۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

معضلۀ اشتغال زنان درجامعه


معضلۀ اشتغال زنان درجامعه
زن مدرن امروز بخوبی می داند که علت العلل انگیزه او در کار بیرون از خانه و یا حتّی تحصیل علم چیزی
جز آزادی و روابط آزاد با مردان بدور از نگاه خانواده و ھمسر نیست و مسئله یاری اقتصادی به شوھر در
اکثریت موارد بھانه ای بیش نیست . اصل ھمان مسئله گریز از خانه است که تحصیل وکار دو بھانه
و توجیه زیبا برای آزادی خلاف عرف و شرع می باشد .
زنی که در انجام کارھای واجب خانه زجر می کشد و احساس نابودی می کند و از برای ھر کاری ھزار منّت
بر اعضای خانه و خاصّه شوھر می نھد در بیرون از خانه مثل یک برده با لذّت کار می کند و معمولاً چند برابر
یک مرد کارائی دارد و مسئله حقوق ھم در نزد او یک امری درجه چندم است . این مسئله یکی از ارکان
استثمار زن در جامعه سرمایه داری جھانی است که یک استثمار خود خواسته می باشد و حقوق او فقط
کفاف ھزینه فقدان او در خانه است و گاه کفاف ھمین امر را ھم نمی کند توجیه اقتصادی کار زن در جامعه
یکی از شیطانی ترین و رسوا ترین و کذائی ترین توجیھات مدرن است .
خانه ذاتاً خانه شوھر است زن به خانه شوھر می رود و در این خانه وقتی می تواند آرام و قرار وعزّت
و لذّت و احساس وجودی داشته باشد که از ولایت ( محبّت) شوھر ھم برخوردار باشد . این محبت شوھر
که محصول اطاعت عاقلانه و عاطفی از شوھر است خانه را خانه زن می کند و زن را صاحب خانه میکند
محبتی که حقوقش ادا نشود دریافت و ھضم و جذب نمی شود و بلکه موجب احساس حقارت ونفرت ھم
می شود . آنچه که زن را از خانه بیرون می راند فقدان این حقوق است و لذا زن در بیرون از خانه در
جستجوی محبّت مردان بیگانه است و به این مردان بیگانه خدمت می کند ، استثمار می شود ومنّت می
کشد تا یک مرحبا بشنود و مورد نظری واقع شود این کفران و عذاب کتمان حقوق ولایت زناشوئی می
باشد . استثمار این نوع محبّت نامشروع بدون شکّ به روابط زنائی کشیده شده و به ناگاه زن خود را یک
روسپی ای می یابد که ھم بردگی می کند و ھم تن خود را مجانی تقدیم می نماید و این غایت بردگی زن
است و اینست که دیگر آن خانه برایش یک جھنّم است و او را بیرون می راند برای یک زن سالم و وظیفه
شناس خانه شوھر شاھانه ترین قلمرو ھستی اوست .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 2747

۱۳۹۶ اردیبهشت ۹, شنبه

فلسفه خوشبختی



فلسفه خوشبختی
خوشبختی یک احساس است : احساس رضایت ! این واضح ترین و محسوس ترین وجھانی ترین تعریف از
خوشبختی است و اما مسئله اینست که احساس رضایت ازچه ؟!
به تجربه می دانیم که انسانھای متفاوت درشرایط یکسان اززندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی
و اعتقادی دارای احساسات متفاوت و بلکه متضاد درباره بخت خود ھستند .درشرایطی یکسان یکی
احساس خوشبختی دارد ودیگری بدبختی ، مثل دوفرزند ازیک خانواده . پس مسلم است که موضوع این
احساس یک پدیده بیرونی نیست بلکه وجود و ماھیت باطنی خود فرد است . یعنی احساس خوشبختی یا
بدبختی مربوط می شود به احساس رضایت یا عدم رضایت از خویشتن و نه ازدیگران وشرایط اقتصادی
و فرھنگی و... . ھرچند که اکثر آدمھا بواسطه جھل و غفلت ازخویشتن ھمواره علت بدبختی خود را عوامل
بیرونی می پندارند: والدین ، حکومت ، فرھنگ ، اقتصاد ، سیاست ، زمانه و.... و سرنوشت و حتی خدا .
اینھا ھمه عوامل غیرخودی ھستند . و کاذب بودن این احساس و اندیشه ھمین بس که چنین انسانھائی
ھرگز علت خوشبختی خود را دیگران و عوامل غیرخودی نمی دانند و بلکه اتفاقا ھوش و استعداد
و پشتکارخود را علت خوشبختی خود می دانند . یعنی خوبی را ازخود و بدی را از غیرخود می دانند . به
لحاظ اعتقاد دینی این ھمان کفراست که درقرآن نیز ذکرش رفته است که کافران علت بدبختی خود را
والدین و فرزندان و مردمان و رھبران و معلمان و... میدانند که این دروغ است وخود می دانند که دروغ می
گویند.
دریک کلام احساس خوشبختی یا بدبختی ھمان احساس رضایت یا شکایت ازخویشتن است درنفس
و آگاھی انسان . به بیان دیگر این احساس حاصل رضایت یا شکایت وجدان انسان ازعملکرد و افکار و راه
و روش اوست . کسی که وجدانش از او راضی باشد در ھر شرایط کمابیش احساس خوشبختی دارد که
عبارت است از آرامش، اتکا به نفس، قناعت ، صبر ، عزت نفس و.... .
و اما وجدان چیست ؟ گوئی وجدان کانونی از روح و دل و روان انسان است که ھرگز قابل فریب نیست و به
ھیچ فلسفه و رفتاری نمی توان به دروغ وی را راضی نمود . گوئی وجدان ھمان منظر پروردگار بعنوان
قاضی ذات است . گوئی وجدان نوعی ھشیاری و بصیرت و آگاھی روح است و نه آگاھی ارادی اندیشه .
برخی معتقدند که وجدان ھمان دل انسان است . بھرحال دعوا بر سرجایگاه وجودی وجدان تفاوتی پدید
نمی آورد ومھم اینست که چنین کانونی در وجود انسان حضور دارد و در واقع ھمان الوھیت وجود انسان
می باشد. وجدان ھمان شاھد وجود است .
برخی این اعتقاد رادارند که انسان می تواند به واسطه خود-فریبی یا استمرار در ستم ، وجدان
خود را بکشد و یا به خواب برد و از کار بیندازد . تبھکاران و اشقیای حرفه ای نمونه ای براین مدعا تلقی شده
اند که به آسانی دست به ھر ستمی می زنند و بسیار ھم شاد و ازخود راضی به نظر می رسند. ولی به
نظر ما امکان ندارد وجدان انسان نابود شود یا حتی به خواب رود بلکه آنگاه که بشری حجتھای عقلی
و دینی و اخلاق را درطولانی مدت نادیده گرفت و به ستم اصرار ورزید وجدان ھم از او قھرکرده وبه اعماق
ناخودآگاه فرو می رود و افسار صاحبش را به خودش می دھد تا گم شود . بیان چنین وضعی درقرآن کریم
مذکور است که خداوند برخی از کافران را بحال خود می نھد که تا پایان عمرشان غرق درحیات جانوری
باشند و آنگاه پس ازمرگ به حسابشان می رسد . ولی می دانیم و شاھدیم که حتی تبھکاران حرفه ای
و به اصطلاح بی وجدان ھا ھم براستی آرامش و عزت و لذتی ندارند و لذا مجبورند خود راغرق درمسکرات
و مخدرات و داروھای مسکن و روان گردان کنند تا بتوانند خود را تحمل کنند . یعنی وجدان حتی درحالت قھر
و غضب ھم به صاحبش اجازه نمی دھد که حتی در عین عیاشی خوش بگذراند و لذت برد .
در واقع وجدان ھمان کانون و ھسته مرکزی«وجد» است که مصدر «وجود» می باشد . وجدان ھمان
آشیانه گوھره وجود است که خداست . به زبان ساده تر وجدان ھمان روح خدا درانسان است و این به
غیراز روان بشری می باشد .
درفرھنگ روانشناسی مدرن ، وجدان را Alter ego یا Super ego می نامند ، یعنی خودبرتر یا آگاھی
ماورائی .
بااین اوصاف می توان گفت که میزان رضایت یا شکایت خدا ازانسان ھمان میزان احساس وجود
و احساس خوشبختی یا بدبختی است زیرا احساس بدبختی ھمان احساس پوچی و نابودی است .
و اما رضای خدا از بشر بر میزان دین اوست . انسان به میزانی که تقوی و سخاوت و نیکوکاری و گذشت
و قناعت و محبت اختیار می کند به رضای وجدان یعنی احساس خوشبختی می رسد ھرچندکه فقیر و تنھا
و بلکه زندانی و در زنجیر باشد. آنچه که موجب می شود تا امام موسی کاظم (ع) را تاآن حد شکنجه کنند
احساس رضایت و لبخند وی نسبت به زندان و شکنجه بود زیرا خدایش یعنی وجدانش از وی راضی بود.
علی (ع) می فرماید میزان رضایت خدا ازشما ھمان رضایت شما ازخودتان است زیرا خداوند ھمان خود
خود خویشتن شماست .
وجود انسان برقوانین و فطرتی خلق شده است که نمی تواند به واسطه شقاوت و خودپرستی و ستم و بد
عھدی و حرام احساس خوشی داشته باشد و احساس سعادت کند . این امر دال بر فطری بودن دین
و اخلاق الھی است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 271

