امپریالیزم شناخت ( انسان سلطه جو )
فرد همواره می خواهد کل شناخت خود را برعلیه جهان بیرون و انسانهای محیط خود بکار گیرد و آنها را تحت فرمان خود آورد و زیر پای خود له کند و نابود سازد ولی همواره این شناخت است که پس از مهلت هایی که به فرد می دهد نهایتاً بر علیه سلطه گری اش قیام می کند و او را پوچ می سازد. در اینجا امپریالیزم شناخت یک امپراطور عادلی است و امپریالیزم ضد امپریالیزم محسوب می شود.
انسان امپریالیستی و سلطه جو که آرمانی جز نابودی دیگران ندارد و در جهان هستی جز خودش را نمی خواهد باقی بگذارد همواره سعی دارد کل جریان شناخت خود را تبدیل به ابزارهای سرکوب نماید : ابزارهای علمی و فنی و اخلاقی و هنری و عاطفی و نهایتاً نظامی و سیاسی و اقتصادی. در نزد او علم حقیقی آن است که علوم دیگران را باطل سازد و دیگران را مسخر و مسخره خود نماید، فن و مذهب و عاطفه اش نیز چنین است. در نزد او هر آنچه که بر علیه انهدام دیگران بکارش آید مفید است و مابقی بیهوده و بی ارزش است. ولی در هر پیروزی که درانهدام دیگران نصیبش می شود به ناگاه بطرز حیرت آوری خودش نیز باطل می شود و له می گردد. یعنی خودش نبز نهایتاً مشمول عملکرد و خاصیت شناخت خودش می شود و قربانی شناخت خود می گردد.
استاد علی اکبر خانجانی
کتاب شناخت شناسی ص ۸۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.