریب بود. شیطان چگونه می توانست آنان را از بهشت براند و بهشت چه بود؟ بی شک بهشت فقط باغ و گل و بلبل نبود، بهشت حاصل عشقی بود که میان آدم و حوا در جریان بود. عشقی که ایجاد کننده اعتما د و باور است. حوا به میزانی که عشق آدم را باور کرده بود به او اعتماد داشت و همین اعتماد باعث شد که او از امنیت بهشتی بر خوردار شود. او در خوشبختی خود تردیدی نداشت زیرا: آدم قدرتمند بود، آدم توانا بود، آدم عاقل بود و آدم برگزیده خداوند بود و از همه مهمتر آدم عاشق حوا بود. پس دیگر دلیلی برای نگرانی و هراس وجود نداشت و فقط کافی بود که حوا به آدم اعتماد داشته باشد و همین باور به آدم قدرت می داد تا دنیای زندگی را بپذیرد و آن را به سمت خوشبختی برتر هدایت کند. بهشت همان اعتماد بین زن ومرد است و به میزانی که این اعتماد وجود دارد رابطه آدم و حوا بهشتی
است و به میزانی که اعتما د از میان می رود رابطه برزخی می شود. بنابراین شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند. شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت: آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمئنی؟ حوا پاسخ داد: آری، او مرا خیلی دوست دارد. شیطان گفت: چگونه مطمئنی، آیا او را آزموده ای؟ حوا پاسخ داد: او خود چنین می گوید. شیطان گفت: اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل اثبات کند، گفتن هیچ ارزشی ندارد. حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟ شیطان گفت: به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجره ممنوعه نزدیک شود. حوا گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجره ممنوعه باز داشته است. شیطان گفت: نکته همینجاست. زمانی عشق او به تو ثابت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند. حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشد ناز گریه می کرد به او گفت: آیا هنوز مرا دوست داری؟ آدم پاسخ داد: آری، تو قلب من هستی. حوا گفت: اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو. آدم گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است. حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت: پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی. آدم نیز برای اثبات عشق خود به حوا به شجره ممنوعه نزدیک شد و به ناگاه آدم و حوا یکدیگر را چیزی جز عورت زشت ندیدند و از یکدیگر بیزار گشتند. شجره ممنوعه همان اعمالی است که از جانب خداوند برای بشر ممنوع شده است: دزدی، دروغ، ریا و…. و بدینگونه بود که آدم به گناه نزدیک شد و خداوند آدم و حوا را از بهشت اخراج کرد. آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبال عشق آدم بود. او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا بیشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نابود کرد. پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است. و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناها ن فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشیتری را مرتکب شود. حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشان داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد و هم عشق خود را به حوا. زیرا این همان بود. بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند. هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای این اثبات تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشافات و اختراعات بسیار دلفریب و متنوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطه آدم و حوا در حال نابودی است و این نابودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است، کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است. بیائید با توبه از ناز حوا و حرص آدم بار دیگر عشق و آرامش و جاودانگی و اعتماد را به خانه خود باز گردانیم و بهشت را به یکدیگر ارزانی کنیم و نسل بشر را از نابودی برهانیم. تا زن بر ناز خود در قبال همسرش فائق نیامده و تا مرد بر تلاش مذبوحانه برای اثبات عشق خود فائق نیامده این رابطه از وسوسه ابلیس رهایی ندارد و کانون گرم خانواده کوره آتش دروخ است و عشق همان عذاب النار.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۸