۱۳۹۶ اردیبهشت ۸, جمعه

بنیاد رابطه خانواده با جامعه (خانواده درمانی)



بنیاد رابطه خانواده با جامعه
(خانواده درمانی)
می دانیم که اساس پیدایش خانواده غریزه جنسی است و بر ھمین غریزه نیز استمرار می یابد و ھر کجا
این مسئله دچار خدشه گردد بنیان آن خانواده نیز به لرزه می آید. ولی اساس روابط اجتماعی در خارج از
خانواده ھمان غریزه معیشت و اقتصاد است . بدین گونه کل اساس گردھمائی و جوامع و مدنیت بر دو
غریزه جنسی و شکمی استوار است . یعنی آنچه که تمدن نامیده می شود در ھسته مرکز وپنھانش بر
زیر شکم استوار است و در سیمای آشکار اجتماعی اش بر غریزه شکم . و می دانیم جامعه بیرونی
حاصل روابط افراد تشکیل دھنده خانواده ھاست بنابراین این روابط ھمان رابطه بین دو غریزه جنسی و
شکمی می باشد و این بنیاد ھر اجتماعی بر روی زمین بوده است . ھمانطور که بنیاد قانون و شرع ھم
بر اساس حقوق زناشوئی و اقتصادی استوار است و پدیده ھائی مثل فرھنگ و علوم و فنون و سیاست
و حکومت حاصل ارتباط بین این دو غریزه مذکور و قوانین و اصول و مسائل و نیازھای ناشی از این ارتباط
متقابل است . بنابراین کل سلامت و رشد و ماھیت ھمه پدیده ھای ا جتماعی و مدنی بشر منوط به
ماھیت و سلامت روابط جنسی و معیشتی د رجامعه می باشد که ھسته اصلی و عملی آن در خانواده
پنھان است و بر دوش زن و مرد می باشد که زن مسئول اصلی سلامت جنسی است و مرد ھم مسئول
ارضای معیشت می باشد . و لذا ھمه معنویات و مقدسات و فرھنگ و عواطف یک جامعه برخاسته از
عملکرد این دو فرد در قلمرو این دو وظیفه می باشد. یعنی ھر مشکل و معما و ناھنجاری و فساد و
تبھکاری در جامعه و حکومت ھم حاصل ناھنجاری در انجام این دو وظیفه غریزی است : آداب و حقوق
خوردن و جماع کردن . بنابراین باز ھم خانواده و خانواده درمانی را اساس ھمه راه حل ھای جوامع بشری
می یابیم . و این در حالی است که متأسفانه اھمیت خانواده امروزه درحال فراموشی می باشد و از

قلمرو سیاستھای کلی در حال حذف شدن است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 269

۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

روانشناسی آدم خود بزرگ بین


روانشناسی آدم خود بزرگ بین

تلفن زنگ می زند و گوشی را بر می دارید و جز صدای الو الو چیزی نمی شنوید گوئی این شمائید که با
او تماس گرفته اید ونه او. آنقدر الو الو می کند تا شما او را بشناسید و سلامش کنید. او حتی اگر بیمار
ھم باشد و شما را طبیب خوبی بداند بیماری خود را در نزد شما طرح نمی کند بلکه می گوید : یکی از
آشنایان ما فلان بیماری را دارد و .... تا نظر شما را بشنود و بی مزد و منت آنرا مخفیانه بکار گیرد. او ھرگز
سئوال نمی کند زیرا خود را علامه دھر می داند و سئوالاتش را از زبان دیگران طرح می کند. اگر به
میھمانی برود و صاحب خانه از وی سئوال کند که آیا چای میل دارد ، او این سئوال را یک اھانت
نابخشودنی می داند. او خود را خدا می داند ولی برای اینکه مسئول این ادعای خود نباشد در رابطه با
ھمگان چاپلوسی می کند و مخلص و چاکر ھمگان است البته فقط در زبان. او ھرگز ھدیه نمی پذیرد مگر
اینکه خیلی گرانبھا باشد و بطور غیر مستقیم به او برسد. بلکه بسیار اصرار دارد که به زور به این و آن
ھدیه و پلو بدھد. عاشق میھمان بازی و شلوغی است و به ازای ھر چای که به دیگران می دھد آنھا را تا
ابد مدیون خود می داند . وای به آن موقعی که او اھل نماز و عبادات ھم باشد در آن صورت مبدل به یک
دیو آدمخوار می شود. او یک بچه نه نه است که فقط بدنش رشد کرده است. و وای بحال کسیکه عیب
یا مرضی از او را به وی گوشزد کند در اینصورت حتماً از وی انتقام خواھد ستاند. او در عمل زندگی
موجودی عقب مانده و ناقص است و مستمراً خود را زخمی می کند و لذا ھمواره در جستجوی اعمال
خارق العاده و متافیزیکی است و بسیار مایل است که ارواح و اجنه را دستگیر کند. او ناتوانی خود را لباس
ایثار می پوشاند و نادانی خود را ھم عارفانه می نماید. او از ھمه بیزار است و لذا عاشق می نمایاند .
این خود بزرگ بینی محصول غایت خود فریبی و پنھان سازی ناتوانی و نادانی خود از چشم خویشتن
است و لذا این تضاد وی را بسوی مخدرات و مسکرات می کشاند تا بتواند روابطش با دیگران را قابل
تحمل سازد زیرا در حال مستی و نشئگی می تواند عاشقانه و ایثارگرانه عمل کند. او در اعماق نفس
ھمه ما کمابیش حضور دارد.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 264

۱۳۹۶ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

افسوس ز عشق بی عرفان


افسوس ز عشق بی عرفان

ما شرقی ھا و دو صد چندان ایرانی ھا بی عشق یک شبه سر از دیوانه خانه در می آوریم. در جوامع ما
ھر چه تباه شده در خیابان و زندان و بیمارستان و تیمارستان ھست تباه شده بی عشقی و یا ناکامی و از
دست داده گی عشق است. در حالیکه در جوامع دیگر وضع به این شدت نیست و تباه شدگان آنان عمدتاً
قربانی فقر اقتصادی ھستند. ولی ما شکم گرسنه را تاب می آوریم ولی دل تھی شده را نه. این قدرت و
شدت از عشق در ما ایرانیان با مذھب تشیع به اوج کمال رسیده و مبدل به آفتاب تابناکی چون مولانا و
حافظ و عطار و بابا طاھر و دیگران شده است. و لذا ھنوز ھم در عصر پرستش بتن و آھن و برق و بوق،
دل ھر ایرانی به یاد محمد وعلی و فاطمه و حسن و حسین به ناگاه تبدیل به دریای خون جوشان میشود
و سر به بیابان می نھد و با مشت و زنجیر و قمه بجان خود می افتد. ولی بقول دکتر شریعتی اینھمه
عشق جوشان و خروشان بدون معرفت چه فایده که چون اتوموبیلی قدرتمند در بیابان سرگردان بدور
خودش می چرخد و به ھیچ راھی نمی رود و در پایان ھر دوره ای دوباره در اطراف گوساله ھای سامری
به پرستش در می آید و از عشق خود به ندامت می رسد و لذا ھر دورانی از تاریخ ما مواجه با نوعی
کفری مخوف می شود و مستلزم یک انقلاب خونین می گردد واین دور باطل را پایانی نیست.
اگر این عشق مسلح به عقل و عرفان می شد ما شاه جھان می بودیم و الگوی رستگاری جھانیان.ولی
بدبختی بدتر از این آن است که بسیاری از سران دین و ایمان ما بطرزی جنون آمیز با معرفت دینی عداوت
دارند و گویا آنرا دشمن ایمان میدانند و این است راز ھمه بدبختی ھا. و اینگونه است که مکتب عشق
و ایمان در نزد ما مترادف با مکتب اصالت حماقت و نفھمی شده است و این امر در قلوب خانواده ھای ما
ریشه دوانیده و میرود که اصل ایمان و عشق ما را ھم بخشکاند. و آنگاه ما ھم مثل برخی ملل آسیای
میانه و آمریکای لاتین بایستی به زنده ساختن اسطوره ھای ملی و افسانه ھا بپردازیم تا اندکی احساس
ھویت کنیم. آیا عارف کشی در فرھنگ و تاریخ ما را علاجی نیست؟
آیا ھمواره بایستی عارفان کشته را بپرستیم ؟
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 266

۱۳۹۶ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

ظلمت عادات فرهنگی (مسئله حجاب)


ظلمت عادات فرهنگی(مسئله حجاب)

