۱۳۹۵ دی ۱۱, شنبه

طرح یک نامه ( آیا شما ملحد هستید؟)


طرح یک نامه
( آیا شما ملحد هستید؟)
با عرض سلام و ارادت خدمت استاد عزیز. بنده با مطالعه آثار شما در سایت در مدت کوتاھی این قدرت
روح و اراده را پیدا کردم که ھمه مفاسد اخلاقی و گناھان کبیره را که تا اعماق نفس من برای تمام عمرم
ریشه دوانیده بود ترک کنم و یکبار دگر صاحب وجدان و شرافت و دین گردم و علاوه بر این اعتیادم نیز از
میان رفت و زندگی زناشوئی ما ھم که تمام شده بود احیاء گردید. ولی مواجه با واقعه ای حیرت آورشده
ام و آن مقابله و عداوت زنم بھمراه پدرش می باشد که مردی روحانی و مدرس نیز می باشد . من تلاش
فراوان کردم که آثار شما را به ھمه فامیل خودم معرفی کنم ولی پدر زنم می گوید که آثار دکتر خانجانی
مثل دکتر شریعتی است که او ھم کافر و ملحد بود. تعجب من از این است که ھمسر و پدر زنم از این
واقعه بسیار پریشان ھستند. لطفاً مرا یاری دھید تا از پس این واقعه نیز برآیم. قابل ذکر است که زنم
انسانی متدین و با نماز و با عصمت است.
پاسخ ما : خوشا به حال آن قوم و دینی که ملحدش اینگونه باشد تا چه رسد به مومن و موحدش. ولی
راز مقابله ھمسرت بھمراه پدرش اینست که شما دیگر نقطه ضعفی ندارید و لذا چاپلوسی و مریدی آنھا
را نمی کنی و برای اولین بار دارای اراده و مردانگی و ولایت زناشوئی شده ای. یک زن کافر کیش ھر
چند که جانماز ھم آب بکشد ھمواره یک شوھر معتاد و پولدار ولی دریوزه و بی اراده و بی غیرت را ترجیح
می دھد.
اتفاقاً فقط در چنین مواقعی روشن می شود که دین و ایمان بواسطه اعمال به محک زده می شود و نه
عبادات و شعار و نماز . و نیز اینکه شقی ترین دشمنان دین در لباس دین پنھان ھستند.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 37

۱۳۹۵ دی ۱۰, جمعه

آیا تکنولوژي حرام است؟ (پاسخ به یک نامه)

آیا تکنولوژي حرام است؟
(پاسخ به یک نامه)
خیر! تکنولوژی حرام نیست بلکه تکنولوژیزم یعنی تکنولوژی پرستی و تکنولوژی سالاری حرام است
ھمانطور که پول حرام نیست بلکه پول پرستی حرام است.
ھمانطور که حکومت وسیاست حرام نیست بلکه حکومت و سیاست بازی حرام است . ھمانطور که زن
حرام نیست بلکه زن پرستی و زن سالاری حرام است. ھمانطور که بچه حرام نیست بلکه بچه بازی و بچه
پرستی و بچه خواری حرام است. ھمانطور که « من » حرام نیست بلکه منیت حرام است . ھمانطور که
غذا حرام نیست بلکه شکم پرستی و مذھب اصالت تغذیه حرام است. ھمانطور که سکس حرام
نیست بلکه سکس پرستی و ابتلای به پائین تنه حرام است. ھمانطور که عشق حرام نیست بلکه بازی
با عشق حرام است.
ھمانطور که کار حرام نیست بلکه اشتغال پرستی حرام است و استثمار بدن خویشتن . ھمانطور که
کامپیوتر حرام نیست بلکه کامپیوتر پرستی حرام است. ھمانطور که نماز حرام نیست بلکه نماز پرستی
حرام است و نباید بجای خدا، نماز را پرستید . ھمانطور که نھایتاً دنیا حرام نیست بلکه دنیا پرستی حرام
است و ....... آیا باز ھم روشن نشد؟ ھر پرستشی جز پرستش خدای امام حیّ حرام است . یعنی
پرستش خدای شخصی ھم حرام است.
و ما متأسفانه امروزه به ھمه این حرامھای مذکور مبتلا ھستیم و به ھمین دلیل بنظر میآید که اصولاً جز
مرگ و نیستی، ھمه چیز حرام باشد از منظر معرفت بر وضع موجود .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 48

۱۳۹۵ دی ۹, پنجشنبه

اتهامی به نام « شستشوی مغزي »

 اتهامی به نام « شستشوی مغزي »
برخی ما را و در واقع مقالات ما را متھم به شستشوی مغزی کرده اند که الّبته یک اتھام بسیار قدیمی
است که به آن مفتخرانه متھم ھستیم و جز این افتخاری نداشته ایم . مسئله اینست که : آیا براستی
شستشو کردن مگر کار بدی است ؟ آیا ناپاکی را زدودن و زباله ھا را بیرون ریختن و سموم و آفات و
عوارض و امراض کھن را لاروبی نمودن کار ناپسندی است ؟ چه کسی می تواند شستشو را بد بداند ؟
فقط آنانکه از کثافات و فضولات و زباله ھا و امراض تغذیه می کنند و زباله و سموم به مردم میفروشند .
اگر شستشوی بدنی نیکوست شستشوی مغزی ھم نیکوست و بلکه نیکوتر . و از آن برتر نیزشستشوی
قلبی است و برترین شستشوھا ھم شستشوی روحی و روانی . و کار ما جز شستشو دادن باطن ھا
نیست و جز این ھیچ تخصص و رسالت دیگری ھم نداریم و به آن مفتخریم .
والدین مأمور شستشو دادن بدن فرزندان خود ھستند . آموزگاران معنوی ھم مغزھا را شستشو می
دھند و عرفا ھم قلوب را می شویند و اولیای خدا ھم ارواح آلوده را پاک می کنند . اینان خادمان واقعی
بشریت ھستند که اگر بر روی زمین نمی بودند بشریت تاکنون در خودش پوسیده وگندیده و برافتاده بود و
جھان را ھم به گند کشیده بود . آری اگر براستی بتوانیم ما ھم از جمله شستشو دھندگان جان ودل و
روان انسانھا باشیم افتخاری بزرگتر از این ممکن نیست . ما این اتھام را تصدیق می کنیم و ممنونیم که
ما را سرافراز نمودید .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 24