جمال و کمال ( آدم و حوا )
راز جنگ بی پایان زناشوئی

حوا به مثابه باطن آدم است یعنی صورت معنای اوست. این واقعه در راز خلقت آدم در قرآن کریم مذکور است. و آدم به مثابه کمال و معنای غیبی حوا است. این دو به مثابه صورت و سیرت وجود انسان هستند. حوا بدون آدم یک صورت محض است بی هیچ معنا و کمال و صفتی. آدم بدون حوا نیز یک معنای محض است که در جستجوی ظرف وجود خویشتن است تا در آن قرار گیرد. حوا ظرف قرار آدم است و آدم هم معنای فرار حواست. این همان داستان نیاز و عشق آدم و حوا به یکدیگر است. مرد معنای وجود است و زن هم مادۀ آن. معنا بر ماده وارد می شود و این وجود کامل می گردد. و اما راز این ورود و حلول معنا در ماده همان ماجرا عشق آدم به حواست، عشق کمال به جمال. هر چه که این کمال بیشتر باشد قدرت نفوذ بیشتری را در جمال دارد و عشق عمیقتری رخ می دهد. این عشق همانا عشق به جمال است. پس جمال همان مدخل ورود معنا و کمال مرد است در زن. همانطور که در وصال جنسی نیز چنین واقعه ای رخ میدهد. ولی اگر این ورود جنسی مرد بر زن بواسطه (عشق بر جمال) صورت نباشد و مرد نتوانسته باشد بر جمال زن وارد شود این رابطه نامشروع و یا زنا محسوب می شود و یا بهرحال رابطه ای ناقص و رنجور با اکراه و ریا خواهد بود و وصالی رخ نخواهد نمود. و اما زن نیز بایستی امکان این ورود و وصال را برای همسرش فراهم آورد و این همان مسئله «تمکین» است که در قلمرو معنویت همان پذیرش ولایت مرد می باشد و دربهای ورود وجود خویش را بر غیر از همسرش بستن. زیرا بر یک زن بیش از یک مرد وارد نمی تواند شد. در اینجا سخن بر سر حفظ حجاب و عفت زن است که هیچ مرد دیگری را بر جمال خود راه ندهد. مصداق این سخن حافظ است که: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم۰ زنی که زیبائیهای وجودش را بر غیر از همسرش ممنوع می سازد و دربهای ورود وجودش (فروج) را بر نامحرمان مسدود می سازد و جز از امر و معنا و کمال و صفات همسرش پیروی نمی کند می تواند وصالی سالم و خلاق را ممکن سازد (تمکین) و در غیر این صورت این رابطه در عذاب است و دچار انواع و درجات طلاق می گردد در حین زناشوئی. که این وضعیت اگر هم به طلاق منجر نشود به انواع
فسق و مفاسد اخلاقی و جنسی میرسد. عناصر و مناطق زیبای وجود زن همان دربهای ورود مردان بر اوست که در قرآن کریم موسوم به «فروج» (دربها) است که زنان بایستی این دربها را بر نامحرمان مسدود نمایند. این زیبائیها شامل صورت و همه اعضای بدن از جمله نگاه و کلام و رفتار و اطوار می باشد که نهایتاً به ارگان جنسی ختم می شوند. زنی که این دربها را بر نامحرمان باز می گذارد در رابطه جنسی و عاطفی و رفتاری و کلامی با شوهرش دچار درگیری و تناقض و جدال می شود و این همان جنگ بی پایان زناشوئی است که به هلاکت می انجامد. پس آنچه که از حفظ حجاب و عفت اساسی تر است رویکرد به شوهر و تمکین جنسی می باشد. بنابراین عشوه و جلوه گریهای زن در رابطه با نامحرمان علت العلل همه سوء تفاهمات و تضادهای فکری و عاطفی و جنسی زناشویی می باشد. چنین زنی حتی در عادی ترین امور زندگی با شوهرش دچار درگیری است و به مردش امکان ورود نمیدهد و نمی تواند بدهد که غایت این جدال در رابطه جنسی خود نمایی می کند. زنی که جمال و جذابیتهای خود را در خانه بر شوهرش مسدود و منع می کند لاجرم بر نامحرمان می گشاید و لذا با شوهرش در تضاد می افتد. قدرت کمال مرد و حفظ جمال زن، راز سلامت زناشوئی است. قدرت جمال زن از عفت و عصمت اوست و قدرت کمال مرد هم از ایمان و تقوی و معرفت و جوانمردی اوست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۰

جنگ بی پایان آدم و حوا (رابطه جنسی)

در داستان آدم و حوا در قرآن می خوانیم که ابلیس موجب القای شهوت جنسی در حوا شد و حوا هم آن را به آدم منتقل کرد و این امر موجب عداوت آن دو گشت و این عداوت موجب خروج آن دو از بهشت شد: از بهشت من خارج شوید که دشمن یکدیگرید! در این باب در مقاله «فلسفه لباس» مفصل تر بحش کرده ایم. این جنگ در رابطه هر زن و شوهری حضور دارد و علت همه مشکلات زناشویی است. به زبان ساده عداوت بین زن و شوهر از منت و معامله ای است که در رابطه جنسی رخ می دهد. زن می گوید: چون تو نیازمندی پس بایستی نازم را بکشی و همه امیال مرا در زندگی ارضاء نمایی تا با تو تمکین جنسی کنم. ولی مرد می گوید: اگر من به لحاظ پایین تنه ام به تو محتاجم تو نیز محتاجی هر چند که آن را کتمان می کنی. و علاوه بر این تو احتیاج دیگری هم به من داری و آن نیاز به معیشت است. مگر تو از بابت این نیازهایت منت مرا می کشی و من برایت ناز می کنم که قرار باشد من هم برای نیازم منت بکشم و تو ناز کنی. این است بگو مگوی پنهان و آشکار زناشویی که در تمام عمر استمرار دارد و بتدریج پیچیده تر و مزمن شده و اصلش به نسیان رفته و تبدیل به دهها بهانه می گردد و خانه را تبدیل به دوزخ می کند. حقیقت امر این است که کل این جنگ بی پایان برخاسته از عشق مرد به زن است که در زن چنین ناز و توقعی ناحق پدید میآورد و این وضع آنقدر ادامه می یابد تا این محبت نابود شده و بر جای آن در دل مرد نفرت و در دل زن کینه پدید می آید و انتقام آغاز می شود. فقط زن مؤمن است که حق محبت را می شناسد و از آن حربه ای بر علیه شوهر نمی سازد و مرد مؤمن است که حاضر نیست فقط برای نیاز جنسی اش پا بر حقوق و حدود الهی بگذارد. مردی که بخاطر امرار معیشت بر زنش منت نگذارد و زنی که بخاطر تمکین جنسی بر مردش منت نگذارد و از عشق حربه نسازد این جنگ را پایان داده و لایق رجعت به بهشت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶
استاد علی اکبر خانجانی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.