در ھر قومی برخی از پدیده ھای فرھنگی صاحب شعور و اراده اند و این بخش خلاق و زنده یک فرھنگ
است و آن وجھی از ھویت آن قوم است که بر اساس معرفت و اختیار پدید آمده است. ولی برخی دگر از
پدیده ھا و نمادھای فرھنگی در ھر قومی، عادات فرھنگی ھستند و این بخش از فرھنگ جنبه کور و
ظلمانی و مخدّر و فلاکت بار فرھنگ است و ذاتاً پدیده ھائی ریائی و منافقانه اند زیرا بر اساس زور
خانواده ھا یا حکومتھا پدید آمده اند و لذا تا به آخر ھم جز بواسطه زور و تھدید استمرار نمی یابند. این
وجوه فرھنگی در یک شرایط یا جغرافیای دیگری بناگاه محو می گردد و امحای این جنبه از فرھنگ چون
به ناگاه صورت می گیرد بغایت مخرب و نا امن کننده سرنوشت یک فرد یا جامعه است. عادتھای فرھنگی
قلمرو کرختی و بیھوده گی یک فرھنگ است. مسئله حجاب زنان در جامعه ما در حدود نیم قرن اخیر یکی
از پدیده ھای کور و ظلمانی فرھنگ ما بوده و یک عادت فرھنگی محسوب می شود و لذا ھمواره یکی از
کانونھای جبر و ریا و نفاق و ظلمت و گمراھی جامعه ما بوده است. در دوران قبل از انقلاب نھضت جبارانه
« کشف حجاب »رضاشاھی و بعد از انقلاب ھم بواسطه « حجاب انقلابی »این مسئله تا به امروز بصورت
یک عقده و غده فرھنگی در جامعه ما مبدل به یکی از چالشھا و منازعات کاھنده درخانواده ھا و کل
جامعه ما شده است و متأسفانه تا به امروز ادامه دارد و یکی از زمینه ھای اصلی بسیاری از مفاسد و
بدبختی ھاست و علاوه براین مرز بین کفر و ایمان را در زنان ما مخدوش کرده و به نفاق افکنده است.
که موجب سوء استفاده ھای ھولناکی در درون جامعه و نیز در خارج از کشور بر علیه انقلاب بوده است.
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 265

صد رحمت به تریاك


صد رحمت به تریاك
آیا براستی اینھمه ھیاھو و بسیج و مبارزه ملی سی ساله بر علیه تریاک که نتیجه ای معکوس ھم ببار
آورده است و اینھمه ھزینه ھای میلیاردی و تلفات جانی و ناامنی ترابری برای مردم چرا کسی فکری
بحال این ھمه داروھای روان گردان در جامعه نمی کند که از سیگار ھم فراوانتر و ارزانتر و ھزاران بار
مھلکتر از ھروئین است .
تریاک و مشتقاتش در مصرف بلند مدت تن را تباه می کند ولی این روان گردانھا حتّی با مصرف یکبار مغز و
وجدان و اراده فرد را تخریب نموده و گاه بطور جبران ناپذیری موجب نابودی روان یک انسان میشود. این
ضایعه چنان غیر قابل علاج است که براستی باید گفت: صد رحمت به تریاک!
سال ١٣٦٢ در یک تحقیق به سازمان صدا و سیما گفتم که آمار اعتیاد به تریاک و ھروئین در کشور چند
برابر آن چیزی است که می پندارند . این تحقیق ضمیمه پرونده ای بر علیه نظام شد و ما ھم مرخص
شدیم . در سال ١٣٥٧ مجدداً بواسطه تحقیقی به مسئولین کشور گزارش دادم که جامعه پزشکی ما
روی به تبھکاری دارد و بزودی مردم ما مبدّل به رنجورترین مردم جھان می شوند . این گزارش نیز ضمیمه
ھمان پرونده بنده شد. چند سال بعد به مسئولین گزارشی مفصل دادم که کشور بسوی نفاق میرود که
این ھم بر حجم پرونده ام افزود و خانه نشین شدم . و اینک اعلام می کنم که نسل جوان ما بسوی انھدام
شعور و وجدان می رود تا دیرتر نشده فکری بحال این روان گردانھای قاچاقی و داروئی نمائید که ھمه
مردم مثل نقل و نبات می بلعند تا شاد و شنگول باشند.
این کمترین کاریست که یک مسلمان می تواند کرد و باید کرد: امر به معروف و نھی از منکر به قیمت
ساقط شدن از حیات اجتماعی و اقتصادی و علمی و فرھنگی و .....

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 261

۱۳۹۶ اردیبهشت ۴, دوشنبه

فلسفه رنج


فلسفه رنج
ھر درد و رنج و گرفتاری و عذاب مادی و معنوی و عاطفی بشر انگیزه ای برای فھمی برتر است و در واقع
جز برانگیختن قوۀ ادراک رسالت دیگری ندارند .
پس حماقتی برتر از این نیست که آدمی بجای تفکّر و تأمل و تعمق در ریشه ھا و علل رنجھایش بلافاصله
مترصد تسکین و علاجش شود و لذا ھمه راه حلھا و درمانگریھای بشری منجر به لاینحل تر شدن مسائل و
عمیقتر شدن عذابھا می شوند زیرا علاج ھر درد و رنجی در معرفت دربارۀ آنھاست و بقول علی (ع)
« دوزخی جز بی معرفتی نیست. »
اگر انسان تنھا حیوان رنجور جھان است بدان دلیل است که فلسفه وجودی انسان بر معرفت است و
انسان خلق نشده الا اینکه علت و معنا و اسرار ھستی خود را فھم کند و نھایتاً خالق خود را بشناسد و
بپرستد و با او دوستی نماید .
بنابراین ھر که رنجورتر و گرفتارتر است بیشتر مدنظر پروردگار است و لیاقت بیشتری برای کسب معرفت
دارد و امر به عرفان و خودشناسی و خداشناسی می شود . لذا برای اھل ایمان و معرفت ، کفری برتر از
علاج مادی و صوری رنجھا و گرفتاریھا نیست بخصوص رنجھای عاطفی که عرصه تنھائی ھستند و وای بر
کسی که از تنھائی بگریزد زیرا پروردگار در قلمرو تنھائی به انتظار انسان است . تنھائی صراط المستقیم
بین خود و خداست .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 260

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳, یکشنبه

کسیکه میخواهد همه دوستش بدارند


کسیکه میخواهد همه دوستش بدارند

خود فروشی علت العلل گمراھی و خسران بشر است که در قرآن کریم نیز مذکور است الا اینکه آدمی
خود را به خدا معامله کند که این بھترین تجارت است . و امّا چرا آدمی خود را بھر کسی می فروشد ؟
برای اینکه ھمه دوستش بدارند و او را نیکو دارند و بپرستند . پس خود پرستی اساس خود فروشی بشر
است . کسی که میخواھد ھمه او را خوب بدانند و ھیچکس از او ناراحت نباشد و ھمه به او لبخند بزنند و
بستایند راھی جز خود فروشی در ھر رابطه ای ندارد و این ھمان راه گمراھی است .
در واقع آنچه که مردم داری و آبروپرستی نامیده می شود بیان دیگری از تقدیس خودپرستی و خود
فروشی است . در واقع خود فروشی نتیجه منطقی و عذاب حاصل از خود پرستی و غایت کبر و غرور است
.
علی (ع) می فرماید: «ای فرزند آدم آنچه که از نفس خود به دیگران می فروشی ھرگز جبرانی برایش
نخواھی یافت.» در قرآن نیز می خوانیم که «خود را مفروشید که کافر می شوید »
و عاقبت این خود فروشی که حاصل خود پرستی است ھمانا نفرت عمومی می باشد. کسی که می
خواھد ھمه او را دوست بدارند به نفرت ھمگانی مبتلا می شود و خود نیز به عداوت با ھمه می رسد .
خود فروشی ھمان روح فروشی است و لذا به ھلاکت می انجامد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 259

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲, شنبه

گزارشی از فرهنگ و سلامت در کشور ما


گزارشی از فرهنگ و سلامت در کشور ما

طبق آمار رسمی جامعه ما به لحاظ مصرف دارو مقام اول را در جھان داراست یعنی که رنجورترین ملت
دنیاست . و نیز اینکه بی مطالعه ترین ملت دنیاست و لذا شمارگان چاپ کتاب در کشور ما امروزه به حدود
ھزار جلد تنزل یافته است و این به معنای صفر است زیرا این ھزار جلد ھم تعدادی به کتابخانه ھای
عمومی ارسال می شود و ما بقی به آشنایان نویسنده ھدیه داده می شود . حدود پنجاه سال پیش
شمارگان چاپ کتاب در کشورمان حدود دو ھزار جلد بود آنگاه که جمعیت کشور ما حدود ١٧ میلیون نفر
بود و نود درصد مردم ھم بیسواد بودند و در کل کشور فقط یک دانشگاه بود . امروزه فقط بر حسب رشد
آماری جمعیت و تعداد با سوادان و دانشگاھھا بایستی شمارگان کتاب در کشورمان بالای صد ھزار جلد
باشد .
رشد مصرف دارو تا سر حد رکورد جھانی و تنزل مرگبار شمارگان کتاب تا سر حد صفر دال بر نابودی
فرھنگ و فکر و عقل و ایمان است که موجب رشد روزافزون مصرف داروست که دال بر تباھی تن و روان
است .
در واقع ما امروزه بی فکرترین و کم عقل ترین و بی فرھنگ ترین و لذا بیمارترین و دیوانه ترین ملت جھان
ھستیم ھر چند که مشغول پیوند سلولی و غنی سازی اورانیوم می باشیم و شبانه روز نماز میخوانیم
و خیرات می دھیم و اشعار عاشقانه می سرائیم و کوس اناالحق می زنیم و دعوی نجات بشریت داریم .
رشد بیماری دال بر کاھش و نابودی دین و عقل و اسلام به مثابه سرچشمه سلامتی است. این وضعیت
را به مردم ایران تسلیت و به دشمنان این ملت تبریک عرض می کنیم .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 257

