۱۳۹۵ فروردین ۱۸, چهارشنبه

فلسفۀ خاتمیّت

خاتمیّت

فلسفۀ خاتمیّت
مسئله ختم نبوّت در اسلام یکی از پیچیده ترین مسائل اعتقادی مسلمین است که بندرت هم کسی شهامت شرح این مسئله را می یابد زیرا خطر ارتداد بهمراه دارد.
این واقعیت را می دانیم که همه مذاهب جهان در طول تاریخ حامل معنائی از ختم نبوّت و رسالت برای خود و پیامبر خود می باشند و باور به خاتمیت در پیروان همه مذاهب وجود داشته است و این باور یکی از مهمترین عامل انکار پیروان هر مذهبی نسبت به پیامبر بعدی بوده است و نیز اساسی ترین علّت تفرقه مذاهب نیاز می باشد. این بدان معناست که پیروان هر مذهبی می خواهد که مذهب خود را جاودانه سازد. این نگارش در هر مذهبی منشا نژادپرستی در آن مذهب است و علت العلل انحراف و نفاق مذاهب می باشد.
اگر بتوانیم درک عمیقتری از ماهیت ایمان و نبوّت ها داشته باشیم و وحی الهی را فهم نمائیم این معظله لاینحل را هم به لحاظ معرفت در خود حل کرده ایم. بمیزانی که پیامبران و اولیای الهی را موجوداتی فوق زمینی و ذاتا متفاوت می پنداریم دچار این مشکل می باشیم.
باید بدانیم که طبق معرفت قرآنی وحی الهی در همه موجودات جاری و ساری می باشد و هر موجودی از درون و برون به امر و حضور الهی محاط و محیط است. ولی انسان تنها موجودی
است که بایستی این امر را درک نماید و وحی پروردگارش را دریابد. و پیامبران در رأس این نوع انسانها قرار دارند. و نیز باید بدانیم که وحی الهی نیز انواع و درجات دارد: وحی جبرائیلی، وحی رویائی، وحی شهودی، وحی سمعی، وحی عرفانی و غیره. انواع این وحی ها را در قرآن می یابیم. باید بدانیم که حکمت نیز نوعی از وحی می باشد و همچنین فقه در معنای خاصّ قرآنی اش. در یک کلمه بقول قرآن کریم برگی از درخت نمی افتد الا به وحی الهی. و آدمی نیز هیچ کرداری نمی کند الا به وحی الهی.
القاعات شیطانی نیز نوعی از وحی الهی هستند زیرا قرآن می فرماید که شیاطین به امر خدا به کافران وحی می کنند. و نیز می دانیم که همه کافران معتقدند که به آنان نیز وحی می شود همانطور که در قرآن مذکور است. و نیز اینکه ولایت و امامت نیز وحی برتر و بلکه برترین الهامات غیبی است و این باورِ خاصّ امامیه می باشد و در قرآن نیز بوضوح بیان شده که کمال نبوّت پیامبران اولوالعزم به امامت می انجامد مثل ابراهیم(ع). نیز می دانیم که علت ختم نبوّت پیدایش مقام ولایت وجودی و امامت وجودی و امامت است که بر همه مؤمنان ممکن می باشد و آن راه معرفت نفس می باشد. این حقیقت را همه عارفان و علمای بزرگ اسلام معترفند و در عصر ما کسانی چون علامه طباطبائی از همین جمله می باشد.