۱۳۹۵ دی ۸, چهارشنبه

آیا سینماي حقیقت ممکن است؟


آیا سینماي حقیقت ممکن است؟

اگر حقیقت ھمان معنائی باشد که ھر کسی از واقعیت متصور است سینما نیز ھمچون ادبیات یا فلسفه
و ھنرھای دیگر می تواند به یاری ھمه اینھا تا حدودی بیانگر حقیقت مورد نظر کارگردانش باشد . زیرا در
جھان سینما ، حقیقت ھمان حقیقت کارگردان است . ولی اگر مخاطبان سینما را ھم که علت پیدایش آن
ھستند به حساب آوریم کل این ادعا و تعریف ، زیر سئوال است زیرا حقیقت تصویر شده در سینما تبدیل
به ھزاران حقیقت منقرد و مستقل از سینما و کارگردان می شود و ھر کسی حقیقت خودش را برداشت
می کند که در بسیاری موارد در تناقض با حقیقت مدّنظر کارگردان است . در اینجا حقیقت سینما و
سینمای حقیقت ھم از سینما و ھم از کارگردانش مجزاست . در اینجا سینما وکارگردان فقط توانسته
است امکان تخیّل آفرینی یا حقیقت آفرینی رافراھم کند . و این یک حقیقت خیالی یا مجازی است که از
واقعیت بھره ای درجه چندم می برد و لذا این خیال یا حقیقت خیال ھم یک ارزش مستعار دست چندم
است که البته در واقعیت زندگی مخاطبانش مؤثر است و گاه سرنوشت ساز .
اولاً اینکه واقعیت سینمائی یک واقعیت مونتاژشده و سانسور شده است که آنھم بواسطه بازیگری ھا و
سناریو و مونتاژ ھای فنی چندین بار تبدیل و تحریف و مسخ می شود و لذا یک حقیقت مالیخولیائی پدید
می آورد که تمام ارزش و قدرت و اعتبارش در میزان ھمذات پنداری مخاطبان است و این عین
مالیخولیاست و اعتبار مالیخولیای حقیقت سینمائی .
و این یک جادوگری آشکار است که در تاریخ بشر بی سابقه می باشد . در واقع سینما ، واقعیت را تبدیل
به جادو می کند و مخاطبانش را طلسم می نماید و این طلسم موجب می شود که نه تنھا مخاطب دیگر
نتواند واقعیت مورد نظر فیلم را در زندگی واقعی خود در یابد بلکه سائر واقعیتھای دیگر زندگی ھم تحت
تأثیر این طلسم و مالیخولیاء مسخ می شوند .
جادوی سینما یک جادوی ھمه جانبه است که جمیع ھوش و حواس و عواطف و اندیشه و اراده مخاطب را
مسخ می کند و لذا موجب پیدایش بشریتی کاملاً بیگانه از واقعیت می شود . این بشریت برای تبدیل
زندگی واقعی خود به یک مالیخولیای سینمائی دست به یک تخریب و خود براندازی ھمه جانبه میزند و
حتی روان خود را بواسطه الکل و مخدّرات و روانگردانھا مسخ می کند تا برای پذیرش یک مالیخولیای
سینمائی آماده سازد .
و بدینگونه جھانی که حاصل می شود نه جھانی واقعی است و نه جھانی سینمائی ، بلکه یک برھوت و
برزخ فزاینده تا سرحد نابودی است .
حقیقت سینمائی ، حقیقت ضد حقیقت است و ھر چه که در جھت متجلّی نمودن حقیقت از سینما تلاش
کند اتفاقاً ضد حقیقت تر می شود مثل سینمای تارکوفسکی و برگمان که جز خودکشی پیام دیگری ندارد.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص161

۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

نقش هنرها در زندگی


نقش هنرها در زندگی
انسان مدرن به لحاظی انسان اھل ھنر است و با ھنرھا زندگی می کند و با آن رابطه مستمری دارد که
مھمترین این ھنرھا موسیقی و سینماست که امروزه بصورت تلویزیون در خانه ھاست. و کم نیستند خانه
ھائی که در ان تلویزیون فقط به ھنگام خواب، خاموش است . ھنر مدرن بر جای فکر وذکر وعبادات
نشسته است. آیا اینھمه حضور و دخالت ھنرھا در زندگی انسان مدرن براستی حیات و عمل و اندیشه و
احساسات او را ھم ھنری و لطیف و خلاق نموده است؟ ولی عملاً شاھدیم که ھرچه که گرایش به
موسیقی و فیلم شدیدتر است خشونت و شقاوت و مصرف پرستی وعقیم شده گی فکری وعملی ھم
شدیدتر است حتی خود جماعت اھل ھنر و تولید کنندگان ھنری از سائر مردمان در زندگی واقعی خود
بی ھنرتر و دست و پا چلفتی تر و مصرفی ترند و در رفتار ھم خودخواه تر و جنون آمیز تر عمل می کنند
ھر چند که این خشونت و شقاوت عموماً ظاھری ملوس دارد ولی در سر بزنگاھھا بناگاه مبدل به اشد
جنون و جنایت می شود. به ھمین دلیل این جماعت زندگی فاجعه آمیزتری دارند و به عواقبی بس مبتذل
و فضاحت بار می انجامد.
این تناقض عظیم به چه معنائی است؟ آنتونی کوئین یکی از سلاطین جھان ھنر در اعترافاتش می گوید
که در زندگی پس پرده خود تا چه حدی مواجه با حیاتی عقیم و شقی و بیروح بوده است و در اواخر
عمرش جز حسرت و پوچی حاصلی نداشته است . انسان مدرن تلاش کرده که ھنر را بجای اخلاق و
مذھب بنشاند و اینست راز واژگونسالاری ھنرمندان مدرن.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص159