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱, جمعه

آیا میتوان آدم بود ؟


آیا میتوان آدم بود ؟

آدم بودن مقامی فراسوی مرد یا زن بودن است . آدم بودن ، حامل روح خدا و اسمای الھی و خلیفه خدا بر
روی زمین بودن است : پاک بودن، خیر خواه ھمه بودن ، سخی بودن ، با معرفت بودن ، اھل محبت بودن ،
غیور و عزیز بودن ، بی نیاز و دلیر بودن، لطیف و فھیم بودن و صادق و با وفا بودن و ......
آیا براستی دیگر دورۀ آدمیت سپری شده است و صدق و وفا و مھر و عزّت و عصمت ناممکن شده است ؟
آیا صادق و وفادار و عاقل بودن مترادف با خودکشی و نابودی است ؟
آیا راھی جز ھرزه گی و ریا و خیانت و خود فروشی باقی نمانده است ؟
آیا انسانیت فقط نقشی برای سینما است آنھم سینمائی که محکوم به ورشکستگی می باشد ؟
براستی امروزه آدم کیست ؟ چه کسی روح آدمیت را از پدرمان حضرت آدم به ارث برده است ؟ آیا امروزه
« وارث آدم » چه کسی است ؟
چنین کسی در ھر کجا که باشد ھمو امام زمان و مکان خویش است بی ھیچ شمشیر و اسب سفید و
عصای موسی و معجزاتی دگر !؟
آدم بودن بسیار سخت تر از ناجی بودن است . ناجی بودن ھمان آدم بودن است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 257

۱۳۹۶ فروردین ۳۱, پنجشنبه

بتهاي مدرن


بتهاي مدرن

عصر مدرنیزم عصر بت پرستی ھای متنوع و مستمر و بلاوقفه و جھانی است. چرا که « مد» در فرھنگ
لاتین ھمان بت است . اگر بت پرستان عھد عتیق سالی چند بار در مراسمی و یا بواسطه نیازی به نزد بت
قبیله خود می رفتند و آنرا می پرستیدند امروزه شبانه روز آدمھا مشغول پرستش دھھا بت ھستند :
دکوراسیون خانه ، اشیای زینتی ، مبلمان ، تلویزیون ، کامپیوتر ، موبایل، اتومبیل و انواع مد لباس. این بت
ھا نیز دائماً از طریق رسانه ھا تزیین و تبلیغ می شوند و وسوسه پرستش را در مردمان تشدید می
کنند . امروزه ھر کالائی قبل از آنکه قابل مصرف باشد قابل پرستش است . ھر چیزی نخست باید
پرستیده شود و سپس مصرف گردد . مصرف به قصد پرستش است . مدرن بودن یعنی پرستش این بت
ھائی که ھر روزه به بازار می آیند . این کالاھا برآورنده نیازھای دنیوی بشر مدرن نیستند بلکه روح و روان
او را تسخیر نموده و او را به تملّک خود می آورند . و این ھمان واقعۀ مالیخولیای عصر جدید است که
انسانھا را تبدیل به اشیائی متحرک و دیوانه نموده است . و اینست که مثلاً کسی که پشت فرمان
اتوموبیل خود نشسته است فرمانده اتوموبیل نیست بلکه اتوموبیل است که او را میراند . آنکه در مقابل
تلویزیون یا کامپیوتر ھم می نشیند در کنترل آن است . و این حاکمیت و سلطه بت ھا بر ارواح بشر است.
و این معنای تکنولوژیزم یا مذھب تکنولوژی پرستی است . در اینجا تکنولوژی بر جای خود قرار گرفته و
سرنوشت بشر را در دست دارد و لذا امروزه شاھدیم که ھمه وقایعی که سرنوشت افراد و جوامع و
حکومتھا و ابرقدرتھا را تعیین می کند از بطن تکنولوژی رخ می نماید و ابر قدرت واقعی ھمان کارخانه
مدرنیزم یعنی تکنولوژی است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 255

۱۳۹۶ فروردین ۳۰, چهارشنبه

رهائی از جبر سرنوشت


رهائی از جبر سرنوشت

ضرب المثلی داریم که می گوید : فرزندان مکافات اعمال پدران خود را می پردازند این باور به لحاظ بیان
علمی ھمان است که امروزه ژنتیک نامیده می شود و یا علم وراثت . این باور بھمان میزان که راست
است نیست. آنچه که جبر سرنوشت نامیده می شود به لحاظی چیزی جز اسارت نژاد و وراثت آباء و
اجداد نیست .
در قرآن کریم پیروی از سنت پدارن ھمان روش کفر است . پس ابتلای به سرنوشت پدران و ادامه طبیعی
سرنوشت آنان بودن و گاه عذاب راه و روش غلط آنان را کشیدن ھمان راه کفر است و عذاب حاصلی از
این راه.
و اما راه دین به یک کلام چیزی جز راه و روش رھائی از جبر نژاد و ژنتیک و وراثت نیست. نبرد انبیای الھی
فقط راه و روش فائق آمدن بر این جبر است . و اینکه ابراھیم (ع) را پدر ایمان و رستگاری میدانیم در کل
زندگیش جز نبرد با نژاد را شاھد نیستیم که از دو جانب یعنی از پس و پیش ( پدر و فرزند ) رخ مینماید
: نبرد با پرستش راه پدر و عاطفه و عشق به پسر که تداوم راه اجداد است . پدر پرستی و فرزند پرستی
دو روی سکه نژاد پرستی است و اسارت ژن . پس کل دین خدا فقط برای رھائی اراده و اختیار و
سرنوشت فرد از اسارت وراثت ھاست . و این ھمان راه رسیدن به ھویت فردی و انسانی است . زیرا
انسان اسیر نژاد ھمان اسیر ژن است . در قرآن مردم پرستی ( ناس) در نقطه مقابل دین و رستگاری
است. زیرا« ناس » یک موجود بی اراده و بازیچه سرنوشت تاریخی – نژادی است و تا انسان از اسارت
« خود » رھا نشود نیست یعنی انسان نیست . نژاد پرستی و ژن پرستی امری واحد است که در آن
سیمای مردم پرستی خودنمائی می کند . انسان یا ژنتیکی و نژادی است که بیخود است و یا یگانه و
نزادی است و خود است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص252

۱۳۹۶ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

آیا ظالم سالم است؟



آیا ظالم سالم است؟

این ضرب المثل در فرھنگ ما یکی از نمادھای کفر و نفاق آشکار و جنگی علنی بر علیه دین و معارف
انسانی است که ستم و گناه را تقدیس می کند .
ما با تجربه درمانگری خود که به اعماق پنھان و پس پرده ھزاران زندگی وارد شده ایم به باطل و دروغ
بودن این شعار رسیده ایم که « ظالم ،سالم است ».
آنچه که مردم را به چنین باور کذائی و کافرانه و ظالمانه می رساند نگاه قشری و ریائی آنان به زندگی
دیگران است . گوئی ھر که بیشتر می خورد و می خندد و می رقصد خوشبخت تر است .درحالیکه اتفاقاً
آنانکه متشنج تر و معذبترند بیشتر تظاھر به خوشی و شادی می کنند تا مردم را بفریبند و به دام خود
اندازند و به مفاسد خود مبتلا سازند . ھیچ آدم ثروتمندی که باری بھر طریق ثروت اندوخته و قدرتھای
نمایشی دنیوی تدارک دیده است در واقعیت پنھان زندگیش لحظه ای آرام و قرار وشادی و نشاط و امید و
عزّت و لذّتی ندارد. ھیچ تبھکاری از زندگیش لذّتی نمی برد و بھره ای از عزّت و افتخار ندارد و غرق در ذلّت
و جان کندن است و تأتر خوشبختی و عزّت و افتخار فقط در مقابل نگاه کسانی است که میخواھد آنان را
ھم به عذاب خود بکشاند و شریک جرم خود سازد . ھیچ آدم زورگو و ریاکار و متکّبر و حرام خوار لحظه ای
خوشی ندارد و ھر چه که دارد ھیزم جھنم او در ھمین دنیاست . در اتوموبیل ھای گرانقیمت و کاخھای
مرمرین و لباسھای فاخر و جواھرات ھیچ کس لذّت و نشاطی ندارد . اگر چنین باشد کل دین و معرفت
دروغ است که نیست .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص252