به لحاظ تاریخی عرصه وحی جبرائیلی به پایان آماده است و دوران وحی عرفانی است همانگونه که پیامبر اسلام می فرماید که «زین پس فقط رهروان وادی معرفت نفس به حقایق دینی من میرسند» . این بدان معناست که خداوند با ختم نبوّت محمدی دیگر از زبان غیر و بواسطه غیر با مؤمنانش سخن نمی گوید بلکه بواسطه خود آنها و از دل آنها و از درون مؤمنان با آنان رابطه برقرار می کند. اینست که ختم نبوّت به مثابه عمومی شدن و خودی شدن وحی و نور هدایت است. و اینست که خاتمیت مترادف با کمال دین و نعمت خدا بر بشر است. این حقیقت نه تنها منافاتی با شریعت محمدی ندارد که اتفاقاً در تصدیق کامل آن است و ختم نبوّت جز بدین معنا قابل فهم و تصدیق نیست. یعنی بواسطه معرفت نفس حقایق شریعت محمدی از نفوس عامّه بشری و بواسطه عقل و تجربه تصدیق می شود و این کمال دین است و بهترین محک تشخیص وحی و معرفت برحقّ و ناحقّ است. یعنی هر که بخواهد محکمات و اصول عملی دین محمد را باطل نماید بدون شک خارج از دین و ضدّ دین است مثل برخی فرقه های ضالّه همچون اسماعیلیه و بهائیّت.
و امّا نکته دیگر اینکه در آخرالزمان، نبوّت همه انبیای الهی در طول تاریخ گذشته یکبار دگر بر روی زمین تجلّی می یابد و در برخی مخلصین به عرصۀ ظهور و ذکر دوباره می رسد همانطور که در قرآن می خوانیم «خداوند به هر یک از بندگانش که بخواهد روح و ملائک را به امرش نازل می کند تا مردمان را بترسانند و دعوت به تقوی نمایند و احکامش را متذکر شوند». این آیه مربوط به آینده است که عصر آخر الزمان می باشد. همانطور که در طول تاریخ اسلام تا به امروز در هر عصر مخلصینی صاحب الهامات و کرامات و شفاعت الهی در جوامع متفاوت ظهور کرده که مردم را دعوت به تقوا و عدالت و معرفت نموده اند. اینان رسولان آخرالزمان هستند که در عصر جدید و در جهان اسلام می توان از کسانی چون سید جمال اسد آبادی، میرزا کوچک خان، امام موسی صدر، امام خمینی، اقبال لاهوری و دکتر شریعتی نام برد.
در سخنی از پیامبر اسلام آمده که « مؤمنان امت من در آخرالزمان در نزد خدا از انبیای بنی اسرائیل برترند». بسیاری از مخلصین دارای کرامات و مشاهدات و الهامات غیبی فراوانی در همین دوران ما می باشند. اگر حکم به تقیّه نمی بود اینجانب صدها فقره از این نوع ادراک غیبی را بعنوان نمونۀ غیر قابل انکار متذکّر می شدم که برای خودم در جریان سیر و سلوک رخ نموده است.
بنابراین ختم نبوّت به معنای پایان یافتگی وحی و کرامت الهی در بشر نیست و بلکه اتفاقا در آخرالزمان دهها و صدها تن از اولیای الهی بر روی زمین زندگی می کنند که دارای کرامات و الهاماتی بمراتب برتر از انبیای سابق می باشند ولی امر به تقیّه مانع بروز و بیان این معجزات می باشد. ختم نبوّت بدان معناست که در قلمرو شریعت و احکام عملی دین کسی قادر نیست فراتر از دین محمد باشد زیرا دین محمد کمال دین است و شریعت او نیز شریعت آخرالزمان است و هیچکس حقّ دخل و تصرّف در اصول و محکمات و ارکان اخلاقی دین او را ندارد و در غیر اینصورت واقعا مرتد است و خود را رسوا می سازد. ختم نبوّت بمعنای عرصه امامت و ولایت وجودی در قلمرو عرفان است و اینست که دین اسلام جز امامت هیچ اصل و اساس دیگری ندارد.
و امامت در عرصۀ غیبت امام زمان همان امر اطاعت از مؤمنین و عارفان می باشد و بیانگر رابطه مراد و مرید در عرفان اسلامی است. و امروزه جز این دین و هدایتی نیست.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳۳

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.