۱۳۹۵ دی ۶, دوشنبه

فلسفۀ هنرهاي پست مدرن


فلسفۀ هنرهاي پست مدرن

مکاتبی ھمچون کوبیسم ، سمبولیزم ، سؤ رئالیسم ، دادائیزم و آبستره در ادبیات و نقاشی و موسیقی و
سینما جملگی علت و جوھره ایی جز مواد مخدر و توھم زا و روان گردان بخصوص ال . اس. دی نداشته
است . استفاده از این مواد در بررسی زندگی بنیان گذاران این مکاتب در نقاسی مثل ونگوگ ، گوگن ،
دالی ، پیکاسو و دی اشتل کاملاً مستند است . آنچه که ھنر پست مدرن نامیده می شود تماماً حاصل
واکنش این مواد بر روان ھنرمندان بوده است . در عرصۀ موسیقی آوانگارد کل جریان موسوم به
موسیقی راک و الکترونیک که گروه ھای مثل بیتلھا و پینک فلوید و کلاز شولتز از بانیانش ھستند استفاده
از ال. اس. دی اعتراف شده است که رھبر مشھورترین این گروه ھا یعنی پینک فلوید که کسی بنام سید
بارت بود در ھمان آغاز مبتلا به جنون کامل شد و چند سال بعد از دنیا رفت . به ھمین دلیل آثار ھنری این
جریانات ھم جز از طریق مصرف این مواد قابل ھضم و پذیرش نیست . لذا خود این ھنرھا از اساسی ترین
مروّجین استفاده از این مواد در جھان بوده اند . در قلمرو ادبیات نیز حضور این مواد کمابیش علناً اعتراف
می شود که ادبیات بودلر ، کاستاندا ، اوشو و مارکوز از مشھورترین آنھاست . در قلمرو سینما نیز رد پای
این مواد حتی در بزرگان صاحب مکتب سینما آشکار است و اعتراف می شود مثل ژان کوکتو ،
تارکوفسکی ، جان ھیستون ، اورسون ولز و فلینی . استفاده از این مواد در عرصۀ سینما و تئاتر بسیار
وسیعتر است و جھان بازیگری بدون آن از ھر خلاقیتی تھی می شود .
در اینجا سخن از جنبه ھای اخلاقی و بھداشتی استفاده از این مواد نیست بلکه درک جوھرۀ ھنر مدرن
است . در کشور خودمان نیز به تبعیت از غرب کمابیش شاھد چنین امری بوده ایم . آثار صادق ھدایت و
نیما یوشیج و مخصوصاً سھراب سپھری بیانگر چنین حالاتی می باشند .
مسئله این است که این مواد با روان ھنرمند چه میکند و آثاری که پدید می آید گویای چه حق و ابطالی
است و نھایتاً با سرنوشت جوامع مدرن چه میکند زیرا امروزه نقش ھنرھا در ساختار ھویت و فرھنگ و
سرنوشت جوامع به مراتب شدیدتر است از نقش مذھب و علم و ھر نوع تعلیم و تربیت است. نقش گروه
ھای موسیقیایی در تولید فرھنگ و ھدایت نسل جوان از ھر انقلابی قدرتمند تر است .
به لحاظی بایستی فرھنگ حاکم بر عصر مدرن را فرھنگ ال.اس. دی نامید و سایر مشتقاتش یمیاییان
که تحت ده ھا نام در بازارھای جھان به مصرف می رسد و نیز انواع دارویی آن که در دسترس ھمگان
است . آنچه که امروزه معنویت نامیده می شود اساساً محصول حضور ال.اس.دی در انواع ھنرھاست .
انچه که از آن بر میخیزد انواع خرافات مدرن است که تحت عنوان عرفان نو طبقه بندی میشود .
از ویژ گی این روان گردانھا ان است که مصرف کننده را به طرزی شیطانی به درون خودش میکشد و از
واقعیت بیرونی بیگانه می سازد لذا مصرف کنندگان این مواد اکثراً دجار انواع اسکیزوفرنی(دوشخصیتی
) ھستند و ھمه آنھا به یک خود شیفتگی مالیخولیایی مبتلا شده و خود را نابغه و ناجی بشریت می
پندارند . این فرھنگ جھانی که نوعی باطن گرایی تصنعی و شیمیایی را به ھمراه دارد خیرش ھمان
رویگردانی از دنیا پرستی و تکنولوژیزم است در حین اشدّ ابتلا به آن . این ھنرھا بزرگترین عامل پوچ
سازی و انھدام ھویت ھا و باورھا و سنتھایی است که عمر تاریخی اشان به سر آمده است .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم

۱۳۹۵ دی ۵, یکشنبه

« دادگاه سقراط »