۱۳۹۶ فروردین ۲۸, دوشنبه

انسان متعهد و انسان آزاد



انسان متعهد و انسان آزاد
انسان تنھا موجودی است که باید متکی به خود شود و تاچنین نشده ھنوز انسان نیست. انسان دو نوع
است . انسانی که بخودش متعھد است و لذا از قید و جبرھای محیط و مردم و حکومت و زمانه آزاد است.
و انسانی که بخودش تعھدی ندارد ولی بتدریج به شرایط اوضاع و جبرھای زمانه متعھد می گردد و در
واقع به زنجیر کشیده می شود .
انسانی که خودش را مقید و زنجیر می کند به دام دیگران نمی افتد ولی انسانی که خود را آزاد میگذارد
به اسارت دیگران می افتد و لذا آزادیخواه می گردد : بولھوسی ھمان بی ارادگی است و ارادۀ به بی
اراده بودن و تعھدی به خود نداشتن : آزادیخواھی !
انسانی که با خودش ھیچ عھدی جز بولھوسی ندارد با دیگران ھم ھیچ عھدی نمی بندد ولی بطرزی
اسرار آمیز به زنجیر جامعه می افتد و به جبر از شرایط پیروی می کند و لذا از ھمه متنفر می گردد .
انسانی که با خودش عھدی پایدار و جاودانه ندارد ھیچ اتکاء به نفس و ارادۀ مستقل و ھویت خودی ھم
ندارد و لذا اراده اش به تسخیر دیگران در می آید و برده دیگران می شود و لذا شعار آزادی می دھد .
چنین انسانی در تحصیل علم و ھنر و حتّی معارف دینی و مذھب ھم سودائی جز توسعه و تقدیس بی
عھدی خود ندارد و تلاش در جھت به دام دیگران نیفتادن . ولی ھمه این امکانات بظاھر آزادیبخش بطرزی
عجیب او را گرفتار می کند و ھر ابزاری که قرار است او را آزادتر و بی تعھدتر کند زنجیری بر وجودش می
شود و او را از بیرون به بند می کشد و ھمه تخصصھای او زنجیرھای اسارت او می شوند . انسان
آزادیخواه ھنوز انسان نیست انسان باید در ھر شرایطی احساس آزادی کند . انسان متعھد به خویش در
امری جاودانه به خود کفائی و استقلال وجودی میرسد و لذا می تواند در جامعه و زمانه ھم دارای ھویتی
منحصر بفرد و آزاده باشد . ولی انسان غیر متعھد به خویش ھمواره نیازمند و دریوزه دیگران است و از
اسارت دیگران رھائی ندارد ھم به لحاظ مادی و ھم عاطفی .
عھد با خویشتن قلمرو پیدایش اراده است و اتکاء به خود .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 248


۱۳۹۶ فروردین ۲۷, یکشنبه

اینهمه خواري مسلمین از چیست؟


اینهمه خواري مسلمین از چیست؟

خداوند در کتابش می فرماید: « آیا پنداشتید آنکه می داند و آنکه نمی داند ھمسان است؟ »
در اینجا سخن بر سر مسئولیت خطیر معرفت است که بر گردن اھلش می باشد .
درست به ھمین دلیل خداوند پیامبر عزیزش را که سرور ھمه انبیاء و اولیای اوست چنان تھدید و تنذیر به
عذاب می کند که بدترین کافران را ھم نکرده است و می فرماید : اگر خطا کنی تو را چنان عذاب می کنم
که ھیچ بشری را چنین عذاب نکرده باشم ! عذاب خداوند بر مؤمنانش بس عظیم تر است در عین حال
که نسبت به آنھا بغایت مھربان و لطیف است . و به ھمین دلیل در قرآن می خوانیم که ملائک مقرب
مستمراً از خداوند می خواھند که : پروردگارا مؤمنانت را عفو کن !
در سورۀ فتح می خوانیم که مؤمنان بواسطه سوء ظن بخدا عذاب می شوند .
مؤمنان کسانی ھستند که از جانب خداوند حجّت ھا و آیات بزرگی یافته و ھیچ جای بازی و مکر و شرک
باقی نیست زیرا دارای علمی قلبی و باوری عظیم ھستند .
مسلمانان عموماً دارای جامعترین مکتب زندگی سعادت آمیز ھستند و در عصر حاکمیت علم دارای برترین
معارف و عقول از جانب قرآن و رسول و ائمه اطھار و عرفای بزرگ می باشند . ھر عالم و عارف و امامی
به مثابۀ یک حجت تردید ناپذیر برای جامعه مسلمین است : و در آن روز درباره این بزرگان ( نعیم ) سئوال
می شود که با آنان چه کردید ؟! در ھمین تاریخ معاصر جھان اسلام شاھد بروز دھھا تن از این حجتھای
زنده خدا بوده ایم که در ھیچ تمدن و مذھب دیگری مشابه ندارد . اینھا جامعه مسلمین را مسئول می
کند .
مسلمانان امروزه جھان ھر چه می کشند از بابت بی مسئولیتی در قبال نعماتی است که دارا میباشند
و کفران کرده اند از جمله حضور نظامی کافران در ممالک اسلامی .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 249

۱۳۹۶ فروردین ۲۶, شنبه

فرزندان ناهنجار و ازدواج فامیلی

فرزندان ناهنجار و ازدواج فامیلی

یکی از ادعاھای غیر علمی و غیر واقعی پزشکی مدرن اینست که بسیاری از فرزندان ناقص جسمی یا
روانی در بدو تولد حاصل ازدواجھای فامیلی ھستند . در صورتیکه دربارۀ موارد بسیار فراوانتری که
مشمول این ضایعه نیستند ھیچ پاسخی ندارد . بنابراین این ادعا ھیچ حقانیت علمی ندارد و حاصل یک
نگرش بسیار سطحی است .
آری بسیاری از کودکان ناقص الخلقه جسمی یا ذھنی حاصل ازدواجھای درون نژادی ھستند و امّا
بسیاری از کودکان نابغه علمی و دینی ھم حاصل چنین ازدواجھائی بوده اند . این یک معضله فرھنگی
است و نه ژنتیکی . افراد و خانواده ھای شدیداً نژاد پرست مسلماً در ازدواجھائی فامیلی دچار نژاد
پرستی دو صد چندان می شوند و این احساس و نگرش است که قداست نژاد را بصورت فرزندان رنجور بر
سرشان می شکند تا آنان را بخود آورد چرا که غایت نژاد پرستی در پرستش فرزندان خودنمائی می کند
که معلول غایت خود پرستی و دنیا پرستی و کفر می باشد . و این یک عذاب الھی است که بصورت
قوانین فطری در بشر واکنش نشان می دھد.
ولی در نقطه مقابل اگر در ازدواجھای فامیلی ، زن و شوھر دارای ایمان و معرفت و تزکیه و تقوا باشند و
با خود پرستی که در نژاد پرستی آشکار می شود جھاد کنند بھترین فرزندان پدید می آیند که معروفترین
نمونه تاریخی این امر ازدواج علی و فاطمه و فرزندان آنھا ھستند .
بنابراین ازدواج فامیلی بخودی خود ھیچ کراھت و گناھی ندارد ولی آنچه که گناه و عین کفر است نژاد
پرستی می باشد . با مبارزه با فکر و فرھنگ نژاد پرستی و خانواه پرستی جلوی تولد فرزندان مفلوج را
بگیریم . نژاد پرستی چه ملّی باشد و چه مذھبی یکسان است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص238

۱۳۹۶ فروردین ۲۵, جمعه

جنون و جهنّم


جنون و جهنّم
امروزه در سراسر جھان شاھد پیدایش نسلی شکم سیر و بولھوس و غیر متعھد ھستیم که از فرط
عیاشی و ھوسرانی حداقل عقل و ارادۀ حیوانی خود را نیز از دست داده و دیوانه شده است . این نسل
قرار است شالوده آینده بشریّت بر روی زمین باشد . و پیشاپیش واضح است که چه آینده ای در انتظار
بشریّت است نشانه ھایش را ھم اکنون در سراسر جھان شاھدیم . جز نابودی چه آینده ای را می توان
انتظار داشت مگر اینکه معجزه ای رخ نماید و یک ناجی فرا رسد و بنیاد این جھان را زیرو رو کند . در غیر
اینصورت فقط می توان به انواع بلایا و مصیبت ھا و دردھای بی درمان امیدوار بود که ھمچون غل و زنجیر
ھائی این جنون جھانی را به بند بکشد و مھار نماید . از بطن ھر جنونی ، جنایتی رخ می دھد که این
جنون را از بیرون به زنجیر می کشد و این یک قانون الھی در بطن ھستی انسان است . خاصیّت دوزخ نیز
از ھمین روست . دوزخ درمانی آخرین درمان است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 241

۱۳۹۶ فروردین ۲۴, پنجشنبه

از حقّ خود گذشتن


از حقّ خود گذشتن
برخی می پندارند که گذشتن از حقّ خود یک ایثار بزرگ است و مستحق ستایش خدا و خلق . اتفاقاً این
نوع آدمھا ھمواره از خدا و خلق طلبکارند و از ھمه منزجر . زیرا قرار نیست کسی از حقّ خود بگذرد زیرا
حقّ که جزو اموال خصوصی بشر نیست بلکه حقّ اگر حق است از خداست و انسان بایستی با تمام
وجود آنرا حراست نماید .
گذشتن از منافع دنیوی برای رضای خدا و انفاق به غیر، الّبته بھترین اعمال بشر است ولی این ربطی به
گذشتن از حقّ ندارد زیرا منافع دنیوی که حقّ نیستند و اتفاقاً باطل ھستند و گذشتن از آنھا موجب
رسیدن به حقّ می شود .
حقّ ھای انسان عبارت ھستند از: جان ، ناموس، عزّت ، ایمان ، عقل ، باورھای مقدس، فطرت ،شرف،
عصمت و غیره . ھیچکس حقّ ندارد به عمد این حقوق را زیر پا نھد و لگدمال دیگران سازد و نامش را ایثار
نھد .ھمانطور که در قرآن و دھھا حدیث داریم کسی که به عمد جانش را به خطر میاندازد ملعون است.
کسی که به عمد عصمت خود را در خطر می اندازد نیز ملعون است . و کسی که به عمد عزّت و ایمانش
را به معامله می نھد ملعون است و ھر که او را ببخشد و پاداش دھد خداوند نمی بخشد و عذاب میکند .
بلکه چانه نزدن بر سر مال دنیا و ریاست و برای حفظ و کسب آن ، حقّ خود را ضایع نکردن امری درست
و عین تقوا می باشد . گذشتن از حقّ خود یک ظلم بزرگ بخویشتن است و خداوند نمی بخشد . زیرا این
حقّ ھا، ھمانا حقوق انسانی بشر ھستند و کسی نباید از انسانیت خود بگذرد .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 244

۱۳۹۶ فروردین ۲۳, چهارشنبه

چرا بخت من سیاهه ... تو میدونی؟


چرا بخت من سیاهه ... تو میدونی؟
تاکنون ھنوز انسان خوشبخت و سفید بختی گزارش نشده است و آنانکه تأتر خوشبختی ایفا میکنند نیز
به تجربه ثابت شده که اتفاقا بدبخت ترند که بناگاه پرده کنار می رود و ھمه تماشاچیان را حیران میکند .
و نیز ھمه می دانیم که سیاه و سفید بختی تماماً برخاسته از افسانه پس پردۀ زناشوئی است که
افسون ھمه افسانه ھاست و سرالاسرار ھمه رازھای مگوی بشر می باشد . کل حکایات عرفانی و
ماندگار در تاریخ ادبیات جھان ھمه بر ھمین اساس پدید آمده است . ھر عاشقی یا به عرفان میرسد و یا
به مرفین .
و این داستان زندگی انسانی است که خوشبختی و کل بخت ھستی خود را در ھمین حیات خاکی نقد
می خواھد و ھمسر و محبوبش را کانون خوشبختی خود می پندارد . عشق فقط برای اینست که انسان
را متوّجه جھان دگر و برتر نماید و به وجود خداوند و حیات بعد از مرگ و بھشت و دوزخ ، مؤمن و متوّجه
سازد . عشق صورتی از جھان غیب و عالم ماوراء طبیعی بر روی زمین است و بھشت و دوزخی ھم جز در
این تجربه درک و تصدیق نمی شود . و ھمه کسانی که خدا را در جھان خود دریافته و به او مؤمن شده
اند از ماجرای عشق شناخته اند .
ھمه بخت ھا در این دنیا سیاه است منتھی بعد از این سیاھی یا آدمی حق را در مییابد و روی به حق و
منشأ خوشبختی می کند و جان و دلش را منور می سازد و یا با کفران به حق عشق و لعنت معشوق، دل
خود را ھم سیاه نموده و براستی بخت ابدی خود را ھم سیاه می نماید .
بخت ھمه سیاه است الا کسی که در جفای معشوق ، وفای خدا را بیابد و در عداوت محبوب ، محبت خدا
را کشف کند و در فنای عشق ، بقای حق را دریابد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 243

۱۳۹۶ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

آیا عدالت همان برابري است؟


آیا عدالت همان برابري است؟

عدالت را مترادف برابری دانستن عین حماقت و ھذیان است و بلکه عین ستم و تجاوز به حقوق ذاتی
افراد بشری می باشد . برابرسازی استعدادھا، دانائی ھا ، ایمان ھا ، فضیلت ھا و شرایط جسمانی و
روانی و نیازھای متفاوت عین نادیده گرفتن واقعیت و کتمان نیازھا و توانائی ھای متفاوت است . این نوع
برابرسازی فیزیکی و رفتاری جز به انھدام و سرکوبی روانی انسانھا نمی انجامد . موجودات فقط در
نابودن خود برابرند . برابری برخاسته از عدم پرستی و انھدام سازی و طبع ویرانگری بشر است . ھمه
جدال ھا و جنگھا برخاسته از اندیشه برابرسازی است . برابرشدن با دیگری یعنی نابود شدن . عدالت
اینست که ھر کسی بسوی خصائل و استعدادھا و نیازھای خود حرکت کند و آنھا را دریابد ، بشناسد ،
اصلاح کند و کامل سازد و در سمت اتحاد و تعالی روحانی خود بکار گیرد و در اختیار ھمگان قرار دھد تا ھر
کس موجودی منحصر بفرد و بی تا باشد . برابرسازی صوری حاصل غایت قشری گری است. تلاش برای
برابرسازی جز فساد و جنون و جنایت بھمراه نداشته است . این فلسفه محصول ارادۀ به تقلید کردن
است که برخاسته از بخل و حقارت بشر است و انسان را در حقارتش میستاید. این یک فلسفه ماشینی
و حاصل ماشین زده گی بشر است .
قرآن کریم بوضوح حماقت این نوع فلسفه را بر ملاء می کند : آیا عالم و جاھل برابر است ؟ آیا پاک و ناپاک
برابر است ؟ آیا مؤمن و کافر برابر است ؟ امروزه شعار برابری موجب شده که مردان مبدّل به دیوھای
ملوسی شده و زنان مبدّل به عنکبوتھائی مردخوار گشته و بچه ھا مبدّل به غولھای والدین خوارشده اند
و جملگی در مالیخولیای بی ھویتی و گمشده گی خود جان می کنند . بقول علی (ع) عدالت بمعنای قرار
گرفتن ھر چیزی بر جای خودش می باشد نه ھر کسی بجای دیگری . این تناسخ و مالیخولیاست .
اندیشه برابری حاصل تکنولوژیکی شدن روان بشر مدرن است که ھیچکس نمی خواھد خود باشد . این
گریز از خویشتن خویش عین دیوانه سازی خویش و جنون سالاری است. این نفرت از ھویت ذاتی خود و
خلقت الھی خویش عین کفر بشر است و لذا ھمه داعیان برابری علناً دشمنان دین و اخلاق و فضائل
انسانی ھستند و فساد و تبھکاری را اشاعه می دھند و نھایتاً انقراض نسل بشررا خواھانند . این برابری
در مرحله نخست موجب فروپاشی خانواده بوده است که این فروپاشی اساس ھمه مفاسد جھان برابری
است . وقتی زن بخواھد کارھای مردانه کند و بچه ھا ھم بخواھند از والدین خود تقلید نمایند چنین خانه
مبدّل به دیوانه خانه می شود و ھمه حقوق و وظایف و نیازھا درھم می ریزد و ھیچکس متعھد نیست
حتّی بخودش. برابرسازی چیزی جز نابودی حقوق و وظایف نیست ھمچنین نابودی غرایز و عواطف
ونیازھای فطری انواع بشری .
اگر عصر مدرن را عصر از خودبیگانگی می دانند حاصل سلطه اندیشه ھای برابرساز است . فکر برابری
فکر نابود سازی فطرت ھا و بی تائی ذات است.
یگانگی روح انسان بواسطه حضور روح خدا در بشر ربطی به برابری ندارد . یگانگی را ھمان برابری
دانستن منشأ ھمه جھالت ھا و جنونھا و ظلمھا و فریبھاست . بشر مدرن را بقول مولای رومی تقلیدش بر
باد داده است تقلیدی که امروزه نام برابری بر خود نھاده است و این رجعت به طبع میمونی بشر است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص 236

۱۳۹۶ فروردین ۲۱, دوشنبه

زن و قدرت مادي


زن و قدرت مادي
زن را ضعیفه نامیده اند به این دلیل که ھرگز قادر به حفظ ھیچ قدرت مادی یا معنوی برای خویشتن
نیست الّا اینکه تحت ولایت یک مرد باشد . تجربه تاریخی زن در ھمه جای زمین نشان میدھد که استقلال
و قدرت اقتصادی و اجتماعی برای زن درحکم خودکشی می باشد و زن بطور خودبخودی از این قدرت در
خدمت تباھی خود استفاده می کند و محیط خود را به فساد و فتنه می کشد . ھر کجا ھم اگر زنی
توانسته به مسند قدرتی دوام آورد و عاقبت به خیر شود از حمایت کامل یک مرد در پس پرده این قدرت
بوده است . زن در قلمرو اقتدار دنیوی مقلّدی بیش نیست که این تقلید ھم اگر تحت حمایت یک مرد
خردمند و دلسوز نباشد به فساد می انجامد و خود او را تباه و رسوا می نماید.
در مسائل علمی ھم این قاعده پا برجاست . شھرت زنی ھمچون مادام کوری تماماً مدیون شوھرش بود
و چون شوھرش از میان رفت افول و رسوائی او تا سر حد جنون آغاز شد و کارش به تیمارستان کشید .
قدرت با عزّت خانم گاندی در ھندوستان نیز تماماً مدیون گاندی و نھرو بود و با از دنیا رفتن آنھا وی بسوی
مفاسد حکومتی کشیده شد و مافیای خانوادگی پدید آورد .
زن حتّی در قلمرو عشوه و بازیگری که تخصص خود اوست نیز بدون حمایت و رھبری یک مرد قادر به ھیچ
پیشرفتی نیست . ستارگان سینما بھترین نمونه این مدعا ھستند . زن فقط در ضعف خود آنھم با اتکاء به
ایمان و عصمت و تحت ولایت یک مرد خردمند قادرست که به ھویّت و عزّت وجودی خود نائل آید و صاحب
اقتداری زنانه شود .
قدرت برای ھر بشری قلمرو تباھی است ولی برای زنان در حکم خودکشی و نابودی بسیار سریع و
جبران ناپذیر می باشد . قدرت مادی موجب جنون زن شده او را به فساد می کشاند و ساقط می سازد.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص231