« دادگاه سقراط »
قاضی :جناب سوفیست ، مذھب شما چیست ؟و آیا برای خود رسالتی قائل ھستید ؟
سقراط :مذھب ما خود –شناسی است و لذا رسالت من ھم اینست که به مردم یاری دھم تا خودشان را
بشناسند.
قاضی:این مذھب من درآوردی را از کجا آورده اید ؟ علاوه بر این آیا آدمھا خودشان را نمی شناسند و
دیگری باید آنھا را بخودشان بشناساند ؟ آیا این یک جنون نیست ؟ آیا قصد دیوانه کردن مردم را ندارید ؟
آیا قصد ندارید که دموکراسی نو پای یونان را نابود کنید؟ ھر کسی می داند که نامش چیست ، پدرو
مادرش کیستند ، اھل کجاست، چه نیازھایی دارد .و چه چیزھایی می خواھد یا نمیخواھد وتوانائیھا و
ضعفھای خود را نیز بھتر از شمامیداند. پس شما چه چیزی را می خواھید به آنان بیاموزید ؟
سقراط :این مذھب را من خودم در آورده ام زیرا کشف کرده ام که ھیچکس خودش را نمی شناسد و
اینھایی ھم که شما گفتید خودشناسی نیست بلکه جھان شناسی فردی ھر کسی است که مربوط به
خود او نیست بلکه شرایط اوست او حتی نام خودشرا ھم برنگزیده و لذا مال او نیست . من می خواھم
ھرکسی را به او نشان دھم و بشناسانم ، روح او را.
قاضی:عجب ! آیا خودتان توانسته اید که روح خود را دستگیر کنید و بشناسید ؟ اگر موفق شده اید لطفاً
کمی برای ما ھم بازگو کنید تا شاید ما ھم علاقه مند شویم.
سقراط:شما اینک شاھد روح من ھستید . من توانسته ام که روح خود را از تنم استخراج و عیان سازم .
قاضی :اگر چنین باشد این علمی بسیار وحشتناک است زیرا گمان نمی کنم در شھر آتن مردی زشت
روی تر و زننده تر از شما وجود داشته باشد . آیا می خواھید ھمه مردم یونان را شبیه خودتان ھمچون
دیو نمائید؟
سقراط:آری. دقیقاً ھمینطور است ؟
قاضی:ما ھم درست به ھمین دلیل شما را زندانی و محاکمه می کنیم تا زیباروی ترین مردم جھان یعنی
یونانیان را تبدیل به زشت ترین اقوام بشری چون خودتان نسازید و رنگ طلایی مارا سیاه ننمائید.اما
سوال من اینست که راز جذابیّت و جادوی سیمای زشتی چون تو چیست که ھمه مردمان را از ھر طبقه
جلب کرده و مرید خود ساخته اید؟
سقراط:این ھمان جذابیّت و افسون روح من است که در من آشکار شده و چون شما روح ندارید مرا از
چشم بدن خودتان اینطور زشت می بینید . شما ھم اگر خودتان را بشناسید مرا زیباترین انسان خواھید
دیدو خودتان ھم زیبا خواھید شد و ھمه شما را دوست خواھند داشت.
قاضی : چرا فقط آدمھای بدبخت و حقیر و بی سروپا و طُفیلی جامعه شما را زیبا می بینند؟ آیا فقط
آدمھای بیچاره می توانند خود را بشناسند؟
سقراط: اینطور نیست . در میان شاگردان من آدمھای خوشبخت و پولدار ھم ھستند ولی بدبختھا بیشتر
میل خود شناسی دارند زیرا نمیتوانند خودشان را در پول تما شا کنند چون پول ندارند. پس مجبورند
خودشان را در خودشان پیدا کنند.
قاضی :چرا فقط جوانان در اطراف شما ھستند . آیا از ساده گی و بی تجربگی آنان سوء استفاده
نمیکنید؟ آیا از پولشان و زیبائی جمالشان سوءاستفاده نمی کنید ؟ ما شواھدی در این باره پیدا کرده ایم
. آیا شما حاضرید از این راه رسالت خود توبه کنید و مثل سابق به شورای شھر ملحق شوید و به مردم
یونان خدمت کنید تا دموکراسی پایدارتر شود و رونق و رفاه توسعه یابد ؟
سقراط:ابداً .
قاضی : پس باید بین تبعید از یونان و مرگ ، یکی را برگزینید .
سقراط: مرگ را انتخاب می کنم .
قاضی: آیا مگر رسالت ندارید تا ھمه را بخودشان بشناسانید پس چرا نمی خواھید این رسالت را برای
مردم غیر یونانی ادا کنید ؟ آیا رسالت شما فقط برای یونانیان است ؟
سقراط : رسالت من برای جھانیان است و من اولین پیامبر خود –شناسی ھستم تا مردم را از این راه به
خدا برسانم زیرا سریعترین راھھاست. ولی بشریّت ھنوز آماده نیست و دو ھزار سال دیگر طول می
کشد تاآماده گردد. من پیر و خسته شده ام اگر کشته شوم ھم برای من بھتر است و ھم برای رسالت
من. درغیر این صورت بشریّت تا ده ھزار سال دیگر ھم برای این امر آماده نخواھد شد. خون ما باید ریخته
شود تا زمین بدان آغشته شود و خاک نسل ھای آینده از این خون بر خوردار شود. بدینگونه من در خون
آینده بشریت، آنان را بخودشان معرفی خواھم کرد .
قاضی : این ھذیانھا ھم از خودشناسی توست ؟ بھرحال ما تو را بگونه ای می کشیم که خونت ریخته
نشود و ھدر گردد تا بشریت را از این جنون نجات داده باشیم. ما به تو زھری خواھیم خوراند تا خونت را
تجزیه و نابود کند. ولی ازآنجا که دوست قدیمی من ھستی . باز ھم به تو نصیحت می کنم که یا توبه کن
و به حکومت آتن باز گرد و به مردم فلسفه بیاموز تا ھوشمند شوند و یا تبعید را برگزین.زیرا قتل تو برای
من ناگوار است زیرا شاگرد تو بوده ام و قتل تو برای من مثل خود کشی است. از تو خواھش میکنم
بخودت ظلم نکن و دست از این خود-کشی بردار. آیا عاقبت خودشناسی ، خود کشی است ؟ مرا وادار
به قتل خودت مکن. اگر تو از طرف خدایان رسالت داری من ھم از طرف مردم آتن رسالت دارم تا تو را از
این راه برگردانم تا روی به مردم کنی واز امر من که حکم مردم است اطاعت نمائی. من نماینده پارلمان
ھستم و مأمور مردم .
سقراط: تو مأموریت خودت را انجام بده و من ھم مأموریت خودم. تو مأموری که مرا اعدام کنی ومن ھم
مأمورم تا در این رسالت کشته شوم . پس مأموریت ھر دوی ما در این باره به امر واحدی میرسد . پس
من و تو با یکدیگر در این باره دوست و ھمکار یم . من از تو بعنوان شاگرد قدیمی خودم ممنونم که مرا در
انجام رسالتم یاری می دھی .
قاضی : تو اگر به وطن و مردم خودت وفا داشتی اینقدر لجاجت نمی نمودی . ما میدانیم که تو تحت
آموزش مغان زردتشتی ایرانیان ھستی که دشمنان دیرین ما ھستند. تو خائن به وطن و مردم خودت و
خدایان یونانی ھستی .
سقراط : تو درست می گویی. من فرستاده خدای یگانه زردتشت ھستم و این علم را از او دارم . و
فلسفه یونانی ھم تماماً از ھمان اقلیم است. و رسالت مرا نیز حدود ھزار سال دیگر ھمان مردمان
تصدیق خواھند کرد و کاملترین صوفیان ازآن دیار ظھور خواھند کرد و بشریت را نجات خواھند داد. شما
امروزه صوفی بودن را بزرگترین گناه و جرم می دانید و ولذا مرا صوفیست می نامید تا راحتر بکشید. ولی
بزودی بشریت این عنوان را برتر از مقام خدایان قرار خواھد داد . و من نخستین صوفی شھید ھستم که
به جرم خودشناسی کشته می شوم . بزودی نام مرا ھمه خردمندان جھان برتر از نام زئوسوآپولون
قرار خواھند داد. ھر چند که در یونان تا قرنھا تحت عنوان نام ومکتب من سواستفاده ھا خواھد شد و
فلسفه ھای دروغین بر پا خواھد گشت و فتنه ھا خواھد آفرید . در پایان این فتنه بزرگ، صوفی بزرگ
تاریخ ظھور خواھد نمود وخدای یگانه را از وجود خود معرفی خواھد کرد .
فردای آن روز نزدیکترین شاگرد سقراط یعنی افلاطون که با استادش زندانی بود و قرار بود بھمراه وی
کشته شود به نزد استاد آمد و بسیار عجز و لابه کرد تا استاد را از انتخاب مرگ خود باز دارد ولی
نتوانست . سقراط جام زھر را سر کشید و افلاطون رفت و سپس آزاد شد و اندکی بعد به دستور پارلمان
آتن نخستین دانشگاه فلسفه را تاسیس نمود و شاگردانی چون ارسطو را تربیت کرد که به دربار مقدونی
رفت و اسکندر را پرورش داد تا برای فتح جھان و استقرار دموکراسی ، بشریت را به خاک و خون بکشد . و
این جریان ھنوز ادامه دارد. جریانی که حاصل تبدیل خودشناسی به فلسفه است که مولّد تمدن غرب
است که حامی دموکراسی و جھانخواری میباشد .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 174

۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

حق بدی



حقّ بدي


بدیھای بشر نیز دارای ذاتی نیک است و برخاسته از نیک خواھی جاھلانه بشر است. انسان بمیزانی که
می خواھد نیک باشد مرتکب اعمال بد می شود. پس یا این نیکی باطنی ھم بد است که مولد اعمال بد
می شود و یا بدیھائی که ظاھر می شود دارای ذاتی نیک است.
در حقیقت آدمی بدلیل روحی که دارد و امر خداست ذاتاً نیک و نیکخواه است ولی جاھل است و لذا نمی
داند که چگونه این نیکی را به فعل آورد. در واقع فقط یک بدی وجود دارد و آن جھل است و این جھل جز از
طریق معرفت درباره ذات نیکخواھی خویش برطرف نمی شود یعنی معرفت نفس.
پس فقط یک چیز خوب وجود دارد و آن خودشناسی است و یک چیز بد وجود دارد و آن جھل درباره باطن
خویش است.
تجربه عملی – فنی بشر نشان داد که دانش فنی درباره خویشتن کمترین کمکی به نیک شدن انسان
نکرد و بلکه او را مغرورتر و شرورتر نمود. دانش فیزیکی و شیمیائی و بیولوژیکی و طبی درباره خویشتن
ھیچ ربطی به معرفت نفس ندارد در حالیکه عمده خودشناسی ھای مکاتب مدرن غرب تماماً اطلاعات
عاریه ای درباره انسان است که انسان را فقط بعنوان یک موجود بیوشیمیائی مورد مطالعه قرار میدھد و
یا حداکثر مکانیزم رفتار بشری را به لحاظ منافع مادی مدنظر دارد و در عالیترین حدش ایده ھا را مورد
تجزیه و تحلیل منطقی قرار می دھد که ھیچکدام از اینھا ربطی به شناخت روان انسان ندارد .
روانشناسی ، عرفان نفس است.

از کتاب دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 126

۱۳۹۵ دی ۳, جمعه

فلسفه توپ بازي


فلسفه توپ بازي

توپ ، بازیچه کودکان است و امروزه کل بشریت به کودکی خود بازگشته و توپ پرست شده است. عصر
جدید به لحاظی عصر توپ بازی و توپ پرستی جھانی بشر بر روی زمین است . زمینی که بواسطه علوم
و فنون د رحال استخراج کامل و تھی شدن است و ھر چه ھم که استخراج می شود بلعیده می گردد و
تبدیل به زباله می شود. گوئی عشق به توپ عشق به زمینی پوک و میان تھی است که ھمه بدنبال آن
می دوند تا آنرا بر دروازه حریف خود وارد کرده و وجودش را بگشایند و تسخیر کنند. این شی مدور میان
تھی و ورم کرده ھمچون مغز بشر مدرن نیز می باشد ھمانطور که براستی ھمه توپ بازان و توپ پرستان
و تماشاچیان توپ بازی به لحاظ مغزی میان تھی و پوک شده اند و ھیچ و پوچ گشته و به یاری این کله
پوک خود میخواھند حدود وجود دیگران راھم بشکافند و بر آن وارد شده و دیگران را مسخّر و مسخره خود
سازند. امروزه حتی تسخیر کردن به معنای سلطه و حکمرانی نیست بلکه بمعنای مسخره گی است. و
این مسخره گی نھایتاً کل زمین را بعنوان یک توپ به بازی می گیرد و آنرا می ترکاند.
فی المثل آمریکا را در عراق تماشا کنید و بریتانیائی را که بانی و سلطان این بازی در جھان است. این
توپ پرستی و توپ بازی در گلوله تفنگ و توپ ھم متجلّی است که جنگ بازی را پدید آورده است .
امروزه حتی سلطه ھم معنای خود را از دست داده وسلطه بازی است که جھانیان را به تماشای این
بازی می کشاند مثل میادین فوتبال . و این بازی منجر به بازی با توپھای کوچک و نامرئی با نام ھسته اتم
می شود وبازی اتمی در می گیرد و این غایت توپ بازی بشر است و توپ نشانه سمبلیک پوچ بازی و
پرستش پوچی و پوکی و عبث و بازی است . در قدیم این بازی ھمان چوگان بود. که بازی اشراف پوچ
شده دربارھا بود که گاه با کله قربانیان خود بازی می کردند و امروز جھانی شده است.