۱۳۹۶ فروردین ۲۰, یکشنبه

ملّی گرائی یا مرده گرائی؟


ملّی گرائی یا مرده گرائی؟
امروزه ملّی گرائی بس بیمار گونه و مالیخولیائی و نوستالژیکی (خاطره پرستانه) بر کشور ما حکم می
راند که آدمی به حیرت می افتد که این دیگر چه مرضی است و ویروسش از کجا وارد شده است.
در این جماعت وقتی سخن از ملیّت و ایرانیّت و افتخار نژاد آریا به میان می آید جز نام چند مرده در کار
نیست : کوروش،خشایار ، نادر و... و حتی رضا قلدری که ھمچون شاھان قدیم بقدرت خود سلطنت نیافته
بود و بلکه بواسطه انگلیسی ھا به حکومت رسید و به واسطه ھمانھا از کار برکنار شد . این کیش
شخصیت مردگان است که این جماعت را مات(مرده) ساخته است . گوئی که ایران و ایرانیّت یک موجود
مرده است و براستی معلوم نیست که خود نیز ھم اکنون به ایرانی بودن خود مفتخرند یا شرمنده . آیا
براستی اینان ایرانی ھستند و یا اینکه بودند .
پیامبر اسلام حبّ وطن را از ایمان می داند منتھی وطنی که فی الحال ھست و نه اینکه یک زمانی در
ھزاران سال پیش بوده است.
حبّ وطن براستی که از ایمان است ولی حبّ تاریخ تماماً از کفر است چرا که چیزی جز جبر پرستی و جبّار
پرستی و توجیه مجبوریّت و بی مسئولیتی نیست. و بقول رسول اکرم(ص ):« اھل جبر، اھل دوزخ است »
و جبری شدیدتر از جبر تاریخ و تاریخیگری نیست . حبّ این جماعت چه درباره وطن ھمچون حبّ جماعتی
است که شبانه روز به فکر زیر خاکی ھستند . اینان نه تنھا حبّ وطن ندارند بلکه حبّ حیات ھم ندارند .
اینان مردگانند ھر چند که راه می روند (قرآن کریم)

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 210



۱۳۹۶ فروردین ۱۹, شنبه

هزینه زندگی و خط فّقر


هزینه زندگی و خط فّقر

امروزه کل فلسفه حیات بشر بر مدار اقتصاد تفسیر و تدبیر می شود و به لحاظی بشر مدرن را بایستی
یک حیوان تماماً اقتصادی دانست که برای اقتصاد زندگی می کند . اقتصاد امری در خدمت زندگی نیست
بلکه زندگی در خدمت اقتصاد است و فلسفه زندگی جز در فلسفه اقتصاد قابل فھم نیست .
بشر در طول تاریخ مستمراً اقتصادی تر و پر ھزینه تر و گران تر شده است . ھر چه که از معنویت و ایمان
و محبّت و احساس حیات و ھستی اش کاسته می شود برای ادامه حیات محتاج پول و مصرف و عیاشی
و بازی بیشتری است . آدمی ھر چه که پوچ تر و بی معنا تر می شود و حس ھستی را از دست میدھد
زندگی اش پر ھزینه تر و جھنمی تر می شود . ھزینه زندگی ھر فرد و خانواده و جامعه ای نمایانگر طبقه
ای از دوزخی است که در آن بسر می برد . ھر چه طبقه دوزخ عمیقتر و سوزانتر باشد خرج اقامت و ادامه
حیات در آن ھم بالاتر است . آنچه که تورم نامیده می شود ھمان نرخ طبقات دوزخ است . جامعه پرتورم
تر ھمان جامعه ربائی تر و قحطی زده تر و نابوده تر و دوزخی است و انسانھا ھم پولکی تر می شوند و
شبانه روز جز به پول نمی اندیشند و جز بر اساس پول با ھم محاوره و رابطه ای ندارند . آنچه که امروزه
پیشرفت و توسعه نامیده می شود چیزی جز توسعه اعماق دوزخ و پیشرفتن در آن نیست . در چنین
جامعه ای پول حرف اول و آخر را می زند و ھمه روابط بر ھمین اساس پی ریزی شده و استمرار مییابد
: دوستی ھا ، زناشوئی ھا ، روابط فرزندان و والدین ، رابطه دولت و ملّت و غیره . آنان که زیر خط فقرند
پشت درب دوزخ جا مانده اند .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص231



۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه

احساس خوشبختی چیست؟


احساس خوشبختی چیست؟

بسیارند کسانی که برای خوشبخت بودن ھمۀ امکانات لازم را دارند و به ھمۀ ملزومات اقتصادی و
اجتماعی که عمری به آن اندیشیده اند و برایش تلاش کرده اند تا خوشبخت شوند دست یافته اند ولی
ھنوز ھم احساس خوشبختی و دلخوشی ندارند و بلکه مستمراً این احساس را از دست داده اند و به
ھمین دلیل خوشبختی و دلخوشی چیزی مربوط به گذشته است و لذا ھمواره انسانھا برای درک آن روی
به گذشته و خاطرات خود می کنند و این یک قاعدۀ جھانی است .
براستی که خوشبختی و سعادت دقیقاً ھمان دلخوشی است یعنی یک احساس محض است و ھیچ
محلی از اعراب در جھان منطق و اندیشه ندارد . براستی مسئله چیست ؟ آیا ھنوز ھم کمبود امکانات و
نقص شرایط موجب عدم خوشبختی ماست ؟ ولی عقل ما این احتمال را طرد می کند زیرا معمولاً آدمی
در طول عمرش به بسیاری از آرزوھای خود می رسد و لذا بایستی احساس خوشبختی بیشتری داشته
باشد ولی واقعیت خلاف این امر را ثابت می کند . پس بایستی باور کنیم که خوشبختی یعنی ھمان
چیزی که کل بشریت در تمام عمر در جستجویش ھستند امری کاملاً قلبی و روحانی است و ھیچ ربطی
به امکانات و شرایط بیرونی ندارد و اتفاقاً ھمین اھمیت امور بیرونی باعث نابودی احساس خوشبختی
است . زیرا در مسیر کسب امکانات و اصلاح شرایط بیرونی بتدریج آن جوھرۀ حیات و احساس وجود را از
دست می دھیم زیرا آن را به مصرف بیرون می رسانیم و لذا آنگاه که به مقصد می رسیم جا تر است
ولی بچه نیست . احساس خوشبختی ھمچون کودک است که ھیچ منطقی نمی داند و برای نشاط و
امید زندگی به ھیچ امکانات بیرونی نیازمند نیست الا به اندازۀ قوت لایموت .
آنچه که جوھرۀ سعادت و احساس زندگی را در ما به تاراج می برد اندیشۀ خطای ما دربارۀ آن است . ما
از بس که برای پیدا کردن خوشبختی در برون از خود گشته و از خود دور گشته ایم منشأ سعادت و زندگی
یعنی خودمان را از یاد برده ایم و گم شده ایم . به بیرون رفته بودیم تا چیزی برای خوشبخت تر شدن به
خانه آوریم ولی حالا ھم خانه را فراموش کرده و ھم راه خانه را گم کرده ایم یعنی راه دل را . زیرا خانۀ
خوشبختی ما دل ماست که در نیمۀ دوم عمر آنگاه که به این خانه باز می گردیم اگر ھم پیدایش کنیم
دربش را نمی یابیم و اگر ھم بیابیم و بر این خانه وارد شویم در آن کسی را نمی یابیم . در یک کلام این
وضعیت دلیلی جز خود فروشی ھای ما ندارد و ما در بیرون از خانه دل را فروخته ایم و لذا اینکه دیگر کسی
وجود ندارد و این ھمان احساس بدبختی است .
حال که ادرس خانۀ خوشبختی را یافته ایم چاره ایی جز این نداریم که دلمان را که فروخته ایم باز پس
بگیریم و به خانه اش بازگردانیم و این کار البته ھزینه ایی عظیم دارد که بایستی کفاره اش را بدھیم تا
دلمان را از بازار بیابیم و بازخریم .
« ای مؤمنان خود را مفروشید که کافر می شوید.» قرآن