از کتاب دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 127

۱۳۹۵ دی ۲, پنجشنبه

درباره جبهه و جنگ تحمیلی

درباره جبهه و جنگ تحمیلی

امام خمينی جنگ را نعمتی بزرگ ناميدند. اين معنا عموماً درباره همه جنگها در سراسر جهان واقعيت دارد. در هر جنگی جامعه ای و گاه کل بشريت حجامت شده و احياء می گردد. آدمی بقول قرآن فقط در بلايا خدا را خالصانه ياد می کند و قدر رحمت او را می داند. بقول فيلسوفی، اروپا هر چه دارد حاصل پنج قرن جنگ مداوم بوده است و تنها کشور اروپائی که در اين دوران از جنگ در امان بود همانا سوئيس می باشد که در طی اين پنج قرن هيچ دستاورد علمی و فنی و فرهنگی نداشت و تنها چيزی که اختراع کرد ساعت بود که مخترع آن هم يک آلمانی بود. جنگ هر شری که داشته باشد به نفع فرهنگ و معنويت بشر است. جنگهای جهانی کمر بت پرستی علمی– فنی را در غرب شکست و اروپائيان را بيدار کرد. موجب انهدام استعمار پير بريتانيا شد و جهان سوم را از اسارت آن رهانيد و به سوسياليزم مجال بالندگی در جهان بخشيد. حمله مغول در جهان موجب شکوفائی حيرت آور حکمت و عرفان و هنر و ادب شد و بسيار ی از حکومتهای ظالم برافتادند و … و جنگ هشت ساله ايران و عراق نيز از اينن ويژگی کلی برخوردار است. جنگ کوره آزمون نفوس بشری و عرصه برون افکنی نفس جامعه است. می گويند جنگ باعث فساد اخلاقی می شودد در حاليکه باعث آن نمی شود بلکه موجب برون افکنی آن می شود پس نهايتاً پاک کننده نفوس است و هر جنگی و انقلابی به مثابه صورتی از قيامت است. اگر کشته شدن بد باشد بايستی اصولًا مرگ را بد دانست درحاليکه بقول علی (ع) بهترين مرگ همانا کشته شدن است.» بهرحالل جنگ نيز دارای حقی است همانطور که صلح. و به تجربه می دانيم که هر صلحی به مثابه دوران تدارک برای جنگ بعدی است چرا که آدمی خصمم آشکار خويشتن است. (قرآن)– واقعيت ديگر اينست آنان که جنگ افروزترند بيشتر شعار صلح می دهند مثل آمريکا. قبل از آنکه جنگ ايران و عراق رسماً آغاز شود جنگ داخلی گروهکها بر سر تصاحب قدرت آغاز شده بود و چه بسا اين جنگ با خارجی از شدت جنگهای داخلی کاست. هيچکس اين جنگ داخلی را بد نمی داند ولی جنگ با اجنبی را بد می
دانند و اين خود معمائی است. به تجربه معلوم شده است که کشوری که با يک قدرت بيگانه می جنگد در درون خودش دچار بحران و جنگی نهفته است مثل عراق پس از پايان جنگ با ايران که اينک شاهديم. نکته ديگر اينست که اصولًا ايرانيان قومی عاشق پيشه و خود- بد و شيفته اجنبی هستند و لذا هر قدرت بيگانه ای که کشورمان را تسخير نموده تا مدتها به خوبی و خوشی مانده است مثل مغولها و ترکان غزنوی و سلاجقه و يا اعراب. ولی اين جنگ يک استثناء بود. ولی آنگاه که حريم خانه مورد تهاجم بيگانه قرار می گيرد کسی که دفاع نکند بسی بی غيرت و بزدل و حيوان صفت است. حتی در جنگهای جهانی در اروپا بسياری از فلاسفه و هنرمندان بزرگ بطور داوطلبانه به جبهه رفتند. ولی متأسفانه در کشور ما جماعت اهل فکر و علم و هنر خود را لايق دفاع از خانه شان نمی دانند. من خود تجربه بسيار ناگوار و حيرت آوری دارم و آن اينکه در طی هشت سال دفاع بارها و بارها جهت اعزام به مراکز گوناگون رجوع نمودم ولی به بهانه هائی عجيب پذيرفته و اعزام نشدم و اين يک معمای فرهنگی در کشور ماست که مسئولين را مخاطب می سازد. جنگ تحميلی در کشورمان کوره خود – آزمائی عظيمی پس از پيروزی انقلاب بود و فقط اراذل و عياشان و تبهکاران بودند که در اين دفاع شرکتی نکردند و کيسه های خود را انباشتند و فرزندان خود را فاسد کردند.
بی ترديد در اين جنگ بخشی از بهترين و پاکترين جوانان شهيد و معلول شدند. و اين نه بمعنای از دست دادن خوبی و پاکی بلکه بمعنای عروج آن و در مقام شاهد قرار گرفتن بر جامعه است و تبديل به ذکر اجتماعی گشتن است. گاه گفته می شود که فلانی و بهمانی که در جنگ شهيد شدند آدمهای رذل و تبهکاری بودند و … گوئی که اين دليلی بر ابطال اين واقعه است، عجبا اگر آنها بد بودند پس رفتند و لذا کار خوبی کردند و جامعه ما را پاکسازی نمودند و حال ديگر خوبند و در چشم و دل خانواده ها و جامعه جا گرفته اند. و اين کمترين و مادی ترين پاسخ به اين نوع موارد و قضاوتهای مغرضانه و احمقانه است. ولی همه می دانند که همه آنهائی که شهيد و معلول شدند در همان خاندان و طبقه خودشان از بهترينها بودند:
خوبها رفتند و بدها مانده اند
زيرکان رفتند و ردّها مانده اند
همه کسانی که از جبهه سالم بازگشته اند غبطه می خورند بحال آنان که رفته اند مخصوصاً که روزگار پرفتنه و فسق اين دوران را نظاره گرند و شاهد کسانی اند که از جنگ به ثروتها رسيدند و گنديدند و زنده بگورند. و اما حتی آنانکه برای ماجراجوئی به جبهه رفتند نيز ديگر آن آدم سابق نشدند و مرگ آگاهی يافتند که برترين آگاهی است. همه ما شاهد جوانانی هستيم که از سربازی گريختند و در نزد والدين خود بزهکار و معتاد و تباه گشتند. آنانکه فقط عيش و عروسی را دوست دارند همواره در عزای دل مرده خويشتند. و البته اينکه جنگ با نفس خويشتن همان جهاد اکبرر است. جنگ بين افراد و گروهها و اقوام تمامی نماد جنگ نفس واحده بشری با خودش می باشد و فقط کسی که
مشغول جنگ با نفس خويش است با ديگران نمی جنگد زيرا اصولًا مجال اين کار را ندارد و نه نيازی به آن دارد. اگر هر کس با نفس امارّه خود بجنگد آنگاه جهان بهشت صلح و دوستی می شود. صلح معلول تقوا است لذا صلح طلبی کافران و فاسقان يک دروغ آشکار است و در حاليکهه شبانه روز مشغول مسلح شدن هستند و تدارک جنگ می بينند شعار صلح و دوستی و برابری می دهند. جنگ عراق برعليه ايران نهايتاً به انهدامم عراق انجاميد و نيز رسوائی و افول ابرقدرتهائی که از عراق حمايت کردند يعنی آمريکا و بريتانيا. و اين است آن پيروزی ايران در جنگ تحميلی. کشور ما يکی از پيروزترين ممالکی در قرن بيستم است که برای دفاع از خود جنگيده است ولی افسوس که حق و قدر اين پيروزی شناخته نيست و مردم ما دوباره در حال بخواب رفتن و غفلت عظيمی گشته اند که اين خود خطری بدتر از جنگ است چرا که اين نوع غفلت ها در نزد خداوند بخشودنی  نيست و با بلايا و مصيبت های بزرگتری جبران می شود چرا که فقط و فقط بواسطه تقوا و جنگ با نفس خويشتن می توان مانع بروزز هر جنگ خانمانسوزی گرديد و دشمنان را عقيم ساخت. هر جنگی عرصه نزول يک حق بزرگ است. جنگها حقوق حقّ هستند.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص