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص228



۱۳۹۶ فروردین ۱۷, پنجشنبه

چرا دوست برتر از فامیل است؟


چرا دوست برتر از فامیل است؟

این بزرگنرین معمای ھمه خاتوده ھاست و تلخترین حقیقت فامیلی می باشد . با اینکه ھر کسی در
دوران جوانی اش یک دوست داشته که وی را از ھمه اعضای خانوده اش دوست تر می داشته و برتری
می داده است و محرمتر می داشته ولی حالا که نوبت خودش رسیده و پدر یا مادر شده است تاب تحمل
دوستان فرزندش را ندارد و آنها را بزرگترین دشمن و ھووی خود می داند نه به لحاظ نگرانی اخلاقی بلکه
به لحاظ احساس حقارت عاطفی . چرا ؟
چرا دوستی و محبت بسیار ابتدایی اجانب برتر و لذیذتر از حتی جانفشانی اعضای خانواده و فامیل است
؟ چرا خدمات اعضای خانواده و نژاد ھرگز به دل نمی چسبد و یک سلام از جانب بیگانگان اینقدر عزیز
است ؟ راز بیگانه چیست که گاه آدمی تمام ھستی اش را فدای او می کند . چرا انسان ذاتاً غیر را بر
خویش ترجیح می دھد ؟ البته این از خصائل دوران جوانی است و آنگاه که ھنوز ازدواج و فرزند و خانواده
ایی پدید نیامده است .
جدای این امر که محبت و خدمت درون خانواده و نژاد بر منّت و توقعات است و لذا بر دل نمی نشنید . این
راز خلقت آدم نیز می باشد چرا که خداوند یک غیر را از عدم ، آدم نمود و جانشین خود کرد و راز خلقت
جھان ساخت و خویش را فدا نمود . این راز کفر آدمیان نیز می باشد که حاصل نسیان است . بھرحال راز
ھستی بر دوستی استوار است آن ھم دوستی با غیر بخصوص که آن غیر یک دشمن باشد . و آدم تا
زمانی که جوان است و ھنوز به دام دنیا و مالکیت ھا و نژاد پرستی ھا نیفتاده و فطرت خود را از یاد نبرده
و روح خدا را در خود حاضر می یابد و دم الھی را احساس می کند اھل دوستی است و جز دوست نمی
شناسد و دوستی بیگانه را بر ھر خویشی ترجیح می دھد زیرا نژآد قلمروی ظلمت و توقعات ناحق و
مالکیت ھا می باشد و دین خدا بزرگترین دشمن نژاد پرستی است ھمانطور که نژآد پرستی بزرگترین
دشمن دین خداست . عشق به یک بیگانه یک عشق الھی و از اخلاق خدا در خلقت آدم است . ھمین که
آدمی فقط با بیگانه می تواند درد دل کند و اعتماد نماید دال بر رجحان حق غیر بر خویش است. ھیچ کس
نمی تواند خود را دوست بدارد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 209

۱۳۹۶ فروردین ۱۶, چهارشنبه

خانه و میخانه


خانه و میخانه
به یک لحاظ کل تمدن مدرن امروز محصول فروپاشی خانواده بعنوان کانون گرم آرامش و محبت و صمیمیت
و اتحاد است . سیر پیدایش و توسعه احزاب ، کلوبھا ، اتحادیه ھا ، اصناف ، می خانه ھا ، عشرتکده ھا ،
فاحشه خانه ھا ، قمارخانه ھا و دھھا انجمن فرھنگی و ادبی و ھنری و سیاسی و.... . با سیر تخریب
و تباھی خانه و خانواده رابطه ای مستقیم دارد . با یک مقایسه بین کشورھای غربی و شرقی می توان
این واقعیت را درک نمود . مثلاً اگر تحزّب و دموکراسی در کشورھائی که ھنوز خانواده دارای استحکام
است ، چندان جدیّتی ندارد و به ثمر نمی رسد به ھمین دلیل است . و اتفاقاً در کشورھائی که خانواده در
حال نابودی است قویترین احزاب خودنمائی می کند بھمراه صدھا انجمن و اتحادیه دیگر و میخانه ھا
و فاحشه خانه ھا و کاباره ھا و کافه ھای شبانه روزی که مبدّل به نھادھایی مستحکم شده و از ارکان بقای
چنین جوامعی محسوب می شوند . در یک کلام لیبرالیزم و دموکراسی با ھمه فرآورده ھایش محصول
درجه اول انھدام ازدواج و خانواده می باشد . پس طبیعی است که یکی از مسائل اصلی جنگ بین تمدن
غرب و جوامع اسلامی بر سر آزادی زنان و دفاع از روسپی گری باشد . روسپی گری و امپریالیزم علت
و معلول یکدیگرند . تا زن از خانه بیرون نرود و ضد خانه و ضد شوھر و بچه نشود این نظام پا نمی گیرد
و مستحکم نمی شود . در واقع ھمه این گروھھای اجتماعی به مثابه میخانه ھائی ھستند که زنان
و مردان و کودکان رانده شده از خانه را جذب نموده و تسکین می بخشند و به انواع شیوه ھا تخدیرشان می
کنند تا درد غربت و بی محبتی و بی ھویتی را التیام بخشند . و به معنای دیگر اینھمه آدمھای بی خانمان
اگر در این انجمن ھا جذب نشوند و سامان دھی نگردند و به مصرف اھداف نظام امپریالیستی در نیایند به
جان این نظام می افتند . به زبانی دگر خود این نظام آدمخوار با ھزاران حیله و ھنر ، خانواده ھا را نابود
کرده است تا از اعضایش بعنوان مواد اولیه بقا و رشد خود بھره گیرد این ھمان آدمخواری جھانی است
و راز جھانی شدن این آدمخواری می باشد . این نظام بر قبرستان خانواده بنا شده است : میخانه ای
است بر خرابات خانه.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص204




۱۳۹۶ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

فلسفۀ چاپلوسی


فلسفۀ چاپلوسی
چاپلوسی لغتی است که از ترکیب چاپ + لوس بوجود می آید .
چاپ ریشه لغت چاپیدن است یعنی بطرزی فریبکارانه از کسی دزدی کردن و دیگر چاپ ھمان صنعت
چاپ است که از اصل رویه برداری کردن می باشد و یا ایجاد جعل از اصل .
لوس نیز معنای دیگری از ھمان ناز کردن است به معنای خود را به دروغ بی نیاز نشان دادن.
حال ھنگامی که پسوند چاپ به لوس اضافه می شود در واقع دروغ بی نیازی تشدید می گردد و وصف
کسانی است که در مقابل دیگران بواسطه رفتارھا و کردارھایشان تلاش می کنند خود را کاملاً بی نیاز
نشان دھند که نیت از چنین نمایشی ، چاپیدن طرف مقابل است تا چیزی را که فاقد آن می باشند و به
آن نیازمند ھستند با فریب دادن وی از او بدزدند . بنابراین چاپلوسی در مقابل دیگری نشان دھنده چندین
حقایق است : اول اینکه فرد چاپلوس نیازی به دیگری دارد که نمی خواھد دیگری این نیاز را بفھمد پس
برای پنھان کردن نیازش باید در مقابل دیگری نقشی از بی نیازی ( لوس) بازی کند.
دوم اینکه فرد چاپلوس می خواھد نیاز خود را بواسطه دیگری برآورده سازد اما بدون اینکه دیگری این را
بفھمد یعنی در تلاش است بگونه ایی نیاز خود را از طریق دیگری بر آورده سازد که مدیون دیگری نباشد
پس باید بطور بسیار پنھانی و فریبکارانه ایی چنین کاری را انجام دھد که این ھمان چاپیدن یا دزدی می
باشد.
و پر واضح است برای اجرای چنین معجونی از نمایش بی نیازی و دزدی فریبکارانه فرد باید چه رفتارھا و
کردارھایی را به عمل درآورد و ھر چه تلاش فرد برای اثبات بی نیازی اش به دیگری و چاپیدن پنھان از او
بیشتر باشد رفتارھا و کردارھایش در ظاھر سرشار از تملق و دریوزه گی و نمایشات عاشقانه است.
به ھمین دلیل است که این نمایشات سرشار از عشق و تواضع که از فرد چاپلوس بارز می شود ھیچگاه
بر دل دیگری نمی نشنید و تنھا باعث انزجار می شود.
عشق و تواضعی که تماماً دروغ است و پنھان کننده تکبری عظیم.
زیرا فردی که می خواھد نیاز خود را پنھان کند و آن را باز ھم پنھانی بر آورده کند انسان متکبری است که
حتی از بر زبان راندن نیازش ابا دارد زیرا اصولاً نیاز را در شأن خود نمی یابد اما واقعیت وجودی اش
نیازمند است و اگر او می توانست تمام نیازش را نابود کند این کار را می کرد اما او موجودی خاکی است
که تمام موجودیتش بر نیاز استوار شده است او قدرت این را ندارد که از نیازھایش چشم بپوشد اما
تکبرش نیز به او اجازه بروز صادقانه نیازش را نمی دھد و ھمین امر او را وادار به دروغھای پیچیده ایی
می کند.
به ھمین دلیل ھر انسانی ھر چقدر که متکبر باشد به ھمان میزان چاپلوس است و این بسته به این دارد
که در مقابل چه افرادی قرار گیرد : در مقابل کسانی که از او ضعیف ترند و به او نیازمند می باشند متکبر
است و در مقابل کسانی که از او قوی ترند و او به انھا نیازمند است چاپلوس می باشد . چاپلوسی که
سرشار از کینه و انزجار می باشد . زیرا ھمان زمانی که مشغول بر پایی نمایشی از تواضع و عشق برای
بر آورده کردن نیازش است از اینکه خداوند او را نیازمند آفریده از خدا کینه می کند و از بنده ایی که به او
نیاز دارد نیز کینه دارد زیرا این نیاز تمامی تکبرش را بر سرش می شکند .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد پنجم ص206