تلخ ترین حقیقت(فلسفه حق)

تلخ ترین حقیقت(فلسفه حق)

« حقیقت تلخ است »: این یک حکمت جھانی است ولی حکمتی وارونه و بلکه ابلیسی است و درستش
اینست: حقیقت از راه دور تلخ می نماید ! زیرا ھمه بدبختی ھا و تجربیات تلخ و ھلاک کنندۀ زندگی انسان
محصول گریز انسان از حقیقت ھر امری است. آنچه که ھر چیزی را نھایتاً تبدیل به حقیقتی تلخ و کشنده
می کند نزول ناگھانی حقیقتی در حین گریز ما از آن حقیقت است در حالیکه می خواستیم آن حقیقت را
کتمان نموده و بلکه در نزد خود وارونه سازیم. در واقع آنچه که تلخ است نه حقیقت بلکه وارونگی حقیقت
در نظر ماست و یا وارونگی ما در مقابل حقیقت. یعنی حق ستیزی !
حق در ذائقه کسی که با آن در جنگ است تلخ می آید و این نیز حق است. و اما از میان ھمه حقیقت
ھائی که شبانه روز از روبرو شدن با آن می گریزیم حقیقت عشق و محبت و دوستی است که در نزد
انسان حق گریز به مثابه تلخ ترین حقایق است. یعنی روبرو شدن با واقعه ای که از بطن معشوق و یا
کسی که دوستش می داشته ایم، بناگاه یک دیو آشکار شود. حال آنکه بارھا و بارھا قبل از قیامت
عشق، ما شاخھای این دیو را دیده و به روی خود نیاورده و بلکه آنرا تلطیف و وارونه کرده و نشانه عشق
تفسیر نموده ایم و علناً و آگاھانه خود را فریب داده ایم تا اینکه بالاخره حق آن عشق وارونه و دروغین بر
سرمان فرود آمده و سیمای دیوی را که عشق نامیده بودیم برما عیان می سازد. این عاقبت دوست
داشتن کسی است که دارای حق دوست داشته شدن نیست. و عاقبت توقع دوست داشته شدن و نه
دوست داشتن . اگر قرار باشد معشوق ھم عاشق را دوست بدارد این دیگر عشق نیست . حق عشق
بشری در یکطرفه بودن آن است وتلخی اش نیز.
از کتاب "دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد سوم

۱۳۹۵ دی ۱, چهارشنبه

فلسفه طنز


فلسفه طنز

ھنر طنز به زبان ساده ھنر خود – مسخره گی است . این ھنر از قدیم الایام در دربارھا وجود داشته و از
ھمانجا پدید آمده است و در ھر درباری فردی وجود داشته که با خود – مسخره گی که بطور غیر
مستقیم مسخره کردن شاه ودرباریان بوده موجب نشاط و رفع خستگی اھالی دربار می شده است.
ولی امروزه گویی کل مردم جھان نیازمند به این ھنر و ھنرمندان ھستند ولذا اصلاً حرفه ای به نام طنز در
ادبیات و تئاتر و سینما پدید آمده که جذابترین ھنرھاست و این ھنر در جوامع چنان اثر نھاده که تبدیل به
یک فرھنگ شده است.
و لذا خود – مسخره گی امروز وجھی از فرھنگ مردم متمدن است که به صور متفاوت درگفتار و کردار و
آداب راه رفتن و لباس پوشیدن و آرایش کردن خود نمائی می کند که جماعت موسوم به ھیپی و پانک
و رپ جلوه ھای خاص تجسم یافته این فرھنگ می باشند.
خود –مسخره گی بازتاب روانی غایت کبر وغرور و خودستائی بشر است و به ھمین دلیل از نزد شاھان
برخاسته است و نوعی برون افکنی این کبر و کفر است که بشر را به مرز جنون و جنایت کشانیده است
و لذا با این رفتارھا نوعی تسکین حاصل می شود ھرچند که خود این برون افکنی تبدیل به یک فاجعه
اجتماعی شده و قربانیان زیادی می گیرد.
بشر مدرن نیز امروزه ھر یک احساس شاھی دارد و این احساس محصول غرور علوم و فنون وشکم باره
گی و شھوت پرستی حاصل از این عصر می باشد: آنانکه به تمسخر انبیاء و مؤمنان می پردازند بزودی
خود را مسخره خواھند کرد – قرآن –

از کتاب دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم ص 126

۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

فلسفه خود تخدیري

فلسفه خود تخدیري
آدمی ذاتاً در عطش مدھوشی و مستی و بیخودی است چرا که در عوالم ھوشیاری نیز جز بیخودی و
جنون و دوگانگی در خود نمی بیند و لذا تلاش برای مدھوشی به مثابه فرار از مشاھده بیخودی خویشتن
است و این یک بی خودی اندر بیخودی دیگر است و اینجاست که ارزش معرفت نفس ھویداست ونیز
سختی و تلخی بخود – آئی ! مردم عامی بھر وسیله ای مشغول تخدیر و بیھوش سازی خویشند و حتی
مذھب را که ھمان گوھره بخود آئی بشر است تبدیل به ابزاری برای تخدیر خود می کنند ولذا تخدیر
مذھبی، پیچیده ترین فریبھاست. آنچه که در عامه مردمان، لذت نامیده می شود اعمال و حالات بیھوشی
است. آنچه که عادت و عادی سازی امور نامیده می شود نیز قانون مدھوشی در روزمره گی می باشد
که مستلزم تکرار و شتاب است. آنچه که موجب رنج بشر است رویاروئی با تناقضات و تضادھای وجود و
زندگی خویشتن است و لذا در چنین مواقعی نیازمند مسکن ھا و مخدرھای قوی تر است. و گریز بشر از
خودشناسی نیز گریز از این دوگانگیھا و تضادھا و خودفریبی ھا است زیرا انسان در نخستین رویاروئی با
خود جز دروغ و تضاد نمی بیند ولی پس از عبور از این طبقه از نفس بتدریج به قلمرو یگانگی میرسد که
موجب مستی و لذت عرفانی می شود ولی بندرت کسی به این وادی می رسد. پس انسان ذاتاً در
عطش یگانگی است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد سوم

۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

چرا دورغ می گوئی؟ (فلسفه دموکراسی)

چرا دورغ می گوئی؟
(فلسفه دموکراسی)
آدمی بمیزانی که میخواھد درچشم دیگران خوب باشدو بلکه پرستیده شود بسوی دروغ و ریا میرود که
ام الفساد است. پس آنچه که آبرو و مردم داری نامیده می شود که نھایتاً اراده به پرستیده شدن است
منشأ ھمه شرارتھا و رذالتھا و بدبختی بشر است که ھمان دروغ می باشد. و اینست که دروغگوئی و
مکر و ریا در نزد زنان ھزار چندان است زیرا زن مظھر اراده به پرستیده شدن است و بھمان میزان مکر می
کند. و اینست که صدق در زن یک کیمیاست . آدمی چون میخواھد که در نزد دیگران خوب باشد شر می
شود. در قرآن می خوانیم که ای مؤمنان از اکثریت مردم پیروی مکنید که آنان جز دروغ و خیالات را نمی
جویند و شما ھم به سمت ظلم می روید. و این به بیان امروز یعنی تحریم دموکراسی ومردم سالاری که
بمعنای حاکمیت اکثر مردم است. و اینست که در عصر دموکراسی ھا شاھد اشد دروغھا و بازیھا و
فریبکاریھا ھستیم. و نیز اینکه چرا در صدر شعار آزادی و دموکراسی در سطح جھان، زنان قرار دارند و
اصولاً دموکراسی و فمینیزم امر واحدی شده است. این دال بر حاکمیت دروغ است و دروغسالاری! پس
واضح است که توقع حق و راستی و وفا داشتن در قلمرو فرھنگ مردم سالاری و دموکراسی و
آبروپرستی و عشق بازی ، توقعی ابلھانه است. دموکراسی ھمان دمونکراسی( Demoncracy)بمعنای
دیو سالاریاست که« ن » آن افتاده است . آدم باید در نزد خودش خوب باشد و برای خود.

از کتاب "دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد سوم ص 114

۱۳۹۵ آذر ۲۸, یکشنبه

فلسفه شوخی و جدي



فلسفه شوخی و جدي
« آیا پنداشته اید که برای بازی آفریده شده اید. »- قرآن
در یک کلام آدمی بر دو نوع است : آدم جدی و آدم شوخی ! آدمی که با ابتدائی ترین امور زندگی خود نیز
شوخی ندارد وحتی در بازیھا و تفریحاتش ھم در جستجوی معنائی جدی از زندگیست . و آدمیکه ھمه
چیزھای مادی و معنوی زندگیش اسبابھای بازی و بازیچگی او ھستند حتی مقدسات ھم حداکثر نوعی
تئاتر جدی ترند سیمائی تراژیک دارند ولی بازی ھستند. شغل بازی، مسئولیت بازی، ازدواج بازی، بیمه
بازی، علم بازی، سیاست بازی، دین بازی، عشق بازی، زن بازی، عرفان بازی، شریعت بازی، خدابازی و
..... که ھمه اینھا انواع بازیھای با خویشتن است : بازیھای جدی و بازیھای شوخی: نمایشات طنز و کمدی
و نمایشات تراژیک . خوشی و ناراحتی او نیز دو نوع بازی ونمایش است و حتی عزا و عروسی او و حتی
نمازگزاردن او که خدا بازی اوست و اینست معنای« وای بر نمازگزاران »کل کائنات در نظر آنان یک خانه
عظیم اسباب بازی است و کل جھان ھستی ھم میدان بازی است. و اینست که به ناگاه با واقعه ای کل
بازی و اسباب بازیھای این نوع افراد و جوامع بر سرشان می شکند: یک مرض لاعلاج ، یک مصیبت، یک
بلای آسمانی، یک جنگ و ...... بازی را ختم می کند و تا آخر عمر بر بازیھای خود سوگواری می کنند. و یا
چه بسا این بازی با خود و زندگی و عالم و آدم، با سقوط در چاھی بی انتھا بنام قبر، پایان می یابد و
آدمی مجبور است که بازیھائی را کرده جدی نماید و حسابش را پس دھد. بازی ای که کل سرمایه
زندگیش را در آن باخته است و اینک بایستی خسارت این باخت عظیم را نیز بپردازد و اینست مسئله!
یعنی روحش را نیز بایستی به جبران خسارت این بازی ، ببازد و اینست عذاب نابودی جاوید!

از کتاب "دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی - جلد سوم ص 112